اسناد هجوم به خانه وحي و شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها
منابع اهل تسنن
روايات بسياري در كتاب هاي اهل تسنن وجود دارد كه ثابت مي كند، خليفه اول به همراه عدهاي از دشمنان اهل بيت، به خانه وحي هجوم برده و آن جا را به آتش كشيدهاند؛ در حالي كه فاطمه زهرا سلام الله عليها به همراه نوادگان رسول خدا در داخل خانه بودهاند.
ما در اين جا به چند روايت به نقل از علماي اهل سنت اشاره كرده و فقط چهار روايت: ابن أبي شيبه، بلاذري، طبري و روايت پشيماني ابوبكر در آخرين روزهاي زندگيش را از نظر سندي بررسي مي كنيم.
- 1. امام الحرمين جويني (730هـ):
از آن جايي كه روايت جويني اهميت بيشتري داشت و نيز تصريح به مقتوله بودن صديقه طاهره دارد، ما نخست اين روايت را نقل و بقيه روايات را بر طبق سال وفات صاحب كتاب، مي آوريم.
امام الحرمين جويني «استاد ذهبي» از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه روايت مي کند:
روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علي بر او وارد شد، ديدگان پيامبر كه بر حسن افتاد، اشك آلود شد، سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد، مجدداً پيامبر گريست. در پي آن دو، فاطمه و علي عليهماالسلام بر پيامبر وارد شدند، اشك پيامبر باديدن آن دو نيز جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه را پرسيدند، فرمود:
وَ أَنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ في بَيْتَهَا وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ إِرْثَهَا وَ كُسِرَ جَنْبُهَا وَ كُسِرَتْ جَنْبَتُهَا وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ… فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة.
فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِين.فرائد السمطين ج 2، ص 34 و 35.
زماني كه فاطمه را ديدم، به ياد صحنهاي افتادم كه پس از من براي او رخ خواهد داد، گويا مي بينم ذلت وارد خانه ی او شده، حرمتش پايمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوي او شكسته شده و فرزندي را كه در رحم دارد، سقط شده؛ در حالي كه پيوسته فرياد مي زند: وا محمداه!؛ ولي كسي به او پاسخ نمي دهد، کمک مي خواهد؛ اما كسي به فريادش نمي رسد.
او اول كسي است كه از خاندانم به من ملحق مي شود؛ و در حالي بر من وارد مي شود كه محزون، گرفتار و غمگين و شهيد شده است.
و من در اين جا مي گويم: خدايا لعنت كن هر كه به او ظلم كرده، كيفر ده هر كه حقش را غصب كرده، خوار كن هر كه خوارش كرده و در دوزخ مخلد كن هر كه به پهلويش زده تا فرزندش را سقط كرده و ملائكه آمين گويند.
ذهبي در شرح حال امام الحرمين جويني مي گويد:
وسمعت من الامام المحدث الاوحد الاكمل فخر الاسلام صدر الدين ابراهيم بن محمد بن المؤيد بن حمويه الخراساني الجوينى… وكان شديد الاعتناء بالرواية وتحصيل الاجزاء حسن القراءة مليح الشكل مهيبا دينا صالحا. تذکرة الحفاظ ج 4، ص 1505 – 1506، رقم 24.
از امام روايت کننده و حديث گوي يگانه کامل فخر اسلام و صدر دين ابراهيم بن محمد بن المويد بن حمويه الخراساني الجويني روايت شنيدم (درس گرفتم)… و وي بسيار به روايات و بدست آوردن کتب حديثي اهميت مي داد خوش صدا و خوش سيما بود و شخص باهيبت و دين دار و صالحي بود.
سمعاني در مورد او مي گويد:
كان أبوالمعالي، إمام الائمة على الاطلاق، مجمعا على إمامته شرقا و غربا، لم تر العيون مثله. سير أعلام النبلاء ج 18، ص 469، ترجمه امام الحرمين رقم 240.
ابوالمعالي امام الحرمين جويني بي قيد و شرط امام تمامي ائمه و بزرگان علوم (در زمينه هاي مختلف) است، تمامي علماي شرق و غرب بر امامت او اتفاق نظر دارند، و تا کنون چشم ها عالِمي مثل او نديده اند.
- 2. ابن أبي شيبه (239هـ):
وي كه از استاتيد محمد بن اسماعيل بخاري بوده، در كتاب المصنف مي گويد:
أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله كان علي و الزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول الله صلی الله علیه و آله! والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك، إن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه… المصنف، ج 8، ص 572.
هنگامى كه مردم با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفتگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمر بن خطاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد، و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترين فرد براى ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود تو!!! ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آن ها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، وقتى على عليه السلام و زبير به خانه بازگشتند، دخت گرامى پيامبر به على عليهم السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را بر شماها بسوزاند، به خدا سوگند! آن چه را كه قسم خورده است انجام مى دهد!
ابن أبي شيه سند روايت را اين گونه نقل مي كند:
حدثنا محمد بن بشر نا عبيدالله بن عمر حدثنا زيد بن أسلم عن أبيه أسلم
بررسي سند روايت:
محمد بن بشر:
مزي در تهذيب الكمال درباره وي مي گويد:
قال عثمان بن سعيد الدارمى، عن يحيى بن معين: ثقة.
و قال أبوعبيد الآجرى: سألت أبا داود عن سماع محمد بن بشر من سعيد بن أبى عروبة فقال: هو أحفظ من كان بالكوفة. تهذيب الكمال، ج24، ص 533.
ابوعبيد گويد: از داود سؤال كردم از روايت محمد بن بشير از سعيد بن أبي عروبه، گفت: او از نظر حفظ از تمامي كوفيان برتر بوده است.
و ابن حجر در تهذيب التهذيب مي نويسد:
و كان ثقة، كثير الحديث.
و قال النسائى، و ابن قانع: ثقة.
و قال ابن شاهين فى “الثقات”: قال عثمان بن أبى شيبة: محمد بن بشر ثقة ثبت. تهذيب التهذيب، ج 9، ص 74.
عبيدالله بن عمر بن حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب:
مزي در تهذيب الكمال درباره وي مي نويسد:
و قال أبوحاتم: سألت أحمد بن حنبل عن مالك، و عبيدالله بن عمر، و أيوب أيهم أثبت فى نافع؟ فقال: عبيدالله أثبتهم وأحفظهم وأكثرهم رواية.
و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل: قال يحيى بن معين: عبيدالله بن عمر من الثقات.
و قال أبوزرعة، و أبوحاتم: ثقة.
و قال النسائى: ثقة ثبت.
و قال أبوبكر بن منجويه: كان من سادات أهل المدينة و أشراف قريش فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا. تهذيب الكلمال، ج19، ص127.
و ابن حجر در تهذيب التهذيب مي نويسد:
قال ابن منجويه: كان من سادات أهل المدينة و أشراف قريش: فضلا و علما و عبادة و شرفا و حفظا و إتقانا.
و قال أحمد بن صالح: ثقة ثبت مأمون، ليس أحد أثبت فى حديث نافع منه. تهذيب التهذيب، ج7، ص 40.
زيد بن أسلم القرشى العدوى:
وي از روات، بخاري، مسلم و بقيه صحاح سته اهل سنت است؛ از اين رو در وثاقت اين شخص، هيچ ترديدي وجود ندارد.
مزي در تهذيب الكمال درباره وي مي نويسد:
و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل عن أبيه، و أبوزرعة، و أبوحاتم، و محمد بن سعد، و النسائى، و ابن خراش: ثقة.
و قال يعقوب بن شيبة: ثقة من أهل الفقه والعلم، و كان عالما بتفسير القرآن، له كتاب فيه تفسير القرآن. تهذيب الكمال، ج10، ص17.
أسلم القرشى العدوى، أبوخالد و يقال أبو زيد، المدنى، مولى عمر بن الخطاب:
وي نيز از روات بخاري، مسلم و بقيه صحاح ا هل سنت و از صحابه است و از آن جايي كه تمامي صحابه از ديدگاه اهل سنت، عادل هستند، در وثاقت وي نمي توانند ترديد كنند.
مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:
أدرك زمان النبى صلى الله عليه و سلم.
و قال العجلى: مدينى ثقة من كبار التابعين. و قال أبو زرعة: ثقة. تهذيب الكمال، ج2، ص530.
در نتيجه سند اين روايت صحيح است.
- 3. علامه بلاذري (270هـ):
إن أبابکر آرسل إلي علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي؟! قال: نعم، و ذلک أقوي فيما جاء به أبوک. انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص 586.
ابوبکر به دنبال علي براي بيعت کردن فرستاد چون على عليه السلام از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد، ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و او را بياورد، عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه عليهاالسلام رفت. فاطمه عليهاالسلام پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا تويى كه مى خواهى درِ خانه را بر من آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار آن چه را كه پدرت آورده محكم تر مى سازد.
بررسي سند روايت:
بلاذري، روايت را با اين سند نقل مي كند:
المدائني، عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمي و عن ابن عون: أن أبابكر…
مدائني:
ذهبي درباره وي مي نويسد:
المدائني * العلامة الحافظ الصادق أبوالحسن علي بن محمد بن عبدالله بن أبي سيف المدائني الاخباري. نزل بغداد، وصنف التصانيف، وكان عجبا في معرفة السير والمغازي والأنساب وأيام العرب، مصدقا فيما ينقله، عالي الاسناد.
در ادامه از قول يحي بن معين مي نويسد:
قال يحيى: ثقة ثقة ثقة. (قال احمد بن أبي خثيمة) سألت أبي: من هذا؟ قال: هذا المدائني.
يحيى بن مَعين در مورد او سه بار گفت: او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است، او مورد اعتماد است.
احمد بن أبي خثيمة مي گويد: از پدرم پرسيدم نام اين شخصي که يحيي بن مَعين در مورد او اين مطلب را گفت، چيست: پدرم گفت: نام او مدائني است.
و نيز نقل مي كند:
و كان عالما بالفتوح و المغازي و الشعر، صدوقا في ذلك. سير أعلام النبلاء – الذهبي – ج 10 – ص 401
أبوالحسن مدائني (از علماي تاريخ بود) و عالم به جنگ ها و غزوه ها و شعر بود (و در اين زمينه اطلاعات کافي داشت) و در مورد اين مسائل در زمره راستگويان به شمار مي رفت.
و ابن حجر مي نويسد:
قال أبوقلابة: حدثت أبا عاصم النبيل بحديث فقال عمن هذا قلت: ليس له إسناد و لكن حدثنيه أبوالحسن المدائني قال لي سبحان الله أبوالحسن أستاذ. (إسناد) لسان الميزان، ج 5، ص 82، ذيل ترجمه علي بن محمد، أبوالحسن المدائني الاخباري، رقم 5945.
أبوقلابة مي گويد: حديث را براي أبا عاصم النبيل خواندم، ابا عاصم گفت: اين حديث را از چه کسي شنيده اي؟ گفتم سندش نزد من نيست و لکن اين حديث را أبوالحسن مدائني برايم نقل نموده است و از او شنيده ام أبا عاصم گفت: پاک و منزه است خدا، أبوالحسن مدائني استاد در علم حديث است.
در بعضي نسخه ها به جاي کلمه استاد، إسناد آمده است در اين صورت معناي عبارت اين گونه مي شود: أبوالحسن مدائني خودش سند است و همين که او اين روايت را نقل نموده کافي است.
و قال أبوجعفر الطبري كان عالماً بأيام الناس صدوقاً في ذلك. لسان الميزان، ج 5، ص 82، ذيل ترجمه علي بن محمد، أبوالحسن المدائني الاخباري، رقم 5945.
أبوجعفر طبري مي گويد: عالم به تاريخ بود و از راستگويان بود.
مسلمة بن محارب:
ابن حبان او را در کتاب الثقات توثيق نموده است؛ از اين رو، اشكال مجهول بودن اين شخص، مردود است. الثقات ـ ابن حبان ـ ج7، ص 490.
سليمان التِيْمي:
مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:
قال الربيع بن يحيى عن شعبة ما رأيت أحدا أصدق من سليمان التيمي كان إذا حدث عن النبي صلى الله عليه و سلم تغير لونه. تهذيب الکمال ج 12، ص8، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبوالمعتمر البصري، رقم 2531 و الجرح و التعديل: ج4، ص 124 ترجمة سليمان التيمي، رقم 539.
ربيع بن يحيي از شعبة بن حجاج نقل مي کند که مي گفت: احدي را راستگوتر از سليمان التِيْمي نديدم، هر وقت حديثي از پيامبر اکرم نقل مي نمود رنگش (صورتش) تغيير مي کرد.
قال أبوبحر البكراوي عن شعبة شك ابن عون و سليمان التيمي يقين. تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341؛ تهذيب الکمال ج 12، ص 8، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبوالمعتمر البصري، رقم 2531.
أبوبحر البكراوي از شعبة بن حجاج نقل مي کند که مي گفت: شک سليمان التِيْمي وابن عون بِسان يقين است.
و قال عبدالله بن احمد عن أبيه ثقة. تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341.
عبدالله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل مي کند که مي گفت: سليمان التيمي فردي مورد وثوق و اعتماد است.
قال ابن معين والنسائي ثقة. تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341؛ تهذيب الکمال ج 12، ص8، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبو المعتمر البصري، رقم 2531.
يحيي بن معين و نَسائي نيز او را ثقه و مورد اطمينان مي دانند.
قال العجلى تابعي ثقة فكان من خيار أهل البصرة. معرفة الثقات ج 1، ص 430، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 670؛ تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341؛ تهذيب الکمال ج 12، ص8، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبوالمعتمر البصري، رقم 2531.
عِجلي (از علماي رجالي اهل سنت) در مورد او مي گويد: او از طبقه تابعين است و فردي مورد وثوق است و از بهترين افراد (و علماي) اهل بصره است.
محمد بن سعد صاحب کتاب الطبقات الکبري در مورد سليمان التيمي مي گويد:
كان ثقة كثير الحديث وكان من العباد المجتهدين وكان يصلي الليل كله يصلي الغداة بوضوء عشاء الآخرة.
الطبقات الکبري ـ ابن سعد ـ ج7، ص 188، ترجمه سليمان التيمي، رقم 3198، چاپ دار الکتب العلمية ـ بيروت.
او فردي مورد وثوق است، احاديث بسيار زيادي نقل کرده است و از عابدين و مجتهدين بود، تمامي شب را به نماز خواندن مي گذراند و نماز صبحش را با وضوي نماز عشاء شب گذشته اش مي خواند.
قال الثوري حفاظ البصرة ثلاثة فذكره فيهم.
تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341 و تهذيب الکمال ج 12، ص 9، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبوالمعتمر البصري، رقم 2531 و الجرح والتعديل: ج4، ص 124، ترجمة سليمان التيمي، رقم 539.
از سفيان الثوري نقل مي کنند که مي گفت: حفاظ (حديث) در بصره سه نفرند، و سليمان التيمي را يکي از آن افراد مي دانست.
قال ابن المديني عن يحيى ما جلست إلى رجل اخوف لله منه.
تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341 و تهذيب الکمال ج 12، ص 9، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبوالمعتمر البصري، رقم 2531.
علي بن المديني از يحيى (ابن سعيد قطان) نقل مي کند که مي گفت: در کنار هيچ مردي خداترس تر از سليمان التيمي ننشستم. (کنايه از اين که سليمان التيمي بسيار خدا ترس بود و من خدا ترس تر از او نديدم).
قال محمد بن علي الوراق عن أحمد بن حنبل كان يحيى بن سعيد يثني على التيمي و كان عنده عن أنس أربعة عشر حديثا ولم يكن يذكر اخباره.
تهذيب التهذيب ج 4، ص 176، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341؛ تهذيب الکمال ج 12، ص11، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، أبوالمعتمر البصري، رقم 2531.
