نقد روايت انتخاب ابوبكر براي همراهي:
محمد بن اسماعيل بخارى در صحيح خود مىنويسد:
قال بن شِهَابٍ قال عُرْوَةُ قالت عَائِشَةُ فَبَيْنَمَا نَحْنُ يَوْمًا جُلُوسٌ في بَيْتِ أبي بَكْرٍ في نَحْرِ الظَّهِيرَةِ قال قَائِلٌ لِأَبِي بَكْرٍ هذا رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُتَقَنِّعًا في سَاعَةٍ لم يَكُنْ يَأْتِينَا فيها. فقال أبو بَكْرٍ: فِدَاءٌ له أبي وَأُمِّي والله ما جاء بِهِ في هذه السَّاعَةِ إلا أَمْرٌ. قالت: فَجَاءَ رسول اللَّهِ (ص) فَاسْتَأْذَنَ فَأُذِنَ له فَدَخَلَ فقال النبي (ص) لِأَبِي بَكْرٍ أَخْرِجْ من عِنْدَكَ. فقال أبو بَكْرٍ: إنما هُمْ أَهْلُكَ بِأَبِي أنت يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال: فَإِنِّي قد أُذِنَ لي في الْخُرُوجِ. فقال أبو بَكْرٍ الصَّحَابَةُ بِأَبِي أنت يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قال رسول اللَّهِ (ص): نعم. قال أبو بَكْرٍ: فَخُذْ بِأَبِي أنت يا رَسُولَ اللَّهِ إِحْدَى رَاحِلَتَيَّ هَاتَيْنِ! قال رسول اللَّهِ (ص): بِالثَّمَنِ. قالت عَائِشَةُ: فَجَهَّزْنَاهُمَا أَحَثَّ الْجِهَازِ وَصَنَعْنَا لَهُمَا سُفْرَةً في جِرَابٍ فَقَطَعَتْ أَسْمَاءُ بِنْتُ أبي بَكْرٍ قِطْعَةً من نِطَاقِهَا فَرَبَطَتْ بِهِ على فَمِ الْجِرَابِ فَبِذَلِكَ سُمِّيَتْ ذَاتَ النِّطَاقَيْنِ.
قالت: ثُمَّ لَحِقَ رسول اللَّهِ (ص) وأبو بَكْرٍ بِغَارٍ في جَبَلِ ثَوْرٍ فَكَمَنَا فيه ثَلَاثَ لَيَالٍ يَبِيتُ عِنْدَهُمَا عبد اللَّهِ بن أبي بَكْرٍ وهو غُلَامٌ شَابٌّ ثَقِفٌ لَقِنٌ فَيُدْلِجُ من عِنْدِهِمَا بِسَحَرٍ فَيُصْبِحُ مع قُرَيْشٍ بِمَكَّةَ كَبَائِتٍ فلا يَسْمَعُ أَمْرًا يُكْتَادَانِ بِهِ إلا وَعَاهُ حتى يَأْتِيَهُمَا بِخَبَرِ ذلك حين يَخْتَلِطُ الظَّلَامُ. وَيَرْعَى عَلَيْهِمَا عَامِرُ بن فُهَيْرَةَ مولى أبي بَكْرٍ مِنْحَةً من غَنَمٍ فَيُرِيحُهَا عَلَيْهِمَا حين تَذْهَبُ سَاعَةٌ من الْعِشَاءِ فَيَبِيتَانِ في رِسْلٍ وهو لَبَنُ مِنْحَتِهِمَا وَرَضِيفِهِمَا حتى يَنْعِقَ بها عَامِرُ بن فُهَيْرَةَ بِغَلَسٍ يَفْعَلُ ذلك في كل لَيْلَةٍ من تِلْكَ اللَّيَالِي الثَّلَاثِ.
