توهین طلحه و زبیر به امیرالمومنین!
طلحه و زبیر با اینکه از رسول الله صلی الله علیه و اله شنیده بودند: "کسی که علی علیه السلام را اذیت کند، مرا اذیت کرده!"(1) و "کسی که به علی ناسزا و زشت بگوید، در حقیقت به من ناسزا و زشت گفته است."(2) ولی با کلام و گفتار خویش مولا علی علیه السلام را اذیت و آزار نمودند!
توهین طلحه به مولا علی علیه السلام:
طلحه خطاب به امیرالمومنین علی علیه السلام گفت: يَا هَذَا كُنَّا فِي الشُّورَى سِتَّةً مَاتَ مِنَّا وَاحِدٌ وَ قُتِلَ آخَرُ فَنَحْنُ الْيَوْمَ أَرْبَعَةٌ كُلُّنَا لَكَ كَارِه. یعنی: ای فلان! در شوری شش نفر بودیم یکی ازما از دار دنیا رفت و دیگری کشته شد و ما الان چهارنفر هستیم در حالی که ما همگی به تو اکراه داریم.(3)
توهین زبیر به مولا علی در محضر پیامبر اکرم!
هنگامی که طلحه و زبیر علیه مولا علی علیه السلام قیام کردند و با تحریک عایشه با عنوان خونخواهی عثمان جنگ جمل را به راه انداختند، امیرالمومنین خطاب به آنان فرمودند:
ای طلحه! به خونخواهی عثمان علیه من قیام کرده ای، خدا لعنت کند قاتل عثمان را!
ای زبیر! آیا به یاد داری آن روزی را که با رسول خدا از قبیله بنی غنم می گذشتی، پس رسول خدا به من نگاه کرد و خندید و من نیز خندیدم. آنگاه تو به رسول خدا گفتی: این پسر ابیطالب از تکبر و خودستای یا از سبکسری هایش دست بر نمی دارد!
آنگاه رسول خدا به تو فرمود: ساکت باش، حرف نزن…(تو علی را نشناخته ای) او نه متکبر و خودخواه است و نه سبکسر (و همین عدم شناختت و بی معرفتی تو در حق علی سبب می شود در آینده) تو با او جنگ می کنی در حالی که تو بر او ستمکاری.
پس زبیر در پاسخ گفت: به خدا سوگند این جریانی را که گفتی و به یاد آوردی، همین طور بود که شرح دادی. و اگر از اول یادم بود وارد این مسیر نمی شدم به خدا قسم هرگز با تو جنگ نخواهم کرد.
لیکن کار به همین جا خاتمه نیافت و پسرش عبدالله بن زبیر شیطنت کرد و پدر را از راه راست به گمراهی سوق داد و گفت برای قسمی که خورده ای با علی جنگ نکنی، کفاره بده و به جنگ با او بپرداز، و او به گفته پسرش کفاره داد و با علی علیه السلام جنگ کرد.(4)
اسناد:
(1) مستدرک حاکم حدیث 4619/217 و تاریخ ابن عساکر ج45ص155 حدیث 9352، کنزالعمال 32828.
(2) ینابیع المودة ج2ص278 خبر 796، مناقب خوارزمی فصل 14 حدیث 154 صفحه136، مودة القربی و کفایة الطالب باب 10.
(3) بحارالانوار ج32 ص217 , کتاب سلیم بن قیس ص 229
(4) تاریخ الطبری الرسل و الملوک ج4ص502