محمد بن علي الوراق از أحمد بن حنبل نقل مي کند که مي گفت: يحيى بن سعيد (قطان) سليمان التيمي را مدح و ثناء مي کرد و مي گفت، 14 روايت از انس بن مالک نزد سليمان بود (يعني 14 روايت بدون واسطه از انس نقل مي نمود) ولي روايات او را (يحيي) ذکر نکرد.
ابن حبان در کتاب الثقات مي گويد:
كان من عباد أهل البصرة و صالحيهم ثقة واتقانا وحفظا وسنة.
الثقات ج4، ص 300، ترجمه سليمان بن طرخان و تهذيب التهذيب ج 4، ص 177، ترجمه سليمان بن طرخان التيمي، رقم 341.
سليمان التِيْمي از عابدين و صالحين بصره بود او فردي مورد وثوق و دقيق و متقن بود و از حفاظ حديث و از کساني بود که بسيار به سنت اهميت مي داد.
عبدالله بن عون:
برخي اشكال كردهاند كه روايت در اين جا مقطوع است؛ چرا كه وي از صحابه روايتي نقل نكرده است؛ در حالي كه صفدي، از علماي بزرگ اهل سنت در مورد ابن عون مي گويد: كان يمكنه السماع من طائفةٍ من الصحابة.
الوافي بالوفيات ج 17، ص 390، ذيل ترجمه الحافظ المُزَني عبدالله بن عون بن أرطبان أبوعون المزني، رقم 320.
حتي رواياتي وجود دارد كه حكايت از صحابي بودن اين شخص دارد؛ چنان چه ابن سعد در الطبقات الکبري نقل مي کند:
أخبرنا بكار بن محمد قال: كان بن عون يتمنى أن يرى النبي، صلى الله عليه و سلم، فلم يره إلا قبل وفاته بيسير فسر بذلك سرورا شديدا…
الطبقات الکبري ج7، ص 198، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3232، چاپ دارالکتب العلمية (بيروت – لبنان)
ابن عون خيلي دوست داشت پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، (بالاخره اين توفيق نصيب او شد و) مدت کوتاهي قبل از وفات حضرت توانست حضرت را ببيند و به خاطر اين ديدار بسيار خوشحال بود…
حتي اگر فرض كنيم كه ابن عون تابعي باشد، باز هم ضرري به اين روايت نمي زند؛ چرا كه پدر علم رجال اهل سنت، شعبه بن حجاج درباره وي مي گويد:
شك ابن عون أحب إلي من يقين غيره.
مقدمة الجرح و التعديل: 145.
شک ابن عون براي من از يقين ديگران بهتر و قابل قبول تر است.
و علي بن مديني از علماي بزرگ رجال اهل سنت مي گويد:
قال علي بن المديني: جمع لابن عون من الاسناد ما لم يجمع لاحد من أصحابه. سمع بالمدينة من القاسم و سالم، وبالبصرة من الحسن و ابن سيرين، وبالكوفة من الشعبي وإبراهيم، وبمكة من عطاء ومجاهد، وبالشام من رجاء بن حيوة و مكحول.
به قدري روايات مسند نزد ابن عون وجود دارد که نزد هيچ کدام از اصحابش وجود ندارد. اساتيد او در مدينه قاسم و سالم، در بصره حسن (بصري) و ابن سيرين، در کوفه (عامر) شعبي و ابراهيم، در مکه عطاء و مجاهد، و در شام رجاء بن حيوة و مکحول بودند.
و نيز مزي در تهذيب اكمال مي نويسد:
قال علي: و هذا قبل أن يحدث ابن عون، ولو كان ابن عون قد حدث ما قدم عليه عندي أحدا.
تهذيب الکمال ج 15، ص 397، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3469.
قبل از اين که ابن عون بر کرسي تدريس حديث بنشيند علي بن مديني مي گفت: اگر ابن عون حديث بگويد هيچ کس را بر او مقدم نمي کنم.
قال إسماعيل بن عمرو البجلي، عن سفيان الثوري: ما رأيت أربعة اجتمعوا في مصر مثل أربعة اجتمعوا بالبصرة: أيوب، و يونس و سليمان التيمي، و عبدالله بن عون.
تهذيب الکمال ج 15، ص 398، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3469.
إسماعيل بن عمرو البجلي به نقل از سفيان الثوري مي گويد: من آن چهار نفري را که در مصر جمع شده اند، (در علم و فضل) مانند اين چهار نفري که در بصره اند نديدم (يعني آن چهار نفر با اين ها در فضيلت و برتري علمي قابل قياس نيستند).
و قال محمد بن سلام الجمحي: سمعت وهيبا يقول: دار أمر البصرة على أربعة، فذكر هؤلاء.
وقال أحمد بن عبدالله العجلي: أهل البصرة يفخرون بأربعة، فذكرهم.
معرفة الثقات ج 2، ص 50، ذيل ترجمه عبدالله بن أرطبان، رقم 934، چاپ: المکتبة الدار – المدينة المنورة.
أحمد بن عبدالله العجلي: اهل بصره به چهار نفر افتخار مي کنند، سپس نام اين چهار نفر را ذکر نمود.
و قال الاصمعي، عن شعبة: ما رأيت أحدا بالكوفة إلا وهؤلاء الاربعة أفضل منه، فذكرهم.
تهذيب الکمال ج 15، ص 398، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3469.
اصمعي به نقل از شعبه مي گويد: هيچ کسي را در کوفه نديدم مگر اين که اين چهار نفر از آن ها برتر بودند، سپس نام اين چهار نفر را ذکر نمود.
قال محمد بن أحمد بن البراء: قال علي بن المديني، و ذكر هشام بن حسان وخالد الحذاء وعاصم الاحول وسلمة بن علقمة وعبدالله بن عون و أيوب، فقال: ليس في القوم مثل ابن عون و أيوب.
الجرح والتعديل: ج5، ص131، باب العين، ذيل ترجمه عبدالله بن عون البصري، رقم: 605.
محمد بن أحمد بن البراء مي گويد علي بن المديني در حالي که در مورد هشام بن حسان و خالد الحذاء و عاصم الاحول وسلمة بن علقمة و عبدالله بن عون و أيوب صحبت مي کرد گفت در ميان قوم (يعني اصحاب حديث در نزد ما) فردي مانند ابن عون و ايوب يافت نمي شود.
وقال أبوداود الطيالسي، عن شعبة: ما رأيت مثل أيوب ويونس وابن عون.
الجرح والتعديل: ج5، ص133، باب الالف، ذيل ترجمه أيوب بن أبي تميمة، رقم: 4؛ الجرح والتعديل: ج5، باب العين، ص 145.
أبوداود الطيالسي به نقل از شعبة مي گويد: شعبه گفت تاکنون مثل أيوب و يونس و ابن عون نديده ام.
قال حفص بن عمرو الربالي، عن معاذ بن معاذ: سمعت هشام بن حسان يقول: حدثني من لم تر عيناي مثله – فقلت في نفسي: اليوم يستبين فضل الحسن وابن سيرين – قال: فأشار بيده إلى ابن عون و هو جالس.
تهذيب الکمال ج 15، ص 399، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3469.
حفص بن عمرو الربالي به نقل از معاذ بن معاذ مي گويد: از هشام بن حسان شنيدم که مي گفت: از کسي حديث شنيدم که چشمانم تاکنون مثل او را (در علم و فضيلت) نديده بود، پيش خود گفتم امروز فضائل حسن بصري و ابن سيرين با اين سخن آشکار شد، (که ناگهان) هشام بن حسان با دستش به ابن عون که در مجلس حاضر بود اشاره نمود قال الربالي: فذكرته للخليل بن شيبان، فقال: سمعت عمر بن حبيب يقول: سمعت عثمان البتي يقول: ما رأت عيناي مثل ابن عون.
تهذيب الکمال ج 15، ص 399، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3469.
