حضور انبیاء (ع) در زمین کربلا
- بهدست: Admin
- دستهبندی: مكتب اهل البيت (ع)
- برچسبها: حضور انبياء (ع) در زمين كربلا, حضور انبياء در زمين كربلا, مرحوم شوشتري
مرحوم شوشتری مینویسد: ورود به زمین کربلا باعث حزن و رقّت است چنانکه نسبت به جمیع انبیاء واقع شد چون روایت شده که همه پیامبران به زیارت کربلا توفیق یافتهاند: «همه انبیاء زیارت نمودند آن مقام شریف را و در آن توقف کرده و گفتند: ای زمین تو مکانی پر خیر هستی در تو دفن خواهد شد ماه تابان امامت.» (۱)
هر یک از پیامبران که وارد کربلا میشدند صدمهای بر ایشان وارد میشد، و دلتنگ و مهموم میگردیدند. پس علت را از خداوند سؤال مینمودند. خداوند وحی میفرمود که این زمین کربلاست و در آن حضرت حسین (علیهالسلام) شهید خواهد شد.(۲)
۱- چون اهل بیت وارد کربلا شدند ام کلثوم عرض کرد: ای برادر این بادیه هولناکی است که از آن خوف عظیم بر دلم جا گرفته؟!
حضرت حسین علیه السلام فرمود: بدانید که من در وقت عزیمت از جنگ صفین با پدرم امیرالمومنین (علیه السلام) وارد این زمین شدیم. پدرم فرود آمده سر در کنار برادرم گذارده ساعتی در خواب رفت و من بر بالین او نشسته بودم ناگاه پدرم مشوش از خواب بیدار شد و زار زار میگریست. برادرم سبب آن را پرسید فرمودند: در خواب دیدم که این صحرا دریایی پر از خون بود و حسین من در میان آن دریا افتاده دست و پا میزند و کسی به فریاد او نمیرسید.
سپس رو به من کرده فرمود: «ای حسین چگونه خواهی بود هرگاه برای تو در این زمین چنین واقعهای رو دهد؟»
گفتم: صبر میکنم و به جز صبر چارهای ندارم.(۳)
۲- هنگامی که حضرت آدم به زمین فرود آمد حوا را ندید دنبال او میگشت تا از کربلا گذر نمود بدون سبب غمگین شده سینهاش تنگ گردید و چون به محل شهادت امام حسین (علیه السلام) رسید پایش لغزید و بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد.
سر به آسمان بلند کرد و عرض نمود: خداوندا آیا گناهی از من صادر شد که مرا به آن معاقب فرمودی؟ من همه زمین را گشتم و مثل این زمین به من بدی نرسید.
هنگامی که حضرت آدم به زمین فرود آمد حوا را ندید دنبال او میگشت تا از کربلا گذر نمود بدون سبب غمگین شده سینهاش تنگ گردید و چون به محل شهادت امام حسین (علیه السلام) رسید پایش لغزید و بر زمین افتاد و خون از پایش جاری شد.
خداوند به او وحی نمود که ای آدم گناه نکردی ولکن فرزندت امام حسین (علیه السلام) در این مکان از روی ستم کشته میشود. خون تو به موافقت خون او جاری شد.
عرض کرد: قاتل او کیست؟ وحی آمد: قاتلش یزید، ملعون اهل آسمانها و زمین است. آدم گفت: ای جبرئیل “درباره قاتل آن حضرت” چه کنم؟
گفت: او را لعن کن. پس آدم چهار بار او را لعن کرد و به سوی عرفات روانه شد پس در آنجا حوا را یافت.(۴)
۳- هنگامی که حضرت نوح سوار کشتی شد تمام جهان را سیر نمود. وقتی به کربلا رسید طوفانی شد (و آن کشتی به تلاطم افتاد) و نوح از غرق شدن ترسید به پروردگار خود عرض کرد: خدایا همه دنیا را گشتم چنین حالتی مثل این زمین به من دست نداد!
جبرئیل نازل شد و فرمود: ای نوح در این محل حضرت حسین(علیه السلام) فرزندزاده محمد (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء و فرزند علی (علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته میشود.
