گفتار پنجم: استدلال به جمله: « إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ»:
والوجه السادس: أنه تعالى وصف أبا بكر بكونه صاحباً للرسول وذلك يدل على كمال الفضل. قال الحسين بن فضيل البجلي: من أنكر أن يكون أبو بكر صاحب رسول الله كان كافراً، لأن الأمة مجمعة على أن المراد من (إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ) هو أبو بكر، وذلك يدل على أن الله تعالى وصفه بكونه صاحباً له.
دليل ششم: خداوند تعالى ابوبكر را «صاحب» رسول خدا (ص) ناميده است و اين دلالت بر كمال برترى او مىكند. حسين بن فضل بجلى گفته است: هر كس همراهى ابوبكر با رسول خدا (ص) را انكار كند، كافر است؛ زيرا امت اسلامى بر اين مطلب اجماع دارند كه مراد از «اذ يقول لصاحبه» ابوبكر است و اين دلالت مىكند كه خداوند ابوبكر را صاحب رسول خدا ناميده است.
نقد و بررسي:
كلمه «صاحبه» در اين آيه به معناى لغوى آن؛ يعنى ملازم، رفيق و همنشين به كار رفته است و ملازم و همنشين نيز معناى كلى و فراگيرى دارد كه قابل انطباق بر مصاديق متعددى است؛ چنانچه در قرآن كريم مصاحبت مؤمن و كافر، حيوان و انسان و… به تصوير كشيده شده است.
خداوند در سوره تكوير، صراحتاً پيامبرش را «صاحب» كفار خوانده و مىگويد:
وَمَا صَاحِبُكمُ بِمَجْنُون. التكوير/ 22.
و مصاحب شما [پيامبر] ديوانه نيست !
در اين آيه خداوند خطاب به كسانى كه به پيامبر خدا تهمت جنون مىزدند، مىفرمايد كه او ساليان دراز همنشين، ملازم و همراه شما بوده و شما با عقل و درايت او كاملا آشنا هستيد، با اين حال چرا به او تهمت «جنون» مىزنيد؟
علامه طباطبائى در اين باره مىگويد:
قوله تعالى: «وَما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» عطف على قوله: «إِنَّهُ لَقَوْلُ» إلخ ورد لرميهم له صلي الله عليه وآله بالجنون. وفي التعبير عنه صلي الله عليه وآله بقوله: «صاحِبُكُمْ» تكذيب لهم في رميهم له بالجنون وتنزيه لساحته ـ كما قيل ـ ففيه إيماء إلى أنه صاحبكم لبث بينكم معاشرا لكم طول عمره وأنتم أعرف به قد وجدتموه على كمال من العقل ورزانة من الرأي وصدق من القول ومن هذه صفته لا يرمى بالجنون.
«وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» اين آيه عطف است بر جمله «إِنَّهُ لَقَوْلُ…»، و رد تهمتى است كه كفار به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مىزدند و او را مجنون مىخواندند و اينكه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عبارت «صاحبكم؛ همنشين شما» تعبير كرده، به قول آن مفسر (آلوسي) خواسته است تهمت كفار را تكذيب كند، كه او را مجنون مىخواندهاند، و ساحتش را از چنين چيزهايى منزه بدارد، پس اين جمله اشاره دارد به اينكه او از اول عمرش تا كنون با شما معاشرت داشته، در بين شما بوده، و شما او را از هر كس ديگر بهتر مىشناسيد، و او را داراى كمالى از عقل، و رزانتى از رأى، و صدقى در قول يافتهايد، و كسى را كه چنين كمالاتى داشته باشد، به جنون نسبت نمىدهند.
طباطبايى، سيد محمد حسين ( 1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن، ج20، ص218، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
بغوى در تفسير خود مىنويسد:
(وما صاحبكم بمجنون) يقول لأهل مكة وما صاحبكم يعني محمدا صلى الله عليه وسلم بمجنون.