ربالي گويد: اين حرف را براي خليل بن شيبان نقل کردم، او نيز گفت از عمر بن حبيب شنيدم مي گفت عثمان البتي مي گفت: چشمانم (در فضيلت و برتري) فردي مثل ابن عون نديده است.
قال نعيم بن حماد، عن ابن المبارك: ما رأيت أحد ذكر لي قبل أن ألقاه ثم لقيته، إلا وهو على دون ما ذكر لي إلا حيوة، وابن عون، وسفيان، فأما ابن عون: فلوددت أني لزمته حتى أموت أو يموت.
تهذيب الکمال ج 15، ص 400، ذيل ترجمه عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 3469.
نعيم بن حماد از عبدالله بن مبارک نقل مي کند: حالات هر کسي را که برايم نقل نمودند بعد از ملاقات با او دريافتم آن قدر هم که مي گفتند اهل فضل نبود، غير از حيوة وابن عون، وسفيان، اما ابن عون: (آن قدر با فضيلت است که) من دوست دارم آن قدر شاگرد او باشم تا اين که يا من از دنيا بروم يا او.
قال ابن المبارك: ما رأيت أحدا أفضل من ابن عون.
تاريخ البخاري الكبير: ج 5، ص 163، ذيل ترجمة عبدالله بن عون بن أرطبان، رقم: 512.
عبدالله ابن مبارک مي گويد: احدي را افضل از ابن عون نديدم.
ابن حبان مي گويد:
من سادات أهل زمانه عبادة وفضلا و ورعا ونسكا وصلابة في السنة، وشدة على أهل البدع (الثقات: ج7، ص 3).
(ابن عون) در ميان اهل زمانش از جهت عبادت و فضيلت و دوري از شبهات و سيره و روش و تقيدش به سنت نبوي و مقابله با بدعت گزاران از بزرگان بود (و داراي مقامي بس رفيع بود).
در نتيجه، همان طوري كه ذكر شد، اولاً برخي از علماي اهل سنت تصريح كردهاند كه وي صحابي بوده و در آخرين روزهاي عمر نبي مكرم اسلام وي را ملاقات كرده است در نتيجه در حادثه حمله به خانه صديقه شهيده حضور داشته است و شاهد ماجرا بوده است؛ ثانياً: بر فرض اين كه روايت منقطع و از گفتههاي خود ابن عون باشد، باز هم براي اثبات ادعاي ما كفايت مي كند؛ زيرا اعتراف شخصي مثل ابن عون كه شك او در نزد علماي اهل سنت همانند يقين است و…، خود بهترين دليل براي ما است.
- 4. ابن قتيبه دينوري (212 – 276هـ):
وإن أبابكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذي نفسه عمر بيده. لتخرجن أو لأحرقنها علي من فيها، فقيل له: يا أبا حفص، إن فيها فاطمة؟ فقال:
وإن في رواية أن عمر جاء إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار ونفر قليل من المهاجرين.
الامامة و السياسة – ابن قتيبة الدينوري، تحقيق الشيري – ج 1 – ص 30.
ابي بکر به دنبال عده اي که حاضر نشده بودند با او بيعت کنند بود همان افرادي که نزد علي عليه السلام تجمع کرده بودند، لذا عمر را به دنبال آن ها فرستاد عمر سر رسيد آنان را صدا كرد، ولى آن ها اعتنايى نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت:
و الذى نفس عمر بيده لتخرجنّ او لاحرقنّها على من فيها.
به همان خدايى كه جان عمر در دست اوست، سوگند ياد مى كنم كه بيرون بياييد و گرنه خانه را با كسانى كه در آن هستند آتش خواهم زد. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه عليهاالسلام در اين خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!!!
در روايت ديگري آمده است: عمر با عده زيادي از انصار و افراد کمي از مهاجرين درب خانه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها آمده بود.
«ابن قتيبه» مى افزايد:
…فاطمه عليها السلام چون صداى آن ها را شنيد، با صداى بلند ندا كرد:
يا ابت يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه…
الامامة و السياسة، ابن قتيبه، ج1، ص 30.
اى پدر! اى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم! ما پس از تو چه (ظلم ها) كه از (عمر) بن خطاب و (ابوبكر) ابن ابى قحافه ديديم…
انتساب كتاب الإمامة والسياسة به ابن قتيبه:
برخي از وهابيون، در انتساب كتاب الإمامة والسياسة به ابن قتيبه اشكال مي كنند و از اين طريق مي خواهند رواياتي را كه وي در كتابش آورده و حقايقي را كه آشكار كرده است، از اعتبار بيندازند. كه در جواب مي گوييم:
اولاً: اين كتاب بارها با نام مؤلف آن «ابن قتيبه دينورى» در مصر و ساير كشورها چاپ شده و حتي چندين نسخه خطى از اين كتاب در سراسر دنيا؛ از جمله در كتابخانه هاى مصر، پاريس، لندن، تركيه و هند موجود است؛
ثانياً: بسيارى از علماى اهل سنت؛ حتي از علماء و بزرگان معاصر آن ها، به تأليف اين كتاب و صحت انتساب آن به ابن قتيبه تصريح داشته و در نقل روايات تاريخى به آن استناد كرده اند. ما به جهت اختصار به اسامي چند تن از بزرگان اهل سنت اشاره مي كنيم:
- 1. ابن حجر هيثمى در كتاب تطهير الجنان و اللسان. تطهير الجنان و اللسان، ابن حجر هيثمى، ص72.
- 2. ابن عربى متوفاى 543 هـ در كتاب «العواصم من القواصم» ضمن نقل مطالبى از اين كتاب به صحت انتساب آن به «ابن قتيبه» تصريح دارد. العواصم من القواصم، ابن عربى، ص 248.
- 3. نجم الدين عمر بن محمد مكى مشهور به «ابن فهد» در كتاب «اتحاف الورى باخبار ام القرى» در ذكر حوادث سال 93 هـ مى نويسد:
و قال ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبة في كتاب الامامة و السياسة…» اتحاف الورى باخبار ام القرى، ابن فهد، حوادث سال 93 ه.ق.
و سپس حكايت دستگيرى «سعيدبن جبير» را به نقل از آن كتاب ذكر مى كند.
- 4. قاضى ابوعبدالله تنوزى معروف به «ابن شباط» در كتاب «الصلة السمطيه». الصلة السمطيه، ابن شباط، فصل دوم، باب 34.
- 5. تقى الدين فاسى مكى در كتاب «العقد الثمين». العقد الثمين، تقى الدين فاسى مكى، ج 6، ص72.
- 6. شاه سلامة الله در كتاب «معركة آراء». معركة الآراء، شاه سلامة الله، ص 126.
- 7. جرجى زيدان در كتاب «تاريخ آداب اللغة العربية» مى نويسد:
الامامة و السياسة، هو تاريخ الخلافة و شروطها بالنظر الى طلابها من وفاة النبى الى عهد الامين و المأمون، طبع بمصر سنة 1900 و منه نسخ خطية في مكتبات باريس و لندن. تاريخ آداب اللغة العربية، جرجى زيدان، ج2، ص171.
- 8. فريد وجدى در كتاب «دايرة المعارف القرن العشرين» مى نويسد:
اورد العلامة الدينورى في كتابه الامامة و السياسة…
دايرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ج2، ص754.
و باز در جايى ديگر مى نويسد:
… كتاب الامامة و السياسة لابى محمد عبدالله بن مسلم الدينورى المتوفى سنة 270 ه. همان، ص749.
ثالثاً: عده اى از بزرگان اهل سنت عليرغم قبول صحت انتساب اين كتاب به «ابن قتيبه» و تأييد حقايق تلخ و ناگوارى كه در آن از تاريخ صدر اسلام نقل شده، بر او ايراد گرفته اند كه چرا وى به وظيفه پرده پوشى و سانسور حقايق و تحريف تاريخ عمل نكرده است! آن ها اظهار داشته اند كه او نيز هم چون ديگران مى بايست از نقل اين حقايق خوددارى مى كرد!!!
