اخلاق فاطمه زهرا سلام الله علیها
- پارسايى و انفاق
- تبلور زهد و پارسايى
- فاطمه و عبادت خالصانه
- تبلور عبادت و بندگى
- نگرش بر روايات در اين مورد
- ارمغان معنوى
- دو نكته جالب
- فاطمه و دانش گسترده
- حديث لوح
- خيانت تاريخ
- فاطمه و پوشش بانوان
- فاطمه و نيايش با خدا
- ويژگى هاى اخلاقى و انسانى بانوى بانوان
پارسايى و انفاق
فاطمه عليهاالسلام در پارسايى و انفاق در راه خدا از مقام بسيار بالا و والايى برخوردار بود.
زهد و پارسايى به مفهوم دست برداشتن از چيزى و دل در گرو آن ننهادن است و روشن است كه به هر اندازه انسان به جهان باقى دلبستگى و عشق بيشترى داشته باشد پارسايى و دل بستن او به دنياى زودگذر و ارزش هاى مادى كمتر مى شود و در برابر آن، به هر اندازه سراى آخرت در جان و روح انسان پرشكوه تر و جاودانه تر جلوه نمايد، ارزش هاى مادى و دنياى زودگذر در قلمرو انديشه اش حقيرتر و بى ارزش تر رخ مى نمايد.
و به همين ترتيب به هر اندازه خرد و آگاهى و ايمان انسان به آفريدگار ژرف تر و عميق تر گردد، لذت هاى زود گذر و سراب گونه زندگى در نظرگاه او بى بهاتر و بى ارزش تر مى گردد.
شما خواننده هوشمند ديده ايد كه چگونه كودكان با اسباب بازى ناچيز، به بازى سرگرم مى شود و چگونه احساس شادى و خوشحالى مى كنند؟ چگونه براى هيچ و پوچ افسرده خاطر مى گردند، بر يكديگر سبقت مى گيرند و بر سر اسباب بازي هاى بى ارزش به ستيز بر مى خيزند؟ اما هنگامى كه خردشان رشد كرد و شعورشان افزون گرديد، به تدريج از بازي هاى كودكانه دورى مى جويند و خود را برتر از آن سرگرمي ها مى نگرند و آن كارها را براى شخصيت خويش كوچك و زيان بار ارزيابى مى نمايند؟
همه ى اين ها بدان جهت است كه آنان به خاطر رشد عقلى و فكرى و عبور از مرحله كودكى، خود را زيبنده مردانگى و ترقى مى نگرند و از دوران بازى كودكانه برتر مى يابند.
آرى بندگان برگزيده و دوستان خدا نيز چنين اند. آنان به ارزش هاى دنيوى با چشم حقارت مى نگرند و به آنان چندان بها نمى دهند. دل ها و قلب هاى آنان در گرو عشق به ثروت و امكانات مادى نيست و دنيا را تنها به خاطر خود آن، بها نمى دهند. اگر نيك بينديشيم آنان آن جايى هم كه به دنيا بها مى دهند بدان جهت است كه آن را وسيله رشد معنوى و سرمايه ى اخروى سازد. دنيا را سراى بندگى خدا مى نگرند و ثروت را براى ايثار و انفاق در راه خدا مى خواهند. بر آنند تا به كمك آن گرسنگان را سير كنند و برهنگان را بپوشانند و درماندگان و پايمال شدگان را نجات بخشند.
تبلور زهد و پارسايى
با اين بيان، شما خواننده عزيز به آسانى خواهى توانست اساس و پايه هاى پارسايى و وارستگى بانوى بانوان، فاطمه عليهاالسلام را دريابى.
از اين رو نبايد شگفت انگيز جلوه كند كه آن حضرت در زندگى خويش از يك سو به ثروتى اندك و امكاناتى ناچيز قناعت مى نمايد، و از دگر سو راه فضيلت و كمال و مواسات و ايثار را براى خود بر مي گزيند. از سويى ثروت و زرق و برق دنيا در نظر بلندش بسيار ناچيز و حقير جلوه مى كند و از دگر سو نفرت خويش را از بريز و بپاش و ول خرجى و خوش گذراني ها به روشن ترين صورت اعلان مى دارد. اين شيوه انسانى و آزاد منشانه نبايد به نظر شما خواننده ى گرامى موضوعى عجيب جلوه كند. چرا كه فاطمه دخت پارساترين انسان است. دخت پيشواى نمونه اى است كه هم زندگى عقيدتى اش با زهد و پارسايى همراه بود و هم زندگى اجتماعى اش.
بر اين باور فاطمه عليهاالسلام براى پيش گرفتن راه و رسم مترقى و آسمانى پدر، از همه زيبنده تر بود. زندگى سراسر افتخار «فاطمه» با اميرمومنان نيز در پارسايى و سادگى و شكوه معنوى تبلور يافته بود، چرا كه شوى گران قدر او نخستين كسى بود كه پيش از همه و بيش از همه از زهد و پارسايى پيامبر خدا الگو گرفته بود و حقيقت اين است كه تاريخ اسلام هرگز چهره اى به زهد و پارسايى اميرمومنان به ياد ندارد.
او همان چهره نامدارى است كه زر و زيور و طلا و نقره را مخاطب مى ساخت و مى فرمود: هان اى طلاها و زيورهاى زرد و سفيد! دور شويد و ديگرى را بفريبيد نه «على» را. همان پارساترين پيشوا بود كه به كار گزارش دستور داد هزار درهم به يك صحرانشين بينوا بدهد.
كارگزارش از آن حضرت پرسيد: سالار من طلا يا نقره؟ فرمود: چه فرق مى كند هر دو در نظر من بسان سنگ خاراست. هر كدام بر او مفيدتر است به او بدهيد.
ما برخى از اين مطالب را در كتاب خويش كه در مورد آن حضرت نوشته ايم، بطور گسترده آورده ايم و در اين كتاب نيز به تناسب بحث از شخصيت والاى «فاطمه» همتا و همشأن اميرمومنان، به برخى اشاره مى كنيم گرچه در صفحات گذشته به نمونه هايى چون انفاق آن حضرت در شب عروسى اش و نيز انفاق خالصانه اى كه مدال پرافتخار سوره ى «هل اتى» را براى او و خاندانش آورده اشاره رفت.
1- كتاب «بشارة المصطفى» از ششمين امام نور و او نيز از پدر گران قدرش به روايت از «جابر بن عبدالله انصارى» آورده است كه: «روزى نمار عصر را به همراه پيامبر خوانديم و پس از پايان نماز، پيامبر گرامى در محراب خويش نشسته و مردم بر گردش حلقه زده بودند كه به ناگاه سالخورده اى بينوا از مهاجران عرب به مسجد مدينه وارد شد. او لباس فرسوده بر تن داشت و بر اثر پيرى و ناتوانى بسيار، توان كنترل خويش را نداشت.
پيامبر پرمهر و به او كرد و از حالش جويا شد كه آن سال خورده بينوا گفت: اى پيامبر خدا! من سخت گرسنه ام، سيرم نمائيد. مرا بپوشانيد. فقيرم، مرا بى نياز سازيد.
پيامبر فرمود: دوست من! اينك خود چيزى ندارم تا به تو كمك كنم اما از آن جايى كه هر كس ديگرى را به سوى كار شايسته اى رهبرى كند به سان انجام دهنده ى كار است، اينك تو را به خانه دخترم «فاطمه» رهنمون مى گردم، به خانه بانويى كه خدا و پيامبرش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست مى دارند. بانويى كه همواره خشنودى خدا و پيامبر را بر خواسته خويش مقدم مى دارد. آرى تو را به سراى او رهنمون مى گردم. برخيز و به خانه او بشتاب، اميد كه خداى گره از كارت بگشايد.
سراى فاطمه عليهاالسلام در كنار خانه پيامبر بود. آن حضرت به بلال دستور داد تا او را به خانه دخت سرفرازش ببرد. صحرانشين فقير به همراه بلال به راه افتاد و هنگامى كه به خانه فاطمه عليهاالسلام رسيد با صداى رسا ندا داد كه: سلام بر شما خاندان رسالت! بر شما كه سرايتان جايگاه فرود فرشتگان خدا و محل آمد و شد آنهاست…
فاطمه عليهاالسلام پاسخ او را داد و پرسيد: شما كه هستيد؟ گفت: دختر پيامبر! مرد سالخورده اى هستم كه از راهى دور آمده ام و در مسجد به محضر پدرت پيامبر، سالار انسان ها شرفياب گشته ام. اينك اى سالار بانوان! گرسنه و برهنه و بينوايم، به من كمك كنيد كه خداى مهر و لطف خويش را بر شما فرو فرستد.
آن روز درست سومين روزى بود كه «فاطمه» و اميرمومنان و پيامبر خدا، غذا نخورده بودند و اين جريان را پيامبر مى دانست. فاطمه عليهاالسلام پوست گوسفندى را كه به سبكى خاص دباغى شده بود و دو فرزند گرانمايه اش، حسن و حسين بر روى آن مى خوابيدند، برداشت و نزد آن سالخورده فقير آورد و فرمود اين را بگير، اميدوارم خداى پر مهر بهتر از اين را به شما عنايت كند.
مرد سالخورده گفت: اى دختر پيامبر! من از گرسنگى به شما شكايت آوردم، شما پوست گوسفند به من مى دهيد؟ من با شكم گرسنه با اين پوست چه سازم؟
در اين هنگام بود كه دخت گرانمايه پيامبر دست برد و گردن بندى را كه در گردن داشت و هديه ارزشمند دختر عمويش، «فاطمه» دختر «حمزه» بود، آن را از گردن خويش گشود و به آن بنده خدا داد و فرمود: بگير و بفروش، اميدوارم خداوند بهتر از آن را به تو ارزانى دارد.
مرد سالخورده، گردنبند را با شادمانى گرفت و به مسجد بازگشت. پيامبر هنوز در حلقه ياران نشسته بود كه آن مرد گفت: اى پيامبر خدا! دخت گرانمايه ات «فاطمه» اين گردنبند را به من دادند و فرمودند آن را بفروشم و با پول آن گرفتاري هاى خويش را برطرف سازم و براى رفع محروميت من دعا كردند.
پيامبر گرامى گريست و فرمود: هان اى بنده خدا چگونه خداى پرمهر گره از زندگى تو نخواهد گشود، در حالى كه «فاطمه» دخت پيامبر و سالار بانوان گيتى گردنبند خويش را به تو بخشيده است.
«عمار ياسر» در اين ميان به پاخاست و گفت: اى پيامبر خدا! آيا اجازه مى دهيد اين گردنبند را بخرم؟ پيامبر فرمود: چرا نه؟ اگر همه جنيان و آدميان در خريداران آن گردنبند با تو شركت كنند، خداوند آنان را به آتش دوزخ نخواهد افكند.
عمار از آن سالخورده بينوا پرسيد: گردنبند را به چند مى فروشى؟ پاسخ داد: به وعده اى گوشت و نان كه سيرم كند و به يك برد يمانى كه بدنم را بپوشاند و با آن نماز گذارم و دينارى چند كه به سوى خاندانم باز گردم.
«عمار» سهم خويش از غنائم خيبر را كه پيامبر به او داده بود فروخته و مصرف نموده و چيزى باقى نمانده بود. با اين وصف چيزى داشت از اين رو به مرد سالخورده گفت: هان اى بنده خدا! من حاضرم بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و مركب خويش را به تو بدهم تا تو را به خاندانت برساند و تو را از نان و گندم و گوشت سير سازم، تا اين گردنبند را به من واگذارى.
مرد سالخورده با شگفتى بسيار گفت: راستى كه مردى سخاوتمند هستى، حاضرم. عمار او را به همراه خويش به خانه برد و آن چه تعهد كرده بود به او پرداخت. و سالخورده صحرانشين بازگشت.
پيامبر از او پرسيد: آيا پوشيده و سير شدى؟ پاسخ داد: آرى اى پيامبر خدا! علاوه بر آن، بى نياز هم شده ام. پيامبر فرمود: پس دخترم «فاطمه» را دعا كن.
او دست به آسمان گشود و گفت: بار خدايا! تو خدايى نيستى كه ما تو را ساخته باشيم و ما خدايى جز تو را نمى پرستيم. تويى كه روزى دهنده مايى! خداوندا! به «فاطمه» دخت پيامبر نعمت و موهبتى ارزانى دار كه نه چشمى آن را ديده باشد و نه گوشى شنيده باشد.
به هر حال عمار گردنبند را از آن مرد گرفت و آن را با مشك عطر آگين ساخت و در يك «برد يمانى» پيچيد و به دست غلام خويش كه نامش «سهم» و از غنائم خيبر بود، سپرد و به او گفت: اين بسته را به پيامبر تقديم نما و خودت نيز از اين پس در خدمت او باش. غلام گردنبند را گرفت و نزد پيامبر آورد و پيام «عمار» را به عرض حضرت رسانيد.
پيامبر فرمود: نزد دخت ارجمندم «فاطمه» برو و گردنبند را به او تقديم دار و خود نيز از اين پس متعلق به خاندان على عليه السلام خواهى بود.
غلام گردنبند را نزد «فاطمه» برد و پيام پيامبر را به او رسانيد. بانوى بانوان گردنبند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد ساخت. غلام از اين رخداد شگفت شادمان گرديد و خنديد.
«فاطمه» دليل خنده اش را پرسيد كه پاسخ داد: بركت بسيار اين گردنبند مرا به خنده افكنده است. چرا كه خود شاهدم كه گرسنه اى را سير نمود، برهنه اى را پوشانيد، نيازمندى را بى نياز ساخت، بنده اى را آزاد كرد و باز هم به صاحبش بازگشت. راستى كه شگفت گردنبدى است؟!
