سختي عمل ابوبكر بيشتر از سختي عمل اميرمؤمنان عليه السلام:
الثاني: أن علياً ما تحمل المحنة إلا في تلك الليلة، أما بعدها لما عرفوا أن محمداً غاب تركوه، ولم يتعرضوا له. أما أبو بكر، فإنه بسبب كونه مع محمد عليه الصلاة والسلام ثلاثة أيام في الغار كان في أشد أسباب المحنة، فكان بلاؤه أشد.
على (عليه السلام) فقط در آن شب سختى را تحمل كرد؛ اما بعد از آن كه قريشيان فهميدند كه پيامبر غائب شده است، على را رها كردند و مزاحم او نشدند؛ اما ابوبكر به خاطر اين كه سه روز با رسول خدا (ص) در غار بود، در محنت سختترى به سر مىبرد؛ پس مصيب او شديدتر بوده است.
پاسخ:
محنت و سختى ابوبكر همان چند لحظهاى بود كه كفار قريش بعد از تعقيب جاى پاى رسول خدا (ص) به در غار رسيدند؛ اما وقتى آنها بعد از ديدن تار عنكبوت مطمئن شدند كه رسول خدا (ص) آنجا نيست، ديگر محنت و سختى براى ابوبكر معنى نداشت؛ مگر اين كه به خداوند و وعده امانى كه داده شده بود، اطمينان نكرده باشد.
اما اميرمؤمنان عليه السلام از سر شب تا به صبح در بستر رسول خدا (ص) خوابيد؛ در حالى كه هر لحظه ممكن بود قريشيان با شمشير حمله ور شده و او را قطعه قطعه كنند.
اگر ابوبكر به سخنان رسول خدا و وعده خداوند اطمينان داشت، هرگز نبايد دچار محنت، مصيبت و حزن مىشد؛ چرا كه پيامبر خدا (ص) در كنار او بود و همواره تلاش مىكرد كه او را دلدارى داده و از محنت و حزن او بكاهد؛ اما اميرمؤمنان عليه السلام وجود نازنين پيامبر خدا (ص) را در كنار خود نداشت؛ اما به وعدهاى كه آن حضرت به او داده بود، اطمينان كامل داشت و با قلب آرام و مطمئن تا صبح خوابيد بدون اين كه دچار حزن و اندوه شود.
خشم كفار بر ابوبكر بيشتر از خشم آنها بر علي عليه السلام بود:
الثالث: أن أبا بكر رضي الله عنه كان مشهوراً فيما بين الناس بأنه يرغب الناس في دين محمد عليه الصلاة والسلام ويدعوهم إليه، وشاهدوا منه أنه دعا جمعاً من أكابر الصحابة رضي الله عنهم إلى ذلك الدين، وأنهم إنما قبلوا ذلك الدين بسبب دعوته، وكان يخاصم الكفار بقدر الإمكان، وكان يذب عن الرسول e بالنفس والمال.
ابوبكر در ميان مردم مشهور بود كه به دين محمد (ص) گرايش پيدا كرده و مردم را به سوى آن دعوت مىكند و نيز مردم مىديدند كه او جمعى از بزرگان صحابه را به اين دين دعوت كرد و آنها دين اسلام را به خاطر دعوت ابوبكر پذيرفتند. ابوبكر به اندازه امكان با كفار دشمنى و از رسول خدا با جان و مالش دفاع كرد.
وأما علي بن أبي طالب رضي الله عنه، فإنه كان في ذلك الوقت صغير السن، وما ظهر منه دعوة لا بالدليل والحجة، ولا جهاد بالسيف والسنان، لأن محاربته مع الكفار إنما ظهرت بعد انتقالهم إلى المدينة بمدة مديدة، فحال الهجرة ما ظهر منه شيء من هذه الأحوال، وإذا كان كذلك كان غضب الكفار على أبي بكر لا محالة أشد من غضبهم على علي، ولهذا السبب، فإنهم لما عرفوا أن المضطجع على ذلك الفراش هو علي لم يتعرضوا له ألبتة، ولم يقصدوه بضرب ولا ألم، فعلمنا أن خوف أبي بكر على نفسه في خدمة محمد (ص) أشد من خوف علي كرم الله وجهه فكانت تلك الدرجة أفضل وأكمل.
اما على بن أبى طالب (عليهما السلام) در اين زمان خردسال بود و در آن زمان دعوتى از به اسلام با دليل و يا برهان سر نزد، همچنين جهاد با شمشير و نيزه؛ زيرا جنگهاى او با كفار مدتها بعد و پس از انتقال به مدينه صورت گرفت؛ اما در زمان هجرت اين چيزها از على (عليه السلام) سرنزده بود.