ابن عربى در كتاب العواصم من القواصم اظهار مى دارد:
و من اشد شيئ على الناس جاهل عاقل او مبتدع محتال. فاما الجاهل فهو ابن قتيبة فلم يبق و لم يذر للصحابة رسماً في كتاب الامامة و السياسة ان صحّ عنه جميع ما فيه. العواصم من القواصم، ابن عربى، ص 248.
از سخت ترين و ناگوارترين امور در جامعه، يكى انديشمند ناآگاه و ديگرى بدعت گذار حيله گر است؛ اما انديشمند ناآگاه هم چون ابن قتيبه است كه در كتاب «الامامة و السياسة» رسم پرده پوشى را در مورد صحابه مراعات نكرده؛ البته اگر نسبت همه کتاب به او صحيح باشد (و از پسرش نباشد، که در اين صورت اشکال بر پسر او وارد است، زيرا بسياري از روايات از پسر او نقل شده است).
البته روايت پسر او از او اشکالي ندارد، زيرا در کتاب احمد بن حنبل بيشتر روايات را پسر او از وي نقل مي کند.
شايان ذكر است كه اهل سنت معتقدند بر مورخان و محدثان واجب است تا در هنگام مواجهه با اخبار مربوط به رفتارهاى سوء صحابه سكوت، كتمان و پرده پوشى كنند.
ابن حجر هيثمي مي نويسد:
صرح ائمتنا و غيرهم في الاصول بأنه يجب الامساك عمّا شجر بين الصحابة.
پيشوايان ما و ديگر فِرَق تصريح دارند كه بر همگان واجب است تا از نقل مشاجرات و درگيري هاى ميان صحابه اجتناب كنند.
وقتى خوددارى از نقل مشاجرات صحابه واجب باشد، اجتناب از نقل ظلم ها و تعديات و صدماتى كه به حضرت على علیه السلام، صديقه شهيده و ساير اهل بيت عليهم السلام روا داشته اند در نزد آن ها به طريق اولى واجب است.
ابن حجر هيثمى سپس در مورد «ابن قتيبه» و كتابش اظهار مى دارد:
…مع تأليف صدرت من بعض المحدثين كابن قتيبه مع جلالته القاضيه بأنه كان ينبغى له ان لايذكر تلك الظواهر، فإن أبى الاّ أن يذكرها فليبين جريان ها على قواعد اهل السنة… الصواعق المحرقة، ص 93.
نظر به كتاب هايى كه بعضى از محدثان والامقام همانند ابن قتيبه در حوادث صدر اسلام نوشته اند، شايسته اين بود كه وى از ذكر جزييات حوادث اجتناب مى نمود، و چنان چه ناچار از نقل آن ها بوده، مى بايست جريان اين حوادث را مطابق قواعد اهل سنت تعديل و تبيين مى نمود.
ابن حجر، حتى سكوت و اجتناب را هم كافى نمى داند؛ بلكه توصيه به «تحريف» و «تعديل» حوادث تاريخى مى كند!
آيا شما از اين پيشنهاد و توصيه «ابن حجر» چيزى جز «جواز تحريف تاريخ» استنباط مى كنيد؟
- 5. محمد بن جرير طبري (310هـ):
عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير و رجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه. تاريخ الطبرى، ج 2، ص 443.
عمر بن خطاب به خانه على آمد در حالى كه گروهى از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اين كه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير كشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از دستش افتاد، در اين موقع ديگران بر او هجوم آوردند و شمشير را از دست او گرفتند.
بررسي سند روايت:
طبري، روايت را با اين سند نقل مي كند:
حدثنا ابن حميد، قال: حدثنا جرير، عن مغيرة، عن زياد بن كليب.
حميد بن محمد:
مزي در تهذيب الكمال در ترجمه وي مي نويسد:
و قال عبدالله بن أحمد بن حنبل: سمعت أبى يقول: لا يزال بالرى علم ما دام محمد بن حميد حيا.
عبدالله فرزند احمد بن حنبل مي گويد: از پدرم شنيدم که مي گفت: تا زماني که محمد بن حميد زنده بود، علم در ري باقي بود.
قال عبدالله: حيث قدم علينا محمد بن حميد كان أبى بالعسكر فلما خرج قدم أبى و جعل أصحابه يسألونه عن ابن حميد، فقال لى: مالهؤلاء يسألونى عن ابن حميد.
قلت: قدم ها هنا فحدثهم بأحاديث لا يعرفونها. قال لى: كتبت عنه؟ قلت: نعم كتبت عنه جزءا. قال: اعرض على، فعرضتها عليه، فقال: أما حديثه عن ابن المبارك و جرير فهو صحيح، و أما حديثه عن أهل الرى فهو أعلم.
و نيز مي گويد: وقتي که محمد بن حميد به نزد ما آمد، پدرم در لشکرگاه بود؛ و وقتي که او رفت پدرم به شهر بازگشت؛ پس شاگردان او در مورد ابن حميد از او سوال کردند؛ پدرم به من گفت: چه شده است که ايشان در مورد ابن حميد از من سوال مي کنند؟
گفتم: به اين جا آمده بود و براي ايشان رواياتي نقل کرد که ايشان تاکنون نشنيده بودند؛ پدرم گفت: از او چيزي نوشته اي؟
پاسخ دادم: آري؛ يک دفتر از او روايت نوشته ام؛ گفت: بياور تا آن را ببينم؛ و وقتي ديد گفت: روايت او از ابن مبارک و جرير صحيح است؛ و اما روايت او از اهل ري، خود او داناتر است (من در اين زمينه اطلاعي ندارم).
و قال أبوقريش محمد بن جمعة بن خلف الحافظ: قلت لمحمد بن يحيى الذهلى: ما تقول فى محمد بن حميد؟ قال: ألا ترانى هو ذا أحدث عنه.
…به محمد بن يحيي ذهلي گفتم: نظر تو در مورد ابن حميد چيست؟
پاسخ داد: آيا نديده اي که من از او روايت مي کنم؟
قال: و كنت فى مجلس أبى بكر الصاغانى محمد بن إسحاق، فقال: حدثنا محمد بن حميد. فقلت: تحدث عن ابن حميد؟ فقال: و ما لى لا أحدث عنه و قد حدث عنه أحمد بن حنبل و يحيى بن معين.
…در مجلس ابوبکر صاغاني محمد بن اسحاق بودم؛ پس گفت: محمد بن حميد براي ما روايت کرد که…؛ به او گفتم از ابن حميد روايت مي کني؟ گفت: چه ايرادي دارد وقتي احمد بن حنبل و يحيي بن معين از او روايت نقل کرده اند؟
و قال أبوبكر بن أبى خيثمة: سئل يحيى بن معين عن محمد بن حميد الرازى فقال: ثقة. ليس به بأس، رازى كيس.
…از يحيي بن معين در مورد او سوال شد؛ در پاسخ گفت: مورد اطمينان است و ايرادي در او نيست، زيرک و از اهل ري است.
و قال أبوالعباس بن سعيد: سمعت جعفر بن أبى عثمان الطيالسى يقول: ابن حميد ثقة، كتب عنه يحيى و روى عنه من يقول فيه هو أكبر منهم. تهذيب الكمال، ج 25، ص 100.
…از جعفر بن عثمان طيالسي شنيدم که مي گفت: ابن حميد مورد اطمينان است؛ يحيي از او روايت کرده است و کسي از او روايت کرده است که از مشهور است از همه ايشان (روات) بزرگتر است (احمد بن حنبل).
جرير بن عبدالحميد بن قرط الضبي:
وي از راويان صحيح بخاري و مسلم است و در وثاقت وي شك و شبههاي نيست. مزي در تهذيب الكمال در ترجمه وي مي نويسد:
و قال محمد بن سعد: كان ثقة كثير العلم، يرحل إليه.
و قال محمد بن عبدالله بن عمار الموصلى: حجة كانت كتبه صحاحا. تهذيب الكمال، ج 4، ص 544.
محمد بن سعد: او مورد اطمينان و داراي علم زيادي بود که مردم به سوي او سفر مي کردند.