وَاسْتَأْجَرَ رسول اللَّهِ (ص) وأبو بَكْرٍ رَجُلًا من بَنِي الدِّيلِ وهو من بَنِي عبد بن عَدِيٍّ هَادِيَا خِرِّيتًا وَالْخِرِّيتُ الْمَاهِرُ بِالْهِدَايَةِ قد غَمَسَ حِلْفًا في آلِ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِيِّ وهو على دِينِ كُفَّارِ قُرَيْشٍ فَأَمِنَاهُ فَدَفَعَا إليه رَاحِلَتَيْهِمَا وَوَاعَدَاهُ غَارَ ثَوْرٍ بَعْدَ ثَلَاثِ لَيَالٍ فأتاهما بِرَاحِلَتَيْهِمَا صُبْحَ ثَلَاثٍ وَانْطَلَقَ مَعَهُمَا عَامِرُ بن فُهَيْرَةَ وَالدَّلِيلُ فَأَخَذَ بِهِمْ طَرِيقَ السَّوَاحِلِ.
ابن شهاب از عروه نقل كرده است كه عائشه گفت: روزى در خانه ابوبكر در اول ظهر نشسته بوديم كه شخصى به ابوبكر گفت: اين رسول خدا (ص) است كه صورت خود را پوشانده است، او هيچگاه در چنين ساعتى پيش ما نمىآيد. ابوبكر گفت: پدر و مادرم به فدايش، سوگند به خدا او در اين ساعت نيامده مگر اين كار مهمى دارد. رسول خدا (ص) آمد و اجازه ورود خواست، به او اجازه داده شد، وارد شده و سپس خطاب به ابوبكر گفت: بيا بيرون، ابوبكر گفت: اينها همه اهل تو هستند، پدرم به فدايت اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: به من اجازه خروج داده شده است.
سپس ابوبكر گفت: من هم به همراه شما بيايم پدرم به فدايت اين رسول خدا ؟ رسول خدا فرمود: بلي. ابوبكر گفت: پدرم به فدايت اى رسول خدا، يكى از دو مركب مرا بگير، رسول خدا فرمود: با پرداخت قيمت مىگيرم. عائشه گفت: ما هر دو مركب را سريعا آماده كرديم، و براى آن دو توشهاى در داخل مشك ساختيم، اسماء دختر ابوبكر تكهاى از پيش بند خود را پاره و دهانه مشك را با آن بست، به همين خاطر او را «ذات النطاقين؛ صاحب دو پيش بند» ناميده شد.
عائشه اين گونه ادامه داد: سپس رسول خدا و ابوبكر به غارى در كوه ثور رفتند و سه شب در آن پنهان شدند، عبد الله بن أبى بكر كه در آن زمان پسر جوان، ماهر و تيزهوشى بود، شبها در كنار آن دو مىماند، هنگام سحر از كنار آنها راه مىپيمود تا اين كه هنگام صبح پيش قريشيان همانند كسى كه در آن جا بوده، صبح كند، قريش حيلهاى نمىكرد؛ مگر اين كه عبد الرحمن آن را شنيده و خبر آن را در هنگام تاريكى شب به رسول خدا و ابوبكر مىرساند.
عامر بن فهيره غلام ابوبكر، گوسفند شيردهى را مىچراند و هنگامى كه ساعتى از شب مىگذشت نزديك آنها مىبرد؛ پس آن دو با فراخى و نعمت استراحت مىكردند.
عامر بن شير دوشيده شده را روي سنگ داغ ميكرد و تا تاريك شدن هوا نگه ميداشت، اين كار در طول اين شب ادامه داشت
رسول خدا و ابوبكر مردى از بنى ديل از فرزندان عبد بن عدى را كه راهنماى كاركشته وماهرى بود، استخدام كردند.
رسول خدا و ابوبكر مركبشان را به او دادند و با بعد از سه روز در غار ثور وعده گذاشتند، راهنما در صبح سوم به همراه مركب پيش آنها آمد. عامر بن فهيره نيز با آنها آمد و راهنما راه ساحل در پيش گرفت.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1418، ذيل حديث 3692،كتاب فضائل الصحابة، بَاب هِجْرَةِ النبي e وَأَصْحَابِهِ إلى الْمَدِينَةِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
بررسي سند روايت:
اين روايت از نظر سندى اشكالات متعددى دارد؛ از جمله همين كه بخارى اين روايت را جزء روايات اصلى نياورده، خود دليل بر عدم اعتماد وى به اين روايت است. افرادى نيز در سند اين روايت وجود دارد كه از دشمنان اهل بيت عليهم السلام و از عمال بنى اميه بودهاند.
