سابقه استدلال به آيه غار:
استدلال به آيه غار، از دير باز در ميان جوامع اسلامي، محافل علمى و مناظرات مذهبى مطرح بوده است؛ اما تاكنون مستندى يافت نشده است كه ابوبكر و يا يكى از اطرافيان وى در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله به همراهى ابوبكر اشاره و به آن استشهاد كرده باشند.
سابقه استدلال به يار غار بودن ابوبكر طبق آنچه اهل سنت ادعا کرده اند به سقيفه بنى ساعده برمىگردد كه خليفه دوم و همپيمان ديگر آن دو، عثمان بن عفان با مطرح كردن اين آيه، بر شايستگى ابوبكر بر خلافت استدلال كرده و مردم براى بيعت با او تشويق مىكنند.
عمر، فرداى وفات رسول خدا بر منبر رفت و در حالى كه ابوبكر سكوت اختيار كرده بود، اين چنين سخن گفت:
فَإِنْ يَكُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم قد مَاتَ فإن اللَّهَ تَعَالَى قد جَعَلَ بين أَظْهُرِكُمْ نُورًا تَهْتَدُونَ بِهِ بما هَدَى الله مُحَمَّدًا صلى الله عليه وسلم وَإِنَّ أَبَا بَكْرٍ صَاحِبُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ثَانِيَ اثْنَيْنِ فإنه أَوْلَى الْمُسْلِمِينَ بِأُمُورِكُمْ فَقُومُوا فَبَايِعُوهُ.
اگر محمد (ص) از دنيا رفته است، خداوند در ميان شما نورى قرار داده است كه وسيله آن به همان چيزى كه خداوند محمد (ص) را هدايت كرده است، هدايت شويد، ابوبكر صاحب رسول خدا و ثانى اثنين است، پس به درستى كه او سزاوارترين فرد براى حكومت بر شما است، برخيزيد و با او بيعت كنيد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 6، ص 6793، ح 6793، كِتَاب الْأَحْكَامِ، باب51، بَاب الِاسْتِخْلَافِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
و نسائى نحوه استدلال خليفه دوم را اين گونه بيان مىكند:
عن سالم بن عبيد أن رسول الله صلى الله عليه وسلم لما قبض قالت الأنصار منا أمير ومنكم أمير فقال عمر من له مثل هذه الثلاث إذ هما في الغار من هما إذ يقول لصاحبه من هو لا تحزن إن الله معنا من هما ثم بسط يده وبايعه الناس بيعة حسنة جميلة.
از سالم بن عبيد نقل شده است كه وقتى رسول خدا از دنيا رفت، انصار گفتند كه يك امير از ما و يك امير از شما (مهاجرين) باشد، عمر گفت: چه كسى از شما، همانند اين سه امتياز را دارد؟ «اذهما فى الغار» كدام دو نفر هستند؟ «اذ يقول لصاحبه» كيست ؟ «لا تحزن ان الله معنا» كدام دو نفر هستند؟ سپس دست ابوبكر را دراز كرد و مردم نيز با او بيعت كردند، بيعتى نيكو و زيبا.
النسائي، أحمد بن شعيب ابوعبد الرحمن (303 هـ)، السنن الكبرى، ج 6، ص 355، تحقيق: د.عبد الغفار سليمان البنداري، سيد كسروي حسن، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411 – 1991.
و ابن كثير دمشقى به نقل از عمر مىنويسد كه او در كنار استشهاد به آيه غار، پير بودن ابوبكر را نيز اضافه كرده است:
عن ابن عباس عن عمر أنه قال قلت يا معشر المسلمين ان أولى الناس بأمر النبي ثاني اثنين إذ هما في الغار وأبو بكر السباق المسن.
از ابن عباس از عمر نقل شده كه گفت: من گفتم: از گروه مسلمانان سزاوارترين فرد به جانشينى رسول خدا (ص) کسى است که در غار همراه او بوده است. او ابوبکر پيشتاز و سالخورده است.
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (774هـ)، البداية والنهاية، ج 5، ص 247، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
طرابلسى و ابن عساكر به نقل از عثمان بن عفان مىنويسند كه او اين چنين استدلال كرده است:
عَنْ حمران بن أبان قَالَ: قَالَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: إِنَّ أَبَا بَكْرٍ الصديقَ أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا يَعْنِي الْخِلاَفَةُ، إِنَّهُ لَصِديقٌ، وَثَانِي اثْنَيْنِ، وَصَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ.
از حمران بن أبان نقل شده است كه عثمان بن عفان گفت: ابوبكر صديق، سزاوارترين فرد بر خلافت است، او صديق، يار غار و همراه رسول خدا بوده است.