2- «بحارالانوار» از «تفسير فرات كوهى» به نقل از ابو سعيد خدرى آورده است كه: روزى اميرمومنان گرسنه بود. به همين جهت از بانوى بانوان پرسيد: آيا غذايى براى خوردن و رفع گرسنگى در خانه دارد؟
فاطمه گفت: نه و افزود به خدايى كه پدرم را به رسالت و شما را به جانشينى او گرامى داشت، چيزى در خانه نداريم و اينك دو روز است كه تو را بر خود و فرزندانم حسن و حسين مقدم مى دارم.
اميرمومنان فرمود: «فاطمه» جان! چرا به من اطلاع ندادى تا چيزى فراهم آورم. پاسخ داد: من از خداى خويش حيا مى كنم كه شما را به كارى وا دارم كه توان انجام آن را نداشته باشى. فقالت: يا اباالحسن انى لاستحيى من الهى ان اكلف نفسك ما لا تقدر عليه.
اميرمومنان بااطمينان به مهر خدا از خانه خارج شد و دينارى چند قرض گرفت و براى خريدن مواد غذايى مورد نياز و خانواده خويش به طرف بازار به راه افتاد اما در ميان راه به «مقداد» برخورد نمود و ديد كه او در هواى بسيار گرم و سوزان از خانه بيرون آمده، حرارت خورشيد رنگ چهره او را دگرگون ساخته و زمين داغ و پرحرارت پاهايش را آزرده است.
آن حضرت پس از اين كه چشمش به مقداد افتاد، شگفت زده پرسيد: چه باعث شده است كه در اين ساعت از خانه بيرون بيايى. مقداد پاسخ داد: سالار من! دست از من بردار و تقاضا مى كنم چيزى مپرس. على عليه السلام فرمود: من نمى توانم با تو برخورد نمايم و تو را گرفته و اندوه زده بنگرم و بى تفاوت از كنارت بگذرم و بروم. مقداد گفت: سرورم تو را به خدا دست از من بردار و از حال من مپرس!!! اما اميرمومنان فرمود: برادر عزيز! تو نمى توانى مشكل زندگى خويش را از من پنهان سازى، بايد بگويى تا چاره اى بينديشم.
«مقداد» گفت: اينك كه اصرار مى ورزى تا از گرفتاريم آگاه گردى به خدايى كه محمد را به رسالت و تو را به جانشينى او گرامى داشت چيزى جز سختى زندگى و گرسنگى خاندانم مرا از خانه بيرون نياورده است.
من در حالى خانواده و فرزندان خويش را در خانه نهاده و بيرون آمدم كه در نهايت فشار و گرسنگى بودند. از بس گريه همسر و كودكانم مرا آزرد، ديگر توان ماندن در خانه را از من سلب كرد و من با دلى پر از اندوه بدون هدف از خانه بيرون زدم و در كوچه ها سرگردانم… اين داستان گرفتارى من.
اميرمومنان با شنيدن سخنان «مقداد» باران اشك از ديدگان فروباريد به گونه اى كه محاسن شريفش اشك آلود گشت و فرمود: سوگند به همو كه تو سوگند ياد كردى، مرا نيز همان چيزى از خانه بيرون فرستاده است كه تو را! من اينك دينارى قرض نموده ام اما تو را بر خود مقدم مى دارم و آن گاه با ايثار و اخلاصى وصف ناپذير، دينار مورد اشاره را به مقداد سپرد و به سوى مسجد پيامبر براى نماز به راه افتاد.
آن حضرت وارد مسجد شد نماز ظهر و عصر و بعد هم نماز مغرب را خواند. هنگامى كه نماز به پايان رسيد و پيامبر برخاست تا برود با عبور از صف اول چشمش به اميرمومنان افتاد و با فشردن پاى خود به پاى او از آن حضرت دعوت كرد كه به همراه پيامبر برود. كنار درب مسجد به هم رسيدند. او به پيامبر سلام كرد و آن گرامى پس از جواب، پرسيد: على جان! آيا مى توان شام را ميهمان شما بود؟
اميرمومنان سكوت را برگزيد چرا كه با شرايط اقتصادى خويش توان دعوت ميهمان نداشت، اما بزرگ منشى و اخلاق شايسته و بايسته اش نيز به گونه اى بود كه نمى توانست پاسخ منفى دهد. و نيز نمى دانست كه پيامبر گرامى از شرايط اقتصادى و انفاق و ايثار او به خواست خدا آگاه است و خداى بزرگ به او پيام فرستاده است كه شام را در خانه «على» باشد.
به هر حال پيامبر ديد اميرمومنان سكوت را برگزيده است از اين رو فرمود: على جان! چرا جواب مثبت يا منفى نمى دهى؟ آن حضرت غرق در حيا، به منظور تكريم و احترام پيامبر گفت: بفرماييد.
پيامبر دست آن حضرت را گرفت و با هم وارد خانه فاطمه عليهاالسلام شدند و ديدند آن بانوى گران قدر نمازش را خوانده اما هنوز در عبادت گاه خويش است و راز و نياز با خد دارد و پشت سرش ظرفى مملو از غذا مى باشد كه بخار آن به آسمان بلند است.
او هنگامى كه صداى پيامبر را شنيد از جايگاه عبادت و نماز خويش برخاست و به پيشواى بزرگ توحيد سلام كرد. پيامبر سلام او را كه محبوب ترين انسان ها در نظرش بود پاسخ گفت و دست محبت پدرانه بر سرش كشيد و فرمود: دخت گرانمايه ام چگونه روز را به شب آورده اى؟
فاطمه، خداى را سپاس گفت و اظهار خشنودى كرد. پيامبر او را دعا كرد و از او خواست تا شام بياورد و «فاطمه» ظرف مملو از غذا را در برابر پيامبر و اميرمومنان نهاد.
على عليه السلام پرسيد: «فاطمه» جان! اين غذا را از كجا آورده اى؟ راستى كه تاكنون غذايى به اين خوش رنگى و خوشبويى و خوشمزگى نديده و… نخورده ام.
اين جا بود كه پيامبر دست بر شانه اميرمومنان نهاد و به او فرمود: على جان! اين در برابر دينارى است كه تو در راه خدا انفاق كردى «هذا بدل دينارك» آرى اين پاداش دينار توست و خدا به هر كه بخواهد روزى بى حساب ارزانى مى دارد.
و آن گاه باران اشك شوق از ديدگان فروباراند و فرمود: سپاس خداى پرمهر را كه نخواست شما را از اين سراى فانى بيرون رويد و به شما پاداش پرشكوه ندهد.
على جان! خداوند تو را به سان «زكريا» مورد لطف قرار داده است و فاطمه را به سان «مريم» كه هرگاه «زكريا» در پرستش گاه بر «مريم» وارد مى شد، مى ديد نزد او رزق و روزى است.
سپس به تلاوت اين آيه پرداخت: كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا…
فاطمه و عبادت خالصانه
عبادت كه در زبان فارسى به مفهوم پرستش آمده، بر دو بخش است:
عبادت به مفهوم گسترده و عام، و عبادت به مفهوم خاص
1- عبادت به مفهوم عام عبرت است از هر انديشه و نيت شايسته، سخن نيكو، كار پسنديده، اخلاق ستوده و هر چيزى كه در قلمرو انديشه و سخن و عمل، انسان را به آفريدگار هستى نزديك سازد. همه اين ها عبادت خداست… و انسان را به خدا نزديك مى سازد.
2- عبادت به مفهوم خاص آن، عبارت است از نماز، روزه، حج، زكات و… و ديگر امورى كه براى مردم روشن است.
تبلور عبادت و بندگى
واقعيت اين است كه عبادت خالصانه خدا به مفهوم كامل و ابعاد گوناگون آن، در زندگى سراسر افتخار فاطمه عليهاالسلام جلوه گر شد و آن حضرت به راستى در عبادت خدا نمونه عصرها شد. سراسر زندگى پرافتخار او، از آغاز تا واپسين لحظات، عبادت خدا بود.
از غذا دادن به محرومان گرفته تا آب بردن به خانه بينوايان، از ايثارش در راه خدا تا آموزش مقررات الهى به مردم، از به دوش كشيدن بار مسوليت اداره جامعه كوچك خانه و خانواده تا پارسايى و ساده زيستى و تحمل محروميت ها براى آسايش مردم و پيشرفت اسلام، از شوهردارى نمونه اش تا دفاع قهرمانانه از امامت و ولايت راستين در برابر بيداد و دجالگرى و ديگر تحمل رنج ها و مشكلات و مصائبى كه پس از رحلت پيامبر به خاطر دفاع از حق و عدالت بر آن حضرت وارد آمد كه بخشى از آن ها در صفحات گذشته از نظر شما خواننده گرامى گذشت و بخش هاى ديگر نيز در صفحات آينده خواهد آمد.
آرى همه اين ها را فاطمه به خاطر پرستش خالصانه خدا و تقرب به او و انجام وظيفه در برابر آفريدگار هستى به عنوان عبادت خالصانه خدا به جان خريد… و تازه اين ها غير از نماز هاى خاشعانه و نيايش هاى جان بخش شبانه او با خداست.
از «ابن عباس» در مورد اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «كانوا قليلا من الليل ما يهجعون و بالاسحار هم يستغفرون» (سوره 51، آيه 19 – 20)
آنان اندكى از شب را مى خوابيدند و به هنگامه سحر از خدا آمرزش مى خواستند.
آورده اند كه اينان عبارتند از: اميرمومنان، فاطمه دخت گرامى پيامبر و دو فرزند ارجمندش، حسن و حسين. (شواهد التنزيل «حسكانى حنفى»، ج 2، ص 194)
نگرش بر روايات در اين مورد
اينك به رواياتى در اين مورد نظر مى افكنيم:
1- از دومين امام نور آورده اند كه فرمود: مادر گران قدرم فاطمه عليهاالسلام شب جمعه اى در محراب عبادت خويش ايستاده و به پرستش خدا پرداخته بود. شب را تا سپيده دم به نماز و نيايش گذرانيد و خود ناظر بودم كه مردم باايمان و درست انديش را دعا مى كرد و براى بسيارى با نام و نشان از خدا مهر و بخشايش مى طلبيد اما شگفت زده شدم هنگامى كه ديدم جز خويشتن، همه را دعا كرد.
به او گفتم: مادرجان! چرا همان گونه كه همه را دعا مى كنيد براى خويشتن دعا نمى كنيد؟ يا اماه لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟ فرمود: پسرم! حسن جان! نخست همسايه و آن گاه اعضاى خانواده ى خويش. فقالت: يا بنى! الجار ثم الدار. (بحارالانوار، ج 43)
و اين گونه درس بشر دوستى به عصرها و نسل ها آموخت.
2- و نيز از پيامبر گرامى آورده اند كه: اما دخترم فاطمه سالار بانوان عصرها و نسل هاست. او پاره ى وجود، نور ديدگان، ميوه ى دل و روح من است. او حوريه اى است در چهره ى انسان. هرگاه در پرستش گاه خويش در برابر پروردگارش مى ايستد نور وجودش به فرشتگان آسمان پرتوافكن مى گردد همان گونه كه نور ستارگان به زمينيان پرتوافكن مى گردد و خداى بى همتا به فرشتگان مى فرمايد: هان اى فرشتگان من! به بنده ى شايسته ام «فاطمه»، سالار بانوان، بنگريد كه در بارگاهم ايستاده و از خوف و خشيت بر خود مى لرزد و با همه ى وجود به پرستش من روى آورده است. اينك شمايان را گواه مى گيرم كه پيروان او را از آتش دوزخ امنيت مى بخشم. (بحارالانوار، ج 42)
3- و نيز در كتاب «عدةالداعى» آمده است كه: بانوى بانوان در نماز خويش از ترس خدا پياپى نفس نفس مى زد.
4- و نيز از «حسن بصرى» آورده اند كه: در ميان اين امت هيچ كسى عبادت پيشه تر از دخت گرانمايه پيامبر نبوده او به اندازه اى به عبادت و راز و نياز با خدا مى ايستاد كه آثار آن در پاهايش موجود بود. (ربيع البرار، ص 195 ما كان فى هذه الامة اعبد من فاطمة…)
5- از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: هر كس چهار ركعت نماز گذارد و در هر ركعت پنجاه مرتبه «قل هو الله احد» را بخواند، گويى نماز فاطمه را خوانده و اين نماز، نماز بازگشت كنندگان به سوى خداست. (من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 564)
6- و نيز فرمود: مادرم فاطمه دو ركعت نماز مخصوص داشت كه جبرئيل به او آموخته بود و آن گاه كه سلام آن را مى گفت، با تسبيحات مخصوص خويش خداى را ستايش مى كرد، سپس مى فرمود: «سبحان ذى العز الشامخ المنيف، سبحان ذى الجلال الباذخ العظيم، سبحان ذى الملك الفاخر القديم، سبحان من لبس البهجة و الجمال، سبحان من تردى بالنور و الوقار، سبحان من يرى اثر النمل على الصفا، سبحان من يرى وقع الطير فى الهواء، سبحان من هو هكذا؟ لا هكذا غيره» (بحارالانوار، ج 98)
«منزه و پاك است خداى شكست ناپذير و بلند مرتبه، منزه و پاك است خداى صاحب شكوه و والايى و عظمت، منزه است خداى دارنده ى فرمانروايى ارزشمند و ديرين، منزه است آن خدايى كه به لباس جمال و زيبايى معنوى آراسته است، منزه است آن خدايى كه پوشش نور و وقار در بردارد، منزه است آن خدايى كه اثر پاى مورچه را در صخره هاى سخت و سياه مى بيند، منزه است آن خدايى كه اثر فرود و پرواز پرنده را در هوا مى نگرد، منزه است آن خدايى كه تنها او صاحب اين كمال و جمال و ويژگى هاست و نه جز او»
7- و نيز آورده اند كه پيامبر به اميرمومنان و دخت ارجمندش فاطمه فرمود: مى خواهيد پرتويى از خير و بركتى را كه خدا به من آموخته و مرا از آن آگاه ساخته است شما را بدان مفتخر سازم. پس آن را به خاطر سپاريد.