وقتى چنين است، بديهى است كه خشم كفار بر ابوبكر بيشتر از خشم آنها بر على (عليه السلام) باشد. به همين دليل وقتى فهميدند كه على (عليه السلام) در بستر خوابيده است، آزارى به او نرساندند، كتكى نزدند و اذيتى نكردند.
بنابراين مىفهميم كه ترس ابوبكر بر جانش كه در خدمت پيامبر بود، شديدتر از ترس على (عليه السلام) بود؛ پس اين درجه برتر و كاملتر است.
پاسخ:
اولاً: اين كه ايمان آوردن بزرگان صحابه به خاطر دعوت ابوبكر بوده باشد، توهين بزرگى به آنها است؛ زيرا ثابت مىكند كه آنها به حقانيت اسلام ايمان نياوردند؛ بلكه به خاطر اين كه ابوبكر از آنها خواسته است كه اسلام را بپذيرند، مسلمان شدهاند.
و نيز ثابت مىكند كه سخنان رسول خدا در آنها تأثير نگذاشته؛ اما دعوت ابوبكر سبب شده است كه آنها به اسلام ايمان بياورند. و اين توهين بزرگى به آنها است.
البته شايد به همين خاطر باشد كه آنها بعد از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله سفارشهاى آن حضرت را فراموش و بر مبناى درخواست ابوبكر در سقيفه جمع شدند و همان كسى را كه به خاطر او اسلام آورده بودند، به عنوان خليفه انتخاب كردند.
چگونه است كه آنها سخنان خاتم پيامبران را قبول نمىكنند و وعده بهشت و رضوان الهى در ايمان آوردن آنها تأثير گذار نيست؛ اما دعوت ابوبكر را مىپذيرند و اسلام مىآورند؟!!!
ابوبكر وعده چه چيزى را به آنها داده بود كه ترديد نكردند و ايمان آوردند؟
ثانياً: بنىهاشم، دشمنان اصلى قريشيان به حساب مىآمدند و اگر دفاع بنىهاشم و به ويژه رئيس آنها؛ يعنى جناب ابوطالب عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله نبود، در همان اوائل دعوت، قبائل قريش كار را يكسره مىكردند.
به همين خاطر قريشيان كينه آنها بيش از ديگر مسلمانان به دل داشتند. به همين دليل بود كه تصميم گرفتند عهدنامهاى بنويسند و بنى هاشم را از مكه اخراج و با آنها هيچ نوع معاملهاى انجام ندهند. بنى هاشم سه سال در شعب ابوطالب زندانى شدند؛ در حالى كه بقيه مسلمانان و از جمله ابوبكر در مكه آزادانه زندگى مىكردند و با مشركان قريش آزادانه معامله مىكردند.
اگر قريشيان از دست ابوبكر عصبانى بودند، بايد او را نيز به همراه بنىهاشم از مكه اخراج مىكردند و عهدنامه را در باره او نيز اجرا مىكردند.
در تاريخ روايتى نقل نشده است كه در اين سه سال ابوبكر كمكى به بنى هاشم و رسول خدا صلى الله عليه وآله كرده باشد، نه جانش را به خطر انداخت و نه از مالش براى رفع مشكلات رسول خدا صلى الله عليه وآله استفاده كرد.
در حالى كه طبق نقل بزرگان اهل سنت، اميرمؤمنان عليه السلام در آن سه سال در كنار رسول خدا صلى الله عليه وآله بود و به خاطر حفظ جان آن حضرت هرشب در بستر او مىخوابيد.
بيهقى در دلائل النبوة، شمس الدين ذهبى در تاريخ الاسلام و ابن كثير سلفى در البداية والنهاية مىنويسند:
ثم إن المشركين اشتدوا على المسلمين كأشد ما كانوا حتى بلغ المسلمين الجهد واشتد عليهم البلاء واجتمعت قريش في مكرها أن يقتلوا رسول الله علانية فلما رأى أبو طالب عمل القوم جمع بني عبد المطلب وأمرهم أن يدخلوا رسول الله شعبهم ويمنعوه ممن أراد قتله…
واجتمعوا على ذلك اجتمع المشركون من قريش فأجمعوا أمرهم أن لا يجالسوهم ولا يبايعوهم ولا يدخلوا بيوتهم حتى يسلموا رسول الله للقتل وكتبوا في مكرهم صحيفة وعهودا ومواثيق لا يقبلوا من بني هاشم أبدا صلحا ولا تأخذهم به رأفة حتى يسلموه للقتل فلبث بنو هاشم في شعبهم بعني ثلاث سنين واشتد عليهم البلاء والجهد وقطعوا عنهم الأسواق…
وكان أبو طالب إذا أخذ الناس مضاجعهم أمر رسول الله فاضطجع على فراشه حتى يرى ذلك من أراد مكرا به واغتياله فإذا نوم الناس أمر أحد بنيه أو إخوته أو بني عمه فاضطجع على فراش رسول الله (ص) وأمر رسول الله أن يأتي بعض فرشهم فينام عليه.
