گفتار هشتم: استدلال به «فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»:
والوجه العاشر: قوله: (فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) ومن قال الضمير في قوله: (عَلَيْهِ) عائداً إلى الرسول فهذا باطل لوجوه:
الوجه الأول: أن الضمير يجب عوده إلى أقرب المذكورات، وأقرب المذكورات المتقدمة في هذه الآية هو أبو بكر، لأنه تعالى قال: (إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ) والتقدير: إذ يقول محمد لصاحبه أبي بكر لا تحزن، وعلى هذا التقدير: فأقرب المذكورات السابقة هو أبو بكر، فوجب عود الضمير إليه.
والوجه الثاني: أن الحزن والخوف كان حاصلاً لأبي بكر لا للرسول عليه الصلاة والسلام، فإنه عليه السلام كان آمناً ساكن القلب بما وعده الله أن ينصره على قريش. فلما قال لأبي بكر لا تحزن صار آمناً، فصرف السكينة إلى أبي بكر ليصير ذلك سبباً لزوال خوفه، أولى من صرفها إلى الرسول (ص)، مع أنه قبل ذلك ساكن القلب قوي النفس.
والوجه الثالث: أنه لو كان المراد إنزال السكينة على الرسول لوجب أن يقال: إن الرسول كان قبل ذلك خائفاً، ولو كان الأمر كذلك لما أمكنه أن يقول لأبي بكر: (لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا) فمن كان خائفاً كيف يمكنه أن يزيل الخوف عن قلب غيره ؟ ولو كان الأمر على ما قالوه لوجب أن يقال: فأنزل الله سكينته عليه، فقال لصاحبه لا تحزن، ولما لم يكن كذلك، بل ذكر أولاً أنه عليه الصلاة والسلام قال لصاحبه لا تحزن، ثم ذكر بفاء التعقيب نزول السكينة، وهو قوله: (فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) علمنا أن نزول هذه السكينة مسبوق بحصول السكينة في قلب الرسول عليه الصلاة والسلام، ومتى كان الأمر كذلك وجب أن تكون هذه السكينة نازلة على قلب أبي بكر.
دليل دهم، اين سخن خداوند است كه « در اين موقع، خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر او فرستاد».
سخن كسانى كه گفتهاند ضمير «عليه» به رسول خدا (ص) برمىگردد، به چند دليل باطل است:
دليل اول: واجب است كه ضمير به نزديك مرجعى كه ذكر شده است، برگردد و نزديكترين مرجع در اين آيه، ابوبكر است؛ زيرا خداوند فرمود: «اذ يقول لصاحبه» كه در اصل اين گونه بوده است كه «در آن هنگام كه محمد به صاحبش ابوبكر گفت: غم مخور» بنابراين اين تقدير نزديكترين مرجع براى ضمير ابوبكر است؛ پس واجب است كه ضمير به او برگردد.
دليل دوم: حزن و ترس بر ابوبكر چيره شده بود نه بر رسول خدا (ص)؛ زيرا آن حضرت امنيت داشت و چون خداوند وعده داده بود كه او را در برابر قريش يارى خواهد كرد، قلبش در آرامش به سر مىبرد. وقتى آن حضرت به ابوبكر مىگويد كه محزون مباش، خودش در آرامش است؛ پس انصراف سكينه به ابوبكر كه سبب از بين رفتن خوف او مىگردد، سزاوارتر از اين است كه آن را به رسول خدا (ص) انصراف دهيم؛ با اين كه آن حضرت پيش از آن قلبش آرام و نفسش قوى بود.
دليل سوم: اگر منظور اين باشد كه سكينه به رسول خدا نازل شده است، لازم است كه بگوييم آن حضرت پيش از آن ترسيده بوده؛ اگر چنين بود، ممكن نبود كه به ابوبكر بگويد: «نترس كه خداوند با ما است». كسى كه خودش ترسيده است؛ چگونه مىتواند ترس را از قلب ديگرى از بين ببرد.
اگر سكينه به رسول خدا نازل شده باشد، لازم است كه گفته شود: فأنزل الله سكينته عليه، فقال لصاحبه لا تحزن؛ خداوند سكينه را به رسول خدا نازل كرد؛ پس او به همراهش گفت: نترس. وقتى (آيه) چنين نيست؛ بلكه خداوند فرموده است كه آن حضرت در ابتدا به رفيقش گفت: نترس؛ سپس با فاء تعقيب از نزول سكينه خبر داده است (فأنزل الله سكينته عليه) مىفهميم كه پيش از نزول اين سكينه، قلب آن حضرت داراى سكينه بوده است، وقتى چنين شد، واجب است كه اين سكينه بر ابوبكر نازل شده باشد.
قرطبى در اين باره مىگويد:
ومنها قوله «فأنزل الله سكينته عليه». فيه قولان: أحدهما على النبي الثاني على أبي بكر. قال علماؤنا وهو الأقوى لأن الصديق خاف على النبي من القوم فأنزل الله سكينته ليأمن على النبي فسكن جأشه وذهب روعه وحصل له الأمن.
در باره نزول سكينه دو ديدگاه وجود دارد: 1. بر پيامبر نازل شده است؛ 2. بر ابوبكر نازل شده است. علماى ما گفتهاند: ديدگاه قوىتر اين است كه ابوبكر از ضرر مشركان بر پيامبر ترسيده بود؛ پس خداوند سكينهاش را بر ابوبكر نازل كرد؛ تا از امنيت رسول خدا مطمئن شود، پس ترس او از بين رفت و به آرامش رسيد.
إبن العربي، ابوبكر محمد بن عبد الله (543هـ)، أحكام القرآن، ج 2، ص 513، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر – لبنان.