خداوند در جمله «وما صاحبكم بمجنون» خطاب به اهل مكه گفته است كه «صاحب» شما؛ يعنى محمد (ص) مجنون نيست.
البغوي، الحسين بن مسعود (516هـ)، تفسير البغوي، ج 4، ص 453، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة – بيروت.
و ابن جوزى مىگويد:
قوله تعالى وما صاحبكم بمجنون يعني محمدا صلى الله عليه وسلم والخطاب لأهل مكة.
«وما صاحبكم بمجنون» يعنى محمد (ص)، و مخاطب در اين آيه اهل مكه هستند.
ابن الجوزي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد ( 597 هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج 9، ص 43، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
و علاء الدين الخازن مىگويد:
(وما صاحبكم) يعني محمداً صلى الله عليه وسلم يخاطب كفار مكة (بمجنون).
البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (725هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 7، ص 43، ناشر: دار الفكر – بيروت / لبنان – 1399هـ ـ 1979م.
و برهان الدين بقاعى در توضيح اين آيه مىنويسد:
(وما صاحبكم) أي الذي طالت صحبته لكم وأنتم تعلمون أنه في غاية الكمال حتى أنه ليس له وصف عندكم إلا الأمين , وأعرق في النفي فقال: (بمجنون).
«وما صاحبكم» يعنى او مدت طولانى با شما بوده است و شما مىدانيد كه در نهايت كمال به سر مىبرد؛ تا جائى كه در نزد شما لقبى جز «امين» نداشته است، چنين شخصى برتر از آن است كه ديوانه خطاب شود.
البقاعي، برهان الدين أبي الحسن إبراهيم بن عمر (855هـ)، نظم الدرر في تناسب الآيات والسور، ج 8، ص 43، تحقيق: عبد الرزاق غالب المهدي، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1415هـ- 1995م.
و در آيه ديگر مىفرمايد:
ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكمُ مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَينَْ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيد. السبأ/46.
سپس بينديشيد اين دوست و همنشين شما [محمّد] هيچ گونه جنونى ندارد او فقط بيمدهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى) است!.
راغب اصفهانى بعد از اين آيه مىگويد:
وقوله (ما بصاحبكم من جنة) وقد سمي النبي عليه السلام صاحبهم تنبيها أنكم صحبتموه وجربتموه وعرفتموه ظاهره وباطنه ولم تجدوا به خبلا وجنة، وكذلك قوله: (وما صاحبكم بمجنون﴾.
خداوند در اين آيه پيامبرش را «صاحب» كفار ناميده است تا آنها را متوجه اين مطلب كند كه شما با او معاشرت داشتهايد، او را امتحان كردهايد، ظاهر و باطن او را مىشناسيد و هيچگونه ديوانگى و جنون در او نديدهايد. و اين چنين است آيه «وما صاحبكم بمجنون».
الراغب الإصفهاني، أبو القاسم الحسين بن محمد (502هـ)، المفردات في غريب القرآن، ج 1، ص 275، تحقيق: محمد سيد كيلاني، ناشر: دار المعرفة – لبنان.
اگر صرف مصاحبت با رسول خدا صلى الله عليه وآله، نشانه برترى و فضيلت باشد، كفار قريش و كسانى كه به آن حضرت تهمت جنون مىزدند، سالها پيش از ابوبكر به اين لقب مفتخر شده و گوى را از خليفه مسلمانان ربودهاند.
همچنين ، همانند استدلال اهل سنت ما نيز میتوانيم بگوييم هرکس صحابی بودن کفار را منکر شود ، کافر است ! و استدلال ما از اهل سنت دقيقتر است ؛ زيرا مقصود از «صاحب» در اين آيات از خود قرآن مشخص است ، اما مقصود از صاحب در آيه غار مشخص نشده است !
و در اول سوره النجم خطاب به همه مسلمانان مىفرمايد:
وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى. مَا ضَلَّ صَاحِبُكمُْ وَ مَا غَوَى. النجم/ 1و2.