پرسید: ای جبرئیل قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمین میباشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد.(۵)
۴- حضرت ابراهیم چون از کربلا عبور کرد اسبش لغزید و از اسب افتاد سرش شکسته و خون جاری شد. پس شروع به استغفار نمود و عرض کرد: خدایا چه گناهی از من صادر شد؟
جبرئیل نازل شد و گفت: ای ابراهیم گناهی از تو سر نزده لکن در این زمین فرزندزاده خاتم پیامبران و فرزند (علی علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته میشود از این جهت خون تو جاری شد تا موافق با خون آن جناب گردد.(۶)
۵- هنگامی که اسماعیل گوسفندان خود را برای چرا به کنار فرات فرستاد چوپان به او خبر داد چند روز است که گوسفندان آب نمیآشامند! اسماعیل از خداوند سبب آن را پرسید جبرئیل نازل شد و گفت: ای اسماعیل از گوسفندانت سؤال کن سبب آن را میگویند .
به آنها فرمود: چرا از این آب نمیآشامید؟ به زبان فصیح گفتند: «به ما خبر رسیده که فرزندت حسین (علیه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در اینجا با لب تشنه کشته میشود و ما به جهت حزن بر او از این شریعه آب نمینوشیم.»
اسماعیل درباره قاتل آنجناب سؤال کرد گفتند: آن حضرت را ملعون اهل آسمانها و زمین و تمام خلائق میکشد پس اسماعیل قاتل آن بزرگوار را لعنت کرد.(۷)
۶- روایت شده که سلیمان به فرش خود مینشست و در هوا سیر میکرد. روزی هنگامی که در حرکت بود به زمین کربلا رسید. باد بساط او را سه دور به هم پیچانید به طوری که سلیمان ترسید سقوط کند پس باد آرام شد و فرش در زمین کربلا فرود آمد.
سلیمان به باد گفت: برای چه (این کار را کردی و) فرود آمدی؟ گفت: در این موضع حسین (علیهالسلام) کشته میشود .
پرسید: حسین کیست؟ باد گفت: حسین فرزندزاده محمد مختار (صلی الله علیه و آله) و فرزند علی حیدر کرار میباشد. سؤال کرد: قاتل او کیست؟ گفت: ملعون اهل آسمانها و زمین، یزید میباشد. سلیمان دست برداشت و یزید را لعن و نفرین نمود و جن و انس آمین گفتند.
پس باد وزید و به بساط سیر خود ادامه داد.(۸)
جبرئیل نازل شد و فرمود: ای نوح در این محل حضرت حسین(علیه السلام) فرزندزاده محمد (صلی الله علیه و آله) خاتم انبیاء و فرزند علی (علیه السلام) خاتم اوصیاء کشته میشود.
پرسید: ای جبرئیل قاتل او کیست؟ پاسخ داد: قاتل او ملعون هفت آسمان و زمین میباشد. پس نوح چهار مرتبه او را لعن کرد سپس کشتی سیر نمود تا به جودی رسید و در آنجا مستقر شد.
۷- روزی حضرت موسی (علیه السلام) با یوشعه بن نون سیر میکرد چون به زمین کربلا رسید کفش آن جناب پاره و بند آن باز شد و خار به پای او نشست و خون جاری گشت. عرض کرد: خدایا چه گناهی از من سر زد که مبتلا شدم؟
به او وحی شد که در این موضع حسین (علیه السلام) کشته و خون او ریخته میشود و لذا خون تو به موافقت خون وی جاری گردید. عرض کرد: پروردگارا حسین کیست؟ خطاب آمد: او فرزندزاده محمد مصطفی و پسر علی مرتضی است .
پرسید قاتل او کیست؟ گفته شد: او ملعون ماهیان دریا و وحشیان صحرا و پرندگان هواست. موسی علیه السلام دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و یوشع آمین گفت آنگاه به دنبال کار خود روان گشت.(۹)
۸- روزی که حضرت عیسی (علیه السلام) با حواریون در بیابان سیاحت میکردند گذرشان به کربلا افتاد. شیری غرّان را دیدند که راه را بر ایشان بسته است. حضرت عیسی پیش آمد و فرمود: ای شیر چرا در این جاده نشستهای و نمیگذاری عبور کنیم؟ آن شیر به زبان فصیح گفت: «من راه را برای شما باز نمیکنم تا این که بر یزید کشنده حسین علیه السلام لعن کنید.»
حضرت عیسی فرمود: حسین کیست؟ شیر گفت: او فرزندزاده محمد پیامبر امی و پسر علی ولی خداست .
فرمود: قاتل او کیست؟ گفت: قاتل وی ملعون تمام حیوانات وحشی و گرگان و درندگان خصوصا در روزهای عاشورا است.