از اين جالبتر اين كه آلوسى مفسر مشهور وهابي، ادعا مىكند كه ضمير چه به رسول خدا برگردد و چه به ابوبكر، فضيلت ابوبكر ثابت مىشود:
وفي إنزال السكينة عليه بناء على عود الضمير إليه ما يفيد السكينة في أنه هو هو رضي الله تعالى عنه ولعن باغضيه وكذا في إنزالها على الرسول عليه الصلاة والسلام مع أن المنزعج صاحبه ما يرشد المنصف إلى أنهما كالشخص الواحد واظهر من ذلك إشارة ما ذكر إلى أن الحزن كان لرسول الله صلى الله تعالى عليه وسلم.
اگر ضمير به پيامبر هم بازگردد، بيانکننده کمال اتحاد و پيوستگى ابوبکر با پيامبر خواهد بود؛ چراکه در جايى که ابوبکر مضطرب و محزون است، سکينه بر پيامبر نازل مىشود و اين نشان آن است که اين دو همچون يک روح در دو قالباند.
الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 10، ص 100، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
نقد و بررسي:
يكى از مهمترين بخشهاى آيه غار كه تأثير بسيارى در سرنوشت همراه رسول خدا صلى الله عليه وآله در غار دارد، نزول سكينه است؛ زيرا اگر ثابت شود كه سكينه فقط بر رسول خدا صلى الله عليه وآله نازل شده است، اين سؤال پيش مىآيد كه چرا سكينه بر همراه او نيز نازل نشده است ؟ آيا اين مطلب ثابت نمىكند كه مؤمنى به همراه آن حضرت نبوده است؟
زيرا در آيات متعدد ديگر خداوند هرگاه سكينهاش را بر رسول خدا نازل كرده، مؤمنان همراه را نيز از آن بىنصيب نگذاشته است و اگر در غار مؤمنى به همراه پيامبر بود، مىبايست سكينهاش بر او نيز نازل مىكرد.
خداوند در سوره توبه مىفرمايد:
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرين. التوبه 26.
سپس خداوند «سكينه» خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكرهايى فرستاد كه شما نمىديديد و كافران را مجازات كرد و اين است جزاى كافران!
و در سوره فتح مىفرمايد:
ِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليما. الفتح26.
(به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و نخوت جاهليّت داشتند و (در مقابل،) خداوند آرامش و سكينه خود را بر فرستاده خويش و مؤمنان نازل فرمود و آنها را به حقيقت تقوا ملزم ساخت، و آنان از هر كس شايستهتر و اهل آن بودند و خداوند به همه چيز دانا است.
اما در آيه غار، سكينه را فقط بر پيامبرش نازل كرده است؛ با اين كه ابوبكر در حزن شديد به سر مىبرد و به سكينه احتياج فراوانى داشت؛ با اين حال خداوند آن را از او دريغ و فقط به رسولش نازل كرد.
فخررازى براى اثبات نزول سكينه بر ابوبكر، سه دليل آورده است كه همه آنها مخدوش و غير قابل پذيرش هستند.
وجوب بازگشت ضمير به اقرب المذكورات:
وى در دليل اول ادعا مىكنند كه «أن الضمير يجب عوده إلى أقرب المذكورات؛ واجب است كه ضمير به نزديكترين مرجع ذكر شده برگردد» و چون در اين جا اقرب المذكورات ابوبكر (لصاحبه) است؛ پس سكينه بر ابوبكر نازل شده است نه بر پيامبر خدا.
اين سخن فخررازي، صرف ادعا است و هيچ دليلى نيز براى آن ذكر نكرده است و ادعاى بدون دليل ارزشى ندارد و چيزى را ثابت نمىكند.
علامه رشيد رضا در باره اين ادعاى فخررازى مىگويد:
وَقَوَّاهَا بَعْضُهُمْ بِأَنَّ الْأَصْلَ فِي الضَّمِيرِ أَنْ يَعُودَ إِلَى أَقْرَبِ مَذْكُورٍ وَهُوَ الصَّاحِبُ، وَلَيْسَ هَذَا بِشَيْءٍ.
برخى اين ديدگاه را تقويت كردهاند كه سكينه بر ابوبكر نازل شده است؛ زيرا اصل در ضمير اين است كه به اقرب المذكور برگردد كه در اين آيه اقرب المذكور، كلمه «صاحب» است. اين استدلال پايه و اساس ندارد.
محمد رشيد بن علي رضا بن محمد ( 1354هـ)، تفسير المنار، ج 10، ص 371، ذيل آيه 40 سوره توبة، ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.
و سيد محمد طنطاوى در اين باره مىنويسد:
ويرى بعضهم أن الضمير فى قوله «عَلَيْهِ» يعود إلى ابى بكر الصديق، لأن الأصل فى الضمير أن يعود إلى أقرب مذكور، وأقرب مذكور هنا هو الصاحب ولأن الرسول لم يكن فى حاجة إلى السكينة. وإنما الذى كان فى حاجة إليها هو أبو بكر، بسبب ما اعتراه من فزع وخوف.
وقد رد أصحاب الرأى الأول على ذلك بأن قوله «وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا» الضمير فيه لا يصح إلا للنبى – صلى الله عليه وسلم – وهو معطوف على ما قبله فوجب أن يكون الضمير فى قوله «عَلَيْهِ» عائداً إلى النبى – صلى الله عليه وسلم – حتى لا يحصل تفكك فى الكلام.
برخى اين ديدگاه را ارائه كردهاند كه ضمير در «عليه» به ابوبكر برمىگردد؛ زيرا اصل در ضمير اين است كه به نزديكترين مرجع گذشته برگردد و نزديكترين مرجع در اين جا كلمه «صاحب» است. همچنين رسول خدا نيازى به سكينه نداشته و كسى به سكينه نياز داشته ابوبكر بوده است تا او را از خوف و ترس برهاند.
صاحبنظران دليل اول را اين گونه رد كردهاند كه با توجه به اين كه ضمير جمله «وأيده بجنود لم تروها» جز به رسول نمىتواند برگردد و اين جمله به ماقبل خود عطف شده است؛ پس واجب است كه ضمير در «عليه» نيز به رسول خدا (ص) برگردد تا دودستگى در آيه پيش نيايد.