خيثمة الأطرابلسي (343 هـ)، من حديث خيثمة، ج 1، ص 134، طبق برنامه الجامع الكبير؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 30، ص 276، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1995.
خود ابوبكر نيز در زمان خلافتش در آن هنگام كه عدهاى از يهوديان از او خواستند پيامبر را توصيف كند، به جاى توصيف پيامبر داستان غار را اين گونه بيان كرده است:
معاشر يهود لقد كنت مع النبي صلى الله عليه وسلم في الغار كإصبعي هاتين ولقد صعدت معه جبل حراء وإن خنصري لفي خنصر النبي ولكن الحديث عن النبي صلى الله عليه وسلم شديد.
اى گروه يهود، من و رسول خدا (ص) در غار همانند دو انگشت به يكديگر نزديك بوديم، به همراه او از كوه حراء بالا مىرفتيم؛ در حالى كه انگشت كوچك من در انگشت كوچك پيامبر بود؛ ولى سخن گفتن از پيامبر خدا بسيار سخت است.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 54، ص 197، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1995.
نكتهاى كه در اين روايت وجود دارد، اين است كه ابوبكر فراموش كرده غارى كه در آن به همراه رسول خدا سه شب مانده و به قول خودش همانند دو انگشت به هم نزديك بودهاند، غار حرا نبوده؛ بلكه غارى در كوه ثور بوده است.
وجود چنين مطالبى در اين روايات، ديدگاه كسانى را تقويت مىكند كه مىگويند ابوبكر هيچگاه به اين مطلب استشهاد نكرده است؛ بلكه اين مطالب در زمانى كه جعل حديث رواج يافته و براى برخى افراد دكان پردرآمدى شده بود، ساخته شدهاند.
استدلال به آيه غار در عصر ائمه عليهم السلام نيز ادامه داشته است، در مواردى كه شيعيان در اين باره سؤال مىكردند، آن حضرات جواب داده و حتى نحوه پاسخ دادن به استدلال مخالفين را نيز به آنها ياد مىدادند كه ما از اين ميان فقط به يك مورد اشاره مىكنيم.
سعد بن عبد الله قمى رضوان الله تعالى عليه بعد از مناظره با يكى از نواصب در باره آيه غار و نداشتن پاسخ در اين باره، خدمت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف مىرسد و سؤالش را مطرح مىكند، امام عليه السلام اين چنين پاسخ مىدهد:
يَا سَعْدُ وَحِينَ ادَّعَى خَصْمُكَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله لما أَخْرَجَ مَعَ نَفْسِهِ مُخْتَارَ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِلَى الْغَارِ إِلَّا عِلْماً مِنْهُ أَنَّ الْخِلَافَةَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنَّهُ هُوَ الْمُقَلَّدُ أُمُورَ التَّأْوِيلِ وَالْمُلْقَى إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الْأُمَّةِ وَعَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فِي لَمِّ الشَّعَثِ وَسَدِّ الْخَلَلِ وَإِقَامَةِ الْحُدُودِ وَتَسْرِيبِ الْجُيُوشِ لِفَتْحِ بِلَادِ الْكُفْرِ فَكَمَا أَشْفَقَ عَلَى نُبُوَّتِهِ أَشْفَقَ عَلَى خِلَافَتِهِ إِذْ لَمْ يَكُنْ مِنْ حُكْمِ الِاسْتِتَارِ وَالتَّوَارِي أَنْ يَرُومَ الْهَارِبُ مِنَ الشَّرِّ مُسَاعَدَةً مِنْ غَيْرِهِ إِلَى مَكَانٍ يَسْتَخْفِي فِيهِ وَإِنَّمَا أَبَاتَ عَلِيّاً عَلَى فِرَاشِهِ لِمَا لَمْ يَكُنْ يَكْتَرِثُ لَهُ وَلَمْ يَحْفِلْ بِهِ لِاسْتِثْقَالِهِ إِيَّاهُ وَعِلْمِهِ أَنَّهُ إِنْ قُتِلَ لَمْ يَتَعَذَّرْ عَلَيْهِ نَصْبُ غَيْرِهِ مَكَانَهُ لِلْخُطُوبِ الَّتِي كَانَ يَصْلُحُ لَهَا فَهَلَّا نَقَضْتَ عَلَيْهِ دَعْوَاهُ بِقَوْلِكَ أَ لَيْسَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً فَجَعَلَ هَذِهِ مَوْقُوفَةً عَلَى أَعْمَارِ الْأَرْبَعَةِ الَّذِينَ هُمُ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ فِي مَذْهَبِكُمْ فَكَانَ لَا يَجِدُ بُدّاً مِنْ قَوْلِهِ لَكَ بَلَى.