…او حجت بود و همه کتاب هايش صحيح.
مغيرة بن مقسم ضبي:
وي نيز از راويان بخاري و مسلم است. مزي در تهذيب الكمال درباره وي مي گويد:
عن أبى بكر بن عياش: ما رأيت أحدا أفقه من مغيرة، فلزمته.
و قال أحمد بن سعد بن أبى مريم، عن يحيى بن معين: ثقة، مأمون.
قال عبدالرحمن بن أبى حاتم: سألت أبى، فقلت: مغيرة عن الشعبى أحب إليك أم ابن شبرمة عن الشعبى؟ فقال: جميعا ثقتان.
و قال النسائى: مغيرة ثقة. تهذيب الكمال، ج28، ص400.
ابوبكر عياش: كسي را داناتر از مغيره نديدم که بخواهم با او همراه شوم.
يحيي بن معين: او مورد اطمينان و امين است.
ابن ابي حاتم: از پدرم سوال کردم که آيا روايت مغيره از شعبي براي تو دوست داشتني تر است يا روايت شبرمه از شعبي؟ گفت: هر دو مورد اطمينانند.
نسايي: مغيره مورد اطمينان است.
زياد بن كليب:
وي نيز از راويان صحيح مسلم، ترمذي و… است. مزي در تهذيب الكمال در ترجمه وي مي گويد:
قال أحمد بن عبدالله العجلى: كان ثقة فى الحديث، قديم الموت.
و قال النسائى: ثقة.
و قال ابن حبان: كان من الحفاظ المتقنين، مات سنة تسع عشرة و مئة. تهذيب الكمال، ج 9، ص506.
عجلي: او در روايت مورد اطمينان بود ولي زود از دنيا رفت.
نسايي: او مورد اطمينان است.
ابن حبان: او از حافظان ثابت قدم بود، در سال 109 از دنيا رفت.
عبدالفتاح عبدالمقصود:
اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان دربارِ هجوم به خانه وحي را در دو مورد از كتاب خود آورده است كه ما به آن ها اشاره مي كنيم:
إنّ عمر قال: والذي نفسي بيده، ليخرجنَّ أو لأخرقنّها علي من فيها…! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول في عقبة: يا أبا حفص! إن فيها فاطمة…! فصاح لا يبالي: و إن…! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه… وبدا له عليّ… ورنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار… فإن هي إلاّ رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول الله… تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه اليه…
و عند ما نكص الجمع، وراح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوض فيه…
الإمام علي بن أبي طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 4، ص 274-277 و ج 1، ص 192-193.
عمر گفت: قسم به كسي كه جان عمر در دست او است، بيرون بياييد و الا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مي كشم! گروهي كه از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي داشتند، گفتند: اي أبا حفص! فاطمه در اين خانه است. و او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد در كوبيد تا به زور وارد شود، علي عليه السلام پيدا شد.
صداي ناله زهرا در آستانه خدا بلند شد. آن صدا، طنين استغاثهاي بود كه دختر پيامبر سر داده و مي گفت: پدر! اي رسول خدا…
مي خواست از دست ظلم يكي از اصحابش او را كه در نزديكي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا كه سركش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدّت عمل و سختگيريش را نابود كند و آرزو مي كرد قبل از اين كه چشمش به وي بيفتد، صاعقهاي نازل شده او را دريابد.
وقتي جمعيت برگشت و عمر مي خواست هم چون آهوان رميده، از برابر صيحه زهراء فرار كند، علي از شدت تأثير و حسرت با گلوي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه شمشير فشار مي داد و مي خواست از شدت خشم در آن فرو رود.
و باز در همان كتاب مي نويسد:
و هل علي السنة الناس عقال يمنعها أن تروي قصة حطب أمر به ابن خطاب فأحاط بدار فاطمة، و فيها علي و صحبه، ليکون عدة الاقناع أو عدة الايقاع؟
علي أنّ هذه الأحايث جميعها و معها الخطط المدبرة أو المرتجلة کانت کمثل الزبد، أسرع إلي ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب!
أقبل الرجل، محنقاً مندلع الثورة، علي دار علي و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علي الإقتحام.
فاذا وجه کوجه رسول الله يبدو بالباب ـ حائلا من حزن، علي قسماته خطوط آلام و في عينيه لمعات دمع، و فوق جبينه عبسة غضب فائر و حنق ثائر…
و توقف عمر من خشيته و راحت دفعته شعاعا. توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذين جاء بهم، إذا رأوا حيالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه حبيبته الزهراء. و غضوا الأبصار، من خزي أو من استحياء؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب و هم يشهدون فاطمة تتحرک کالخيال، وئيدا وئيدا، بخطولت المحزونة الثکلي، فتقترب من ناحية قبر أبيها… و شخصت منهم الأنظار و أرهفت الأسماع اليها، و هي ترفع صوتها الرقيق الحزين النبرات تهتف بمحمد الثلوي بقربها تناديه باکية مرير البکاء:
«يا أبت رسول الله… يا أبت رسول الله…»
فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغي، من رهبة النداء.
و راحت الزهراء و هي تستقبل المثوي الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر:
«يا أبت يا رسول الله… ماذا لقينا بعدک من إبن الخطاب، و إبن أبي قحافة!؟.
فما ترکت کلماتها إلا قلوبا صدعها الحزن، و عيونا جرت دمعا، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن يشقوا مواطئ أقدامهم، ليذهبوا في طوايا الثري مغيبين.
المجموعة الکاملة الامام على بن ابيطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيد محمود طالقانى، ج1، ص190 تا 192.
مگر دهان مردم بسته و بر زبان ها بند است كه قصه هيزمي را که زاده خطاب دستور داده بود که در درب خانه فاطمه جمع کنند بازگو نكنند؟!
آري زاده خطاب دور خانه را که علي و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا بدين وسيله آنان را قانع سازد يا بي محابا بتازند!
همه اين داستان ها با نقشهاي از پيش طرح شده يا ناگهاني پيش آمد. مانند کفي روي موج ظاهر شد و اندکي نپائيد که همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت!… اين مرد خشمگين و خروشان به سوي خانه علي روي آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند يا نزديک بود هجوم آورند، ناگهان چهره اي چون چهره رسول خدا ميان در آشکار شد ـ چهره اي که پرده اندوه آن را گرفته آثار رنج و مصيبت بر آن آشکار است، در چشم هايش قطرات اشک مي درخشد و بر پيشانش گرفتگي غضب هويدا بود… عمر به جاي خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از ميان رفت، همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت زده ايستادند، زيرا روي رسول خدا را از خلال روي حبيبه اش زهرا سلام الله عليها ديدند، سرها از شرمندگي و حيا به زير آمد و چشم ها پوشيده شد، ديگر تاب از دل ها رفت همين که ديدند فاطمه مانند سايه اي حرکت کرد و با قدم هاي حزن زده لرزان اندک اندک به سوي قبر پدر نزديک شد… چشم ها و گوش ها متوجه او گرديد، ناله اش بلند شد باران اشک مي ريخت و با سوز جگر پي در پي پدرش را صدا مي زد
«بابا اي رسول خدا… اي بابا رسول خدا!…»
گويا از تکان اين صدا زمين زير پاي آن گروه ستم پيشه به لرزه درآمد… باز زهرا نزديک تر رفت و به آن تربت پاک روي آورد و همي به آن غايب حاضر استغاثه مي کرد:
«بابا اي رسول خدا… پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابي قحافة چه بر سر ما آمد!» ديگر دلي نماند که نلرزد و چشمي نماند که اشک نريزد، آن مردم آرزو مي کردند که زمين شکافته شود و در ميان خود پنهان شان سازد.
ترجمه برگرفته شده از کتاب علي بن ابي طالب تاريخ تحليلي نيم قرن اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام على بن ابيطالب، عبدالفتاح عبدالمقصود ـ مترجم سيد محمود طالقانى، ج 1، ص 326 تا 328، چاپ سوم، چاپ خانه افست حيدري.