طنطاوي، محمد سيد، التفسير الوسيط، ج 1، ص 1955، ذيل آيه 40 سوره توبه، طبق برنامه المكتبة الشاملة.
نه تنها براى اثبات ادعاى فخررازى دليلى وجود ندارد؛ بلكه دليل بر خلاف آن وجود دارد. اگر كسى در آيات قرآن كريم تتبع كند، آيات بسيارى خواهد كه يافت كه خلاف نظر فخررازى را به اثبات مىرساند.
همچنين قرائنى كه در متن كلام وجود دارد، مرجع ضمير را معين مىكند. همانطور كه طنطاوى استدلال كرده بود، فقرات بعدى آيه، بهترين قرينه است بر اين كه ضمير «سكينته عليه» به رسول خدا برمىگردد نه به «لصاحبه».
سكينه، تنها بر رسول خدا نازل شده است:
اما دو ادعاى بعدى فخررازى كه در اين داستان فقط ابوبكر محزون بوده و رسول خدا به خاطر وعده خداوند بر نصرت بر قريش در كمال آرامش بود؛ پس بايد سكينه بر او نازل شود.
و نيز اين ادعا كه اگر سكينه بر رسول خدا نازل شده باشد، لازم مىآيد كه قائل شويم رسول خدا پيش از آن خائف بوده، و كسى كه خودش خائف است، نمىتواند ديگرى را به آرامش دعوت كند، سخنى است باطل كه از عدم شناخت و و تدبّر فخررازى در معناى «سكينه» حكايت مىكند.
با توجه به اين كه ادعاهاى فخررازى از جانب مفسران و دانشمندان سنى به صورت كامل و كافى جواب داده شده و زحمت ما را كم كرده است.
الف: تصريح علماي اهل سنت بر نزول سكينه بر رسول خدا (ص):
ابن عطيه اندلسى در اين باره مىنويسد:
وقال جمهور الناس الضمير عائد على النبي صلى الله عليه وسلم وهذا أقوى والسكينة عندي إنما هي ما ينزله الله على أنبيائه من الحياطة لهم والخصائص التي لا تصلح إلا لهم كقوله تعالى فيه سكينة من ربكم ويحتمل أن يكون قوله فأنزل الله سكينته إلى آخر الآية يراد به ما صنعه الله لنبيه إلى وقت تبوك من الظهور والفتوح لا أن تكون هذه الآية تختص بقصة الغار والنجاة إلى المدينة فعلى هذا تكون الجنود الملائكة النازلين ببدر وحنين ومن رأى أن الآية مختصة بتلك القصة قال الجنود ملائكة بشروه بالنجاة وبأن الكفار لا ينجح لهم سعي وفي مصحف حفصة فانزل الله سكينته عليهما وأيديهما.
بيشتر مردم اعتقاد دارند كه ضمير (عليه) به رسول خدا (ص) برمىگردد، اين ديدگاه قوىتر است. «سكينه» از ديدگاه من همان چيزى است كه خداوند بر انبياء به منظور حفظ و نگهدارى آنان، نازل مىكند و از ويژگىهاى است كه تنها انبياء صلاحيت داشتن آن را دارند؛ همانند اين سخن خداوند « در آن، آرامشى از پروردگار شما است (البقرة/248)».
احتمال دارد كه مراد از «فأنزل الله سكينته» تا آخر آيه، همان پيروزىها و فتوحاتى باشد كه خداوند براى پيامبر تا قبل از جنگ تبوك انجام داده است، نه اين كه اختصاص به قضيه غار و نجات آن حضرت تا مدينه باشد. طبق اين ديدگاه، منظور از «جنود» ملائكهاى است كه در بدر و حنين نازل شدهاند. اما كسانى كه اين آيه به قضيه غار اختصاص دادهاند، گفتهاند كه مراد از «جنود» همان ملائكهاى است كه آن حضرت را به نجات و اين كه كفار به آنان دست نخواهند يافت، بشارت داده است.
در نسخه قرآن حفصه آيه اين گونه آمده است « فانزل الله سكينته عليهما وأيديهما؛ خداوند سكينهاش را بر هردوى آنها نازل كرد و هردوى آنها را تأييد كرد»
الأندلسي، ابومحمد عبد الحق بن غالب بن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 3، ص 36، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م.
وهبه زحيلي، نظريهپرداز، فقيه، مفسر و محقق معاصر اهل سنت در اين باره مىنويسد:
فأنزل اللّه طمأنينته وتأييده على رسوله، أو على أبي بكر، قيل: إن الضمير في عَلَيْهِ عائد على أبي بكر: لأن النبي صلّى اللّه عليه وسلّم لم يزل ساكن النفس ثقة بالله عز وجل. وهذا قول من لم ير السكينة إلا سكينة النفس والجأش، وقال الجمهور: الضمير عائد على النبي صلّى اللّه عليه وسلّم، وهذا أقوى، والمراد بالسكينة: ما ينزل اللّه على أنبيائه من الصيانة (أو الحياطة) لهم، والخصائص التي لا تصلح إلا لهم، والنصرة والفتوح عليهم. وقد أيد اللّه نبيه وقواه وآزره أثناء الهجرة بالملائكة….
پس خداوند آرامش و تأييدش را بر رسول خود و يا ابوبكر نازل كرد. برخى گفتهاند كه ضمير در «عليه» به ابوبكر برمىگردد؛ زيرا رسول خدا همواره در آرامش به سر مىبرد و قلبش به خداوند اطمينان داشت، اين گفتار كسى است كه سكينه را فقط به معناى آرامش جان و قلب دانستهاند.
بيشتر مردم گفتهاند كه ضمير به رسول خدا (ص) برمىگردد و اين ديدگاه قوىتر است، مراد از سكينه، همان چيزى است كه خداوند بر انبيائش به منظور حفظ و نگهدارى آنان نازل مىكند و از ويژگىهاى است كه جز آنها كسى ديگرى صلاحيت داشتن آن را ندارند. همچنين نصرت همان يارى و فتوحاتى است كه به انبياء مىرسد. خداوند در هنگام هجرت پيامبرش را با ملائكهاش تأييد، تقويت و پشتيبانى كرد.
