ردی کوتاه براستدلالهای صاحب المیزان درتایید تفسیرقرآن به قرآن
در تفسیر قرآن به قرآن علاّمه طباطبایى ذکر نکاتى، ضرورى است: علاّمه طباطبایى در جلد اول و جلد نهم، سه دلیل در لزوم تفسیر قرآن به قرآن ذکر کردهاند:
یک: قرآن خود را نور مىنمایاند و نور، نیاز به غیر خود ندارد. نور با نور دیگر روشنى نمىیابد وگرنه نور نامیده نمىشود، قرآن مىفرماید: «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ » [۱]و این کتاب را که روشنگر هر چیزى است بر تو نازل کردیم.
دو: تحدى قرآن منوط به آن است که قرآن از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد. قرآن دیگران را فرامىخواند که این کتاب را بخوانید تا هدایت شوید و ببینید که انسان معمولى از آوردن معارفى همانند آن عاجز است.
این تحدى زمانى تمام است که:
اولاً: فهم قرآن و مفاهیم آن، براى مخاطبانش ـ مشرکان و کافران ـ میسر باشد،
و ثانیاً: فهم قرآن به چیز دیگرى نیازمند و متکى نباشد، حتى به بیان پیامبر و صحابه!
سه: در احادیث وارد شده که به قرآن تمسک جویید و روایات را به قرآن عرضه نمایید. این سفارش هنگامى صحیح است که هرچه در حدیث آمده و از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل شده، از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روایات توقف داشته باشد، دور صریح و آشکارى است. [۲]
علاّمه طباطبایى در پایان، آیات الأحکام و بعضى از آیات معاد را استثناء مىکند و در این موارد قائل است که روایات فقط مىتواند مبیِّن و مفسِّر باشد! به عبارت دیگر، علاّمه در کتاب «شیعه» نسبت به تفسیر قرآن به قرآن به طور شفاف مىگوید:
قرآن در افاده مقاصد خود، هیچ گونه نیازى به ضمّ ضمائم خارجیه ندارد، و این همان روش تفسیرى اهل بیت علیهمالسلام است، بیانات اهل بیت که طبق دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآله در تفهیم آیات قرآنى به آنها رجوع کرده تنها جنبه «مقام تعلیم و یاد دادن روش حقیقى و صحیح» را دارد[۳].
از علاّمه سؤال مىکنیم:
شما قائلید قرآن تبیان است و در تفسیر آن نیازى به امام علیه السلام نیست. نیز مىگویید: براى رسیدن به حقایق قرآن نیاز به فلسفه است! (اسلام و انسان معاصر که گذشت) آیا این مطلب شما بدان معنا نیست که فلسفه و طبیعتاً فیلسوف مقامش برتر از امام علیه السلام است؟! البته اگر جایگاهى براى امام علیه السلام قائل باشید!
در جواب نسبت به دلیل اول علاّمه:
اولاً: از ایشان سؤال مىکنیم: با توجه به این که ایشان آیات الأحکام و… را استثناء کردند، مگر آیات الأحکام و… نور نیستند؟! و لذا استثناء این موارد، خارج از مورد است؛ چراکه «حکم الأمثال فیما یجوز وفیما لا یجوز واحد».
امثال آیاتى از قبیل «وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»[۴] (و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید). و نیز آیه «لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»[۵]( ، تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى). آیا فقط مىتوان از سیره عملى معصوم پیروى کرد نه از روش تفسیرى ایشان نسبت به آیات؟!
و ثانیاً: «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» تبیان، براى امام علیهالسلام است که خداوند مىفرماید: «وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ»[۶] (، و هر چیزى را در امامى روشنگر برشمردیم).
این امام است که نور قرآن را تشخیص مىدهد و بیان مىکند، که اگر به صرف این که قرآن نور است و نور قرآن را همه کس تشخیص مىدهد، پس چرا اکثر مردم، دور از مفاهیم قرآن و حتى خود قرآن هستند! و سواد درک مفاهیم قرآن را ندارند؟
توضیح کلام سیدنا الاُستاد: بله درست است که قرآن نور، تبیان، هادى، فرقان است لیکن از طرفى به این نور مىرسیم که خود قرآن معرفى کرده. یکى از این راهها که متکلم قرآن بدان اشاره کرده و مورد استدلال علاّمه نیز قرار گرفته است، تفسیر آیه به آیه است (در سوره آل عمران آیه ۷) لیکن به همین یک راه ختم نمىشود.