محمد بن مسلم بن شهاب
هر چند كه در باره زهرى توثيقات فراوانى نيز نقل شده است؛ اما در عين حال مطالبى در باره او وجود دارد كه با تأمل بيشتر تمام روايات او را زير سؤال مىبرد. ما به چند مورد اشاره مىكنيم.
زهري، عضو گروه جعل حديث بني اميه:
زهرى از كسانى است كه در دربار بنى اميه، عضو گروه جعل حديث بوده است؛ چنانچه ابن عساكر، از عالمان بزرگ اهل سنت در كتاب تاريخ مدينه دمشق مىنويسد:
نا جعفر بن إبراهيم الجعفري قال كنت عند الزهري أسمع منه فإذا عجوز قد وقفت عليه فقالت يا جعفري لا تكتب عنه فإنه مال إلى بني أمية وأخذ جوائزهم فقلت من هذه قال أختي رقية خرفت قالت خرفت أنت كتمت فضائل آل محمد.
جعفر بن ابراهيم جعفرى مىگويد: در حال شنيدن حديث از زهرى بودم، ناگهان زن كهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حديث نقل نكن. چون به بنى اميّه گرايش يافته و جوائزشان را دريافت كرده است! گفتم: اين زن كيست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ ديوانه ـ شده است.
آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ ديوانه ـ شده اى؛ زيرا كه فضائل آل محمد را كتمان و پنهان مى كنى!.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 228، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1995.
ابن حجر در ترجمه اعمش مىگويد:
وحكى الحاكم عن ابن معين أنه قال أجود الأسانيد الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبد الله فقال له انسان الأعمش مثل الزهري فقال برئت من الأعمش أن يكون مثل الزهري الزهري يرى العرض والإجازة ويعمل لبني أمية والأعمش فقير صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن.
حاكم ( نيشابوري) از ابن معين نقل كرده است كه: بهترين سند اين است كه اعمش از ابراهيم، از علقمه و او از عبد الله نقل كند. شخصى از او پرسيد: اعمش مثل زهرى است؟ ابن معين گفت: بيزازم از اين كه اعمش مثل زهرى باشد؛ چرا كه زهرى دنبال مال دنيا و گرفتن جايزه بود و براى بنى اميه كار مىكرد؛ اما اعمش فقير و صبور بود و از فرمانروايان دورى مىكرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (852هـ)، تهذيب التهذيب، ج 4، ص 196، ناشر: دار الفكر – بيروت، الطبعة: الأولى، 1404 – 1984 م.
و همچنين ذهبى در سير اعلام النبلاء مىنويسد:
كان رحمه الله محتشما جليلا بزي الأجناد له صورة كبيرة في دولة بني أمية.
زهرى، داراى مال و ثروت زيادى بود و در حكومت بنى اميه اسم و رسمى داشت.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 5، ص 337، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و ابن عساكر مىنويسد:
عن عمر بن رديح قال كنت مع ابن شهاب الزهري نمشي فرآني عمرو بن عبيد فلقيني بعد فقال ما لك ولمنديل الأمراء يعني ابن شهاب
از عمر بن رديح روايت شده است كه گفت روزى به همراه زهرى مى رفتم؛ عمرو بن عبيد من را ديد؛ پس از آن روزى مرا ديده و گفت: با دستمال پادشاهان يعنى زهرى چه مىكردي؟
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 55، ص 370، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1995.
شمس الدين ذهبى مىنويسد كه شعبة بن حجاج روايات زهرى را به خاطر اين كه جزء شرطه بنى اميه به حساب مىآمده، پاره كرده است.
حدثنا شعبة قال خرجت أنا وهشيم ألى مكة فلما قدمنا الكوفة رآني هشيم مع أبي إسحاق فقال من هذا قلت شاعر السبيع فلما خرجنا جعلت أقول حدثنا أبو إسحاق قال وإين رأيته قلت هو الذي قلت لك شاعر السبيع فلما قدمنا مكة مررت به وهو قاعد مع الزهري فقلت أبا معاوية من هذا قال شرطي لبني أمية فلما قفلنا جعل يقول حدثنا الزهري فقلت وأين رأيته قال الذي رأيته معي قلت أراني الكتاب فأخرجه فخرقته.
