حوادث کربلا و امام زين العابدين(بازگشت اهل بیت علیهم السلام به مدینه )
یزید پس از چند روز توقف اهل بیت علیهم السلام در شام، نعمان بن بشیر را خواست و به او گفت: آماده شو تا این زنان را به مدینه ببری. چون خواست آنان را به مدینه بفرستد، علی بن الحسین علیه السلام را پیش خود خواند و با او خلوت کرد و به او گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالدین زیاد) را!
به خدا اگر من با پدرت برخورد کرده بودم چیزی از من نمی خواست، جز آن که به او می دادم و به هر گونه بود از مرگ او جلوگیری می کردم، ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. چون به مدینه رسیدی برای من نامه بنویس و هر چه خواستی به من گوش زد کن که آن را اجابت می کنم.
آن گاه لباس های خاندانش را که از کربلا به غارت برده بود پیش آنان نهاده و همراه نعمان بن بشیر فرستادگانی فرستاد و دستور داد شب ها آن ها را راه ببرند و همه جا پیش روی وی حرکت کنند تا از دیدارشان نیفتند و هر کجا فرود آمدند از آنان دور شوند و همانند نگهبانان در اطراف آنان پراکنده شوند. و اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد مزاحمتی نشود. آن فرستادگان با نعمان بن بشیر به همراهی آنان بیامدند و پیوسته آن ها را در راه فرود آوردند و چنان که یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کردند تا به مدینه رسیدند.(1)
راوی می گوید: چون اهل بیت امام حسین علیه السلام از شام به عراق آمدند، به آن کسی که راهنمای قافله بود گفتند: ما را از کربلا عبور بده. چون به سرزمین کربلا رسیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و عدهای از مردان خانواده رسالت را که برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام آمده بودند، در آن جا ملاقات کردند. همه شروع به گریه و ناله نمودند و سیلی به صورت زدند و طوری عزاداری کردند. که جگرها را آتش می زد و قلب ها را جریحه دار می کرد. جمعی از زنان عرب که در گوشه و کنار کربلا ساکن بودند نیز گرد آمدند و چند روزی را به این ترتیب عزاداری کردند.(2)
ورود اهل بیت به مدینه
بشیر بن حذلم می گوید: چون (با کراوان اسرا از شام) به نزدیک مدینه رسیدیم علی بن الحسین علیه السلام پیاده شد و خیمه را برپا کرد و زنان خاندان را پیاده نمود. آن گاه فرمود: ای بشیر، خدا بیامرزد پدرت را که مردی شاعر بود، آیا تو نیز می توانی شعر بگویی؟ گفتم: آری ای پسر پیغمبر، من هم شاعر هستم.
فرمود: به مدینه داخل شود و خبر شهادت ابا عبدالله را به اطلاع مردم برسان. من بر اسبم سوار شدم و با شتاب آمدم تا وارد مدینه شدم. چون به مسجد رسول خدا رسیدم صدا به گریه بلند نمودم و این اشعار را همان جا گفتم: ای مردم مدینه! دیگر در مدینه نمانید؛ چون حسین کشته شد و از شهادت اوست که اشک چشم من چون باران فرو می ریزد. بدن حسین در زمین کربلا به خون آغشته شد و سر مقدس او را بالای نیزه ها در شهرها می گردانند.
پس از آن گفتم: «ای اهل مدینه! اینک علی بن الحسین علیه السلام با عمه ها و خواهرانش نزدیک شما و پشت دیوار شهر شما می باشد و من فرستاده او هستم تا به شما بگویم او کجاست.»
از این سخن تمام زنان مدینه که پرده نشین و در حجاب مستور بودند، از چادرها بیرون آمدند و فریاد واویلا و اثبوراه بلند کردند. هیچ روزی را پس از رحلت پیامبر خدا ندیدم که گریه کنندگان بیش از آن روز باشند، یا روزی بر مسلمان ها تلخ تر از آن روز بوده باشد.
آن گاه مردم مدینه مرا رها کردند و با شتاب از مدینه بیرون رفتند. من با اسب خویش تاختم و خودم را به آن جا رساندم. دیدم مردم راه ها و جایگاه ها را گرفتهاند و جایی باقی نمانده است. از اسب پیاده شدم و از ازدحام جمعیت پای بر پای مردم می گذاشتم تا نزدیک خیمه امام رسیدم. حضرت درون خیمه بود. پس از لحظهای از خیمه بیرون آمد و با دستمالی که در دست داشت اشک چشمانش را پاک می کرد. از پی آن حضرت خادمی آمد.
چهار پایه ای آورد و آن را بر روی زمین گذاشت و امام زین العابدین علیه السلام بر آن نشست، ولی نمی توانست از ریختن اشک خودداری کند. صدای گریه از هر جانب برخاست و ناله زنان و کنیزان بلند شد و مردم از هر طرف به آن حضرت تسلیت می گفتند و تمام فضا یکپارچه گریه و ناله بود.