بلکه قرآن مسیر دیگرى را نیز معرفى کرده که علاّمه از آن غفلت کرده، و آن رجوع به سنّت و مبیّن و مفسّر قرآن است که در سوره آل عمران ۱۶۴، نحل ۴۴، جمعه ۲، بقره ۱۲۹، به آن اشاره شده است.
به عبارت دیگر، خداوند در قرآن از طرفى اعلام کرده که بیان همه چیز در این کتاب آمده است، در حالى که ما در اولین نگاه در مىیابیم که پرسشهاى بى پاسخ در قرآن کم نیست، بلافاصله به فکر فرو مىرویم که این سکوت، چگونه با «تبیان» سازگار است، اما اگر به نیکى بنگریم، درمىیابیم که قرآن به وجود شخص یا اشخاص به عنوان مبیّن، شارح، مفسّر، راسخ و… تصریح کرده است، بنابراین همچنان به تمام پرسشها پاسخ داده است.
خدا قطعاً مىتوانست کتاب خود را مجرد از هر گونه ایجاز و فاقد تشابه قرار بدهد، تا نیازى به مفسّر نداشته باشد، لیکن خداوند حکیم، قرآن خود را بر اساس اسرار و رموزى تألیف کرد که مردم خود را بىنیاز از استاد و مفسّر نبینند، و براى فهم قرآن درِ خانه راسخون در علم را بکوبند، و در پیشگاه معجزههاى عالم خلقت ذوات مقدس معصومین علیهمالسلام زانوى شاگردى به زمین بزنند.
جناب علاّمه! حال آیا چنین چیزى با نور، تبیان و… بودن قرآن منافات دارد؟!
و اما نسبت به دلیل دوم ایشان: باز همان مشکل اینجا نیز به وجود مىآید که:
اولاً آیا تحدى در مورد آیات الأحکام و… صورت نمىگیرد؛ چراکه فهم آیات الأحکام براى مشرکان و کافران میسر نیست! پس تحدى به آیات الأحکام جایز نمىباشد!
و ثانیاً: این تحدى قرآن، با اهل فصاحت و بلاغت جاهلیت بود، نه عموم مردم (و افرادى که غذایشان سوسمار! و تفریحشان جنگ و خونریزى! و ننگشان، وجود دختر بود!) لذا هر معجزهاى به فراخور خود ظروف نزول معجزه است، چراکه در عهد فصاحت و بلاغت نازل شد.
و اما جواب دلیل سوم:
اولاً مگر نه این است، جز معصوم علیه السلام «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»[۷] (، با آنکه تأویلش را جز خدا و ریشهداران در دانش کسى نمىداند).
و ثانیاً: در ارجاع آیات قرآن بر روایات «دور» به وجود نمى آید؛ چراکه «دور» آن وقت باطل است که جهت «دور» واحد باشد، در حالى که در عرضه روایات به قرآن از لحاظ سند و احیاناً دلالت است ولى عرضه آیات به روایات به لحاظ دلالت است.
مقصود از میزان قرار گرفتن قرآن، آن دسته از روایاتى است که خود از محکمات است و هیچگونه ابهام و تشابهى ندارد وگرنه معنا ندارد که روایت متشابه و یا دو روایت متعارض را با ترازوى آیات متشابه بسنجیم.
چنان که مقصود ما از روایاتى که مىخواهد مفسر آیات متشابه قرار بگیرد، روایاتى است که علاوه بر وارستگى آن از ضعف سند، از حیث دلالت نیز تشابه و ابهامى ندارد، یعنى از محکمات است. در این صورت، روشن است دورى لازم نخواهد آمد، زیرا متشابهات از روایات بر محکمات از آیات عرضه مىشود.
و نیز متشابهات از آیات، به توسط روایات محکم، از تشابه بیرون مىآید و شکى نیست که در این صورت، چه در طرف آیات و چه در طرف روایات، «متوقف» غیر از «متوقف علیه» است.