گفتند: به ديده ى منت اى پيامبر خدا! آن چيست؟ فرمود: هر كدام از شما دو ركعت نماز مى خواند و در هر ركعت سوره فاتحه و «آية الكرسى» را سه بار تلاوت مى كند، آن گاه سوره ى «قل هو الله» و آخر سوره حشر را نيز از آيه «لو انزلنا هذا القرآن على جبل…» تا آخر سه بار مى خواند. سپس هنگامى كه نشست، تشهد مى گويد و خداى را آن گونه كه مى بايد، ستايش مى كند و بر پيامبرش درود مى فرستد و براى مردان و زنان با ايمان دعا مى كند و از پى آن اين دعا را مى خواند: «اللهم انى اسالك بحق كل اسم هو لك، يحق عليك فيه اجابة الدعاء اذا دعيت به، و اسالك بحق كل ذى حق عليك و اسالك بحقك على جميع ما هو دونك ان تفعل بى كذا و كذا…» و آن گاه خواسته هاى خويش را از خدا مى خواهد. (بحارالانوار، ج 89، ص 365)
8- از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: براى رفع هر خطر و درست انجام شدن هر كار سرنوشت سازى، دو ركعت نماز خالصانه به همان ترتيب كه دخت گرانمايه پيامبر مى خواند، به جا مى آوريد. در ركعت نخست سوره حمد و آن گاه «قل هو الله» را پنجاه مرتبه مى خوانيد و ركعت دوم را بسان ركعت اول به جا مى آوريد. سپس دست ها را نيايش گرانه به سوى آسمان بالا مى بريد و اين دعا را با همه وجود مى خوانيد:
«اللهم اتوجه اليك بهم، و اتوسل اليك بحقهم العظيم الذى لا يعلم كنهه سواك، و به حق من حقه عندك عظيم، و باسمائك الحسنى و كلماتك التامات التى امرتنى ان ادعوك بها، و اسالك باسمك العظيم الذى امرت ابراهيم عليه السلام ان يدعو به الطير فاجابته، و باسمك العظيم الذى قلت للنار.»
«كونى بردا و سلاما على ابراهيم» فكانت، و باحب اسمائك اليك و اشرفها عندك، و اعظمها لديك، و اسرعها اجابة، و انجحها طلبة، و بما انت اهله و مستحقه و مستوجبه، و اتوسل اليك، و ارغب اليك، و اتصدق منك، و استغفرك، و استمنحك، و اتضرع اليك، و اخضع بين يديك، و اخشع لك، و اقر لك بسوء صنيعتى، و اتملق و الح عليك و اسالك بكتبك التى انزلتها على انبيائك و رسلك صلواتك عليهم اجمعين من التوراة و الانجيل و القرآن العظيم من اولها الى آخرها، فان فيها اسمك الاعظم، و بما فيها من اسمائك العظمى، اتقرب اليك، و اسالك ان تصلى على محمد و اله، و ان تفرج عن محمد و آله، و تجعل فرجى مقرونا بفرجهم، و تبدا بهم فيه، و تفتح ابواب السماء لدعايى فى هذا اليوم و تاذن فى هذا اليوم و هذه اليلة بفرجى و اعطاء سولى و املى فى الدنيا و الاخرة، فقد مسنى الفقر و نالنى الضر و شملتنى الخصاصة، و الجاتنى الحاجة، و توسمت بالذلة، و غلبتنى المسكنة و حقت على الكلمة، و احاطت بى الخطيئة، و هذا الوقت الذى وعدت اولياءك فيه الاجابة.
فصل على محمد و آله، و امسح ما بى بيمينك الشافية، و انظر الى بعينك الراحمة و ادخلنى فى رحمتك الواسعة، و اقبل الى بوجهك الذى اذا اقبلت به على اسير فككته، و على ضال هديته، و على حائر اذيته، و على فقير اغنيته، و على ضعيف قويته، و على خائف آمنته؛ و لا تخلنى لقا لعدوك و عدوى، يا ذاالجلال و الاكرام.
يا من لا يعلم كيف هو و حيث هو و قدرته الا هو يا من سد الهواء باسماء و كبس الارض على الماء و اختار لنفسه احسن الاسماء يا من سمى نفسه بالاسم الذى به يقضى حاجة كل طالب يدعوه به اسالك بذلك الاسم، فلا شفيع اقوى لى منه و بحق محمد و آل محمد ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تقضى لى حوائجى و تسمع محمدا و عليا و فاطمة و الحسن و الحسين و عليا و محمدا و جعفرا و موسى و عليا و محمدا و عليا و الحسن و الحجة صلوات الله عليه و بركاته و رحمته صوتى، فيشفعوا لى اليك، و تشفعهم فى، و لا تردنى خائبا، بحق لا اله الا انت، و بحق محمد و آل محمد، و افعل بى كذا و كذا يا كريم.»
بار خدايا! به وسيله ى محمد و خاندانش به بارگاه تو روى مى آورم و به شكوه آنان دست توسل به پيشگاهت مى گشايم.
به حق آن شكوهى كه حقيقت آن را جز ذات پاكت نمى داند و به احترام هر آن كه مقامش در بارگاه تو بزرگ است و به نام هاى نيكويت و به واژه هاى كاملى كه فرمان دادى، به وسيله آن ها تو را بخوانم. و تو را بدان نام پرشكوهت مى خوانم كه ابراهيم را فرمان دادى در پرتو آن پرندگان را فراخواند و به بركت آن زنده شدند و فراخونش را پاسخ دادند و تو را بدان نام پرشكوهى مى خوانم كه به آتش شعله ور و پرشراره فرمودى: بر ابراهيم سرد و سلامت باشد، و آن گونه شد.
و تو را به محبوب ترين نام ها بسويت، و پرشرافت ترين آن ها در پيشگاهت، و به پرشكوه ترين آن ها در بارگاهت، و به نام هايى كه دعاها را سريع تر به اجابت مى رساند و خواسته ها را بهتر و موفقيت آميزتر برآورده مى سازد و تو را به آن چه سزاوار و شايسته و درخور آن هستى، فرا مى خوانم و به بارگاهت توسل مى جويم و بسويت مى شتابم، و بخشايشت را مى طلبم و آمرزشت را مى خواهم و عطايت را تقاضا مى كنم و به بارگاهت تضرع و زارى مى نمايم و در پيشگاهت سر تواضع فرود مى آورم و براى تو خشوع مى ورزم و در برابر تو به بدى عملكردم اقرار مى كنم و اصرار مى ورزم و تو را به آغاز تا پايان كتاب هايت، تورات، انجيل و قرآن پرشكوه، كه آن ها را بر پيام آوران و فرستادگانت كه درود خداى بر همگى آنان باد، فرو فرستادى، مى خوانم. چرا كه در آن ها نام پرشكوه توست و به وسيله آن چه از نام هاى بزرگت در آنهاست، به سوى تو تقرب مى جويم، آرى تو را به همه اين ها فرا مى خوانم كه بر محمد و خاندانش درود فرستى و گرفتارى آنان را برطرف سازى و گشايش كار مرا به گشايش كارهاى آنان پيوند دهى و در هر كار نيك آنان را پيشتاز ساخته و از آنان آغاز كنى.
و اين كه درهاى آسمان را امروز به منظور برآورده شدن دعاهايم بگشايى و امروز و امشب به گشايش كارم و برآمدن خواسته هايم، در دنيا و آخرت فرمان دهى. چرا كه فقر دامن گيرم شده و گرفتارى بر من چيره گشته و نياز مرا به پيشگاه تو تسليم نموده و به پناه آوردن به درگاهت وادارم ساخته و مارك ذلت بر من نواخته شده و بيچارگى گريبانم را گرفته و عذاب بر من سزاوار آمده و نافرمانى احاطه ام نموده است و اينك ساعتى است كه در آن به دوستانت وعده ى برآمدن خواسته هايشان را داده اى، پس بر محمد و خاندانش درود فرست و با قدرت شفابخش خود، بيماري هاى درونى و برونى ام را شفابخش و با نظر مهرت بسوى من نظاره كن و مرا در درياى بى كرانه رحمتت وارد ساز و با نظر مهرى به من روى آورد كه هرگاه بدان گونه بر اسيرى روى آورى، آزادى اش مى بخشى و بر هر گمراهى نظر كنى، هدايتش مى كنى و بر هر سرگردانى بنگرى، به سر منزل مقصود و معشوقش مى رسانى و به هر نيازمندى نظاره كنى، بى نيازى اش ارزانى مى دارى و بر هر ناتوانى روى آورى، توانمندش مى سازى و بر هر هراسانى نظر كنى، امنيت اش مى بخشى و مرا با ديدار دشمنت و دشمنم، اى دارنده ى بزرگى و بخشايش، تنها رها مكن.
اى كسى كه ذات بى همتا و موقعيت والا و قدرت بى نظيرش را آن گونه كه بايد جز خويشتن نمى شناسد. اى آن كه هوا را به وسيله آسمان مسدود ساخته است و زمين را بر پهنه آب قرار داده است و بهترين نام ها را براى خود برگزيده است.
اى آن كه خويشتن را به نام مقدسى ناميد كه به بركت آن نياز هر نيازمند جويايى را كه او را بدان نام بخواند، برآورده مى سازد! تو را بدان نام فرا مى خوانم و شفاعت كننده اى پرتوان تر از آن، در بارگاهت ندارم و تو را به شكوه و حرمت محمد و خاندان محمد فرا مى خوانم كه بر محمد و خاندانش درود فرستى و خواسته هايم را برايم، برآورى و ندايم را به محمد، على، فاطمه، حسن حسين، على، محمد، جعفر، موسى، على، محمد، على، حسن و آخرين اما معصوم كه درود و رحمت و بركات خدا بر همگى آنان باد به گوش آنان برسانى كه در پيشگاه تو مرا شفاعت كنند و تو آنان را شفيع من سازى و مرا نوميد و سرافكنده نسازى. به حق خودت اى خدايى كه جز تو خدايى نيست و به حق محمد و خاندان محمد خواسته هاى مرا، اى بخشاينده ى مهربان برايم برآور. (مصباح المتهجد، ص 266)
9- سيد بن طاووس از «صفوان» آورده است كه: «محمد بن على حلبى» روز جمعه اى به حضور ششمين امام نور شرفياب شد و گفت: سرورم! برترين كارى را كه در چنين روزى مى توانم، انجام دهم، به من بياموز.
آن حضرت فرمود: محمد! من نه انسانى را پرشكوه تر از فاطمه در پيشگاه پيامبر مى شناسم و نه چيزى را از آن كه آن حضرت به دخت گران مايه اش آموخت تا در چنين روزى انجام دهد. آن گاه افزود: پيامبر به فاطمه فرمود: كسى كه بامداد جمعه براى تقرب به خدا غسل كند و در برابر خدا بايستد و چهار ركعت نماز به صورت دو ركعتى بخواند كه در ركعت اول، نخست سوره حمد را بخواند و آن گاه سوره اخلاص را پنجاه مرتبه تلاوت كند و در ركعت دوم سوره حمد را و سپس سوره عاديات را پنجاه مرتبه بخواند و در ركعت سوم سوره حمد را و آن گاه پنجاه مرتبه سوره الزلزال را تلاوت كند و در ركعت چهارم نخست سوره ى «حمد» و آن گاه سوره نصر را كه آخرين سوره اى است كه بر قلب مصفاى پيامبر فرود آمد پنجاه مرتبه بخواند و پس از پايان نماز دست ها را به سوى آسمان بگيرد و با شور و اخلاص اين دعا را بخواند بهترين كار را انجام داده است.
دعاى مورد نظر اين است:
«الهى و سيدى، من تهيا او تعبا او اعد او استعد لوفادة الى مخلوق رجاء رفده و فوائده و نائله و فواضله و جوائزه، فاليك يا الهى كانت تهيئتى و تعبيتى و اعدادى و استعدادى رجاء رفدك و معروفك و نائلك و جوائزك، فلا تحرمنى ذلك، يا من لا يخيب عليه مسالة السائل و لا تنقصه عطية نائل فانى لم آتك بعمل صالح قدمته، و لا شفاعة مخلوق رجوته، اتقرب اليك بشفاعة محمد و اهل بيته صلواتك عليهم اجمعين، ارجوا عظيم عفوك الذى عفوت به على الخاطئين عند عكوفهم على المحارم فلم يمنعك طول عكوفهم على المحارم ان عدت عليهم بالمغفرة، و انت سيدى العواد بالنعماء، و انا العواد بالخطاء، اسالك بمحمد و آله الطاهرين ان تغفر لى الذنب العظيم، فانه لا يغفر ذنبى العظيم الا العظيم، يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم يا عظيم.» (جمال الاسبوع، ص 132)
اى خداى من و اى سالار من! هر كس بر در خانه مخلوقى به اميد لطف و بخشش و سود رسانى و جايزه او، خويشتن را آماده و مهيا مى گرداند، اما اى خداى پر مهر! من براى بيان نيازها و خواسته هايم به اميد عطاء و بخشش و جايزه و سود رسانى تو مى باشم و تنها به سوى تو آمده ام.