الزحيلي، الدكتور وهبة بن مصطفى، التفسير الوسيط، ج 1، ص 863، ناشر: دار الفكر – دمشق، الطبعة: الأولى – 1422 هـ.
و سيد محمد طنطاوي، يكى ديگر از بزرگان سنى در باره نزول سكينه بر رسول خدا و معناى درست آن مىنويسد:
وقوله: «فَأَنزَلَ الله سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا» بيان لما أحاط الله به نبيه – صلى الله عليه وسلم – من مظاهر الحفظ والرعاية.
والسكينة: من السكون، وهو ثبوت الشئ؛ بعد التحرك. أو من السكن – بالتحريك – وهو كل ما سكنت إليه نفسك، واطمأنت به من أهل وغيرهم.
والمراد بها هنا: الطمأنينة التى استقرت فى قلب النبى – صلى الله عليه وسلم – فجعلته لا يبالى بجموع المشركين المحيطين بالغار، لأنه واثق بأنهم لن يصلوا إليه.
والمراد بالجنود المؤيدين له. الملائكة الذين أرسلهم – سبحانه – لهذا الغرض: والضمير فى قوله: (عَلَيْهِ) يعود إلى النبى – صلى الله عليه وسلم.
أى فأنزل الله سكينته وطمأنينته وأمنه على رسوله – صلى الله عليه وسلم – وأيده وقواه بجنود من الملائكة لم تروها أنتم، كان من وظيفتهم حراسته وصرف أبصار المشركين عنه.
ويرى بعضهم أن الضمير فى قوله (عَلَيْهِ) يعود إلى ابى بكر الصديق، لأن الأصل فى الضمير أن يعود إلى أقرب مذكور، وأقرب مذكور هنا هو الصاحب ولأن الرسول لم يكن فى حاجة إلى السكينة. وإنما الذى كان فى حاجة إليها هو أبو بكر، بسبب ما اعتراه من فزع وخوف.
وقد رد أصحاب الرأى الأول على ذلك بأن قوله ( وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا ) الضمير فيه لا يصح إلا للنبى – صلى الله عليه وسلم – وهو معطوف على ما قبله فوجب أن يكون الضمير فى قوله (عَلَيْهِ) عائداً إلى النبى – صلى الله عليه وسلم – حتى لا يحصل تفكك فى الكلام.
أما نزول السكينة فلا يلزم منه أن يكون لدفع الفزع والخوف، بل يصح أن يكون لزيادة الاطمئنان، وللدلالة على علو شأنه – صلى الله عليه وسلم.
اين سخن خداوند «فأنزل الله …» بيان چيزهايي است كه خداوند به وسيله آنها پيامبرش را حفظ كرده است.
سكينه ، اگر به معناي «سكون» باشد، يعني استقرار يك چيز بعد از تحرك آن، و اگر به معناي «سَكَنَ» باشد، مراد از آن چيز است كه نفس با آن به آرامش ميرسد و از اطرافيان خود و ديگران اطمينان پيدا ميكند .
مراد از سكينه در اين جا، آرامشي است كه در قلب رسول خدا استقرار يافته به نحوي كه از جمع شدن مشركين در اطراف غار هيچ ابائي نداشت؛ زيرا آن حضرت اطمينان داشت كه دست مشركان به آن حضرت نخواهد رسيد .
و مراد از لشكرياني تأييد كنده آن حضرت، فرشتههايي است كه خداوند آنها براي همين منظور فرستاده بود . ضمير در كلمه «عليه» به رسول خدا (ص) بر ميگردد ؛ يعني خداوند آرامش ، طمأنينه و امنيت خود را به رسول خود نازل كرد، و او را با لشكرياني از ملائكه كه شما نميبينيد، تأييد و تقويت كرد، وظيفه اين فرشتهها حفاظت از رسول خدا و گرداندن چشمان مشركان از ديدن آن حضرت بود.
برخى اين ديدگاه را ارائه كردهاند كه ضمير در «عليه» به ابوبكر برمىگردد؛ زيرا اصل در ضمير اين است كه به نزديكترين مرجع گذشته برگردد و نزديكترين مرجع در اين جا كلمه «صاحب» است. همچنين رسول خدا نيازى به سكينه نداشته و كسى به سكينه نياز داشته ابوبكر بوده است تا او را از خوف و ترس برهاند.
صاحبنظران دليل اول را اين گونه رد كردهاند كه با توجه به اين كه ضمير جمله «وأيده بجنود لم تروها» جز به رسول نمىتواند برگردد و اين جمله به ماقبل خود عطف شده است؛ پس واجب است كه ضمير در «عليه» نيز به رسول خدا (ص) برگردد تا دودستگى در آيه پيش نيايد.
اما نزول سكينه، مستلزم اين نيست كه همواره براي دفع ترس و بيم باشد، بلكه اگر براي بيشتر شدن اطمينان و اثبات برتري مقام آن حضرت نيز نازل شده باشد، مشكلي ندارد .
طنطاوي، محمد سيد، التفسير الوسيط، ج 1، ص 1955، ذيل آيه 40 سوره توبه، طبق برنامه المكتبة الشاملة.