شعبه براي من نقل كرد كه : من و هشيم به سوي مكه حركت كرديم، وقتي به كوفه رسيديم، هشيم مرا با أبياسحاق ديد، گفت: او كيست؟ گفتم: شاعر سبيع (محله و قبيلهاي در كوفه) است . وقتي از كوفه خارج شدم، من سند حديث را اين گونه قرار دادم: «حدثنا ابوإسحاق…»، هشيم گفت: او را در كجا ديدي؟ گفتم: او همان كسي بود كه گفتم شاعر سبيع است . وقتي به مكه رسيديم، از كنار هشيم گذشتم، ديدم كه در كنار زهري نشسته است، گفتم: او كيست؟ گفت: يكي از كارگزاران بنياميه است. وقتي برميگشتيم، هشيم سند روايت را اين گونه قرار داد «حدثنا زهري …» گفتم: او را در كجا ديدي؟ گفت: او همان كسي بود كه به همراه من ديدي. گفتم: نوشتهات را به من نشان بده، وقتي خارج كرد، من آن را پاره كردم.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 7، ص 226، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و در جاى ديگر به همين مطلب اشاره كرده، مى گويد: علت اينکه شعبة احاديث نقل شده از زهرى را از دست هشيم گرفت و پاره نمود، اين بود که شعبة فهميد زهرى از مأموران حکومتى و از اعوان و انصار بنى اميه است؛ از اين رو به او اعتماد نکرد و حاضر نشد از او حديث بشنود:
قلت قد ذكرنا في ترجمة شعبة أنه اختطف صحيفة الزهري من يد هشيم فقطعها لكونه أخفى شأن الزهري على شعبة لما رآه جالسا معه وسأله من ذا الشيخ فقال شرطي لبني أمية فما عرفه شعبة ولا سمع منه.
پيش از اين در شرح حال شعبه نقل كرديم، كه شعبه نوشته زهري را از دست هشيم ربود و آن را پاره كرده؛ زيرا آن زمان هشيم را با زهري ديد، نميدانست كه او چه كاره است، وقتي سؤال كرد كه آن شيخ كيست و هشيم گفت كه يكي از كارگزاران بني اميه است، نه او را شناخت؛ و نه حديثي از او شنيد .
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 8، ص 292، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
ابن عبد البر قرطبى در جامع البيان العلم مىنويسد:
وقد كان ابن معين عفا الله عنه يطلق في أعراض الثقاة الأئمة لسانه بأشياء أنكرت عليه… ومنها قوله في الزهري إنه ولى الخراج لبعض بني أمية وإنه فقد مرة مالا فاتهم به غلاما له فضربه فمات من ضربه.
يحيى بن معين که خداوند او را ببخشايد بازبانش آبروى برخى از افراد ثقه را برده است و چيزهايى گفته که شايسته نبود بگويد… يکى از آنها سخن او در باره زهرى است كه گفته: زهرى از مأموران دريافت ماليات از طرف بعض از بنى اميه بود، زمانى مقدارى از اموال او گم شد به يکى از غلامانش تهمت دزدى زد و او را آنقدر کتک زد که از شدت شکنجه جان داد.
النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر ( 463هـ)، جامع بيان العلم وفضله، ج 2، ص 159ـ 160، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1398هـ؛
العيني، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد الغيتابي الحنفي ( 855هـ)، مغاني الأخيار، ج 5، ص 159، طبق برنامه الجامع الكبير.