سوگند به ستاره هنگامى كه افول مىكند كه هرگز دوست و همنشين شما [محمّد] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است.
خداوند در اين آيه به صراحت پيامبرش را «صاحب» تمام مسلمانان و يا لا اقل همنشين تمام صحابه معرفى مىكند؛ پس ابوبكر تنها كسى نيست كه خداوند او را «صاحب» پيامبر خوانده است.
همچنين خداوند پيامبر صديقش حضرت يوسف عليه السلام را «صاحب» دو نفر از بت پرستان كه با او در يك زندان بودند، معرفى مىكند:
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. يوسف/39.
اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟!
و در آيه 41 از همين سوره مىفرمايد:
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيان. يوسف/41.
اى دوستان زندانى من! امّا يكى از شما (دو نفر، آزاد مىشود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد و امّا ديگرى به دار آويخته مىشود و پرندگان از سر او مىخورند! و مطلبى كه درباره آن (از من) نظر خواستيد، قطعى و حتمى است!».
و در آيه ديگر گفتگوى دو برادر مؤمن (يهودا) و كافر (براطوس) را نقل و آن دو را «صاحب» يكديگر عنوان مىكند:
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا. الكهف/37.
دوست (با ايمان) وى ـ در حالى كه با او گفتگو مىكرد ـ گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟!
فخررازى از اين آيه اين گونه جواب داده است:
اعترضوا وقالوا: إن الله تعالى وصف الكافر بكونه صاحباً للمؤمن، وهو قوله: (قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ﴾ (الكهف: 37).
والجواب: أن هناك وإن وصفه بكونه صاحباً له ذكراً إلا أنه أردفه بما يدل على الإهانة والإذلال، وهو قوله: (أَكَفَرْتَ﴾ أما ههنا فبعد أن وصفه بكونه صاحباً له، ذكر ما يدل على الإجلال والتعظيم وهو قوله: (لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾ فأي مناسبة بين البابين لولا فرط العداوة ؟
درست است كه در اين آيه نيز از فرد كافر به عنوان صاحب فرد مؤمن ياد شده است؛ اما به نحوى است كه از آن اهانت و خوارى از آن استفاده مىشود؛ چون خطاب به آن شخص گفته شده: «أ كفرت؛ آيا كافر شدي»؛ اما در اين جا بعد از آن ابوبكر را صاحب پيامبر مىخواند، مطلبى را مىآورد كه تجليل و تكريم از آن استفاده مىشود و آن اين سخن پيامبر است كه «نترس كه خداوند با ما است»؛ از اين رو، چه مناسبتى بين اين دو قصه است؛ اگر صرف عداوت و دشمنى در ميان نباشد.
در جواب فخررازى مىگوييم:
ان شاء الله در بررسى فقره بعدى آيه «لا تحزن» خواهد آمد كه حزن و اندوه ابوبكر، دائمى و مكرر بوده است و اين سخن رسول خدا (لا تحزن ان الله معنا) كه هر غمگينى را تسلّى مىدهد؛ ولى از حزن و اندوه او كم نكرده است.
و نيز معيتى كه در آيه «ان الله معنا» از آن سخن به ميان آمده است، براى رسول خدا معيتى است خاص؛ اما براى ابوبكر معيت خاص نيست؛ بلكه مراد از آن همان معيت عمومى الهى كه همواره و در همه جا با تمام مخلوقات وجود دارد كه مى فرمايد:
وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. الحديد/4.
از آن چه گذشت، به اين نتيجه رسيديم كه همنشينى با پيامبران وصالحان، زمانى سبب فضيلت و ارزش محسوب مىشود كه با بهرهگيرى و تأثير پذيرى از ايمان، اعتقاد و اعمال صالح آن همنشين همراه شود كه متأسفانه سخنان پيامبر خدا در كم كردن حزن و اندوه خليفه اول هيچ تأثيرى نداشته است. دليل اين مطلب را در بررسى فراز بعدى «لا تحزن» به صورت مفصل مطرح خواهيم كرد.