ابن عاشور، مفسير بلندآوازه قرن سيزدهم اهل سنت، با منطق قوى و استدلال محكم، از ادعاهاى فخررازى اين گونه پاسخ مىدهد:
(فَأَنزَلَ الله سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الذين كَفَرُواْ السفلى وَكَلِمَةُ الله هِىَ العليا والله عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
التفريع مؤذن بأنّ السكينة أنزلت عقب الحُلول في الغار، وأنّها من النصر، إذ هي نصر نفساني، وإنّما كان التأييد بجنود لم يروها نصراً جثمانياً. وليس يلزم أن يكون نزول السكينة عقب قوله: ( لا تحزن إن الله معنا ) بل إنّ قوله ذلك هو من آثار سكينة الله التي أنزلت عليه، وتلك السكينة هي مظهر من مظاهر نصر الله إيّاه،
فيكون تقدير الكلام: فقد نصره الله فأنزل السكينة عليه وأيّده بجنود حين أخرجه الذين كفروا، وحِين كان في الغار، وحين قال لصاحبه: لا تحزن إن الله معنا…
وبهذا البيان تندفع الحيرة التي حصلت للمفسّرين في معنى الآية، حتّى أغرب كثير منهم فأرجع الضمير المجرور من قوله: (فأنزل الله سكينته عليه) إلى أبي بكر، مع الجزم بأنّ الضمير المنصوب في (أيّده) راجع إلى النبي صلى الله عليه وسلم فنشأ تشتيت الضمائر، وانفكاك الأسلوب بذكر حالة أبي بكر، مع أنّ المقام لذكر ثباتتِ النبي صلى الله عليه وسلم وتأييد الله إيّاه، وما جاء ذكر أبي بكر إلاّ تبعاً لذكر ثبات النبي عليه الصلاة والسلام،
وتلك الحيرة نشأت عن جعل ( فأنزل الله) مفرّعاً على (إذ يقول لصاحبه لا تحزن) وألجأهم إلى تأويل قوله: (وأيده بجنود لم تروها) إنّها جنود الملائكة يوم بدر، وكلّ ذلك وقوف مع ظاهر ترتيب الجمل، مع الغفلة عن أسلوب النظم المقتضي تقديماً وتأخيراً.
فاي تفريع اين اجازه را ميدهد كه «سكينه» را اين گونه معنا كنيم: سكينهاي كه بعد از ورود آن حضرت به غار نازل شده ، به معناي ياري آن حضرت است و اين ياري نفساني است. و تأييد آن حضرت به وسيله لشكريان نامرئي، ياري جسماني است . اين مطلب مستلزم اين نيست كه نزول سكينه به دنبال اين سخن خداوند باشد «غمگين مباش كه خداوند با ما است» ؛ بلكه اين سخن خداوند از آثار آرامشي است كه خداوند بر آن حضرت نازل كرده است و اين سكينه مظهري از مظاهر ياري آن حضرت توسط خداوند است .
در اين صورت تقدير كلام اين گونه مي شود، كه خداوند آن حضرت را ياري نمود، سپس آرامشش را بر او نازل و با لشكريان نامرئي ياريش كرد، در آن هنگام كه كفار او را بيرون كردند و در آن هنگام كه در غار بود و در آن هنگام كه به رفيقش گفت: غمگين مباش كه خداوند با ما است.
با اين بيان، سرگرداني به وجود آمده براي براي مفسران در معناي آيه از بين ميرود. شگفتآور است كه بيشتر آنها ضمير مجرور در جمله «فأنزل سكينته عليه» را به ابوبكر برگرداندهاند؛ در حالي كه يقين دارند، ضمير منصوب در كلمه «ايده» به رسول خدا (ص) بر ميگردد ؛ در اين صورت ضماير پراكنده شده و نظم و ترتيب آيه با برگرداندن ضمير به ابوبكر بهم ميخورد؛ زيرا آيه در مقام يادآوري آرامش رسول خدا و تأييد آن حضرت توسط خداوند است و نام ابوبكر جز به تبعيت از رسول خدا (ص) نيامده است .
و اين حيرت ناشي از اين جا شده است كه جمله «فأنزل الله» را تفريع بر «اذ يقول لصاحبه لا تحزن» گرفتهاند ، در نتيجه مجبور شدهاند كه جمله «وايده بجنود لم تروها» را تأويل ببرند به اين مرا از جنوز، ملائكهاي است كه در روز بدر مسلمانان را ياري كرد، تمام اين پندارها به خاطر اين است كه آنها فقط ترتيب جملهها را لحاظ كردهاند، غافل از اين كه اسلوب و نظم كلام، مقتضي تقديم و تأخير است .
محمد الطاهر بن عاشور (1284هـ)، التحرير والتنوير، ج10، ص204، ناشر: دار سحنون للنشر والتوزيع – تونس – 1997م.
و ابن كثير دمشقى نيز تصريح مىكند كه سكينه بر رسول خدا نازل شده است:
ولهذا قال تعالى: ( فَأَنزلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ ) أي: تأييده ونصره عليه، أي: على الرسول في أشهر القولين: وقيل: على أبي بكر، وروي عن ابن عباس وغيره، قالوا: لأن الرسول لم تزل معه سكينة، وهذا لا ينافي تجدد سكينة خاصة بتلك الحال؛ ولهذا قال: ( وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا ) أي: الملائكة.
خداوند فرموده است: «خداوند سكينهاش را بر او نازل كرد» يعنى او را تأييد و يارى كرد؛ يعنى سكينه بر رسول خدا نازل شد؛ بنابر قول مشهورتر از دو قول. برخى گفتهاند كه سكينه بر ابوبكر نازل شده است و از ابن عباس و ديگران نقل شده است كه گفتهاند: چون رسول خدا همواره در آرامش بوده است (سكينه بر ابوبكر نازل شده است). اين مطلب منافاتى با تجديد (نزول دوباره) سكينه؛ به ويژه در وضعيت اين چنين، ندارد؛ به همين خاطر خداوند فرموده است كه «او را با لشكريانى كه شما نمىبينيد تأييد كرد» يعنى با ملائكه.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 4، ص 155، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1401هـ.
و عدهاى از علماى وهابى كه تحت اشراف دكتر عبد الله التركى وزير شئون اسلامى و اوقاف عربستان، تفسيرى به نام تفسير الميسر نوشتهاند، نيز اعتقاد دارند كه سكينه بر پيامبر نازل شده است نه بر ابوبكر:
فأنزل الله الطمأنينة في قلب رسول الله صلى الله عليه وسلم، وأعانه بجنود لم يرها أحد من البشر وهم الملائكة، فأنجاه الله من عدوه وأذل الله أعداءه.