و ابونعيم اصفهانى داستان ابوحازم با زهرى را نقل مىكند كه ابوحازم، زهرى را با علماى بنى اسرائيل مقايسه كرده كه آنها به خاطر دنيا حرمت الهى را شكستند و به جبت و طاغوت ايمان آوردند:
حيث كانت أمراؤهم يأتون إلى علمائهم رغبة في علمهم فلما نكسوا ونفسوا وسقطوا من عين الله تعالى وآمنوا بالجبت والطاغوت كان علماؤهم يأتون إلى أمرائهم ويشاركونهم في دنياهم وشركوا معهم في قتلهم قال ابن شهاب: يا أبا حازم إياي تعني أو بي تعرض قال ما إياك اعتمدت ولكن هو ما تسمع قال سليمان يا ابن شهاب تعرفه قال نعم جاري منذ ثلاثين سنة ما كلمته كلمة قط قال أبو حازم انك نسيت الله فنسيتني ولو أحببت الله تعالى لأحببتني قال ابن شهاب يا أبا حازم تشتمني قال سليمان ما شتمك ولكن شتمتك نفسك.
پادشاهان بنى اسرائيل بخاطر علم علمايشان به طرف علما رفتند، اما زمانى که حرمت الهى را شکستند و احکام را زيرپا گذاشتند و به جبت و طاغوت ايمان آوردند در نتيجه به پادشاهان رو آوردند پس با آنها در دنياى شان شريک شدند و پادشاهان هم علما را در جناياتها يشان شريک کردند ( کنايه از اينکه کشت و کشتارهايشان به فتوا و تائيد و تحت لواى علما بود )
در اين هنگام ابن شهاب ( زهرى ) گفت اى ابا حازم نکند مقصودت من هستم ؟ يا اينکه با اين حرفها به من تعريض و کنايه مى زنى ابا حازم گفت
ولکن حرف همان بود که شنيدي. سليمان بن عبدالملک گفت اى ابن شهاب آيا او را مى شناسى ؟ ابن شهاب گفت بله 30 سال است او همسايه من است ولى يک کلمه هم با او صحبت نکرده ام ابوحازم گفت تو خدا را فراموش کرده اى من را هم فراموش کرده اي، زهرى گفت اى ابن حازم به من اها نت مى کنى ؟! سليمان گفت بلکه تو خود به خودت اهانت کرده اى ( اعمال خودت سبب شده در معرض اهانت واقع شوى ).
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 3، ص 236ـ237، ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 22، ص 37، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1995؛
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي ( 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 1، ص 204، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر – بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.
حدثنا العباس حدثنا زيد يحيي حدثنا علي بن حوشب الفزاري قال: سمعت مكحولا وذكر الزهري فقال:… أي رجل هو لولا افسد نفسه بصحبة الملوك.
زيد بن يحيى مى گويد: على بن حوشب در کلاس درسش براى ما از مکحول حديث نقل مى کرد، بحث از زهرى شد على بن حوشب گفت: اگرنفس خودش را با همنشينى با پادشاهان فاسد نمى کرد دانشمند خوبى بود.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 1، ص 359، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1419هـ- 1999م؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 5، ص 339، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 8، ص 245، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.
از طرفى عالمان اهل سنت؛ از جمله مزى و ذهبى از امام صادق عليه السلام نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود:
هشام بن عباد، قال: سمعت جعفر بن محمد، يقول: الفقهاء أمناء الرسل، فإذا رأيتم الفقهاء قد ركنوا إلى السلاطين فاتهموهم.
هشام بن عباد مىگويد: از جعفر بن محمد (عليه السلام) شنيدم كه مىفرمود: فقهاء امانتداران پيامبرانند؛ پس هر گاه آنان را ديديد كه به سلاطين تكيه كردند ( با آنها ملازم شدند ) به آنها بدبين شويد.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 6، ص 262، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
با اينحال، چگونه مىشود به چنين شخصى كه در دربار دشمنان اميرمؤمنان كارش جعل حديث بر ضد اميرمؤمنان بوده است، اعتماد كرد؟
زهري، از تدليسكنندگان در حديث:
زهرى از مدلسين بوده است؛ چنانچه نسائي، در كتاب ذكر المدلسين مىنويسد:
محمد بن مسلم بن عبيد الله بن شهاب الزهري الفقيه المدني نزيل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعين وصفه الشافعي والدارقطني وغير واحد بالتدليس.
النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (303 هـ)، ذكر المدلسين، ج 1، ص 45، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن حجر عسقلانى نيز در كتاب « تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس »، زهرى را در مرتبه سوم از مدلسين قرار داده و در تعريف اين مرتبه از مدلسين گفته است:
الثالثة من أكثر من التدليس فلم يحتج الأئمة من أحاديثهم الا بما صرحوا فيه بالسماع ومنهم من رد حديثهم مطلقا.