پس حضرت عیسی دست برداشت و بر یزید لعن و نفرین کرد و حواریین آمین گفتند. پس شیر از راه دور شد و ایشان گذشتند.(۱۰)
مرحوم مازندرانی حایری ذیل این قضیه مینویسد: حضرت عیسی و حواریون گریستند و بر قاتل آن حضرت لعن کردند. و حضرت عیسی فرمود: یا بنیاسرائیل بر قاتل حسین (علیه السلام) لعن کنید و اگر زمانش را درک کردید از پای ننشینید “همراه او جهاد کنید” چون شهید شدن با او مانند شهادت با انبیاء است. (۱۱)
زیارت کردن سایر انبیاء عظام کربلای مقدسه را بر همین منوال بوده است.
۹- ام سلمه (رضی الله عنها) گوید: شبی رسول خدا از نزد ما بیرون رفت و مدتی دراز از چشم ما ناپدید شد پس آشفتهحال و غبارآلود به خانه آمد در حالی که دست شریفش را بسته بود. عرض کردم یا رسول الله چه شده است که شما را پریشان و گردآلود میبینم؟
حضرت اسماعیل به گوسفندان فرمود: چرا از این آب نمیآشامید؟ به زبان فصیح گفتند: «به ما خبر رسیده که فرزندت حسین (علیه السلام) فرزندزاده حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در اینجا با لب تشنه کشته میشود و ما به جهت حزن بر او از این شریعه آب نمینوشیم.
فرمود: در این زمان به موضعی از عراق که کربلا گویند مرا سیر دادند محل کشته شدن فرزندم حسین و گروهی از فرزندان و اهل بیتم به من نشان داده شد من پیوسته خون ایشان را از آنجا بر میگرفتم و آن خونها در دست من است سپس حضرت دست خود را به طرف من گشود و فرمود: آن را بگیر و حفظ کن .
پس آن را که شبیه خاک سرخ بود گرفتم و در شیشهای نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهداری میکردم .
چون حسین (علیه السلام) از مکه به سمت عراق رهسپار شد هر روز و شب آن شیشه را در آورده میبوئیدم و به آن نگاه میکردم و برای مصیبتهای حضرتش میگریستم.
چون روز دهم محرم رسید (همان روزی که در آن روز حضرت شهید شد) آن را در اول روز بیرون آوردم به همان حال بود وقتی در آخر روز آن خاک دیدم، خونی تازه در آن یافتم. پس در خانه خود فریاد کشیدم و گریستم ولکن از ترس این که دشمنان در مدینه صدایم را بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند اندوه خود را فرونشاندم و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن جناب به مدینه رسید و حقیقت آنچه دیده بودم آشکار گردید.(۱۳)
۱۰- شیخ صدوق رحمة الله به سند معتبر از ابن عباس روایت کرده که گفت: در خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودم هنگامی که به جنگ صفین میرفت چون در نینوا – که در کنار فرات است – منزل کرد با صدای بلند فرمود: ابن عباس آیا این موضع را میشناسی؟ گفتم: نه یا امیرالمؤمنین. فرمود: اگر این موضع را همچون من شناختی از آن گذر نمیکردی تا همانند من گریه کنی.
آن بزرگوار بسیار گریست تا آن که ریش مبارکش تَر شد و اشک بر سینهاش جاری گشت و ما نیز گریان شدیم و حضرت فرمود: آه آه مرا با آل ابی سفیان چکار؟ مرا با آل حرب چه میشود؟ که حزب شیطان و اولیاء کفرند؟ صبر کن یا اباعبدالله که به پدرت رسید از آنها مثل آنچه به تو خواهد رسید. پس آب طلب نمود و وضو گرفت و مقداری نماز خواند. بعد از نماز نیز همان سخنان را میفرمود و میگریست تا این که ساعتی به خواب رفت چون از خواب بیدار شد فرمود: یابن عباس عرض کردم: در خدمتم .
فرمود: آیا خبر دهم به تو آنچه اکنون در خواب دیدم؟عرض کردم: پیوسته دیده شما در استراحت باد و آنچه دیدی خیر است یا امیرالمومنین .