پس خداوند آرامشش را بر قلب رسول خدا (ص) نازل كرد و او را با كمك لشكريانى كه هيچ انسانى نمىتواند ببيند كه همان ملائكه باشند، يارى كرد؛ پس خداوند رسولش را از دست دشمنان نجات داد و دشمنانش را خوار كرد.
مجموعة من العلماء (عدد من أساتذة التفسير تحت إشراف الدكتور عبد الله بن عبد المحسن التركي) التفسير الميسر، ج 3، ص 282.
ب: وحدت سياق:
وحدت سياق در اين آيه حكم مىكند كه ضمير «سكينته عليه» به رسول خدا صلى الله عليه وآله برگردد نه به ابوبكر؛ چرا كه از اول آيه تا آخر آن همه ضماير (نصُرُوهُ، نَصَرَهُ، أَخْرَجَهُ، لِصَاحِبِهِ، أَيَّدَهُ) به رسول خدا بر مىگرد و نيز با توجه به اين كه هيچ قرينه قطعيهاى نيز وجود ندارد كه ضمير را به ابوبكر برگردانيم، نمىتوان ادعا كرد كه خداوند سكينهاش را بر ابوبكر نازل كرده است نه رسول خدا؛ چرا كه وحدت سياق آيه بهم مىخورد.
علامه طباطبائى رضوان الله عليه در اين باره مىگويد:
والدليل على رجوع الضمير في قوله: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» إلى النبي صلي الله عليه وآله أولا: رجوع الضمائر التي قبله وبعده إليه صلي الله عليه وآله كقوله: «إِلَّا تَنْصُرُوهُ» و«نَصَرَهُ» و «أَخْرَجَهُ» و «يَقُولُ» و «لِصاحِبِهِ» و «أَيَّدَهُ» فلا سبيل إلى رجوع ضمير «عَلَيْهِ» من بينها وحده إلى غيره من غير قرينة قاطعة تدل عليه.
دليل اول: تما ضميرهايى كه قبل و بعد از اين ضمير هست؛ يعنى ضميرهاى «إِلَّا تَنْصُرُوهُ»، «نصره»، «اخرجه»، «لصاحبه» و «ايده» همه به آن جناب برمىگردد؛ با اين حال و با توجه به اينكه قرينه قطعيهاى در كار نيست، معنا ندارد كه در ميان همه اين ضمائر تنها ضمير «عليه» را به ابوبكر برگردانيم.
طباطبايى، سيد محمد حسين ( 1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن، ج9، ص 280، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
و نيز تمام مباحث مطرح شده در اين آيه بر محور يارى رسول خدا دور مىزند و يكى از مصاديق يارى و نصرت، انزال سكينه بر قلب رسول خدا صلى الله عليه وآله است. در حقيقت خداوند در اين آيه مىخواهد به مسلمانان گوشزد كند كه اگر شما او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى خواهد كرد؛ همان طورى كه در غار و در زمانى كه يك همراه بيشتر نداشت كه او نيز دائم الحزن بود، به وسيله انزال سكينه بر قلب مباركش و لشكريانى كه شما توانائى ديدنش را نداشتيد، ياريش كرد.
علامه طباطبائى در اين باره مىگويد:
وثانيا: أن الكلام في الآية مسوق لبيان نصر الله تعالى نبيه صلي الله عليه وآله حيث لم يكن معه أحد ممن يتمكن من نصرته إذ يقول تعالى: «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ» الآية وإنزال السكينة والتقوية بالجنود من النصر فذاك له صلي الله عليه وآله خاصة.
ويدل على ذلك تكرار «إِذْ» وذكرها في الآية ثلاث مرات كل منها بيان لما قبله بوجه فقوله «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا» بيان لوقت قوله: «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» وقوله: «إِذْ هُما فِي الْغارِ» بيان لتشخيص الحال الذي هو قوله: «ثانِيَ اثْنَيْنِ» وقوله: «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ» بيان لتشخيص الوقت الذي يدل عليه قوله: «إِذْ هُما فِي الْغارِ».
دليل دوم: اصل بناى كلام بر اساس تشريح و بيان نصرت و تأييدى است كه خداى تعالى نسبت به پيغمبر گرامىاش نموده، و از اينجا شروع شده كه اگر شما او را يارى نكنيد، خداوند در روزى كه احدى نبود تا بتواند ياريش كند او را يارى فرمود، و سكينهاش بر او نازل كرد، و به وسيله جنودى از نصر كمك نموده، از كيد دشمنان حفظ فرمود، و همه اينها مختص به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوده.
به دليل اينكه كلمه «اذ» سه مرتبه تكرار شده و در هر بار جمله ما قبل تشريح شده. در بار اول كه فرمود: «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا» بيان مىكند آن زمانى را كه بطور اجمال در جمله «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ» بود، و مىفهماند در آن زمانى او را يارى كرد كه كفار او را بيرون كردند. و در بار دوم كه فرمود: «إِذْ هُما فِى الْغارِ» بيان مىكند تشخيص حالى را كه قبل از آن ذكر شده بود، يعنى حال «ثانِى اثْنَيْنِ» را، و مىفهماند كه زمان اين حال چه وقت بود، يعنى، در چه وقت او يكى از دو نفر بود. و در بار سوم كه فرمود: «إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ» بيان كرد تشخيص آن زمانى را كه در غار بودند.
طباطبايى، سيد محمد حسين ( 1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن، ج9، ص 280، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
ج: عطف جمله «وايده بجنوده» بر نزول سكينه:
قرينه سوم بر اين كه ضمير «سكينته عليه» به رسول خدا برمىگردد و نه به ابوبكر، عطف جمله «وايده بجنوده» بر جمله «فأنزل سكينته عليه» است. اگر ضمير «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ» به ابوبكر برگردد، بايد ضمير جمله «وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها» نيز مربوط به او برگردد؛ زيرا وحدت سياق دلالت مىكند كه هر دو جمله به يك نفر برگردد و نتيجه هر دو جمله شامل يك نفر شود.