قُلْتَ: فَكَيْفَ تَقُولُ حِينَئِذٍ أَ لَيْسَ كَمَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ أَنَّ الْخِلَافَةَ مِنْ بَعْدِهِ لِأَبِي بَكْرٍ؟
عَلِمَ أَنَّهَا مِنْ بَعْدِ أَبِي بَكْرٍ لِعُمَرَ وَمِنْ بَعْدِ عُمَرَ لِعُثْمَانَ وَمِنْ بَعْدِ عُثْمَانَ لِعَلِيٍّ؟ فَكَانَ أَيْضاً لَا يَجِدُ بُدّاً مِنْ قَوْلِهِ لَكَ نَعَمْ.
ثُمَّ كُنْتَ تَقُولُ لَهُ: فَكَانَ الْوَاجِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله أَنْ يُخْرِجَهُمْ جَمِيعاً عَلَى التَّرْتِيبِ إِلَى الْغَارِ وَيُشْفِقَ عَلَيْهِمْ كَمَا أَشْفَقَ عَلَى أَبِي بَكْرٍ وَلَا يَسْتَخِفَّ بِقَدْرِ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ بِتَرْكِهِ إِيَّاهُمْ وَتَخْصِيصِهِ أَبَا بَكْرٍ وَإِخْرَاجِهِ مَعَ نَفْسِهِ دُونَهُم.
اى سعد! خصم تو مىگويد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله هنگام مهاجرت برگزيده اين امّت را همراه خود به غار برد؛ چون مىدانست كه خلافت با او است و در تأويل پيشواست، زمام امور امّت به دست او خواهد افتاد و او در ايجاد اتّحاد و سدّ خلل و اقامه حدود و اعزام جيوش براى فتح بلاد كفر معتمد است و همان گونه كه پيامبر بر نبوّت خود مىترسيد بر خلافت خود هم مىهراسيد؛ زيرا كسى كه در جايى پنهان مىشود يا از كسى فرار مىكند قصدش جلب مساعدت ديگران نيست و علىّ را در بستر خود خوابانيد چون به او اعتنايى نداشت و با او همسفر نشد؛ زيرا كه بر او سنگينى مىكرد و مىدانست كه اگر او كشته شود شخص ديگرى را نصب خواهد كرد كه بتواند كارهاى او را انجام دهد.
پس چرا استدلال او را اين چنين نقض نكردى كه آيا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به زعم شما نفرمود: دوران خلافت پس از من سى سال است و اين سى سال مدّت عمر خلفاى راشدين است و گريزى نداشت جز آنكه تو را تصديق كند، آنگاه مىگفتى: آيا همان گونه كه رسول خدا مىدانست كه خليفه پس از وى ابو بكر است آيا نمىدانست كه پس از ابو بكر عمر و پس از عمر عثمان و پس از عثمان على خليفه خواهند بود؟ و او راهى جز تصديق تو نداشت سپس به او مىگفتى: پس بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله واجب بود كه همه آنها را به غار ببرد و بر جان آنها بترسد همچنان كه بر جان ابو بكر مىهراسيد و به واسطه ترك آن سه و تخصيص ابو بكر به همراهى خود آنها را خوار نسازد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ج2، ص462، باب ذكر من شاهد القائم عليه السلام و رآه و كلمه، ح21، ناشر: اسلامية ـ تهران، الطبعة الثانية، 1395 هـ.
محورهاي استدلال اهل سنت به آيه غار:
استدلال اهل سنت به آيه غار بر چند محور استوار است كه اساسىترين محورهاى آن عبارتند از:
الف: انتخاب ابوبكر براى همراهي: چون اصل هجرت پيامبر به دستور خداوند انجام شده؛ انتخاب همراه نيز به دستور خداوند بوده است. اين مطلب ثابت مىكند كه ابوبكر مؤمن راستين و صادق بوده است؛ زيرا رسول خدا از باطن او باخبر بود و اگر ابوبكر مؤمن واقعى نبود، رسول خدا او را براى چنين سفر پرخطرى همراه خود نمىكرد؛ چرا كه اگر نفاقى در وجود او بود، هر لحظه امكان داشت مشركين را از جاى آن حضرت باخبر ساخته و او را به دست مشركان بسپارد.