پس مرا از اين همه اميد محروم نساز اى آن كه هيچ خواهنده اى را در خواسته اش نااميد و محروم نمى سازى و اى كه گنج عطاى تو از بخشايش بسيار كاهش نخواهد يافت.
من بر در احسان و بخشايش ات نه با تكيه به عملكرد خويش كه از پيش فرستاده باشم، آمده ام و نه به اميد شفاعت هيچ مخلوقى جز محمد و خاندانش. اينك به اميد بخشايش بزرگ تو كه آن را براى گنه كارانى آماده ساخته اى كه عمرى بر گناه اصرار ورزيده اند و طول مدت آنان بر گناهان، تو را از بخشش و آمرزش آنان باز نمى دارد.
و تو سالار من هستى كه بخشش و احسان، شيوه ى توست و من بنده ى لغزش كارى كه گناه، شيوه ى من است. اينك از تو مى خواهم كه به شكوه و حرمت محمد و خاندان پاكش گناه سهمگين مرا مورد آمرزش قرار دهى چرا كه گناه بزرگ را كسى جز تو، اى خداى بزرگ و پرشكوه نمى بخشد، اى خداى بزرگ!
آرى روايات در مورد عبادت خالصانه و عارفانه فاطمه عليهاالسلام به ويژه نيايش ها و دعاهايى كه آن بانوى برگزيده با آن ها با پروردگارش راز و نياز مى نمود، بسيار است. نگارنده نيازى نمى بيند كه بيش از اين در مورد عبادت و شب زنده دارى و نماز و نيايش آن حضرت سخن را طولانى سازد. چرا كه او دخت فرزانه نخستين و برترين عبادت كنندگان است. دخت همان بزرگ يكتاپرستى است كه ساعت ها بر روى پاهاى خويش به نيايش خدا مى ايستاد تا آنجايى كه فرشته وحی پيام آورد كه: «طه ما انزلنا عليك القران لتشقى»
بانوى بانوان همو بود كه مفهوم پرستش و عبادت و ارزش واقعى آن را به همان اندازه كه آفريدگارش را شناخته بود، درك مى نمود. از اين رو جاى هيچ شگفتى ندارد كه از راز و نياز و عبادت، لذت معنوى و روحى ببرد.
شگفت انگيز نيست كه از ايستادن به عبادت در برابر خدا به آرامش دل و اطمينان جان اوج گيرد. شگفت انگيز نيست كه در برابر پروردگارش آن گونه فروتنى و خضوع نمايد و از سجده و قيام احساس خستگى ننمايد.
ارمغان معنوى
1- از اميرمومنان آورده اند كه به مردى از «بنى سعد» فرمود: مى خواهى از زندگى مشترك خويش با دخت سرفراز پيامبر برايت سخن گويم؟
فاطمه، كه در حقيقت محبوب ترين انسان ها در نظر پيامبر گرامى بشمار مى رفت، در خانه من بود. همين بانوى گرانمايه، با آن شكوه علمى و معنوى و ويژگي هاى اخلاقى و انسانى، آن قدر مشك آب بر دوش كشيده بود كه اثر آن بر سينه مباركش بود و يه اندازه اى با آسياب دانه آرد نموده بود كه در دست هاى نازنينش اثر كار هويدا بود. او به قدرى خانه را غبارگيرى و نظافت نموده بود كه لباس هايش گردآلود گشته و آن قدر زير ديگ غذا آتش افروخته بود كه اثر كار در لباس هايش ديده مى شد.
آن بانوى نمونه در زندگى مشترك رنج و زحمت بسيارى را به جان مى خريد از اين رو روزى به او گفتم: بانوى من! بجاست نزد پدر گرانمايه ات بروى و از او خدمتگزارى بخواهى تا از سختى و رنج خانه دارى آسوده گردى و به ديگر امور بيشتر بپردازى.
فاطمه عليهاالسلام نزد پيامبر رفت و ديد گروهى با آن بزرگوار مشغول گفتگو هستند به همين جهت بى آن كه چيزى بگويد بازگشت اما پيامبر دريافت كه دخت سرفرازش براى كارى نزد او رفته است. از اين رو صبح روز بعد هنوز ما در خواب بوديم كه پيامبر به خانه ى ما آمد و پس از سلام در كنار ما نشست و فرمود: «فاطمه» جان! ديروز گويى با من كارى داشتى كه نزدم آمدى، چرا سخن نگفته بازگشتى.
من به جاى بانوى بانوان گفتم: اى پيامبر خدا! واقعيت اين است كه فاطمه به قدرى مشك آب به دوش كشيده كه اثر آن در سينه اش مانده است و به اندازه اى دانه آسياب نموده است كه در دست هايش اثر كار هويداست و به قدرى خانه را نظافت و گردگيرى نموده كه لباس هايش گردآلود گشته و آن قدر در زير ديگ غذا آتش افروخته است كه لباس او گويى بوى دود برداشته است از اين رو من از او خواستم كه نزد شما بيايد و براى راحت شدن از فشار كار و اداره امور خانه، خدمت كارى طلب كند.
پيامبر فرمود: مى خواهيد به شما چيز تازه اى بياموزم كه برايتان از هر خدمت گزارى بهتر و سودمندتر باشد؟ اميرمومنان و «فاطمه» گفتند: چرا اى پيامبر خدا! فرمود: هرگاه خواستيد بخوابيد، 33 بار با همه وجود و اخلاص سبحان الله و 33 مرتبه الحمدالله و 34 مرتبه «الله اكبر» بگوييد و آن گاه به بستر استراحت برويد. اين از هر خدمت گزارى براى شما بهتر و ارزشمندتر است.
بانوى بانوان سر بلند كرد و سه بار گفت: از خداى و پيامبرش به خاطر اين ارمغان معنوى به جاى خدمت كار خشنودم، خشنود. رضيت عن الله و رسوله… (بحارالانوار، ج 43)
2- و نيز از اميرمومنان آورده اند كه فرمود: يكى از فرمانروايان عجم خدمت گزارانى به پيامبر گرامى هديه نمود. من به فاطمه پيشنهاد كردم كه نزد پدر برود و يكى از آن ها را براى كارهاى خانه بخواهد. بانوى بانوان به محضر پيامبر شرفياب شد و سخن خويش را بيان كرد، پيامبر فرمود:
«فاطمه» جان! مى خواهم هديه اى به تو بدهم كه نه تنها از هر خدمتگزارانى بهتر، بلكه از دنيا و آن چه در آن است نيز ارزشمند تر است. فاطمه عليهاالسلام شادمان شد و پيامبر فرمود: دخت ارجمندم! پس از هر نماز 34 بار با همه وجود و اخلاص بگو «الله اكبر» و 33 بار بگو «الحمدالله» و 33 بار بگو «سبحان الله» و آن گاه اين برنامه ى معنوى را با «لا اله الا الله» به پايان ببر كه بى ترديد اين برنامه ى معنوى و عبادى نه تنها از آن چه مى خواستى بهتر و سودمندتر است كه از دنيا و همه ارزش هاى آن نيز بهتر است. به همين جهت «فاطمه» پس از آن روز بعد از هر نمازى اين برنامه معنوى را با شور و شعورى ژرف و وصف ناپذير انجام مى داد. از اين رو اين را تسبيحات فاطمه ناميده اند. (بحار، ج 43)
3- و نيز از ششمين امام نور آورده اند كه به «ابوهارون» فرموده: ما كودكان خويش را همان سان كه به انجام نماز فرمان مى دهيم به تسبيحات فاطمه نيز فرمان مى دهيم، از اين رو شما نيز آن برنامه معنوى شورانگيز را ترك مكن كه هر كس در زندگى خويش بدان مداومت داشته باشد دچار نگون بختى نمى گردد.
4- و نيز در «مكارم الاخلاق» آمده است كه: فاطمه عليهاالسلام «تسبيحى» داشته كه رشته آن از نخ پشمى بوده و به شمار تكبيرها به آن گره زده بود. آن حضرت هنگام تسبيح و تكبير و ستايش خدا، آن را با دست مى گردانيد. هنگامى كه «حمزه» آن سالار شهيدان «احد» به شهادت رسيد، بانوى بانوان از تربت او تسبيح درست كرد و مردم نيز به او تاسى جستند و آن گاه كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد ديگر از تربت عطر آگين او تسبيح ساخته شد چرا كه تربت او داراى امتيازات و فضيلت هاى ويژه اى است. (مكارم الاخلاق، ص 328)
5- از ششمين امام نور آورده اند كه فرمود: تسبيح فاطمه عليهاالسلام از نخ هاى تيره رنگى كه 34 دانه داشت، ساخته شده بود هنگامى كه «حمزه» به شهادت نايل آمد، فاطمه از تربت او تسبيحى خاص درست كرد كه پس از هر نمازى بوسيله آن ياد خدا مى نمود و ذكر مى گفت.
6- امام باقر علیه السلام در اين مورد فرموده: خدا با چيزى برتر از تسبيحات فاطمه پرستش نشده است. اگر شيوه اى براى پرستش خدا برتر از اين بود، پيامبر آن را به دخت گرانمايه اش ارمغان مى داد. (بحارالانوار، ج 43، ص 64)
7- از امام صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود: «هر كس با تسبيحات فاطمه خداى را ستايش نمايد، براستى او را فراوان ياد كرده است.» (مجمع البيان، ج 8 بحارالانوار، ج 43)
به هر حال روايات در تسبيحات فاطمه بسيار و پيام آن ها نيز گوناگون است. در برخى روايات نخست «الله اكبر» و پس از آن «سبحان الله» و آن گاه «الحمدالله» بيان شده است و از ديدگاه فقهاى ما نيز اين ترتيب از شدت و قوت بيشترى برخوردار است.
مرحوم مجلسى در «بحار» ديدگاه هاى فقها، پيرامون تقدم يا تاخر هر كدام از آن سه ذكر را بطور گسترده طرح نموده است. (بحارالانوار، ج 58)
دو نكته جالب
از رواياتى كه ترسيم گرديد اين نكته دريافت مى شود كه سالار بانوان گيتى، با آن شكوه معنوى و عظمت انسانى و شرافت خانوادگى، خود به تدبير امور خانه و فرزندانش مى پرداخت و كارهاى مختلف درون خانه و زندگى مشترك را با درايت و مهارت بسيار انجام مى داد. و نيز روشن مى گردد كه اميرمومنان نيز در تدبير امور و تنظيم شئون خانه، معاون و مشاور آن حضرت بود و به او كمك مى رسانيد.
از اميرمومنان آورده اند كه فرمود: روزى پيامبر گرامى به خانه ى ما وارد شد. دخت ارجمندش «فاطمه» كنار ديگ غذا نشسته و آن را آماده مى ساخت و من نيز عدس پاك مى كردم. پيامبر پس از نظاره بر ما فرمود: على جان! گوش فرا ده تا سخن بگويم! تو خود نيك مى دانى كه من جز به فرمان خدا سخنى نمى گويم.
آن گاه فرمود: هر مردى در اداره ى خانه و تنظيم شئون و تدبير امور آن به همسرش به مهر و محبت يارى رساند، به شمار موهاى بدنش براى او عبادت يك سال كه روزهاى آن را روزه و شب هايش را با شب زنده دارى و عبادت به سحر آورده باشد، مى نويسند.
فاطمه و دانش گسترده
از مجموعه رواياتى كه در اين مورد ترسيم گرديد، شما خواننده ى گرامى دريافتى كه سالار بانوان، فاطمه عليهاالسلام نزديك ترين انسان ها به پيامبر گرامى بود و ارتباطش با آن حضرت بسان ارتباط جزء با كل يا ارتباط بخشى از يك سيستم و پديده و يا نظام با بخش هاى ديگر آنست و به همين دليل هم بود كه مهر و محبت و ارتباط و هماهنگى ميان او و پدر والامقامش به بالاترين درجه ى ممكن اوج گرفته بود. از اين رو جاى شگفت ندارد كه آن آموزگار آسمانى بهترين و شايسته ترين كارها را به آن دخت فرزانه بياموزد و او را به برترين ارزش هاى انسانى و اخلاقى رهنمون گردد و زيباترين و ظرافت ترين معارف و كارسازترين مفاهيم آسمانى را به قلب مصفاى او بباراند.
فاطمه نيز آن دانش هاى آسمانى و علوم ربانى را از آن چشمه ى جوشان و گوارا و زلال بنوشد و آن نوشابه حقيقت را از مركز وحى سركشد و قلب بيدار و گسترده اش از انواع حكمت ها لبريز گردد و انديشه پرتوان و خرد فروزان و هوشيارى عميق و ژرف نگرى و ژرف انديشى اش، او را در درك مفاهيم بلند و آموختن معارف آسمانى به بهترين شكل ممكن، مدد كند تا او انبوهى از اين حقايق را از پدر گران قدرش آموخته و به خاطر بسپارد.
آرى فاطمه عليهاالسلام بسيارى از دانش ها را از پدر گران مايه اش شنيد و بسيارى از مقررات و احكام، دعاها و نيايش ها و ارزش هاى اخلاقى را فرا گرفت.
اين ها همه افزون بر دانش و آگاهى گسترده اى است كه خدا به او الهام فرمود و شما خواننده گرامى، به هنگام بحث از نام مبارك «محدثه» كه يكى از نام هاى گرامى اوست، اين واقعيت را نگريستى.