ترجمه كوتاه از عبدالفتاح عبدالمقصود:
عبدالفتاح عبدالمقصود، از دانشمندان سنى مذهب و نويسندگان برجسته مصر به حساب مى آيد كه به هر دو لغت فصيح عربى و زبان عاميانه شعر سروده است. در سال 1912 ميلادى در اسكندريه مصر متولد شد. او تحصيلات دانشگاهى اش را در رشته تاريخ اسلامى در مصر انجام داد. مدتى رييس دفتر معاون رييس جمهورى (حسن ابراهيم) و مدير كتابخانه نخست وزيرى مصر بود و همچنين مؤسس و عضو هيأت تحريريه مجله «الحديث» در اسكندريه شد و در نهايت رييس دفتر نخست وزير مصر (محمد صدقى سليمان) گرديد.
همچنين وى از جمله مؤلفين كتاب هاى درسى رشته تاريخ و جغرافيا و علوم اجتماعى در مصر بوده است. علاوه بر اين ها وى داراى تأليفات متعددى است كه از جمله مى توان كتاب هاى «ابناءنا مع الرسول»، «يوم كيوم عثمان»، «صليبيه الى الأبد»، «الزهراء ام ابيها»، «الامام على بن ابى طالب»، «السقيفة و الخلافة» و… نام برد.
بزرگترين و مهمترين اثر وى همان كتاب «الامام على بن ابيطالب» در 9 جلد مى باشد كه آن را در مدت سى سال نگاشته است. در اين كتاب وى بابصيرت و ژرف نگرى خاص، درهاى نوينى از تحقيق را در تاريخ تحليلى اسلام گشوده و بسيارى از پرده هاى ابهام را از ميان برداشته است.
او با شهامتى بزرگ و ستودنى كه شايسته هر محقق آزادانديش است، تاريخ و شخصيت هاى آن را از درون هاله تقديس و تنزيه كه جز به بهاى حق پوشى فراهم نشده بيرون آورد و در معرض نقد و تحليل و استنتاج قرار داد، و در عين پاي بندى به مذهب اهل سنت توانست با غلبه بر تعصبات و تعلقات گمراه كننده رايج در طى تحقيق و پژوهش سى ساله اش صادقانه جانب انصاف را رعايت كرده به تحليل علمى تاريخ نيم قرن نخستين اسلامى بپردازد.
او در قسمتى از نامه اش در مورد ترجمه فارسى اين كتاب مى نويسد:
اين ترجمه وسيله خيرى براى نزديك ساختن مذاهب اسلامى (شيعه و سنى) به يكديگر خواهد گشت، چه شيعه برخلاف تصورش خواهد دانست كه شخصى سنى مانند من درباره امام على عليه السلام در كتاب خود چنين انصافى روا داشته است.
پشيماني ابوبكر در آخرين روزهاي زندگي:
معمولاً هر شخصي در آخرين روزهاي زندگيش و هنگامي كه احساس مي كند مرگ به او نزديك شده است، مهمترين سخنان خود را گفته و اساسي ترين سفارش ها را مي كند.
ابن أبي قحافه نيز در آخرين روزهاي عمرش، سخناني گفته است كه شنيدن آن ها واقعيت هاي بسياري را آشكار مي كند؛ هر چند كه او حتي در اين جا نيز از گفتن تمام حقايق خودداري كرده است؛ اما همين اندازهاش نيز براي اثبات بسياري از مسائل كفايت مي كند.
وي در آخرين روزهاي عمرش، اعتراف مي كند كه دستور هجوم به خانه صديقه طاهره را صادر كرده است. تعدادي از علماي اهل سنت؛ از جمله شمس الدين ذهبي (748هـ) در تاريخ الإسلام، در تاريخ زندگي ابوبكر، محمد بن جرير طبري در تاريخش، ابن قتيبه دينوري در الإمامة والسياسة، ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق و… چنين مي نويسند:
عبدالرحمن بن عوف در بيماري ابوبكر بر او وارد شد و بر وي سلام كرد، پس از گفتگويي، ابوبكر به او چنين گفت:
أما إني لا آسى على شيء إلا على ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث وددت أني سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهن: وددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة وأن أغلق علي الحرب.
تاريخ الإسلام، ج 3، ص 118 و تاريخ الطبري، ج 2، ص 619، ج 3 ص 430 ط دارالمعارف بمصر و الامامة والسياسة – ابن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني – ج 1 – ص 24 و تاريخ مدينة دمشق – ابن عساكر – ج 30 – ص 422 و شرح نهج البلاغة – ابن أبي الحديد – ج 2 – ص 46 – 47 و المعجم الكبير – الطبراني – ج 1 – ص 62 و مجمع الزوائد – الهيثمي – ج 5 – ص 202 – 203 و مروج الذهب، مسعودي شافعي، ج1، ص290 و ميزان الاعتدال – الذهبي – ج 3 – ص 109 و لسان الميزان – ابن حجر – ج 4 – ص 189 و كنز العمال، المتقي الهندي، ج 5، ص631 و…
من به چيزي تأسف نمي خورم، مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزي كه انجام ندادم و سه چيزي كه كاش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي پرسيدم: دوست داشتم خانه فاطمه را هتك حرمت نمي كردم هر چند براي جنگ بسته شده شود…
جالب اين است كه برخي از علماي اهل سنت، به خاطر حفظ آبروي ابوبكر، روايت را اين گونه تحريف مي كند:
أما إني ما آسى إلا على ثلاث فعلتهن، وثلاث لم أفعلهن، وثلاث لم أسأل عنهن رسول الله صلى الله عليه و سلم. وددت أنى لم أفعل كذا، لخلة ذكرها. قال أبوعبيد: لا أريد ذكرها.
قال: ووددت أني يوم سقيفة…
معجم ما استعجم – البكري الأندلسي – ج 3 – ص 1076 – 1077.
آگاه باشيد که من بر سه چيز که انجام دادم غصه مي خورم؛ و سه چيز که انجام نداده ام، و سه چيز که دوست داشتم آن را از رسول خدا مي پرسيدم.
دوست داشتم که من فلان کار را نمي کردم!!! به علتي که آن را ذکر کرد؛ ابوعبيده مي گويد: من نمي خواهم بگويم ابوبکر چه گفت (ولي مي دانم)…
تصحيح ضياء المقدسي:
ضياء المقدسي كه ذهبي در تذكرة الحفاظ، ج4، ص1405 و 1406، از وي با عناوين الإمام العالم الحافظ الحجة، محدث الشام، شيخ السنة، جبلاً ثقة ديّناً زاهداً ورعا عالماً بالرجال، ياد مي كند، اين روايت را تصحيح كرده و مي گويد:
هذا حديث حسن عن أبي بكر.
الأحاديث المختارة، ج10، ص88-90.
اين روايتي نيکوست از ابوبکر.
توثيق علوان بن داود البجلي:
ابن حجر عسقلاني و شمس الدين ذهبي، بعد از نقل روايت پشيماني ابوبكر، اشكال سندي كرده و مي گويند: علوان بن داود البجلي منكر الحديث بوده است. ما در اين جا به چند جواب اكتفاء مي كنيم:
ابن حبان او را توثيق كرده است:
ابن حبّان، در كتاب الثقات، ج8، ص526 وي را توثيق كرده است كه اين خود بهترين دليل بر وثاقت اين شخص است.
توضيحي پيرامون شخصيت ابن حبان و متشدد بودن وي:
ممكن است كسي اشكال كند كه ابن حبان از متساهلين بوده است و دقت لازم را در توثيق روات به خرج نداده است كه اين اشكال با چند دليل مردود است:
- الف: ابن حبان سرچشمه شناخت ثقات:
خود ذهبي در كتاب الموقظة، ص79 مي گويد:
ينبوع معرفة الثقات، تاريخ البخاري، وابن أبي حاتم و إبن حبان.
سرچشمه شناخت افراد مورد اطمينان کتاب تاريخ بخاري و ابن ابي حاتم و ابن حبان است.