از طرف ديگر رسول خدا ياران مخلص ديگرى كه از نظر نسب نزديكتر از ابوبكر بودند، نيز داشته است؛ ولى از اين ميان وى را براى همراهى انتخاب كرده است، دادن چنين شرافتى به ابوبكر از جانب خدا و رسول او، دلالت بر مقام بلند ابوبكر در دين دارد؛
ب: عدم هجرت ابوبكر پيش از پيامبر: همه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله را تنها گذاشته و پيش از آن حضرت هجرت كردند؛ اما ابوبكر در آن زمان كه اوج ترس و سختى بود، همراهى آن حضرت را انتخاب و ملازمت و مصاحبت با ايشان را بر هجرت و نجات جان خود ترجيح داد و اين امتياز بزرگ و ويژهاى براى او محسوب مىشود؛
ج: «ثانِى اثْنَيْنِ»: در اين عبارت، خداوند ابوبكر را دومين نفر، همرديف و همسان پيامبر قرار داده است؛
د: «إِذْ يَقُولُ لصاحبِه» در اين فراز از آيه، خداوند ابوبكر را «صاحب» پيامبر ناميده و چون در قرآن كريم اين عنوان فقط به ابوبكر داده شده است، دلالت مىكند كه او برترين صحابى رسول خدا و جانشين بعد از آن حضرت باشد؛
هـ: «لا تحزن»؛ رسول خدا به خاطر شفقت و محبتى كه نسبت به ابوبكر داشت، او را دلدارى داد، همچنين حزن و اندوهى كه ابوبكر در آن زمان داشت، براى خودش نبود؛ بلكه نگرانى او به خاطر دلسوزى بر پيامبر و آينده اسلام بود. او مىترسيد كه مشركان جايگاه رسول خدا را پيدا كند و خداى ناكرده با كشته شدن آن حضرت آينده اسلام به خطر بيفتد و اين نشاندهند كمال ايمان ابوبكر بوده است؛
و: «ان الله معنا»: در اين فراز از آيه، پيامبر گرامى اسلام معيت و همراهى خداوند را نسبت به خود و ابوبكر نسبت مىدهد و هركس كه خداوند با او باشد و اين مطلب ابوبكر را در زمره متقين و محسنان قرار مىدهد و اين از ويژگىهاى منحصر بفرد ابوبكر به شمار مىرود؛
ز: نزول سكينه بر ابوبكر؛ از آن جايى كه خوف و حزن امر طبيعى است، ابوبكر در آن لحظه دچار حزن و اندوه شد؛ ولى چون مقام و منزلت زيادى نزد خداوند داشت، باريتعالى سكينهاش را بر او نازل كرد تا ايمانش قوىتر شده و حزن و اندوهش پايان يابد؛
ح: خريد مركب براى پيامبر: زمانى كه رسول خدا قصد خود را مبنى بر هجرت با ابوبكر در ميان گذاشت، ابوبكر به خاطر دوستى و محبتى كه نسبت به آن حضرت داشت، علاوه بر درهم و دينارى كه همراه ايشان كرد، مركبى براى مسافرت آن حضرت خريد.
ط: مشاركت فرزندان ابوبكر: زمانى كه ابوبكر و رسول خدا در غار به سر مىبردند، عبد الرحمن و اسماء (فرزندان ابوبكر) به يارى آنان شتافته و با آوردن آب و غذا در هجرت آنان سهيم شدند.
ي: ورود ابوبكر و رسول خدا به مدينه: زمانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وارد مدينه شدند، انصار و مهاجر فقط ابوبكر را با آن حضرت ديدند و اگر خداى نخواسته رسول خدا در اين سفر از دنيا مىرفتند، تنها كسى كه مىتوانست خلافت بعد از آن حضرت را به عهده گرفته و جانشين وى در ميان امتش شود، ابوبكر بود و اگر در اثناء اين سفر وحيى بر پيامبر نازل مىشد، تنها كسى كه از آن آگاهى داشت، ابوبكر بود، همه اينها دلالت بر منزلت و مقام رفيع ابوبكر دارد.
از ميان دانشمندان سني، فخر الدين رازى تفسيرپرداز شهير آنها، بيش از ديگران روى اين آيه مانور داده و در دوازده مسأله مستقل آن را بررسى كرده است كه از اين دوازده مسأله، نُه مسأله آن مستقيما به بحث ما مربوط مىشود؛ از اين رو، ما نيز رويكرد اصلى خود را در اين مقاله پاسخ دادن به ادعاهاى وى قرار خواهيم داد؛ هر چند كه به مناسب ديدگاههاى ديگر دانشمندان سنى را نيز مطرح کرده و از پاسخ آنها نيز غفلت نخواهيم كرد.