«جابر بن عبدالله» از پيامبر آورده است كه فرمود: ان الله جعل عليا و زوجته و ابناه حجج الله على خلقه، و هم ابواب العلم فى امتى، من اهتدى بهم هدى الصراط مستقيم. (شواهدالتنزيل «حسكانى حنفى»، ج 1، ص 58)
خداوند اميرمومنان و همسرش فاطمه و فرزندان ارجمند او را حجت هاى خويش بر بندگانش قرار داد. آنان دروازه هاى دانش در ميان امت من هستند. هر كس راه نيك بختى و نجات را از آنان بجويد، به راه راست و خداپسندانه رهنمون مى گردد.
اما با نهايت تاسف از آن اقيانوس گسترده ى دانش و بينش به دليل شرايط ناهنجار و ظالمانه حاكم و تحولات نامطلوب پس از رحلت پيامبر و شرايط خاصى كه بدان اشاره خواهيم كرد، روايات ناچيزى رسيده است.
اگر بانوى بانوان بيش از آن چه زيست، در اين جهان زندگى مى كرد و فرصت كافى و آزادى و امكانت لازم را در اختيار داشت، به راستى جهان را از دانش و فرهنگ و شناخت و بينش لبريز مى ساخت. اين واقعيت است نه ادعا، چرا كه فاطمه عليهاالسلام در سراسر عمر پر بركتش تنها دو ساعت، آرى دو ساعت فرصت بدست آورد تا باران دانش و فرهنگ و شناخت و معرفت را بر مزرعه جامعه بباراند و ميزان و توان علمى خويش را نشان دهد:
يك ساعت در مسجد پدرش، پيامبر آن را خطابه پر محتوا و آتشين و شورانگيز و تاريخ ساز را براى عصرها و نسل ها به يادگار نهاد و ديگر آن فرصت كوتاهى كه در خانه خويش و در بستر بيمارى براى زنان عيادت كننده سخنرانى كرد.
(اين يکي از دلايل نفرين و لعن شيعه نسبت به عمر و ابوبکر است که جامعه بشري را از داشتن چنين گوهر تابناکي محروم کردند. سايت مناجات)
شما خواننده حق جو در صفحات آينده از ميزان مواهب آن حضرت و گستردگى و دانش و وسعت آگاهي هاى او و اقتدارش بر سخن گفتن آگاهى بيشترى خواهيد يافت. اما متاسفانه دخت سرفراز پيامبر جز دورانى كوتاه در اين جهان نزيست و بنابر آن چه از ولادت و تاريخ زندگى او آورديم و به زودى از شهادت او سخن خواهيم گفت، از همه اين ها چنين دريافت مى شود كه آن گران مايه ى عصرها و نسل ها، عمر شريفش هنوز به بيست نرسيده بود كه به شهادت رسيد.
با اين وصف شما در مورد او چه مى انديشيد؟ آيا جز اين است كه اگر او پنجاه يا شصت سال در جهان مى زيست و فرصت و امكانات كافى و آزادى داشت، بى هيچ ترديدى جهان را آكنده از فرهنگ و انسانيت مى نمود؟ و بزرگترين ثروت فكرى و گرانبهاترين سرمايه هاى علمى را در ميدان هاى گوناگون بر امت و جامعه هاى بشرى باقى مى نهاد؟
اما سوگمندانه حوادث غمبار پس از رحلت و شرايط حساس و موقعيت ويژه و زندگى كوتاه آن حضرت به او امكان نداد تا چنين كند بلكه از آن بانوى فرزانه، حقايقى از دانش و بينش در ابعاد گوناگون به يادگار مانده است كه براى نمونه به برخى از آن نظر مى افكنيم:
1- از تفسير حضرت عسگرى آورده اند كه فرمود: بانويى به محضر دخت گرانمايه ى پيامبر شرفياب شد و گفت: اى بانوى من! مادر ناتوانى در خانه دارم كه در نماز خويش گاه دچار اشتباه مى شود. به همين جهت مرا نزد شما فرستاده است تا از شما چاره انديشى كنم.
فاطمه با مهر و علاقه ى بسيار به پرسش هاى او پاسخ گفت و او رفت. بار ديگر آمد تا اين پرسش و پاسخ گويى به ده بار رسيد و آن زن از آن همه زحمت افزايى شرمنده گشت و از بانوى بانوان پوزش خواست. آن حضرت فرمود: نه باز هم در صورت نياز بيا و هر چه خواستى بپرس كه من از پاسخ گويى به پرسش هاى علمى و عقيدتى و فرهنگى و دينى شما، احساس خستگى نمى نمايم.
آن گاه افزود: «دوست من!» ببين! اگر فردى استخدام گردد تا بار سنگينى را تا ارتفاع بالايى هم چون پشت بام بالا برد و در برابر آن يكصد هزار دينار پاداش دريافت دارد، به نظر شما آيا اين كار براى او خسته كننده و سنگين جلوه مى كند؟ زن دانش پژوه پاسخ داد: نه «فاطمه» جان!
دخت فرزانه پيامبر فرمود: من در برابر هر پرسشى كه پاسخ دهم پاداشى فراتر از لبريز شدن ميان زمين و عرش، از مرواريد دريافت مى دارم. اينك آيا زيبنده است كه پاسخ به پرسش هاى تو برايم گران آيد؟
و افزود كه: از پدرم پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: دانشمندان شيعه ما در حالى وارد صحراى محشر مى گردند كه به هر كدام به اندازه دانشى كه اندوخته و به مقدار تلاش و كوششى كه در راه ارشاد و هدايت انسان ها نموده اند خلعت هاى كرامت بر اندام شان مى پوشانند. گاه به برخى از آنان به پاداش دانش طلبى بسيار و جهاد علمى و عقيدتى هميشگى اش هزار هزار «حله» از نور خلعت داده مى شود و آگاه از جانب پروردگار ندا مى رسد كه:
هان اى كسانى كه يتيمان آل محمد صلى الله عليه و اله و سلم را سرپرستى علمى و فكرى و دينى نموديد و پس از رحلت پدرانشان از آنان به شايستگى مراقبت و محافظت به عمل آورديد و به آن ها روح بخشيديد و با دانش و بينش، جانشان را طراوت و شادابى ارزانى داشتيد. اينك به اندازه علم و دانشى كه به آن ها آموختيد به شما خلعت هديه مى گردد و از پى آن به پاداش روشن گرى و دانش آموختن به مردم به آنان خلعت داده مى شود و ميان آنان گاه كسانى يافت مى شوند كه صد هزار خلعت دريافت مى دارند. به همين ترتيب اين شاگردان نيز به كسانى كه از آنان دانش آموخته اند خلعت مى بخشند. آن گاه خداى جهان آفرين دستور مى دهد تا نعمت ها و خلعت هاى آنان را چندين و چند برابر سازند…
و سپس فاطمه عليهاالسلام فرمود: هان اى بنده خدا! يك تار نخ از اين خلعت ها هزاران بار بهتر و با ارزش تر است از آن چه خورشيد بر آن بتابد. (بحارالانوار، كتاب العلم از تفسير حضرت عسكرى)
2- در كتاب دعوات، راوندى از «سويد بن غفله» آورده است كه: براى اميرمومنان يك مشكل مالى پيش آمد. دخت سرفراز پيامبر نزد پدر شتافت تا در صورت امكان گره مورد اشاره را به دست پدر بگشايد. به در خانه پيامبر رسيد و درب را به صدا درآورد، اما پيش از آن كه درب را بگشايند پيامبر فرمود: «ام ايمن» صداى گام هاى دخت محبوب خويش را احساس مى كنم، نگاه كن ببين «فاطمه» است؟
«ام ايمن» درب را گشود و فاطمه عليهاالسلام وارد شد. بر پيامبر سلام كرد، آن حضرت ضمن پاسخ پرمهر خويش گفت: «فاطمه» جان! به هنگامه اى آمده اى كه پيش از اين در اين ساعت نزد من نمى آمدى. آيا مشكلى پيش آمده است؟
فاطمه گفت: اى پيامبر خدا! غذاى فرشتگان نزد خدا چيست؟ پيامبر فرمود: ستايش خدا و سپاس او. پرسيد: غذاى ما آدميان چيست؟
پيامبر فرمود: سوگند به خدايى كه جان محمد در كف پراقتدار اوست، اينك يك ماه مى شود كه در منزل ما آتشى براى پختن غذا برافروخته نشده است… اما «فاطمه» جان! فرشته وحى يك روزى و غذاى معنوى برايم آورده است كه آن را به تو ارمغان مى دهم، فراگير…
او با شور و شوق بسيار گفت: آن هديه معنوى كدامست؟ بفرماييد!
پيامبر شروع به خواندن و آموختن آن نمود:
«يا رب الاولين و الاخرين، و يا خيرالاولين و الاخرين، و يا ذاالقوة المتين، و يا راحم المساكين، و يا ارحم الراحمين»
بانوى بانوان اين ارمغان معنوى را فراگرفت و بازگشت. اميرمومنان گويى در انتظار او بود. هنگامى كه او را ديد، پرسيد: پدر و مادرم به قربانت! چه خبر؟
فاطمه پاسخ داد: براى دنيا رفته بودم اما با توشه معنوى و اخروى بازگشتم!
اميرمومنان فرمود: خير پيش، خير پيش، آن چه آورده اى بهتر است.
… قالت: ذهبت للدنيا و جئت للاخره. فقال على عليه السلام: خير امامك…
3- و در كتاب كافى از ششمين امام نور آمده است كه: بانوى بانوان روزى نزد پيامبر گرامى آمد و از برخى فراز و نشيب هاى زندگى شكايت نمود.
پيامبر خدا قطعه پهن و خاصى از تنه خرما را كه نوشته اى ارزشمند بر آن نگاشته شده بود به دخت ارجمندش عنايت فرمود و به او توصيه نمود كه آن را به دقت بخواند و بخاطر بسپارد. او كه دل در گرو شور و شوق معنويت و كمال و فرهنگ داشت، بر آن نگريست. و ديد اين گونه نوشته است:
من كان يومن الله و اليوم الاخر فلا يوذ جاره، و من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليكرم ضيفه، و من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليقل خيرا اوليسكت.
هر كس به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، همسايه اش را نبايد بيازارد، و هر كس به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، بايد ميهمانش را تكريم كند، و هر كس به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد، بايد حق بگويد يا سكوت كند. (بحارالانوار، ج 71، ص 84)
4- و خود آن حضرت فرمود: «من اصعد الى الله خالص عبادته، اهبط الله اليه افضل مصلحته.» / كسى كه خالص ترين عبادت هاى خويش را به سوى خدا بفرستد، خداى پر مهر برترين مصلحت او را به سويش فرود خواهد فرستاد. (بحارالانوار، ج 71، ص 184)
5- و نيز از او آورده اند كه فرمود: خود شنيدم كه پدرم پيامبر در همان بيمارى خويش كه جهان را بدرود گفت در برابر انبوه ياران كه در حضورش بودند، فرمود: «…الا انى مخلف فيكم. كتاب ربى و عترتى اهل بيتى. ثم اخد بيد على فقال. هذا على مع القرآن، و القرآن مع على، لا يفترقان حتى يردا على الحوض، فاسالكم ما تخلفونى فيهما…»
هان اى مردم! من رحلت خويش را نزديك مى نگرم و آن چه مى بايد به شما بگويم، گفتم. به هوش باشيد كه من در ميان شما دو سرمايه گران بها باقى مى گذارم؛ يكى كتاب پروردگارم قرآن شريف است و ديگر عترت كه خاندانم هستند. و آن گاه دست على را گرفت و فرمود: اين «على» است كه همواره همراه قرآن است و قرآن به همراه او و اين دو از هم گسست ناپذيرند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. و من از شما بپرسم كه پس از رحلت من در مورد آن دو چگونه رفتار كرديد.
«قندوزى حنفى» مى گويد: اين روايت را سى تن از ياران پيامبر روايت كرده اند كه بيشتر طرق روايت درست و شايسته و قابل اعتماد است. (ينابيع المودة، ص 40)
6- و نيز آن حضرت از پيامبر آورده است كه فرمود: من تختم بالعقيق لم يزل يرى خيرا. (امالى طوس، ج 1، ص 318)
هر كس خود را به انگشتر عقيق بيارايد، همواره خوبى مى بيند.
7- و نيز فرمود: ما يصنع الصائم بصيام اذالم يصن لسانه و سمعه و بصره و جوارحه؟! (مستدرك الوسائل، كتاب الصوم)
اگر روزه دار زبان، گوش، چشم و دست و پاى خويش را از ارتكاب گناه و شكستن مرزهاى خدا باز ندارد، آن روزه به چه كارش خواهد آمد و چنين روزه اى را مى خواهد چه كند؟
8- و نيز «زيد» شهيد از آن بانوى گرانمايه آزرده است كه فرمود: سمعت النبى يقول: ان فى الجمعه لساعة لا يوافقها رجل مسلم يسال الله عز و جل فيها خيرا الا اعطاه اياها… / از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: در روز جمعه ساعتى است كه هيچ مسلمانى هماهنگ با آن ساعت از خداى خويش چيزى را نمى خواهد، جز اين كه خدا خواسته اش را به او ارزانى دارد.
پرسيدم: اى پيامبر خدا! اين كدامين ساعت است؟
فرمود: به هنگامى است كه نيمى از قرص خورشيد در افق نهان شده است.