فرمود دیدم گویا مردانی چند از آسمان به زیر آمدند که پرچمهای سفید در دست و شمشیرهای براق و درخشنده حمایل نموده گرد این زمین خطی کشیدند سپس دیدم گویا این درختان خرما شاخههایشان را به زمین میزنند و خون تازه از آنها میچکد و حسین فرزند و پارهی تن و نور دیدهام در میان آن خونها غرق شده و فریاد و استغاثه میکند و کسی به داد او نمیرسد و گویا آن مردان نورانی که از آسمان آمده بودند او را صدا میکردند و میگفتند: «ای آل رسول صبر کنید که شما به دست بدترین مردم کشته میشوید و اینک بهشت مشتاق توست ای ابا عبدالله.»
در خانه خوابیدم به ناگاه بیدار شدم دیدم از آن خون تازه روان است و جیبم پر از خون شده است. من نشستم و گریه کردم و گفتم: به خدا حسین علیه السلام شهید شده است بخدا سوگند که علی علیه السلام در هیچ سخنی به من دروغ نگفت. و هیچ خبری به من نداد مگر این که واقع شد چون رسول خدا به او چیزهایی خبر میداد که به غیر او نمیفرمود.
سپس مرا تعزیت دادند و گفتند: ای اباالحسن بشارت باد تو را که خداوند دیدهات را در روز قیامت به او روشن خواهد نمود پس بیدار شدم .
سوگند به خدایی که جان علی در دست اوست مرا خبر داد پیامبر راستگو حضرت ابوالقاسم( صلی الله علیه و آله) که من این زمین را خواهم دید هنگامی که برای جنگ با اهل بغی میروم و این زمین کرب و بلاست در اینجا دفن میشود حسین با هفده نفر از اولاد من و فاطمه. این زمین در آسمانها معروف است و از آن به عنوان زمین کرب و بلا یاد می کنند چنانکه زمین حرمین (مکه و مدینه) و بیت المقدس را یاد میکنند.
آنگاه به من فرمود: ابن عباس در این حوالی پشکل آهو جستجو کن به خدا دروغ نگویم و به من دروغ نگفتهاند آنها مثل زعفران زرد رنگند.
ابن عباس گوید: تفحص کردم و آنها را گرد هم یافتند پس ندا کردم یا امیرالمؤمنین همانطور که فرموده بودید آنها را یافتم. حضرت فرمود: خدا و رسولش راست گفتند. حضرت برخاست و به سرعت به سوی آنها آمد . آنها را برداشت و بوئید و فرمود: این عینا همان است (که مرا خبر دادهاند) ابن عباس آیا داستان آنها را میدانی ؟
اینها را حضرت عیسی بن مریم بوئیده است! هنگامی که از این صحرا عبور میکرد و حواریین در خدمت او بودند آهوانی را دید که در این موضع جمع شده و میگریند پس حضرت عیسی با حواریین نشستند و مشغول گریه شدند و حواریین سبب نشستن و گریه آن حضرت را نمیدانستند. گفتند: یا روح الله سبب گریه شما چیست؟ حضرت فرمود: آیا میدانید این چه زمینی است ؟گفتند: نه فرمود: این زمینی است که فرزند پیامبر خدا “احمد” (صلی الله علیه و آله) و جگرگوشه طاهره بتول که شبیه مادر من (مریم) است در آن کشته و در اینجا دفن خواهد شد طینتی که از مشک خوشبوتر است زیرا که طینت آن فرزند شهید است طینت انبیاء و اولاد انبیاء این چنین است .
این آهوان با من سخن گفتند که در این زمین به اشتیاق تربت آن فرزند مبارک چرا میکنیم در اینجا از شرّ جانوران و درندگان در امان هستیم.
پس حضرت عیسی دست برد و این پشکلها را برداشت و بوئید و فرمود به خاطر گیاهش چنین خوشبو است. خداوندا اینها را باقی بدار تا پدرش ببوید که موجب تسلی او گردد.
سپس فرمود: این است که تا حال مانده و به سبب طول زمان زرد شده است . و این کشندگان حسین و یاری دهندگان دشمنان او و آنان که او را کمک نکنند برکت مده. پس بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم تا آن که از بسیاری گریه به رو در افتاد و مدت زیادی غش کرد. چون بهوش آمد چند پشکل برداشت و در گوشه ردای خود بست و به من دستور داد که قدری از آنها را بردارم و فرمود: ای پسر عباس هرگاه دیدی از این پشکلها خون تازه روان میشود بدان که اباعبدالله در این زمین شهید گشته و دفن شده است. ابن عباس گوید: به خدا من آنها را بیشتر از بعضی واجبات خدای عزوجل محافظت میکردم و آنها را از جیب خود باز نمیکردم .
