توبه نصوح (1) – مرد زن نما !
حتما تا به حال اصطلاح توبه ی نصوح را شنیده اید. اما شاید ندانید که ماجرای نصوح و توبه اش چه بوده که انقدر معروف شده و سر زبانها افتاده است. ماجرا از آنجا شروع می شود که نصوح، مردی بود بدون ریش (هرگز ریشی در صورتش نمی رویید) که اندام ظاهری اش هم شبیه زنان بود؛ طوری که هر کس او را می دید، از روی ظاهر فکر می کرد که زن است. نصوح هم از این قضیه سوء استفاده می کرد و خودش را زن جا زده و در حمام زنانه، کارگری می کرد و به قولی دلاک بود.
از آنجایی که قدرت بدنی مردانه ای داشت، بسیار تیز و قوی بود و به همین خاطر همه زنها مايل بودند كارشان را او عهده دار شود. کم کم آوازه ی نصوح و حرفه ای بودنش! به گوش دختر پادشاه رسید و او هم خواست تا نصوح را از نزدیک ملاقات کند. به همین خاطر دستور داد حمامی را آماده و خلوت کنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگيرى نمايند. سپس نصوح را به همراه خود به حمام برد و شستشوی خودش را به او سپرد.
وقتی حمام شاهزاده تمام شد و برای پوشیدن لباسهایش رفت، فهمید که یک مروارید گرانبها از میان لوازمش گم شده است. به همین خاطر، دستور داد تا دو نفر از مأمورانش، تمام افرادی را که در حمام بودند، تفتیش کنند. مأمورين، كارگران را يكى بعد از ديگرى مورد بازديد قرار دادند. همین كه نوبت به نصوح رسيد، با اينكه روحش از دزدی خبرنداشت، ولى از اين جهت که مى دانست اگر تفتيشش كنند كارش به رسوائى كشيده خواهد شد، اجازه نداد تفتيشش كنند. به همین خاطر همه فکر کردند دزدی کار اوست!
نصوح که تنها راه نجات خودش را در اين ديد كه در ميان خزانه ی حمام پنهان شود، ناچار خود را به داخل خزانه رسانيد و همينكه ديد مأمورين براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهميد كه ديگر كارش تمام است و الان است كه رسوا شود، به خداى متعال از ته دل توجه عميقى کرد و از روى اخلاص، از كرده هاى خود پشیمان شد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست كه از اين غم رسوائى نجاتش دهد.
در همان گیر و دار بود که ناگهان از بیرون خزانه صدا زدند که آن بیچاره را رها کنید که مروارید شاهزاده پیدا شد! نصوح که فهمید توبه اش نتیجه بخش بوده است، خسته و نالان شكر الهى را به جا آورد و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال از راه گناه در آورده بود، همه را بين فقرا قسمت كرد.
اما داستان نصوح و توبه اش به همین جا ختم نمی شود. در قسمت بعد می خوانیم که چگونه مردم شهر نصوح را رها نکردند و باقی ماجرا. ان شا الله
.
بود مردى پیش ازین نامش نصوح
بد ز دلاکیِ زن او را فتوح
بود روى او چو رخسار زنان
مردیِ خود را همى کرد او نهان (1)
پی نوشت:
1. مثنوی معنوی، دفتر پنجم
منبع:
کتاب قصص التوابین (داستان توبه کنندگان)، علی میرخلف زاده، بخش چهل داستان، داستان دوم؛ به نقل از http://www.ghadeer.org/site/qasas/lib/tavab/tavvab02.htm#link21