و خود آن حضرت اين گونه بود كه هماره عصر جمعه به يكى از بانوان كارگزار خويش دستور مى داد كه بر پشت بام برو و هنگامى كه خورشيد به افق مغرب نزديك شد مرا باخبر ساز تا خداى را در آن ساعت بخوانم و با او به نيايش بنشينم. (دلائل الامامة، ص 5، معانى الاخبار، ص 399)
9- «حسن بن حسن» از مادرش فاطمه، دخت شايسته امام حسين علیه السلام و او نيز از دخت گرانمايه ى پيامبر آورده است كه: پيامبر خدا فرمود: «لا يلو من الا نفسه من بات و فى يده غمر».
هر كس شب را با دست هاى چرب (كثيف) و آلوده به بستر استراحت برود، هر رنج و بيمارى برايش پيش آيد، نبايد جز خويشتن را سرزنش كند. (كشف الغمة، ج 1، ص 554)
10. و نيز «عبدالله بن حسن» از پدرش و او نيز از فاطمه، دختر پيامبر آورده است كه فرمود: «ما التقى جندان ظالمان الا تخلى الله عنهما…»
دو سپاه تجاوزكار و ظالم هرگز با هم روبرو نمى گردند جز اين كه خدا هر دو را به حال خود رها مى كند و براى او مهم نيست كه كدامين آن ها بر ديگرى چيره شود و هيچ دو سپاه ستمكار، هم روبرو نمى گردند جز اين كه سرنوشت ذلت بار و هلاكت بر سركش ترين آن دو فرود خواهد آمد. (كشف الغمة، ج 1، ص 553)
11- و نيز فاطمه، دختر امام حسن علیه السلام از امام گرانمايه اش، فاطمه عليهاالسلام آورده است كه پيامبر فرمود: «كل بنى ام ينتمون الى عصبتهم، الا ولد فاطمة فانى انا ابوهم و عصبتهم»
هر فرزند مادرى به نژاد و تبار پدرش منصوب مى شود جز فرزندان دخترم فاطمه، چرا كه من پدر و تبار آنان هستم. (بحارالانوار، ج 43، ص 228)
يادآورى مى گردد كه واژه ى «عصبة» جمع «عاصب» است. بسان واژه ى «طلبة» كه جمع «طالب» مى باشد و هنگامى كه گفته مى شود؛ «عصبة الرجل» در حقيقت فرزندان و نزديكان پدرى او مورد نظر است و اينان را «عصبة» مى گويند، چرا كه انسان را از هر سو در بر مى گيرند.
حديث «لوح»
در كافى به سند خويش از ابى بصير و او هم از ششمين امام نور آورده است كه: پدرم «جابر بن عبدالله انصارى» فرمود: من با شما كارى دارم. هرگاه برايت ممكن شد بگو تا ساعتى با هم تنها باشيم و من پرسش خويش را طرح كنم.
جابر گفت: چه وقت براى شما بهتر است؟ و آن گاه روزى قرار ديدار نهاده شد و پدرم به جابر فرمود: هان اى جابر! از لوحى كه در دست مادرم فاطمه، دخت گرانمايه پيامبر ديدى و آن چه آن حضرت در مورد آن فرمود، به من خبر ده.
جابر گفت: به خداى سوگند كه من در زمان پيامبر به سراى مادرت فاطمه وارد شدم و به مناسبت ولادت امام حسين عليه السلام به او تبريك گفتم و در دست او لوح سبزرنگى نگريستم كه گويى زمرد بود و در آن نوشته سفيد رنگى ديدم كه به درخشندگى خورشيد مى نمود.
به آن حضرت گفتم: پدر و مادرم فدايتان باد! اين لوح چيست؟
فرمود: اين لوحى است كه خدا آن را به پيام آورش ارمغان داد و در آن نام بلند آوازه پدر و همتاى زندگى و دو فرزندانم، حسن و حسين و نام جانشينان آنان از فرزندان من، يكى پس از ديگرى آمده است. اين را پدرم به من هديه فرمود تا در اين مورد مژده ام دهد.
جابر مى افزايد: آن لوح را از مادرتان فاطمه، گرفتم و در آن نگريستم و ضمن خواندن آن، از آن نسخه بردارى نمودم.
پدرم امام باقر فرمود: جابر! آيا ممكن است آن نسخه را به من نشان دهى؟ گفت: آرى
پدرم به همراه جابر به منزل او رفتند و او آن نسخه را از جلد مخصوص كه در آن نگهدارى مى نمود، بيرون آورد.
پدرم فرمود: جابر! اينك به نامه ات بنگر تا من آن را از حفظ بخوانم. جابر به نسخه خويش مى نگريست و پدرم از آغاز تا فرجام آن را بدون يك حرف كم و كاست درست خواند و او شگفت زده گفت: به خداى سوگند من نوشته آن لوح را همين گونه يافتم كه شما خوانديد.
بسم الله الرحمن الرحيم: اين نوشته اى است كه از خداى شكست ناپذير و فرزانه به محمد پيام آور نور و سفيرش بسوى مردم، كه فرشته وحى آن را از سوى پروردگار جهانيان فرود آورده است.
هان اى محمد! نام هاى مرا پرشكوه دار و نعمت هايم را سپاس گذار و هرگز ناسپاسگزار نعمت هايم مباش، چرا كه من خدايى هستم كه جز من خدايى نيست. از اين رو كسى كه جز بخشايش مرا جويد يا از عدالت من بهراسد او را چنان عذابى خواهم كرد كه كسى از جهانيان نديده باشد.
اى محمد تنها مرا پرستش كن و بر من توكل نما. من هيچ پيامبرى نفرستادم و دوران رسالت او را كامل نساختم و مدتى از بعثت او نگذشت، جز اين كه براى او جانشينى برگزيدم و من تو را بر پيامبران برترى بخشيدم و جانشين تو را بر همه جانشينان برترى دادم و تو را به دو فرزند ارجمندت حسن و حسين گرامى داشتم. آن گاه فرزندت حسن را پس از پايان دوران زندگى پدرش، گنجينه ى دانش خويش و حسين را خزانه دار وحى قرار دادم و او را با شهادت در راه حق و عدالت، گرامى داشته و فرجام زندگى وى را، به نيك بختى ختم نمودم. از اين رو حسين برترين كسى است كه راه شهادت را برگزيد و بلند مرتبه ترين شهيدان راه خداست.
سخن كامل خويش را به همراه او قرار دادم و حجت رساى خود را نزد او نهادم، به بركت ولايت خاندان او پاداش مى دهم و به خاطر بيگانگى از آنان، كيفر مى كنم…
نخستين امام پس از حسين، فرزندش سالار پرستش كنندگان است و زينب دوستان گذشته ما و پس از او، فرزندش محمد، شكافنده دانش و گنجينه ى حكمت من كه شبيه نياى گران قدرش محمد است و پس از او فرزندش «جعفر». ترديدكنندگان در امامت «جعفر» نابود خواهند شد و ردكننده امامت او همانند رد كننده من است. من وعده دادم كه موقعيت و جايگاه «جعفر» را گرامى دارم و پيروان و ياران و دوستانش را شادمان سازم.
پس از او، «موسى» را براى روشنگرى راه بندگانم در تاريك ترين دوران فريب، به پيشواى دين، برگزيدم. چرا كه رشته مقررات من گسسته نمى شود و دليل روشن من نهان نمى گردد و دوستانم با جام مهر و محبت سيراب خواهند شد.
پس از پايان امامت «موسى»، امامت خلق در بنده و دوست برگزيده ام، «على» است، همو كه دوست و يارى كننده من است. همو كه نگهبانى از ره آورد رسالت را، بر دوش او قرار دادم و او را با دادن اين مسوليت بزرگ آزمودم.
او را عفريتى، خود بزرگ بين به شهادت خواهد رساند و در شهرى كه بنده شايسته ى ما آن را بنياد مى كند در كنار قبر بدترين مخلوق من به خاك سپرده خواهد شد. من مقرر داشته ام كه او را به ولادت فرزند ارجمند و جانشين شايسته ى و وارث دانش او «محمد»، شادمان سازم. اوست كه گنجينه ى دانش، جايگاه سر، و حجت من بر آفريدگانم، پس از پدرش خواهد بود. هيچ بنده اى به امامت او، ايمان واقعى نمى آورد جز اين كه بهشت را جايگاه او خواهم ساخت و شفاعت كننده هفتاد تن از خاندانش كه همگى در خور آتش شده اند، خواهم نمود.
و نيك بختى را براى فرزند او «على» دهمين پيشواى امامت كامل مى سازم، همو كه دوست من، يارى كننده دين من و گواه من در ميان مردم و امانت دار وحى و كتاب من است. از او فرزندى پديد مى آورم كه فراخوان بسوى راه و رسم من است و خزانه دانش من و نام بلند آوازه اش «حسن» مى باشد و امامت را به فرزندش آخرين امام نور كه نام بلندش «محمد» و رحمتى براى جهانيان است كامل مى گردانم.
در وجود گرانمايه او، كمال موسى، شكوه عيسى و شكيبايى ايوب خواهد بود. در عصر غيبت او، دوستانم دچار گرفتارى و ذلت مى گردند و در راه حق و عدالت سرهايشان بسان سرهاى مشركان از پيكر جدا شده و كشته و به آتش كشيده مى شوند. تا آمدن او، هماره در بيم و هراس خواهند بود، زمين از خونشان رنگين خواهد شد و صداى ضجه و فرياد از خانه هايشان برخواهد خاست، چرا كه اينان دوستان من هستند و دفاع كننده از دين و ارزش هاى انسانى.
آرى به وسيله اين پيشوايان نور بساط هر فتنه كور را برمى چينم و هر تزلزل عقيدتى را برطرف مى سازم و غل و زنجيرهاى استبداد و و رجال گرى را از دست و پاى بندگانم وامى نهم. درود و بخشايش پروردگارشان بر آنان باد كه اينان راه يافتگان و راهنمايان واقعى مردم اند.
خيانت تاريخ
«عبدالرحمن ابن سالم» مى گويد: ابوبصير پس از نقل اين روايت گفت: «اگر در تمام زندگى ات اين روايت را شنيده باشى، همين بيان درس آموز، براى هدايتت كافى است. از اين رو اين حديث را جز از دوستداران اهل بيت نگاهدار.»
آرى اينك كه شما خواننده پژوهشگر در مورد دانش گسترده و انديشه ژرف و عميق و رابطه بسيار نزديك فاطمه عليهاالسلام با پيامبر حقايقى را دريافتى، با اين آگاهي ها و آمادگى فكرى همراه من بيا و بنگر چه بافته هاى بى اساس و پوچى را «عقاد» در كتاب خويش به نام «فاطمه و فاطميون» سرهم بندى كرده و در روايات ساختگى، چه بافته هاى خنده آورى آورده، تو گويى آن ها را درست هم شمرده است. آرى بيا و اين خرافات را بنگر و بر خيانت تاريخ بخند و يا اشك تاسف ببار.
او از جمله مى نويسد: «فطرت دين باورى و تعصب مذهبى در دختر پيامبر، به گونه اى ريشه داشت كه هر آن چه را به عنوان مقررات دينى باور داشت، سخت پايبند بود. تا آن جايى كه از شدت تقوا و پرهيزكارى گمان مى كرد كه خوردن غذاى پخته باعث تجديد وضو مى گردد.»
اين پندار از روايت ساختگى «حسن بن حسن» كه از آن حضرت آورده است، دريافت مى شود كه گويى فرمود: «پيامبر گرامى به خانه من وارد شد و آن جا مقدارى گوشت را كه پخته بود از استخوان جدا كرد و ميل فرمود. در اين هنگام صداى بلال به اعلام اذان بلند شد. آن حضرت برخاست تا نماز را بجا آورد. من جامه اش را گرفتم و گفتم: پدر جان! آيا وضو نمى گيريد؟
پيامبر پاسخ داد: «فاطمه» جان! وضو دارم براى چه وضو بسازم؟ گفتم: بخاطر خوردن چيزى كه آتش به آن رسيده است.
پيامبر فرمود: آيا پاكيزه ترين غذاى شما آن نيست كه در آتش پخته است؟»
آن گاه «عقاد» مى نويسد: «فاطمه» در مورد چيزى كه بدان آگاهى ندارد تعصب به خرج مى دهد و از آن پرهيز مى كند و افراط كارى و سخت گيرى را بر ملايمت و تعادل در زندگى ترجيح مى دهد.»
راستى نگارنده ى اين سطور نمى داند كه چگونه به اين دروغ هاى رسوايى كه دست هوا و هوس آن ها با بى شرمى ساخته و پرداخته و زبان هاى دروغ پرداز و پرفريب آن ها را پخش نوده است، پاسخ گويد؟ چرا كه اين ها ارزش پاسخ گويى ندارد.
آيا جاى آن نيست كه از «عقاد» پرسيده شود كه سند و مدرك اين افسانه هاى شما كدام كتاب معتبر و كدام روايت صحيح و قابل قبول است؟
آيا اين همه شواهدى كه در اين روايت ساختگى هست، بى اساس بودن آن را آشكار نمى سازد؟ و اين شواهد خود افزون بر بى اساسى و بدون سند و مدرك بودنش، دليل ديگرى بر ساختگى بودن اين روايت نيست؟
به علاوه، نگارنده از «عقاد» مى پرسد كه: فاطمه زهرا عليهاالسلام مبانى و مقررات دينى خويش را از چه كسى دريافت مى نمود و احكام اسلام را از چه فردى مى آموخت؟ آيا نخستين منبع و سرچشمه اى كه فاطمه آگاهى و دانش گسترده ى خويش را از او فرامى گرفت، پدرش پيامبر نبود؟ آيا دومين آموزگار او در زندگى اميرمومنان، شوى گران قدرش نبود؟
آيا پيش از اين دو منبع و سرچشمه بركات، مصدر علوم و آگاهي هاى فاطمه، كتاب پرشكوه خدا نبود كه بخشى از آيات آن در خانه ى او، بر پدرش فرود آمد؟ با اين بيان، منبع و سرچشمه ى علمى و عقيدتى و فكرى و فرهنگى فاطمه، اين سه منبع فروزان است؛ پيامبر، على و قرآن.