تا این که در خانه خوابیدم به ناگاه بیدار شدم دیدم از آن خون تازه روان است و جیبم پر از خون شده است. من نشستم و گریه کردم و گفتم: به خدا حسین علیه السلام شهید شده است بخدا سوگند که علی علیه السلام در هیچ سخنی به من دروغ نگفت. و هیچ خبری به من نداد مگر این که واقع شد چون رسول خدا به او چیزهایی خبر میداد که به غیر او نمیفرمود. ترسیدم و سپیدهدم از خانه خارج شدم و دیدم شهر مدینه را غباری چون ابر نازک فرا گرفته که یکدیگر را نمیتوان دید. سپس آفتاب برآمد گویا منکسف است و گویا بر دیوارهای مدینه خون تازه ریختهاند. پس (به خانه برگشتم) نشستم و گریستم .
بخدا حضرت حسین علیه السلام شهید شده است. و صدایی از گوشه خانه شنیدم که میگفت:
ای آل پیغمبر صبر کنید که فرزند زهرای بتول کشته شد و روح الامین با گریه و ناله و فغان نازل گردید.
با صدای بلند گریست و من هم گریه کردم و آن تاریخ را یادداشت نمودم روز عاشورا بود چون خبر به مدینه رسید معلوم شد در همان روز آن حضرت شهید شده است .
این خبر را به کسانی که همراه آن حضرت بودند گفتم آنها گفتند: بخدا سوگند که ما نیز صدای آن نوحهگر را در جبهه شنیدیم و ندانستیم که چه کسی بود و به نظر ما حضرت خضر علیه السلام بود.(۱۴)
۱۱- به سند معتبر از هرثمه بن ابی مسلم روایت شده که گفت: در خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام به جنگ صفین رفتیم هنگام مراجعت در زمین کربلا فرود آمدند و نماز صبح را در آنجا خواندند. پس مشتی از آن خاک را برداشته بوئیدند و فرمودند: خوشا بحال تو ای خاک گروهی از تو محشور میشوند که بدون حساب وارد بهشت خواهند شد. هرثمه پس از مراجعت به خانه به همسرش – که از شیعیان علی علیه السلام بود- جریان را گفت.
زوجهاش گفت ای مرد امیرالمؤمنین جز حق نمیگوید. چون امام حسین به جانب عراق آمد هرثمه گوید من در لشگر عبیدالله بن زیاد بودم هنگامی که زمین کربلا را دیدم به یاد سخنان علی علیه السلام افتادم بر شتر خود سوار شدم و به نزد حسین علیه السلام آمده سلام کردم و آنچه از پدرش در این منزل شنیده بودم به عرض رسانیدم.
حضرت فرمودند: آیا تو با مائی یا بر علیه ما میباشی؟ گفتم: نه با توام و نه بر علیه تو. دخترانی چند در کوفه گذاشتهام که از عبیدالله بن زیاد بر آنها میترسم. آن حضرت فرمودند: برو به مکانی که کشته شدن ما را نبینی و صدای – دادخواهی- ما را نشنوی سوگند به خدائی که جان حسین در دست اوست هر کس استغاثه ما را بشنود و ما را یاری نکند خداوند او را با صورت در آتش جهنم میافکند.
پینوشتها:
۱- بحارالانوار، ۴۴/۳۰۱، ح۱۰٫
۲- بحارالانوار، ۴۴/۲۴۲ تا ۲۴۴ .
۳- مهیج الاحزان/ ۶۵، معالی السبطین ۱/۱۷۵، اشک روان /۲۱۰ .
۴- بحارالانوار، ۴۴/۲۴۲، ح۳۷، اشک روان، ۲۱۷ .
۵- بحارالانوار، ۴۴ / ۲۴۳، ح ۳۸، اشک روان، ۲۱۷ .
۶- بحارالانوار، ۴۴ / ۲۴۳، ح ۳۹ .
۷- بحارالانوار، ۴۴، ۲۴۳، ح ۴۰، اشک روان، ۲۲۰ .
۸- بحارالانوار، ۴۴/ ۲۴۴، ح۴۲٫
۹- بحارالانوار، ۴۴/۲۴۴، ح۴۱ .
۱۰- بحارالانوار، ۴۴ /۲۴۴، ح۴۳٫
۱۱- معالی السبطین، ۱/ ۱۷۶ .
بدون دیدگاه