سپس كفار بر مسلمانان سخت گرفتند و آنقدر بر آن شدت بخشيدند تا مسلمين به سختى افتادند و زندگى بر آنها سخت شد و قريش هم پيمان شدند كه رسول خدا را به طور علنى به قتل برسانند پس زمانى كه ابوطالب تصميم آنها را ديد بنى هاشم را جمع كرد و آنها را امر كرد كه رسول خدا را به شعبشان ببرند و از او در برابر كسانى كه تصميم به قتل او دارند محافظت كنند…. قريش تصميم گرفتند كه با بنى هاشم در يك مجلس ننشينند، با آنها معامله نكنند، وارد خانههاى آنها نشوند تا اين كه خود آنها رسول خدا را براى كشتن تسليم قريش نمايند. با حيله و نيرنگ عهدنامهاى نوشتند و در آن اين نكته را گنجاندند كه هيچگاه صلح با بنىهاشم را نپذيرند، بر آنها رأفت نداشته باشند؛ تا اين كه رسول خدا براى كشتن تسليم نمايند. بنىهاشم سه سال در شعب ماندند، بلاها بر آنها شديد شد، بازارها بر روى آنان بسته شد…
هنگامى كه مردم به بسترشان مىرفتند، رسول خدا را در رختخواب خودش مىخواباند؛ تا كسانى كه قصد ترور او را دارند اين قضيه را ببينند؛ اما زمانى كه مردم مىخوابيدند، يكى از فرزندان يا برادرانش را امر مىكرد تا در بستر رسول خدا بخوابد و رسول خدا را به بستر او مىبرد تا آنجا بخوابد…
البيهقي، أبي بكر أحمد بن الحسين بن علي (458هـ)، دلائل النبوة، ج2، ص311؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 1 ص 221، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م؛
القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (774هـ)، البداية والنهاية، ج 3، ص 84، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن أبى الحديد معتزلى مىنويسد:
وكان أبو طالب كثيرا ما يخاف على رسول الله صلى الله عليه وآله البيات إذا عرف مضجعه، يقيمه ليلا من منامه، ويضجع ابنه عليا مكانه، فقال له على ليلة: يا أبت، إني مقتول، فقال له:
اصبرن يا بنى فالصبر أحجى *** كل حي مصيره لشعوب
قدر الله والبلاء شديد *** لفداء الحبيب وابن الحبيب
لفداء الأغر ذي الحسب الثاقب *** والباع والكريم النجيب
إن تصبك المنون فالنبل تبرى *** فمصيب منها، وغير مصيب
كل حي وإن تملى بعمر *** آخذ من مذاقها بنصيب.
ابوطالب، بسيار مىترسيد كه دشمنان رسول خدا صلى الله عليه وآله با شناسائى خوابگاه آن حضرت شبانه هجوم آورند، به همين خاطر فرزندش على را به جاى او در بستر مىخواباند، على (ع) شبى فرمود: پدر جان ! من كشته مىشوم، ابوطالب فرمود:
فرزندم! در اين بلا صبر كن، صبر كردن عاقلى است؛ زيرا سرانجام هر زندهاى مرگ است.
خداوند بلاى شديد براى جانفشانى در راه حبيب پسر حبيب مقدر كرده است
جانفشانى در راه كسى كه عزيز، داراى حسب روشن و شرف و كرم و ساحت وسيع باشد.
اگر مرگ به سراغت بيايد، علاجى براى آن نيست، هنگامى كه تير را مىتراشند، به برخى اصابت مىكند و به برخى نمىكند.
هر زندهاى اگر چه مهلتى دهند تا مدتى زنده باشد؛ اما سرانجام از مرگ بىنصيب نمىماند.
إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 14، ص36، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ – 1998م.
بدون دیدگاه