حال چگونه مى توان به اين دروغ رسوا گوش سپرد كه بانويى با اين شكوه علمى و معنوى، سرور زنان گيتى باشد، اما به مسائل ضرورى روزانه آگاه نباشد و دچار افراط و تفريط گردد؟
آيا بانوى سرفراز گيتى مقررات و احكام الهى را از اين دجال هاى پرفريب و دروغ ساز و دروغ پرداز گرفته بود كه دچار آن افراط و تفريط ها گردد؟ و جامه ى پدر را بگيرد و او را از نماز خواندن باز دارد ، بدان پندار كه با خوردن گوشت پخته نياز به تجديد وضو خواهد بود ؟
زهى تاسف و كوته بينى!! به هر حال من نمى دانم، شايد او و آنان كه اين افسانه ها را ساخته اند، بدانند!
فاطمه و پوشش بانوان
از آموزش هاى اصيل و سازنده اسلامى كه دخت فرزانه پيامبر بدان بسيار بها مى داد، رعايت شرف و حفظ هويت و حيثيت و كرامت زن از راه پوشش شايسته و منطقى بود، چرا كه آن بانوى ارزشمند و متفكر و اصلاح گر به شايستگى و براساس دانش اجتماعى و جامعه شناسى دريافته بود كه ميليون ها رخداد رسوايى برانگيز و فاجعه تكان دهنده بر اثر بى بند و بارى و برهنگى و نيمه برهنگى زنان و هرزگى و اختلاط خانمان سوز آنان با مردان پديد مى آيد. كه با تاسف بسيار، به آن، عنوان پرفريب پيشرفت و تمدن و آزادى زن داده اند.
اگر شما خواننده گرامى، در اين مورد ترديد داريد، سرى به روزنامه ها و مجلات روزانه و هفتگى در كشورهاى اسلامى و غيراسلامى بزنيد تا با آمار قربانيان اين بلاى بزرگ اجتماعى كه جهان معاصر آن را، زير پوشش واژه هاى زيباى تمدن، توسعه، پيشرفت و آزادى به بار آورده است، بيشتر آشنا شويد، به آمار و ارقام بنگريد تا از تجاوزات جنسى، جنايت سقط جنين، خيانت هاى خانوادگى، از هم پاشيدن كانون خانواده و پراكندگى اعضاء آن، تا ديگر تبه كاري ها و آفت ها بر خود بلرزيد. آرى بخش مهمى از اين ها، ثمره شوم برهنگى و بى بند و بارى است.
به ياد داشته باشيد آن روز كه زن مسلمان در جهان اسلام ايمان به عفاف و حجاب داشت و به ارزش ها و ضد ارزش ها به راستى آگاه و معتقد بود و از اين كه چشم بيگانه اى او را بنگرد و يا سر و صورت و بدن او در برابر چشم هاى حريص و هرزه قرار گيرد، عار داشت و آن را مايه خفت و نكبت خويش مى شمرد، آرى آن روز 10/ 1 اين رسوايى ها و فجايع و رخدادهاى تكان دهنده رخ نمى داد اما آن روزى كه ارزش ها جاى خود را به بى قيدى ها سپرد.
زن مسلمان نيز سقوط كرد و حيثيت و كرامت خويش را به خطر افكند و كارش به آن جا رسيد كه رسيد. آرى بانوى نمونه ى اسلام براى حفظ حرمت و آزادگى و كرامت زن، او را برتر و والاتر از آن شناخت و نخواست كه جسمش نمايشگاهى براى چشم هاى هرزه باشد.
به اين دو روايت ارزشمند بيانديشيد كه چگونه سخن «فاطمه» در اين مورد تحسين و شگفت پيامبر گرامى را برمى انگيزد و چگونه پيامبر با ديدگاه دختر فرزانه اش همراهى و همراه مى شود:
1- «ابو نعيم» يكى از دانشمندان اهل سنت در كتاب خويش به نقل از «انس ابن مالك» آورده است كه: روزى پيامبر خدا در برابر انبوهى اين سوال را طرح كرد كه: به نظر شما بهترين و شايسته ترين چيز براى زن چيست؟ ما همگى در اين مورد انديشيديم اما پاسخى كه مورد قبول پيامبر باشد، نيافتيم.
اميرمومنان به خانه رفت و سوال پيامبر را با دخت ارجمندش در ميان نهاد.
فاطمه عليهاالسلام فرمود: بهترين چيز براى زن شايسته و با شخصيت اين است كه مردان بيگانه را نبيند و آنان نيز او را نبينند.
اميرمومنان نزد پيامبر آمد و پاسخ را، كه از بانوى بانوان دريافته بود، بيان كرد.
پيامبر فرمود: سخن «فاطمه» درست است. راستى كه او پاره ى وجود من مى باشد.
«…صدقت انها بضعة منى.» (حلية الاولياء، ج 2، ص 40)
2- اين روايت به گونه ديگرى نيز آمده است كه:
اميرمومنان از فاطمه پرسيد: بهترين چيز براى بانوان كدام است؟ ما خير للنساء؟
دخت فرزانه ى پيامبر فرمود:
بهترين چيز اين است كه آنان با مردان بيگانه سر و كار نداشته باشند و مردان بيگانه آنان را ننگرند…
«خير لهن ان لايرين الرجال و لا يرونهن»
اميرمومنان اين پرسش و پاسخ را در محضر پيامبر طرح كرد و آن حضرت فرمود:
فاطمه بسيار عالى پاسخ داده است، چرا كه او پاره ى وجود من است.
3- «ابن مغازلى» يكى از دانشمندان اهل سنت در كتاب «مناقب» خويش از چهارمين امام نور آورده است كه:
مرد نابينايى از سالار بانوان اجازه خواست تا به محضر او شرفياب شود كه فاطمه عليهاالسلام خويشتن را از او پوشانيد و آن گاه اجازه ورود داد.
پيامبر پرسيد: «فاطمه» جان اين مرد نابيناست و نمى تواند تو را بنگرد، با اين وصف چرا خود را پوشاندى؟
پاسخ داد: آرى، درست است كه او نمى بيند، اما من كه او را مى نگرم و افزون بر آن حس بويايى كه دارد.
پيامبر خدا فرمود: «اشهد انك بضعة منى»
گواهى مى دهم كه تو پاره ى وجود من هستى.
فاطمه و نيايش با خدا
بى ترديد دعا و نيايش اهميت بسيار و اثر سرنوشت سازى در زندگى انسان و نيك بختى او و برآمدن خواسته ها و تحقق آرزوهايش دارد و اين ره آورد دعا هنگامى سرنوشت سازتر خواهد بود كه انسان در شرايطى قرار گيرد كه همه راه ها به روى او مسدود گردد، تمامى وسايل طبيعى با شكست روبرو شود و راه هاى مادى به بن بست منتهى گردد.
اينجاست كه او از همه جا نااميد گشته و به دعا و نيايش با آفريدگار هستى كه بر هر كارى تواناست، روى مى آورد، چرا كه او فرموده است: «ادعونى، استجب لكم» (سوره 40، آيه 60)
افزون بر آن چه آمد، دعا و نيايش تنها براى هنگامه نياز نيست بلكه نيايش با خدا بايد به عنوان يك برنامه هميشگى در زندگى انسان شناخته شود. چرا كه باعث استوارى و گسست ناپذيرى پيوند انسان با خدا مى گردد و به انسان نوعى صفاى معنوى و نورانيت درونى ارزانى مى دارد كه در پرتو آن مى تواند به اوج ارزش ها و كمال والاى انسانى پركشد.
از همين ديدگاه است كه در زندگى دوستان خدا دعا و نيايش، جايگاه رفيعى دارد. آنان به دعا خو مى گرفتند، به سوى آن عاشقانه روى مى آوردند و با آن به اوج آرامش و انسجام پرمى كشيدند.
و نيز بر اين اساس است كه از دخت انديشمند پيامبر دعاها و نيايش هاى فراوانى رسيده است كه آن بانوى توحيدگرا بوسيله آن ها، با پروردگارش راز و نياز مى نمود. شمار دعاهاى رسيده، بسيار است و در كتاب هاى دعا موجود مى باشند كه ما نمونه هايى از آن ها را مى آوريم:
1- سيد بن طاووس در كتاب خود «مهج الدعوات» تحت عنوان «گزيده هايى از دعاهاى سالار و مام پرشكوه مان فاطمه» مى نويسد:
دومين امام نور از مام گرانمايه اش فاطمه آورده است كه: پيامبر خدا به من فرمود: دخترم آيا نمى خواهى دعايى به تو بياموزم كه هر كس آن را بخواند دعايش مستجاب گردد و اگر تو آن را بخوانى، سحر و سم در تو اثر نكند، مورد شماتت دشمن قرار نگيرى، شيطان به تو نزديك نگردد، خداى هرگز از تو روى نگرداند و دلت هيچ گاه از حق انحراف نجويد و دعايت رد نشود و خواسته هايت برآورده گردد؟
فاطمه گفت: چرا پدر جان! چنين دعايى از دنيا و آن چه در آن است براى من دوست داشتنى تر است.
پيامبر فرمود: پس بخوان!
«يا اعز مذكور و اقدمه قدما فى العز و الجبروت، يا رحيم كل مسترحم و مفزع كل ملهوف اليه يا راحم كل حزين يشكو بثة و حزنه اليه، يا خير من سئل المعروف و اسرعه اعطاء، يا من يخاف الملائكة المتوقدة بالنور منه اسالك بالاسماء التى يدعوك بها حملة عرشك، و من حول عرشك بنورك يسبحون شفقة من خوف عقابك، و بالاسماء التى يدعوك بها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل الا اجبتنى و كشفت – يا الهى كربتى، و سترت ذنوبى يا من امر بالصحيحة فى خلقه فاذا هم بالساهرة يحشرون، و بذالك الاسم الذى احييت به العظام و هى رميم، احى قلبى و اشرح صدرى و اصلح شانى».
«يا من خص نفسه بالبقاء و خلق لبريته الموت و الحياة و الفناء يا من فعله قول و قوله امر و امره ماض على ما يشاء اسالك بالاسم الذى دعاك به خليلك حين القى فى النار، فدعاك به فاستجبت له و قلت. يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و بالاسم الذى دعاك به موسى من جانب الطور الايمن فاستجبت له و بالاسم الذى خلقت به عيسى من روح القدس، و بالاسم الذى تبت على داود، و بالاسم الذى وهبت لزكريا يحيى، و بالاسم الذى كشفت به عن ايوب الضر، و تبت به على داود، و سخرت به سليمان الريح تجرى بامره، و الشياطين و علمته منطق الطير و بالاسم الذى خلقت به العرش، و بالاسم الذى خلقت به الكرسى، و بالاسم الذى خلقت به الروحانيين، و بالاسم الذى خلقت به الجن و الانس، و بالاسم الذى خلقت به جميع خلقك، و بالاسم الذى خلقت به جميع ما اردت من شى ء و بالاسم الذى قدرت به على كل شى ء؛ اسالك بهذه الاسماء الا ما اعطيتنى سولى، و قضيت حوائجى يا كريم». (مهج الدعوات، ص 139)
بار خدايا! اى عزيزترين ياد شده ها، و اى با سابقه ترين سابقه داران در عزت و اقتدار.
بار خدايا! اى بخشايش گر هر خواهنده بخشايش، و اى دادرس هر دل سوخته.
بار خدايا! اى مهرورز هر اندوه زده اى كه غم و اندوه خويش را به بارگاه پرشكوه تو شكايت مى برد.
بار خدايا! اى بهترين كسى كه كار پسنديده از او خواسته شده و همواره خود را به بخشايش بندگان مشغول ساخته.
بار خدايا! اى كسى كه فرشتگان درخشنده ى به نور، از او مى هراسند. تو را به نام هاى گران مايه اى مى خوانم كه حاملان عرشت و آنان كه گرداگرد آن هستند، تو را بدان نام ها مى خوانند و هراسان از كيفرت تو را بدان نام ها ستايش مى كنند و به نام هايى كه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل تو را بدان ها مى خوانند، فرا مى خوانم كه مرا پاسخگويى و گرفتاريم را اى خداى من، برطرف سازى و گناهانم را بپوشانى و از كارنامه ى زندگى ام بزدايى.
اى خدايى كه در ميان خلق خويش، فرمان خروش رستاخيز را خواهى داد و به ناگاه همه ى آنان از خواب عميق مرگ بيدار و محشور مى گردند. تو را به آن نام بلندى كه بوسيله ى آن استخوان هاى پوسيده را زنده مى سازى، مى خوانم كه قلبم را حيات بخشى و سينه ام را گشاده سازى و كارم را به صلاح آورى، اى آن كه خود را به جاودانگى مخصوص گردانيد. و براى مخلوقات، مرگ و زندگى را آفريد.
اى آن كه كردارش گفتار و گفتارش فرمان و فرمانش بر آن چه بخواهد، انجام پذير است. تو را به آن نام مقدسى مى خوانم كه دوستت ابراهيم به هنگامى كه در آتش افكنده شد، تو را بدان نام فراخواند و تو خواسته اش را برآورده و فرمودى:
اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت باش.