از ديدگاه قرآن، همراهى و مصاحبت با رسول خدا زمانى فضيلت محسوب كه همراه با تقوى و انجام عمل صالح باشد. خداوند در آيه 29 سوره فتح تمجيد فراوانى از همراهان رسول خدا مىنمايد، آن جا كه مىفرمايد:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ….
محمّد (ص) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مىبينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است
در اين آيه شريفه آن دسته از اصحاب پيامبر اكرم را ستوده كه داراى ويژگيهاى موجود باشد:
1. أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ؛ در برابر كفّار سرسخت و شديد باشند؛
2. رُحَماءُ بَيْنَهُمْ؛ نسبت به يكديگر مهربان باشند؛
3. تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً؛ پيوسته در حال ركوع و سجده باشند؛
4. يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً؛ چشم آنان به فضل خدا و به دنبال رضاى خدا باشند؛
5. سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ؛ آثار سجده در سيماى آنان مشاهده شود؛
6. در پايان همين آيه، عمل صالح را شرط برخوردارى از مغفرت و پاداش عظيم خود بيان مىكند:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيما.
(ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.
بنابراين صرف همراهى و مصاحبت نمىتواند ارزش و فضيلت باشد.
صحابي، در كلام پيامبر:
با اين كه در «صحابي» بودن و همراهى با آخرين پيامبر خدا افتخار و ارزشى بس بىنظير و غير قابل دسترس براى ديگران شمرده مىشود؛ اما در عين حال صرف اطلاق «صحابي» بر شخصى سبب عصمت وى از گناه نشده و سعادت ابدى او را تضمين نخواهد كرد. اين مطلب با مراجعه به سيره و روش آنها و نيز سخنان گهربار پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به راحتى قابل اثبات است.
علاوه بر ستايشهاى بىمانندى كه از «اصحاب» در روايات به چشم مىخورد، در طيف گستردهاى از سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله مذمتهايى نيز در باره تعدادى از آنها نقل و حتى جايگاه آنها را آتش جهنم معرفى كرده است.
مسلم نيشابورى در صحيح خود مىنويسد:
قال النبي صلى الله عليه وسلم في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا فِيهِمْ ثَمَانِيَةٌ (ولا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حتى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِيَاطِ).
رسول خدا (ص) فرمود: در ميان اصحابى من دوازده نفر منافق وجود دارد كه دوازده نفر از آنها هرگز وارد بهشت نخواهند شد؛ حتى اگر شتر از سوراخ سوزن خياطى عبور كند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 2143، ح2779، كِتَاب صِفَاتِ الْمُنَافِقِينَ وَأَحْكَامِهِمْ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
و در روايت ديگر اين دوازده نفر منافق را كسانى معرفى مىكند كه در قضيه ترور رسول خدا در بازگشت از تبوك حضور داشتند و آنها كسانى هستند كه در دنيا و آخرت محارب خدا و رسول او هستند:
حدثنا زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا أبو أَحْمَدَ الْكُوفِيُّ حدثنا الْوَلِيدُ بن جُمَيْعٍ حدثنا أبو الطُّفَيْلِ قال كان بين رَجُلٍ من أَهْلِ الْعَقَبَةِ وَبَيْنَ حُذَيْفَةَ بَعْضُ ما يَكُونُ بين الناس فقال أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ كَمْ كان أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ قال فقال له الْقَوْمُ أَخْبِرْهُ إِذْ سَأَلَكَ قال كنا نُخْبَرُ أَنَّهُمْ أَرْبَعَةَ عَشَرَ فَإِنْ كُنْتَ منهم فَقَدْ كان الْقَوْمُ خَمْسَةَ عَشَرَ وَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّ أثنى عَشَرَ منهم حَرْبٌ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ في الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ….