افرادى كه تدليس بسيار داشتهاند، ائمه به روايات آنان احتجاج نكردهاند، مگر رواياتى را كه در آنها تصريح به سماع كرده باشند؛ و بسيارى از ائمه روايات آنان را مطلقا رد كردهاند!
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (852 هـ)، تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، ج 1، ص 13، تحقيق وتعليق د. عاصم بن عبد الله القريوني، ناشر: مكتبة المنار ـ اردن، عمان، الطبعة الأولي.
و در ترجمه زهرى مىنويسد:
محمد بن مسلم بن عبيد الله بن شهاب الزهري الفقيه المدني نزيل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعين وصفه الشافعي والدارقطني وغير واحد بالتدليس.
محمد بن مسلم بن عبيد الله بن شهاب زهرى فقه مدنى، كه در شام زندگى كرده و مشهور به امامت و جلالت و از تابعين بود؛ شافعى و دارقطنى و ديگران او را مدلس خواندهاند!
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852 هـ)، تعريف اهل التقديس بمراتب الموصوفين بالتدليس، ج 1، ص 45، تحقيق وتعليق د. عاصم بن عبد الله القريوني، ناشر: مكتبة المنار ـ اردن، عمان، الطبعة الأولي.
از طرف ديگر عالمان اهل سنت تدليس و مدلسين تقبيح كرده و تدليس را برادر كذب دانستهاند؛ چنانچه خطيب بغدادى در الكفاية فى علم الرواية از قول شعبة بن حجاج مىنويسد:
عن الشافعي، قال: «قال شعبة بن الحجاج: التدليس أخو الكذب… وقال غندر: سمعت شعبة يقول: التدليس في الحديث أشد من الزنا، ولأن أسقط من السماء أحب إلي من أن أدلس… المعافى يقول: سمعت شعبة يقول: لأن أزني أحب إلي من أن أدلس.
تدليس، برادر دروغ است. غنذر مىگويد: از شعبه شنيدم كه مى گفت: تدليس در حديث از زنا بدتر است، من از آسمان سقوط كنم برايم بهتر از اين است كه تدليس كنم. معافى مىگويد: از شعبه شنيدم كه مىگفت: من زنا كنم، بهتر از اين است كه تدليس كنم.
و در ادامه مىنويسد:
«خرّب الله بيوت المدلّسين، ما هم عندي إلا كذابون » و « التدليس كذب »
خداوند، خراب كند خانه تدليس كنندگان را، آنها در نزد من جز دروغ نيستند. تدليس همان دروغ است.
البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر الخطيب (463هـ)، الكفاية في علم الرواية، ج 1، ص 356، تحقيق: أبو عبدالله السورقي، إبراهيم حمدي المدني، ناشر: المكتبة العلمية – المدينة المنورة.
آيا بازهم مىتوان به روايت زهرى اعتماد كرد؟
زهري، دشمن امام علي عليه السلام است:
ثانياً: زهرى نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام بد گويى مىكرده است. ابن أبى الحديد معتزلى شافعى در شرح نهج البلاغه مىنويسد:
وَ كَانَ الزهْرِيُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِينَ عَنْهُ عليه السلام.
وَ رَوَى جَرِيرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَيْبَةَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِينَةِ فَإِذَا الزُّهْرِيُّ وَ عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ جَالِسَانِ يَذْكُرَانِ عَلِيّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) فَجَاءَ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِمَا فَقَالَ أَمَّا أَنْتَ يَا عُرْوَةُ فَإِنَّ أَبِي حَاكَمَ أَبَاكَ إِلَى اللَّهِ فَحَكَمَ لِأَبِي عَلَى أَبِيكَ وَ أَمَّا أَنْتَ يَا زُهْرِيُّ فَلَوْ كُنْتُ بِمَكَّةَ لَأَرَيْتُكَ كَرَامَتَكَ.