غرناطى الكلبى از مفسران بنام اهل سنت در اين باره مىگويد:
(فأنزل الله سكينته عليه) الضمير للرسول صلى الله عليه وسلم وقيل لأبي بكر لأن النبي صلى الله عليه وسلم نزل معه السكينة ويضعف ذلك بأن الضمائر بعدها للرسول عليه السلام.
«فأنزل الله سكينته عليه» ضمير به رسول خدا (ص) برمىگردد، برخى گفتهاند كه به ابوبكر برمىگردد؛ چون رسول خدا همواره در سكينه وآرامش دارد، اين نظريه ضعيف است؛ زيرا ضمائر بعدي، همگى به رسول خدا برمىگردد.
الغرناطي الكلبي، محمد بن أحمد بن محمد (741هـ)، كتاب التسهيل لعلوم التنزيل، ج 2، ص 76، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان، الطبعة: الرابعة، 1403هـ ـ 1983م.
به عبارت ديگر اگر خداوند سكينهاش را بر ابوبكر نازل كرده است، بايد تأييد و نصرت ملائكه را نيز مربوط به ابوبكر بدانيم و اين بدان معنا است كه تأييد به جنود غير مرئي، راجع به رسول گرامى اسلام نباشد.
نتيجه چنين برداشتي، تناقض صدر و ذيل آيه است؛ زيرا صدر آيه سخن از يارى و نصرت رسول خدا است و اين كه خداوند هيچگاه او را تنها نگذاشته و در روزگارى كه جز يك نفر به همراه نداشت، ياريش كرد؛ ولى ذيل آيه كه بايد سخن از نحوه يارى آن حضرت باشد، به ناگاه سكينه را بر ديگرى نازل كرده و غير رسول خدا را با لشكريان نامرئى يارى كرده است.
فخررازى از اين اشكال اين چنين پاسخ داده است:
فإن قيل: وجب أن يكون قوله: (فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ) ( التوبة: 40 ) المراد منه أنه أنزل سكينته على قلب الرسول، والدليل عليه أنه عطف عليه قوله: (وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا) وهذا لا يليق إلا بالرسول، والمعطوف يجب كونه مشاركاً للمعطوف عليه، فلما كان هذا المعطوف عائداً إلى الرسول وجب في المعطوف عليه أن يكون عائداً إلى الرسول.
قلنا: هذا ضعيف، لأن قوله: (وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا) إشارة إلى قصة بدر وهو معطوف على قوله: (فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ) وتقدير الآية إلا تنصروه فقد نصره الله في واقعة الغار إذ يقول لصاحبه لا تحزن إن الله معنا فأنزل الله سكينته عليه وأيده بجنود لم تروها في واقعة بدر، وإذا كان الأمر كذلك فقد سقط هذا السؤال.
اگر بگويند : واجب ضمير «عليه» در «فأنزل الله سكينته عليه» به رسول خدا (ص) برگردد ؛ زيرا جمله «وأيده بجنود لم تروها» به جمله «… سكينته عليه» عطف شده است. اين مقام (تأييد با لشكريان نامرئي) فقط سزاوارپيامبر . از طرف ديگر واجب است كه معطوف و معطوف عليه در مرجع ضمير مشترك باشند . وقتي معطوف «وأيده …» به رسول خدا (ص) برميگردد، واجب است كه معطوف عليه «سكينته عليه» نيز به آن حضرت برگردد.
در جواب ميگوييم: اين دليل ضعيف است؛ زيرا جمله «وايده بجنود لم تروها» به قصه جنگ بدر اشاره دارد و اين جمله به جمله «فقد نصره الله» عطف شده است . و تقدير آيه اين چنين است « اگر او را ياري نكنيد، خداوند او را ياري كرد، در آن هنگام كه در غار بود و به همراهش ميگفت : “نترس خداوند با ماست” پس خدواند سكينهاش را بر او نازل كرد و او را با لشكرياني كه شما نميديديد، در جنگ بدر تأييد كرد» . وقتي تقدير چنين باشد، اشكال برطرف شده است.
اولا: اين سخن با ادعاى خود فخررازى كه گفته بود: « الضمير يجب عوده إلى أقرب المذكورات» در تضاد است. اگر واقعا چنين قاعدهاى وجود داشته باشد، در اين جا نيز بايد اجرا شود و ضمير «ايده» نيز به نزديكترين مرجع گذشته؛ يعنى «صاحب» برگردد؛
ثانياً: با سياق آيه كاملا در تضاد است؛ زيرا از صدر تا ذيل آيه سخن از نصرت و يارى پيامبر خدا در قضيه هجرت و در غار است و تأييد آن حضرت به لشكريان غير مرئي، تأييدى است كه در همان روز از جانب خداوند شامل حال آن حضرت شده است؛
فاء افاده ترتيب مى کند و با وجود آن، جمله ( وأيده بجنود لم تروها ) نمى تواند به جمله واقع در صدر آيه يعنى ( فقد نصره الله ) عطف شود.
ثالثاً: با قواعد علم نحو و ادبيات زبان عرب سازگارى ندارد؛ زيرا «فاء» در جمله «فأنزل السكينة…» اگر (طبق آن چه فخررازى استفاده كرده) فاء عاطفه باشد، افاده ترتيب مىكند و با وجود آن، جمله «وايده بجنود…» هرگز نمىتواند به صدر آيه عطف شود و بايد به همان جمله قبلى عطف شود. عباس حسن در كتاب النحو الوافى در اين باره مىنويسد:
وجدير بالملاحظة: أنّه إذا جاء بعد العاطف المُرتِب ومعطوفه عاطف آخر لا يفيد الترتيب ـکالواوـ فإنّ معطوفه يکون معطوفا علي المعطوف بحرف العطف المُرتِب الذي قبله مباشرة.