ابوطفيل گويد: بين فردى كه در قضيه عقبه (ترور رسول خدا) حضور داشت و بين حذيفه مسائلى وجود داشت كه گاهى بين مردم پيش مىآيد، آن شخص به حذيفه گفت: تو را به خدا سوگند افرادى كه در عقبه حضور داشتند، چند نفر بودند. مردم به حذيفه گفتند: وقتى كه از تو سؤال مىكند، پاسخش را بده. حذيفه گفت: من مىدانم كه آنها چهارده نفر بودند، اگر تو نيز جزء آنها باشي، آنها پانزده نفر بودهاند، سوگند به خدا كه دوازده نفر از آنها در دنيا و (در آخرت) روزى كه گواهان به پا مىخيزند، با خدا و رسول در جنگ هستند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 2144، ح2779، كِتَاب صِفَاتِ الْمُنَافِقِينَ وَأَحْكَامِهِمْ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
از لحن روايت پيدا است كه مراد از «رجل» بايد شخص با نفوذ و پرقدرتى باشد كه به حذيفه فشار مىآورد و مردم نيز اصرار مىكنند كه تعداد ترور كنندگان عقبه را مشخص كند.
به احتمال زياد مراد از «رجل» شخص خليفه دوم باشد؛ زيرا طبق روايات ديگر او است كه بارها و بارها از حذيفه مىپرسد كه من جزء منافقان هستم يا خير.
جالب اين است كه طبق نقل ابن حزم اندلسي، خلفاى سه گانه نيز جزء كسانى بودهاند كه در قضيه عقبه شركت داشتهاند.
أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ.
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبى وقاص؛ قصد كشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مىخواستند آن حضرت را از گردنهاى در تبوك به پايين پرتاب كنند.
إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد ابومحمد (456هـ)، المحلى، ج 11، ص 224، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت.
البته ابن حزم سعى كرده است كه به خاطر وجود عبد الله بن جميع در سند آن، اين روايت از اعتبار بيندازد؛ در حالى كه عبد الله (بن وليد) بن جميع از روات صحيح مسلم به شمار مىرود و روايت گذشته صحيح مسلم نيز از ايشان نقل شد. و طبق نظر اهل سنت، تمام روايات بخارى و مسلم قطعى الصدور هستند؛ چنانچه ابن تيميه حرانى در اين باره مىنويسد:
ولكن جمهور متون الصحيحين متفق عليها بين أئمة الحديث تلقوها بالقبول وأجمعوا عليها وهم يعلمون علما قطعيا أن النبى قالها.
تمامى آنچه در متن صحيحين آمده است، ائمه حديث بر آنها اتفاق دارند و صحت آن را قبول کردهاند و برآن اجماع دارند و ايشان علم قطعی دارند که رسول خدا (ص) آنها را گفته است.
ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم ابوالعباس ( 728 هـ)، قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة، ج 1، ص 87، تحقيق: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت – 1390هـ – 1970م.
ما اين مطلب را در مقالهاى تحت عنوان ترور نافرجام رسول خدا صلى الله عليه وآله به صورت كامل بررسى كردهايم.
محمد بن اسماعيل بخارى نيز در صحيح خود نقل مىكند:
وقال أَحْمَدُ بن شَبِيبِ بن سَعِيدٍ الْحَبَطِيُّ حدثنا أبي عن يُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن سَعِيدِ بن الْمُسَيَّبِ عن أبي هُرَيْرَةَ أَنَّهُ كان يحدث أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال يَرِدُ عَلَيَّ يوم الْقِيَامَةِ رَهْطٌ من أَصْحَابِي فيجلون عن الْحَوْضِ فَأَقُولُ يا رَبِّ أَصْحَابِي فيقول إِنَّكَ لَا عِلْمَ لك بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا على أَدْبَارِهِمْ القهقري.