زهرى نيز از منحرفان نسبت به على عليه السلام بود. از محمد بن شيبه روايت شده است كه روزى در مسجد مدينه زهرى و عروة بن زبير نشسته بودند و از على بدگوئى ها ميكردند. اين خبر بعلى بن الحسين عليه السلام رسيد پيش آنها آمده و فرمود: اما تو عروه پدرم با پدرت پيش خدا حكومت بردند خدا به نفع پدرم حكومت كرد. و تو اى زهرى! اگر در مكه بودى نشان مى دادم كه چه شخصيتى دارى.
إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 61، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ – 1998م.
و امام على بن الحسين عليه السلام در نامه به زهرى مىنويسد:
… وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ فَمَا أَخْوَفَنِي أَنْ تَكُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِكَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِكَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ إِنَّكَ أَخَذْتَ مَا لَيْسَ لَكَ مِمَّنْ أَعْطَاكَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ يَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِينَ أَدْنَاكَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَيْسَ بِدُعَائِهِ إِيَّاكَ حِينَ دَعَاكَ جَعَلُوكَ قُطْباً أَدَارُوا بِكَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً يَعْبُرُونَ عَلَيْكَ إِلَى بَلَايَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ دَاعِياً إِلَى غَيِّهِمْ سَالِكاً سَبِيلَهُمْ يُدْخِلُونَ بِكَ الشَّكَّ عَلَى الْعُلَمَاءِ وَ يَقْتَادُونَ بِكَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ إِلَيْهِمْ فَلَمْ يَبْلُغْ أَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا أَقْوَى أَعْوَانِهِمْ إِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ إِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ إِلَيْهِمْ.
بدان كه سادهترين نمونه كتمان و سبكترين بارى كه (در اين راه) به دوش مىكشى، اين است كه ترس و وحشتى را كه ستمگر ( از عواقب بيدادگرى و مردم آزارى در دل ) دارد تو با نزديك شدن به او ( به عنوان يك مقام دينى ) و پذيرفتن دعوت گاه و بيگاهش تسكين مىدهى، و راه ضلالت را برايش هموار مىكنى. من چه بيمناكم كه تو فردا با گناه خود همراه ستمگران وارد شوى، و از آن دست مزدها كه براى همكارى با ستمگران دريافت كردهاى بازخواست شوى، تو اموالى را به ناحق گرفتهاى، به كسى نزديك شدهاى كه حق هيچ كس را رد نمىكند، و تو نيز با نزديكى به او باطلى را بر نمىگردانى، با آن كه به دشمنى خدا برخاسته طرح دوستى ريختهاى، مگر نه اين است كه با اين دعوت ها مىخواهند تو را چون قطب آسيا محور بيدادگرى ها قرار دهند، و ستمكارىها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلى براى بلاها ( و مقاصد ) شان سازند، نردبان گمراهى ها و مبلغ كجرويهايشان باشى، و به همان راهى برندت كه خود مىروند؟
مىخواهند با وجود تو عالمان راستين را در نظر مردم مشكوك سازند، و دلهاى عوام را بسوى خود كشند. [ اى عالم دين فروخته ] كارى كه به دست تو مىكنند از عهده مخصوصترين وزيران و نيرومندترين همكارانشان بر نمىآيد، تو بر خرابكاريهاى آنان سرپوش مىنهى، پاى خاص و عام را به بارگاهشان مىگشائى…
الحراني، أبو محمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة (ق4هـ)، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله عليهم، ص276، تصحيح و تعليق: علي أكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ـ قم، الطبعة: الثانية، 1404هـ.
از اين نيز كه بگذريم، زهرى از كسانى است كه از عمر بن سعد روايت نقل كرده است و با اين كار دشمنى خود را با اهل بيت عليهم السلام آشكار نموده است. عمر سعدى كه جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجيع به شهادت رساند و نواميس رسول خدا را به اسارت گرفت. ذهبى مىنويسد:
عمر بن سعد بن أبي وقاص، عن أبيه، وعنه ابنه إبراهيم، وقتادة، والزهري.
عمر بن سعد، از پدرش روايت نقل كرده و از او پسرش ابراهيم، قتاده و زهرى روايت نقل كردهاند.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج 2، ص 61، رقم: 4058، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو – جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ – 1992م.
