قسمت سوم – تعقيب كردن پيامبر صلىاللهعليهوآله
«… عن عايشه: إفتقدت النبى صلىاللهعليهوسلم ذات ليلة فظننت أنه ذهب إلى بعض نسائه فتحسست ثمّ رجعت فإذا هو راكع وساجد يقول…»(1).
عايشه مىگويد: شبى پيامبر صلىاللهعليهوآله را گم كردم. پنداشتم نزد يكى از همسرانش رفته است. جستجو كردم و سپس برگشتم. ديدم او در حال ركوع و سجود است و مىگويد:… .
از اين جريان و آنچه كه بعدا نقل مىكنيم به خوبى برمىآيد كه عايشه تا آخر عمر پيامبر صلىاللهعليهوآله در عدالت آن حضرت در شك بود. به روايت زير توجه فرمائيد:
«… أنها سمعت عايشه تقول: قام رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ذات ليلة فلبس ثيابة ثمّ خرج قالت: فأمرت جاريتى بريرة تتبعه فتبعته حتى جاء البقيع…»(2).
علقمة بن أبي علقمة از مادرش و او از عايشه نقل مىكند كه گفت: شبى پيامبر صلىاللهعليهوآله برخاست. لباسش را پوشيد و خارج شد. من به كنيزم بريرة گفتم كه او را تعقيب كند او نيز او را تعقيب كرد تا آنكه آن حضرت به بقيع رفت… .
تذكر اين نكته لازم است كه بريرة لا أقل تا سال فتح مكه -كه عباس عموى پيامبر اندكى قبل از آن به مدينه آمد- همسر مغيث بود. او و شوهرش برده بودند و چون عايشه بريرة را آزاد كرد در خدمت او قرار گرفت. بنابراين جريان فوق مربوط به اواخر عمر رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله مىباشد و چنانچه ملاحظه فرموديد او هرگز به عدالت پيامبر صلىاللهعليهوآله ايمان نياورده بود. ما از خوانندگان محترم تقاضا داريم خود در اين زمينه بينديشند و نتيجهگيرى كنند. اينك به روايتى ديگر توجه فرمائيد كه در آن عايشه صريحا اقرار مىكند كه از نظر او خدا و رسولش به او ظلم مىكنند. اين روايت اندكى طولانى است و ما ترجمه آن را نوشته و قسمت آخر آن را كه به بحث ما مربوط است عينا نقل مىكنيم:
عايشه مىگويد: آيا براى شما جريانى را كه بين من و رسول خدا صلىاللهعليهوآله واقع شده نقل نكنم؟ گفتيم: بگو. گفت: شبى كه نوبت من بود پيامبر ردايش را گذاشت و نعلين را در آورد و آنها را جلوى پايش قرار داد و آنگاه يكطرف ازارش را بر رختخواب نهاد و دراز كشيد. اندكى بعد كه گمان كرد من خوابيدم آهسته ردايش را گرفت و بى صدا نعلين را به پا كرد و
(1) الف ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 352، كتاب الصلاة، باب 42، ح 221، و مشابه آن حديث بعد.ب ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1262، كتاب الدعاء، باب 3، ح 3841.
ج ـ سنن أبي داود، ج 1، ص 232، كتاب الصلاة، باب الدعاء في الركوع والسجود، ح 879.
د ـ سنن نسائى، ج 2، ص 226، كتاب التطبيق، باب 48، ح 1096، وص 236 و 238، همان كتاب، باب 67 و 72 و 73، ح 1120 و 1121 و 1126 و 1127، وج 7، ص 75، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة (باب 4)، ح 3967 و 3968.
(2) سنن نسائى، ج 4، ص 95، كتاب الجنائز، باب 103، ح 2034.
(18)
در را باز كرد و رفت و آهسته آن را بست من نيز خود را پوشيده و دنبالش رفتم… .
«حتى جاء البقيع فقام فأطال القيام ثمّ رفع يديه ثلاث مرات ثمّ انحرف فإنحرفت فأسرع فأسرعت فهرول فهرولت فأحضر فأحضرت فسبقته فدخلت فليس إلاّ أن اضطجعت فدخل فقال: ما لك يا عائش حشيا رابيه! قالت قلت لا شىء قال: لتخبرينى أو ليخبرنى اللطيف الخبير. قالت قلت يا رسول اللّه بأبى أنت وأمى فأخبرته قال: فأنت السواد الذى رأيت امامى؟ قلت نعم. فلهدنى في صدرى لهدة او جعتنى ثمّ قال: أظننت أن يحيف اللّه عليك ورسوله؟ قالت: مهما يكتم الناس يعلمه اللّه، نعم…».(1)
مىگويد: دنبالش رفتم ديدم در بقيع مشغول دعا كردن مىباشد و چون برگشت من هم برگشتم. او سرعت گرفت من هم سرعت گرفتم. به صورت نزديك به دويدن رفت من هم چنين كردم. دويد من هم دويدم. به مقدارى كه در رختخواب دراز كشيدم از او جلو زدم. گفت: چرا نفس نفس مىزنى؟ گفتم: چيزى نيست (إن شاء اللّه چيزى نبود و عايشه راست گفت!) گفت: يا مىگوئى يا خداى خبير، خبر آن را به من مىدهد. گفتم: يا رسول اللّه پدر و مادرم فدايت آنگاه خبر آن را گفتم. گفت: پس آن سياهى كه جلوى خود ديدم تو بودى؟ گفتم: آرى. ضربهاى به سينهام زد كه دردم آمد سپس گفت: آيا گمان كردى كه خدا و رسولش به تو ظلم مىكنند؟ گفت: آنچه كه بر مردم مخفى است خدا مىداند، آرى… .
ببينيد كه چگونه اقرار مىكند و در پاسخ به پرسش رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىگويد: «آرى» چون – چنانچه خود گفته – اگر مردم ندانند خدا مىداند.
آيا با اين ايمان آبكى، در قيامت همنشين رسول خدا صلىاللهعليهوآله خواهد بود؟ خود قضاوت كنيد.