و تو را بدان نام گرامى مى خوانم كه موسى از جانب راست «طور سينا» تو را بدان فراخواند و تو خواسته او را برآوردى.
و تو را بدان نام پربركتى مى خوانم كه به سبب آن گزند و زيان از ايوب برطرف ساختى.
و تو را بدان نام گرانمايه اى مى خوانم كه به بركت آن، توبه داود را پذيرا گشتى. و تو را بدان نام جاودانه اى مى خوانم كه به بركت آن، باد را بر سليمان پيامبر مسخر ساختى كه به فرمان او جريان مى يافت. و شياطين را تحت فرمان او درآوردى و زبان پرندگان را بدو آموختى و بدان نام پرشكوهى كه يحيى را به زكريا ارزانى داشتى و عيسى را بدون پدر از روح القدس آفريدى و به نام والايى كه در پرتو آن عرش و كرسى را پديد آوردى و به نام پرارجى كه به بركت آن جن و انس را آفريدى و به نام گران قدرى كه تمامى مخلوقات و همه ى پديده ها را آفريدى و به نام ارجمندى كه به بركت آن بر انجام هر چيزى توانايى دارى.
آرى به تمامى اين نام هاى شكوهمندت تو را مى خوانم كه همه خواسته هايم را برآورى و تمامى نيازهايم را به بركت آن ها برطرف سازى.
پيامبر در پايان دعا فرمود:
فاطمه جان! هنگامى كه تو اين دعا را بخوانى از بارگاه خدا پاسخ مى رسد كه:
آرى! آرى! خواسته هايت برآورده است.
2- و نيز از جمله دعاهاى رسيده از آن حضرت اين است كه فرمود:
«اللهم! قنعنى بما رزقنى، و استرنى و عافنى ابدا ما ابقيتنى، و اغفرلى و ارحمنى اذا توفيتنى»
«اللهم! لا تعينى فى طلب ما لا تقدر لى، و ما قدرته على فاجعله ميسرا سهلا»
«اللهم! كاف عنى والدى و كل من له نعمته على خير مكافاة»
«اللهم! فرغنى لما خلقتنى له، و لا تشغلنى بما تكفلت لى به، و لا تعذبنى و انا استغفرك، و لا تحرمنى و انا اسالك»
«اللهم، ذلل نفسى فى نفسى، و عظم شانك فى نفسى، و الهمنى طاعتك، و العمل بما يرضيك، والتجنب عما يسخطك، يا ارحم الرحمين». (مهمج الدعوات، ص 141)
بار خدايا! مرا به آن چه روزيم ساخته اى، قانع ساز و عيب مرا بپوشان و تا پايان زندگى ام كه مرا در كنف لطف خويشتن نگاه داشته اى، سلامتم بخش و آن گاه كه مرا از دنيا مى برى مهرت را بر من بباران و مورد بخشايشم قرار ده.
بار خدايا! مرا در پى آن چه روزيم نساخته اى، به زحمت مينداز و آن چه را روزيم ساخته اى سهل و آسانش ساز.
بار خدايا! پدر و مادرم و همه كسانى كه نعمتى در حق من روا داشته اند، از جانب من بهترين پاداش بدانان عنايت فرما.
بار خدايا! مرا به خاطر آن چه آفريده اى آسوده خاطر ساز و بدان چه براى من ضمانت فرموده اى، مرا مشغول مساز. با اين كه آمرزش تو را مى خواهم مرا كيفر مكن و در خالى كه تو را مى خوانم مرا از الطاف خود محروم مساز.
3- و نيز اين دعاست كه برطرف كننده تب و بيمارى است:
در روايت است كه پيامبر گرامى روزى به خانه دخترش وارد شد و ديد فرزندش حسن، در بستر بيمارى است. اين رخداد بر آن حضرت گران آمد. از اين رو فرشته وحى سر رسيد و گفت: اى محمد! آيا دعايى بر شما نياموزم كه با خواندن آن، خدا فرزندت را شفا بخشد؟
پيامبر فرمود: چرا، گفت: پس بخوان!
«اللهم لا اله الا انت العلى العظيم، ذوالسلطان القديم و المن العظيم و الوجه الكريم لا اله الا انت العلى العظيم ولى الكلمات التامات و الدعوات المستجابات، حل ما اصبح بفلان».
در پايان دعا پيامبر دست شفابخش خويش را بر پيشانى فرزندش نهاد كه به خواست خدا بهبود يافت.
4- اين دعا در ميان همه شيعيان از دانشمندان گرفته تا ديگران مشهور و به نام گرانمايه فاطمه معروف است و اثر خاص آن در مبارزه با «تب» در قرن ها و نسل ها به تجربه به اثبات رسيده است؛ دانشمندان بزرگ شيعه اين دعا را در كتاب هاى روايى و دعاهاى خويش آورده اند. براى نمونه مرحوم «سيد بن طاووس» اين دعا را در كتاب خويش «مهمج الدعوات» با روايتى از فاطمه عليهاالسلام آورده است كه اين گونه است:
«سلمان فارسى» مى گويد:
اين دعا را بانوى نمونه اسلام به من آموخت و فرمود: «اگر مى خواهى در زندگى خويش دچار عارضه تب نگردى بر اين سخن كه پدرم پيامبر به من آموخت هر بامداد و شامگاه مواظبت كن. و من خودم هماره در هر صبح و شام آن را مى خوانم.»
«سلمان» پرسيد: كدام دعا؟
فرمود: اين دعا…
بسم الله الرحمن الرحيم
«بسم الله نور، بسم الله نور النور، بسم الله نور على نور، بسم الله الذى هو مدبر الامور، بسم الله الذى خلق النور من النور، الحمد لله الذى خلق النور من النور، و انزل النور على الطور، فى كتاب مسطور فى رق منشور، بقدر مقدور، على نبى محبور، الحمدالله الذى هو بالعز مذكور، و بالفخر مشهور، و على السراء و الضراء مشكور، و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين».
به نام خداوند بخشاينده بخشايش گر
به نام خداوند نور. به نام خداوندى كه نور نور است. به نام خداوندى كه نورى است بر نور. به نام خداوندى كه تدبيرگر كارهاست. به نام خداوندى كه نور را از نور پديد آورد و نور را بر طور سينا در كتاب نگاشته شده، در صفحه اى گشوده، به اندازه مشخص، بر پيام آور نعمت داده شده فرو فرستاد. ستايش از آن خدايى است كه به بى همتايى و توانمندى وصف شده، به افتخار شهرت يافته و در آسايش و رنج بندگان مورد سپاسگزارى قرار گرفته است. و دورد خدا بر سالار ما محمد و خاندان پاكش باد.
«سلمان» مى افزايد:
به خداى سوگند! من اين دعا را به بيش از يك هزار نفر كه در مكه و مدينه از شدت تب مى سوختند، آموختم و آنان خواندند و به يارى خدا و خواست او نجات يافتند.
5- و نيز از آن حضرت آورده اند كه فرمود:
پيامبر خدا هرگاه وارد مسجد مى شد اين دعا را مى خواند:
«بسم الله و الحمدلله و صلى الله على رسول الله، اللهم اغفرلى ذنوبى و سهل لى ابواب رحمتك».
و هرگاه از مسجد خارج مى شد اين دعا را:
«اللهم اغفرلى ذنوبى، و سهل ابواب (رحمتك) و فضلك». (كشف الغمه، ج 1، ص 553)
6- چهارمين امام نور آورده است كه:
پدرم روز شهادت خويش مرا به سينه چسبانيد و فرمود:
پسرم! دعايى را كه مادرم فاطمه به من آموخته است از من به يادگار حفظ كن. اين دعا را پيامبر به او آموخت و جبرئيل از جانب خدا به پيامبر آورد تا هنگامه فشار غم و اندوه و فرود بلا و گرفتارى و خطر سهمگين و شكننده بخواند. آن دعا اين است:
«بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السائلين سا من يعلم ما فى الضمير يا من منفس عن المكروبين يا مفرج عن المغمومين يا راحم الشيخ الكبير، يا رازق الطفل الصغير، يا من لا يحتاج الى التفسير صل على محمد و آل محمد، و افعل بى …».
به حقيقت «يس» و قرآن حكمت آموز سوگند، به حقيقت «طه» و قرآن پرشكوه سوگند، اى كسى كه بر انجام خواسته هاى خواستاران توانايى. اى كسى كه آن چه در اعماق جان انسان هاست، مى دانى.
اى برطرف كننده اندوه اندوه زدگان، و اى گشاينده مشكلات غم زدگان، اى مهر ورزنده به پير كهن سال، اى روزى رسان كودك خردسال، اى آن كه از روشن گرى و بيان خواسته هاى بندگان خويش بى نياز است. بر محمد و خاندان محمد درود فرست و با من آن گونه كه خود شايسته آنى، رفتار كن…
7- و نيز از ششمين امام نور آورده اند كه:
فاطمه نزد پدرش پيامبر آمد و از درد دندان شكايت كرد. پيامبر انگشت شفابخش دست راست خويش را بر نطقه درد نهاد و اين دعا را خواند:
«بسم الله و بالله، اسالك بعزتك و جلالك و قدرتك على كل شى ء، ان مريم لم تلد غير عيسى روحك و كلمتك، ان تكشف ما تلقى فاطمة بنت خديجة من الضر كله».
و آن گاه بهبود يافت.
8- و نيز آورده اند كه فاطمه به ديدار پيامبر آمد. آن حضرت فرمود: دخترم! نمى خواهى ارمغانى به تو بدهم؟
گفت: چرا! فرمود: اين دعا را بخوان:
«اللهم ربنا و رب كل شى ء، منزل التوراة و الانجيل و الفرقان و فالق الحب و النوى اعوذ بك من شر كل دابة انت آخذ بناصيتها، انت الاول فليس قبلك شى ء، و انت الاخر فليس بعدك شى ء و انت الظاهر فليس فوقك شى ء و انت الباطن فليس دونك شىء صل على محمد و على اهل بيت عليهم السلام، واقض عنى الدين و اغننى من الفقر و يسرلى كل الامر يا ارحم الراحمين».
بار خدايا! اى پروردگار ما و پروردگار همه پديده ها، اى فرود آورنده كتاب هاى آسمانى تورات و انجيل و قرآن، اى شكافنده دانه و هسته، من از شر هر جنبنده اى به تو پناه مى برم. چرا كه تو مهار آن را در كف با قدرتت دارى.
تو آغازى هستى كه پيش از تو چيزى نيست و تو پايانى خواهى بود كه پس از تو چيزى نخواهد بود. تو آشكارى هستى كه فراتر از تو چيزى نيست و تو حقيقت نهانى هستى كه جز تو قدرتى نيست.
بر محمد و خاندانش كه سلام بر آنان باد، درود فرست و دين ما را بپذير و ما را از فقر و تنگدستى دور ساز و همه كارها را بر ما آسان فرما، اى مهربان ترين مهربانان.
9- و نيز از اميرمومنان آورده اند كه فرمود: دخت فرزانه ى پيامبر از بى خوابى به آن حضرت شكايت كرد.
پيامبر فرمود: دخترم به هنگام اندوه و بى خوابى اين دعا را بخوان:
«يا مشبع البطون الجائعة و يا كاسى الجسوم العارية و يا ساكن العروق الضاربة و يا منوم العيون الساهرة، سكن عروقى الضاربة و اذن لعينى نوما عاجلا.»
و به بركت اين دعا اندوه و بي خوابى آن حضرت برطرف گرديد.
10- و نيز از دعاهاى رسيده ى از آن حضرت اين دعاست:
«اللهم بعلمك الغيب و قدرتك على الخلق، احينى ما علمت الحياة خيرا لى و توفنى اذا كانت الوفاة خيرا لى، اللهم انى اسالك كلمة الاخلاص و خشيتك فى الرضا و الغضب و القصد فى الغنى و الفقر و اسالك نعيما لا ينفد و اسالك قره عين لا تنقطع و اسالك الرضا بالقضاء و اسالك برد العيش بعد الموت و ايالك النظر الى وجهك و الشوق الى لقائك، من غير ضراء مضرة و لا فتنة مظلمة، اللهم زينا بزينة الايمان و اجعلنا هداة مهديين يا رب العالمين».
بار خدايا! تو را به دانش نهانى و به توانايى ات بر آفرينش سوگند، تا آن گاه سراسر زندگى ام را شايسته مى دانى و مى پسندى، مرا زنده بدار و هنگامى كه مرگ برايم بهتر و افتخار آميزتر است، مرا بميران.
بار خدايا! از پيشگاهت ايمان خلل ناپذير و پرواى از بارگاه با عظمتت در خشنودى و غضب و اعتدال و ميانه روى در هنگامه ى بى نيازى و نيازمندى، مى طلبم. از تو نعمتى پايان ناپذير و روشنى چشمى، جاودانه مى خواهم.
از پيشگاهت خشنودى به حكم و فرمانت مى خواهم و از درگاهت زندگى سعادتمندانه براى پس از مرگ و جهان ديگر مى طلبم و از بارگاهت اميد و نگرش بر مهر و شكوهت و شور و عشق ديدارت را بى آن كه زيان و فتنه اى تاريك در پى داشته باشد، مى خواهم.
بار خدايا! ما را به زيور ايمان آراسته ساز و از هدايت گران راه يافته درگاهت، قرار ده، اى پروردگار جهانيان.
منبع:پایگاه مناجات
بدون دیدگاه