آيا چنين كسى مىتواند مورد اعتماد باشد؟ آيا روايت چنين كسى مىتواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟
عروة بن زبير
عروة بن زبير نيز همانند زهرى از دشمنان اهل بيت، از طرفداران معاويه و عضو گروه جعل حديث وى بوده است.
ابن أبى الحديد شافعى در شرح نهج البلاغه، ج4، ص 63 به نقل از استادش ابو جعفر اسكافى مىنويسد:
أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه، وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله، فاختلقوا ما أرضاه، منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة، ومن التابعين عروة بن الزبير.
معاويه، گروهى از صحابه و تابعين را گماشت تا روايات و احاديث دروغينى كه بيانگر نقض و بيزارى جستن از على (عليه السلام) باشد، بسازند. و حقوقتى هم براى آنان مقرر كرد كه از اين افراد ابوهريره، عمروعاص، مغيرة بن شعبة، از اصحاب و عروة بن زبير از تابعان مى باشد.
بعد از آن دو نمونه از جعليات عروه بن زبير نقل مىكند:
روى الزهري أن عروة بن الزبير حدثه، قال: حدثتني عائشة قالت: كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى، فقال: يا عائشة، إن هذين يموتان على غير ملتي أو قال ديني.
زهرى روايت كرده است كه عروة بن زبير براى او نقل كرد كه عايشه به من گفت: من پيش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بودم، در همان عباس و على عليه السلام وارد شد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: ” اى عايشه ! اين دو نفر در حالى از دنيا مىرود كه بر غير ملت و يا دين من هستند “.
وروى عبد الرزاق عن معمر، قال: كان عند الزهري حديثان عن عروة عن عائشة في علي عليه السلام، فسألته عنهما يوما، فقال: ما تصنع بهما وبحديثهما ! الله أعلم بهما، إني لأتهمهما في بني هاشم. قال: فأما الحديث الأول، فقد ذكرناه، وأما الحديث الثاني فهو أن عروة زعم أن عائشة حدثته، قالت: كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل العباس وعلى، فقال: ( يا عائشة، إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا )، فنظرت، فإذا العباس وعلي بن أبي طالب.
عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه گفت: نزد زهرى دو حديث به نقل از عروه و از عايشه در باره على وجود داشت، و لذا من از وى در باره آن دو حديث سؤال كردم، گفت: با اين دو حديث و راويان آن چه كار بكنم، خدا از آن دو نفر آگاهتر است، من رابطه اين دو نفر را با به بنى هاشم خوب نمىدانم.
اما حديث اول كه گذشت (روايت قبلي) و اما حديث دوم اين است كه: عروة مىگويد: از عايشه شنيدم كه گفت: نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بودم، فرمود: اى عايشه ! اگر دوست دارى دو نفر از اهل آتش را ببيني، پس به اين دو نفر بنگر، نگاه كردم ديدم عباس و على وارد شدند.
با اين حال چگونه مىشود كه به حديث چنين فردى اعتماد كرد؛ با اين كه مىدانيم يكى از علامتهاى منافقين كه شيعه و سنى بر آن اتفاق دارند، دشمنى با امير المؤمنين عليه السلام است. مسلم نيشابورى در صحيحش مىنويسد:
عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَيَّ أَنْ لَا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنَافِقٌ.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص60ـ61، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
قسم به خدايى كه دانه را شكافت و مردمان را آفريد، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم به من يادآورى فرمود كه مرا جز مؤمن كس ديگرى دوست نمىدارد و به غير از منافق كس ديگرى با من دشمنى نمىورزد.
از طرف ديگر روايات متعددى در هر حد تواتر از نبى مكرم اسلام صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه آن حضرت فرمود:
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ.
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: منافق سه نشانه دارد: در هنگام سخن گفتن دروغ مى گويد، وقتى وعده مىدهد، تخلف مىكند، وقتى امانتى به وى مىسپارى خيانت مىكند.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج1، ص14، كتاب الايمان، باب علامة المنافقين، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛
النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج1، ص56، كتاب الايمان، باب خصال المنافق، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.