وبعبارة أخري: يجب أن يکون المعطوف بالعاطف المفيد للترتيب هو المعطوف عليه للمعطوف بعاطف يليه مباشرة. ولا يصح العطف مطلقا علي معطوف عليه قبل العاطف المفيد للترتيب ). ففي مثل: أقبل سالم، وصالح، ومحمود وحامد، ثم حسين، وأمين…. يتعين أن يکون « أمين » معطوفا علي « حسين » و لا يصح عطفه علي غيره. أما « حسين » فمعطوف علي حامد حتما. و أما کل ما قبله فمعطوف بالواوعلي «سالم ».
اگر بعد از حرف عطفى که دلالت بر ترتيب مىکند و معطوف او، عاطف ديگرى مثل واو آمد که افاده ترتيب نمىکند، پس آن چيزى که به وسيله واو قرار است به ماقبل عطف شود، بايد به همان معطوف قبلى عطف شود (و نه مىتوان او را به معطوفهاى پيش از آن عطف كرد).
به عبارت ديگر: آن کلمهاى که مثلا به وسيله (فاء و ثم) که دلالت بر ترتيب مى کنند عطف به ما قبل شده، واجب است به همان معطوفى عطف شود كه بلافاصله بعد از آن آمده است و هرگز صحيح نيست معطوف عليه به وسيله واو را به معطوف عليه ديگرى غير از همين معطوف عليه (که افاده ترتيب مى کند) عطف کنيم.
پس در مثال «أقبل سالم وصالح ومحمود و حامد ثم حسين وأمين» قطعا امين عطف بر حسين مىشود و صحيح نيست که بر غير حسين عطف شود؛ اما خود حسين به حامد عطف مىشود و صالح و محمود هم که قبل از آنها واو آمده به سالم عطف مى شوند.
عباس حسن، النحو الوافي، ج3، ص 556، ذيل باب عطف النسق حاشيه رقم 2.
اما اگر فاء در (فأنزل الله سکينته عليه) فاء استيناف باشد؛ چنانچه عدهاى از علماى ادب به آن تصريح كردهاند، بازهم جمله «وأيده بجنود لم تروها» نمىتواند به ماقبل فاء عطف شود؛ زيرا يكى از ويژگىهاى فاء استيناف اين است كه ارتباط جملات بعد از خودش را به ماقبل قطع مىكند و نمىگذارد كه مابعد او به ماقبلش عطف شود.
د: عطف جمله «وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» بر جمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْه»:
سياق آيه دلالت مىكند كه جمله «وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِى الْعُلْيا» نيز بر جمله « فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْه» عطف شده باشد؛ زيرا اين جمله در حقيقت ادامه و بيان كننده جملات قبلى است و نتيجه نصرت و يارى خداوند از پيامبرش را با نزول سكينه و لشكريان نامرئى بيان مىكند.
طبق گفته مفسران مراد از «كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا» نقشهاى است كه قريشيان در دارالندوة براى كشتن رسول خدا صلى الله عليه وآله كشيده بودند كه خداوند رسولش را از آن باخبر و نقشه آنان را نقش بر آب كرد؛ بنابراين، جملات گذشته بايد بيان كننده نصرت و يارى پيامبر باشد تا در اين جمله خداوند با اشاره به آنها، آن را دليل بر اعتلاى كلمه الهى و شكست و نابودى كلمه كفر بداند. در حقيقت خداوند نزول سكينه بر پيامبر و يارى با لشكريان نامرئى را، سبب شكست و پايين قرار دادن كلمه كفر و اعتلاى كلمه الهى مىداند.
به عبارت ديگر: خداوند شكست نقشه كفار و پايين قرار دادن كلمه آنها و همچنين اعتلاى كلمه الهى را نتيجه نزول سكينه بر قلب پيامبر و يارى لشكريان نامرئى مىداند، حال با وجود چنين سياقى چگونه مىتوان ادعا كرد كه خداوند سكينه را بر ابوبكر نازل كرده باشد؟
علامه طباطبائى در اين باره مىگويد:
وثالثا: أن الآية تجري في سياق واحد حتى يقول: «وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا» ولا ريب أنه بيان لما قبله، وأن المراد بكلمة الذين كفروا هي ما قضوا به في دار الندوة وعزموا عليه من قتله صلي الله عليه وآله وإطفاء نور الله، وبكلمة الله هي ما وعده من نصره وإتمام نوره، وكيف يجوز أن يفرق بين البيان والمبين وجعل البيان راجعا إلى نصره تعالى إياه صلي الله عليه وآله، والمبين راجعا إلى نصره غيره.
دليل سوم: آيه شريفه همچنان در يك سياق ادامه دارد، تا آنجا كه مىفرمايد: «وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِى الْعُلْيا»، و جاى هيچ ترديد نيست كه اين جمله بيان جملات قبل، و مقصود از «كلمه كسانى كه كافر شدند» همان رأيى است كه مشركين مكه در دار الندوة دادند، كه دسته جمعى آن جناب را به قتل رسانيده، نورش را خاموش كنند. و مقصود از «كلمه خدا» وعده نصرت و اتمام نورى است كه به وى داده. و با اين حال چطور ممكن است ميان بيان و مبين جملهاى آورده شود كه بيان مبين نباشد، يعنى، بيان راجع به نصرتى باشد كه خداى تعالى از آن جناب كرده، و مبين راجع باشد به نصرت غير او.
طباطبايى، سيد محمد حسين ( 1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن، ج9، ص 280، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
در نتيجه، ضمير «عليه» در «فأنزل سكينته عليه» به رسول خدا صلى الله عليه وآله باز مىگردد و چون مؤمنى به همراه آن حضرت نبوده است، خداوند تنها رسولش را مشمول عنايت خويش قرار داده، آرامش را بر او نازل و با لشكريان نامرئى تأييد كرده است.
بدون دیدگاه