در این هنگام، امام سجاد علیه السلام با دست خود اشاره کرد که ساکت شوند. مردم فوراً ساکت شدند. آن گاه به ایراد سخن پرداخت: سپاس خداوندی راست که پروردگار دو جهان و فرمانروای روز جزا و آفریینده همه مخلوقات است. آن خداوندی که از ادراک عقل ها دور، و رازهای پنهان، نزد او آشکاراست. خداوند را به خاطر برخورد با گرفتاری ها و سختی های روزگار و داغ های دردناک و گزندهای غم اندوز و مصیبت های بزرگ و سخت و اندوه آور و بلیات سنگینی که به ما رسید، سپاس می گزارم.
ای مردم! حمد خدای را که ما را با مصیبت های بزرگ و حادثه بزرگی که در اسلام واقع شد، امتحان کرد. همانا ابا عبدالله و عترت او کشته شدند و زنان او اسیر گردیدند و سر مقدس او را بر بالای نیزه در شهرها گردانیدند و این مصیبتی است که نظیر و مانندی ندارد.
ای مردم! کدام یک از مردان شما پس از وقوع این مصیبت دل شاد خواهد بود؟ کدام دلی است که از غم و اندوه خالی بماند و کدام چشمی است که از ریختن اشک خودداری کند؟ در صورتی که هفت آسمان بر او گریستند و ارکان آسمان ها به خروش آمد و اطراف زمین نالیدند و شاخه های درختان و ماهیان و امواج دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمان ها در این مصیبت عزادار شدند.
ای مردم! کدام دلی است که از کشته شدن حسین علیه السلام از هم نشکافت؟ ای مردم! کدام دلی است که بر او نگرید و کدام گوشی است که بتواند این مصیبت بزرگ را که بر اسلام رسیده است بشنود و کر نشود؟
ای مردم! ما را پراکنده ساختند و از شهرهای خود دور نمودند. گویا ما از اهل ترکستان یا کابل هستیم! بی آن که مرتکب جرم و گناهی شده، یا تغییری در دین اسلام داده باشیم. همانا چنین رفتار و برخوردی را از گذشتگان به یاد نداریم و این جز بدعت چیز دیگری نیست.
به خدا قسم اگر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به جای توصیه هایی که در حق ما نمود، فرمان جنگ با ما را می داد، بیش از این نمی توانستند کاری بکنند. «إنا لله و إنا الیه راجِعونَ.»
مصیبت ما چقدر بزرگ و دردناک و سوزاننده و سخت و تلخ و دشوار بود. از خدای متعال خواهانیم که در برابر این مصائب و سختی ها به ما اجر و رحمت عطا کند؛ زیرا او قادر و انتقام گیرنده است.(3)
اهل بیت امام حسین علیه السلام در روز جمعه هنگامی که خطیب سرگرم خواندن خطبه نماز جمعه بود، وارد مدینه شدند و مصائب حسین علیه السلام و آن چه را که بر او وارد شده بود برای مردم بازگو کردند.
داغ ها تازه شد و باز حزن و اندوه آنان را فراگرفت و در سوگ شهیدان کربلا نوحه سرایی و گریه می کردند. آن روز همانند روز رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله بود که تمام مردم مدینه اجتماع کرده و به عزاداری پرداختند.
ام کلثوم در حالی که می گریست وارد مسجد پیامبر شد و روی به قبر پیامبر کرد و گفت: «سلام بر تو ای جد بزرگوار من، خبر شهادت فرزندت حسین را برای تو آوردهام!»
آن گاه ناله بلندی از قبر مقدس رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست. چون مردم این ناله را شنیدند به شدت گریستند و ناله و شیون همه جا را گرفت. آن گاه علی بن الحسین علیه السلام به زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و صورت بر روی قبر مطهر نهاد و گریست.(4)
راوی می گوید: زینب علیهاالسلام آمد و دو طرف در مسجد را گرفت و فریاد زد: «یا جداه، من خبر مرگ برادرم حسین را آوردهام.»
و اشک زینب هرگز نمی ایستاد و گریه و ناله او کاستی نمی گرفت و هر گاه نگاه به علی بن الحسین علیه السلام می کرد حزن و اندوه او تازه و غمش افزون می شد.(5)
ام سلمه – همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله – در حالی که شیشه ای در دست داشت و تربت حسین علیه السلام در آن به خون مبدل شده بود و با دست دیگرش دست فاطمه، فرزند حسین علیه السلام را گرفته بود از حجره خود بیرون آمد.
اهل بیت چون ام سلمه را مشاهده کردند و آن تربت تبدیل به خون شده را دیدند گریه و زاری آنان شدت گرفت و با ام سلمه دست در آغوش شدند و بسیار گریستند.(6)
پی نوشت
(1). الارشاد مفید، ص 122.
(2). برخی گفتهاند: ورود به کربلا در همان سال نبوده است. ملهوف، ص 225.
(3). همان، ص 226 – 230.
(4). دمعة الساکبه، ج 5، ص 162.
(5). بحارالانوار، ج 45، ص 198.
(6). قصه کربلا، ص 542.
منبع: قصه كربلا.
نویسنده: على نظرى منفرد.