در حقيقت ذهبي مي خواهد بگويد كه اگر مي خواهيد افراد ضعيف را از ثقه تشخيص دهيد، من شما را راهنمايي مي كنم كه به كساني هم چون ابن حبان مراجعه كنيد؛ چرا كه او سرچشمه شناخت ثقات است.
اين نشان مي دهد كه ابن حبان از نظر علمي در جايگاه رفيعي قرار دارد.
- ب: ابن حبان از متشددين است:
بر خلاف آن چه برخي ادعا كردهاند، ابن حبان، مشهور به سخت گيري در توثيق است. خود ذهبي در ميزان الإعتدال درباره او مي گويد:
ابن حبان ربما قصب الثقة حتي كأنه لا يدري ما يخرج من رأسه.
ميزان الإعتدال، ج1، ص274، ترجمه افلج بن يزيد.
ابن حبان گاهي آن قدر به شخص مورد اطمينان اشکال مي گيرد، انگار که نمي داند اين چه حرف هايي است که در مورد او مي زند!!!
و نيز سيوطي در تدريب الراوي به نقل از ابن حازم، در جواب اين مطلب كه ابن حبان از متساهلين است، مي گويد:
و ما ذكر من تساهل ابن حبان ليس بصحيح فإن غايته أنه يسمي الحسن صحيحا فإن كانت نسبته إلى التساهل باعتبار وجدان الحسن في كتابه فهي مشاحة في الاصطلاح وإن كانت باعتبار خفة شروطه فإنه يخرج في الصحيح ما كان راويه ثقة غير مدلس… ولأجل هذا ربما اعترض عليه في جعلهم ثقات من لم يعرف حاله ولا عتراض عليه فإنه لا مشاحة في ذلك. تدريب الراوي، ج1، ص108.
آن چه که در مورد تساهل ابن حبان گفته شده است، درست نيست؛ زيرا نهايت چيزي که گفته شده است آن است که وي روايت حسن را صحيح مي شمارد؛
اگر مقصود از تساهل وي اين باشد که در کتاب او روايات حسن يافت شده است، اين تنها اشکال در اصطلاح ابن حبان است (و نه به خود وي) و اگر از اين جهت به او اشکال شود که او شرط صحت را سبک گرفته است؛ زيرا او در کتاب صحيح خويش از راويان مورد اطمينان غير مدلس روايت کرده است (و شرط بخاري و مسلم در مورد ملاقات و يا احتمال آن را مد نظر قرار نداده است) به اين علت عده اي به او اشکال کرده اند که او کسي را که مجهول است توثيق کرده است!!!؛ اما بر او اشکالي نيست (نظر او درست است)؛ زيرا اين کار وي سبب اشکال بر او نمي شود.
هر منكر الحديثي، ضعيف نيست:
اين كه هر منكر الحديثي ضعيف نيز باشد، قابل قبول نيست؛ چرا كه اين اصطلاح را درباره بسياري از ثقات نيز به كار بردهاند.
ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان در ترجمه حسين بن فضل البجلي مي گويد:
فلو كان كل من روى شيئاً منكراً استحق أن يذكر في الضعفاء لما سلم من المحدثين أحد. لسان الميزان، ج 2، ص 308.
اگر بخواهيم هر کسي که روايت منکري را نقل کرده است، در ضعفا بياوريم هيچ يک از روايت کنندگان سالم نخواهد ماند.
و ذهبي در ميزان الإعتدال در ترجمه احمد بن عتاب المروزي مي گويد:
ما كل من روي المناكير يضعّف. ميزان الإعتدال، ج 1، ص 118.
هر کسي که روايت منکر نقل کند تضعيف نمي شود.
بخاري، از منكر الحديث، روايت نقل كرده است:
محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن، روايات بسياري را از كساني نقل كرده است كه همان اشخاص از كساني هستند كه اصطلاح «منكر الحديث» درباره آن به كار برده شده است. اين عده، بيش از آن است كه بتوان همه را در اين جا ذكر كرد؛ اما به اختصار به چند نمونه اشاره مي كنيم:
- 1. حسان بن حسان: ابن أبي حاتم درباره او مي گويد:
منكر الحديث.
و ابن حجر مي گويد:
روي عنه البخاري. مقدمه فتح الباري، ص394.
- 2. احمد بن شبيب بن سعيد الحبطي: ابوالفتح الأزدي درباره او مي گويد:
منكر الحديث غير مرضي، روي عنه البخاري. مقدمه فتح الباري، ص 383.
منكر الحديث است و مقبول نيست!!! اما بخاري از او روايت نقل کرده است.
- 3. عبدالرحمن بن شريح المغافري: ابن سعد درباره او مي گويد:
منكر الحديث. طبقات ابن سعد، ج 7، ص 516.
ولي در عين حال بخاري از وي روايت نقل كرده است. مقدمه فتح الباري، ص 416.
- 4. داود بن حصين المدني: ساجي درباره او مي گويد:
منكر الحديث متهم برأي الخوارج
با اين حال بخاري از وي در صحيحش روايت نقل مي كند. مقدمه فتح الباري، ص 399.
در نتيجه، روايت از نظر سندي هيچ مشكلي ندارد و «منكر الحديث» بودن علوان بن داود، ضرري به صحت روايت نمي زند.
منابع شيعه
درباره شهادت صديقه شهيده، روايات فراواني در كتاب هاي شيعه وجود دارد كه حتي مي توان در اين باره ادعاي تواتر كرد، ما در اين جا به جهت اختصار فقط به دو روايت اشاره مي كنيم:
«سليم بن قيس» به نقل از «سلمان فارسى» آورده است:
فقالت فاطمة عليها السلام: يا عمر، ما لنا ولك؟ فقال: افتحي الباب وإلا أحرقنا عليكم بيتكم. فقالت: (يا عمر، أما تتقي الله تدخل على بيتي)؟ فأبى أن ينصرف. ودعا عمر بالنار فأضرمها في الباب ثم دفعه فدخل. كتاب سليم بن قيس، تحقيق اسماعيل انصارى، ص 150.
…حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: اى عمر، ما را با تو چه كار است؟ جواب داد: در را باز كن و گرنه خانه تان را به آتش مى كشيم! فرمود: اى عمر، از خدا نمى ترسى كه به خانه من وارد مى شوى؟! ولى عمر ابا كرد از اين كه برگردد. عمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز كرد و داخل شد…
مرحوم كليني در كافي مي نويسد:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْعَمْرَكِيِّ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ عليهاالسلام صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ… الكافي، الشيخ الكليني ، ج1، ص 458، باب مولد الزهراء فاطمه عليهاالسلام، ج 2.
ترجمه روایت:
- 1. محمد بن يحیي، شيخ مرحوم كليني رضوان الله عليهما:
مرحوم نجاشي درباره وي مي فرمايد:
محمد بن يحيى أبوجعفر العطار القمي، شيخ أصحابنا في زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث، له كتب. رجال النجاشي، النجاشي، ص 353.
- 2. العمركي بن علي:
مرحوم نجاشي درباره وي مي گويد:
العمركي بن علي أبومحمد البوفكي وبوفك قرية من قرى نيشابور. شيخ من أصحابنا، ثقة، روى عنه شيوخ أصحابنا. رجال النجاشي، النجاشي، ص 303.
- 3. علي بن جعفر:
شيخ طوسي درباره وي مي فرمايد:
علي بن جعفر، أخو موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، جليل القدر، ثقة. الفهرست، الشيخ الطوسي، ص 151.
منبع:سایت چهارده معصوم
با توجه به نزدیکی ایام فاطمیه(سلام الله علیها) در مورد داستان هجوم به خانه وحی با مدارک غیر قابل انکار از شیعه و سنی و همچنین رفع شبهات مغرضان در مورد این واقعه ننگین و سوزناک به وبلاگ من سر بزنید.
کتابی که یکی از محققین در این باره نوشته در وبلاگ حقیر موجود است.
وبلاگ حق شناس
http://www.haqshenas.blogfa.com