از ابوهريره از رسول خدا نقل شده است كه آن حضرت فرمود: درروز قيامت گروهى از اصحابم (در کنارحوض) برمن وارد مىشوند؛ اما از اطراف حوض طرد مى شوند، مى گويم پروردگارا! آنها اصحاب من هستند، ندا مىرسد تو نمىدانى كه آنها بعدازتو چه کارهائى کردند؟ اينان مرتد شده و به گذشته خود بازگشتند.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2407، ح6213، کتاب الرقاق، باب في الحوض و قول الله تعالي ( إنا اعطيناک الکوثر)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
و در جاى ديگر مىنويسد:
حدثني إِبْرَاهِيمُ بن الْمُنْذِرِ الْحِزَامِيُّ حدثنا محمد بن فُلَيْحٍ حدثنا أبي قال حدثني هِلَالُ عن عَطَاءِ بن يَسَارٍ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال بَيْنَا أنا نائم إذا زُمْرَةٌ حتى إذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ من بَيْنِي وَبَيْنِهِمْ فقال هَلُمَّ فقلت أَيْنَ قال إلى النَّارِ والله قلت وما شَأْنُهُمْ قال إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ على أَدْبَارِهِمْ القهقري ثُمَّ إذا زُمْرَةٌ حتى إذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ من بَيْنِي وَبَيْنِهِمْ فقال هَلُمَّ قلت أَيْنَ قال إلى النَّارِ والله قلت ما شَأْنُهُمْ قال إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ على أَدْبَارِهِمْ القهقري فلا أُرَاهُ يَخْلُصُ منهم إلا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ.
از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم (در مورد قيامت ) نقل شده است که فرمودند: در اين هنگام که من ايستاده ام، عده اى ( را مى آورند) وقتى ايشان را مى شناسم شخصى بين من و ايشان آمده و مى گويد: بياييد. پس مىگويم به کجا؟ جواب مىدهد: قسم به خداوند به سوى آتش. مىگويم ايشان را چه شده است؟ در جواب مىگويد ايشان بعد از تو مرتد شده و به گذشته خود باز گشتند. سپس عده ديگرى مى آيند… در آخر از آنها نجات نمىيابد؛ مگر به اندازه چند شتر (معدود) رها شده در بيابان.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2407، 6215، کتاب الرقاق، باب في الحوض و قول الله تعالي ( إنا اعطيناک الکوثر)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
بدر الدين عينى در شرح اين روايت مىگويد:
(يخلص منهم إلاَّ مثل همل النعم) بفتح الهاء والميم وهو ما يترك مهملاً لا يتعهد ولا يرعى حتى يضيع ويهلك، أي: لا يخلص منهم من النار إلاَّ قليل، وهذا يشعر بأنهم صنفان: كفار وعصاة.
(مثل همل نعم) مقصود شترانى است که بدون سرپرست رها شدهاند و کسى مراعات آنها را نمىکند که مبادا گم شوند يا هلاک شوند؛ يعنى از ايشان کسى از آتش نجات نمى يابد؛ مگر اندکى و اين روايت دلالت مىكند كه آنها دو صنف هستند: صنفى كافر و صنفى گناهكار.
العيني، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد الغيتابي الحنفي ( 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 23، ص 142، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
با توجه به آن چه كه از ابن حزم نقل شد، اين احتمال تقويت مىشود كه اين گروهى كه به سوى جهنم برده مىشوند، همان دوازده نفرى هستند كه در بازگشت از تبوك قصد ترور پيامبر خدا را داشتند كه خليفه اول نيز در ميان آن بود؟
حال بارديگر آيه غار را با اين روايات در كنار هم قرار مىدهيم:
إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ
في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا
كَمْ كان أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ
يَرِدُ عَلَيَّ يوم الْقِيَامَةِ رَهْطٌ من أَصْحَابِي.
در همه اينها از ماده «صاحب» استفاده شده است؛ بنابراين اگرچه همراهى با رسول خدا افتخارى بس ارزشمند محسوب مىشود؛ اما اگر با انجام اعمال صالح همراه نباشد، نه تنها سودى براى آن فرد ندارد؛ بلكه طبق رواياتى كه گذشت، جايگاهش آتش جهنم خواهد بود.