در تفسیر قرآن به قرآن اشکالات جدى گریبانگیر این روش مىشود و خدشه هاى متعدد وارد مىشود، مثلاً: آیا در آیات قرآن، تفسیرى براى «دَابَّةً مِنَ الأَرْضِ»[۸] (جنبندهاى را از زمین براى آنان بیرون مىآوریم.) داریم؟ خود علاّمه از معناى این جمله اظهار عجز مىکند [المیزان ۱۵: ۴۳۴] در حالى که در روایات بیان شده که مراد از آن على بن ابى طالب علیهالسلام است.
و یا مانند این درخواست حضرت سلیمان که ظاهرش ظهور در بُخل و عُجب حضرت سلیمان دارد: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکاً لایَنْبَغِی لِأَِحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (ص: ۳۵، گفت پروردگارا مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد، در حقیقت، تویى که خود بسیار بخشندهاى.) که جز از کانال روایت، این اشکال دفع نمىشود. حضرت موسى بن جعفر علیهمالسلام مىفرماید: حضرت سلیمان از خداوند خواست آیندگان در مُلکش بخل نورزند… [تفسیر صافى، ذیل آیه].
مرحوم شیخ حر عاملى مىگویند: مخاطب قرآن اهل بیت علیهمالسلام هستند و تنها آنهایند که قرآن را مىدانند، و مخاطب کلام اللّه امام علیهالسلام است [۹]
ریشه این اشکالات بر تفکر قرآن به قرآن، از آن جایى ظاهر شد که علاّمه به استقلال قرآن و عترت قائل است و عدم وابستگى آن دو به دیگرى!
شفافترین و صریحترین عبارتى که زمینه انتقاد ولایت مداران (و علاقه مندان به مکتب اهل بیت علیهمالسلام) را نسبت به علاّمه طباطبایى فراهم کرد، عبارتى است که در ج۳ ص۷۷ المیزان مىباشد که مىگوید: گرچه براى اینکه در ورطه تفسیر به رأى نیفتیم، لازم است به غیر خود پناه بیاوریم!
بحث این است که آن غیر، چه کسى است؟ «سنت» نمىتواند باشد؛ زیرا چنین چیزى هم با قرآن منافات دارد (که مىگوید: من مبیّن، هادى، و… هستم) و هم با خود سنّت منافات دارد که ما را به قرآن ارجاع مىدهد و به عرض اخبار بر قرآن امر مىکند.
آیت الله جوادى آملى در عدم افتراق سنّت و قرآن مىگوید: رمز عدم افتراق ثقلین آن است که:
امام و وحى هیچ گونه انفکاکى از هم ندارند، امام علیه السلام مبیِّن و مفسِّر قرآن کریم و شارح جزئیات و تفاصیل و نحوه کلیات آن است، و قرآن نیز انسانها را به معصومین علیهمالسلام ارجاع و نسبت به آنها بها مىدهد.
ایشان در ادامه مىگوید: گرچه حجت قرآن و عترت تام و تمام است و لیکن حجت منحصر و مستقل از یکدیگر نیست.
و نیز مىگوید: و استقلال در حجیت بدین معنا نیست که یک دلیل با قطع نظر از سایر ادله راهگشا باشد و در هیچ مرحلهاى به غیر خود توقف نداشته باشد و مولى و عبد بتوانند به وسیله آن بر یکدیگر احتجاج کنند و بلکه این استقلال، نسبى است نه نفسى[۱۰]. و لذا فحص از مخصص و استفراغ وُسع فیلسوف! نسبت به روایات در بُعد معارف منتفى به انتفاى موضوع است. به عبارتى، این کلام علاّمه که فحص از جمیع روایات باشد طبق مرام علمى ایشان در تفسیر، موجبه جزئیه است و فقط در یک قسمت از معارف تسرّى دارد نه در همه شقوق معارف!
[۱] -نحل: ۸۹
[۲] -المیزان ۳: ۸۸ و ۱: ۴
[۳] -شیعه در اسلام: ۲۲۶؛ المیزان ۱: ۱۱
[۴] – حشر: ۷
[۵] – نحل: ۴۴
[۶] – یس: ۱۲
[۷] – آل عمران: ۷
[۸] – نمل: ۸۲،
[۹] -وسائل الشیعه ج ۱۸، باب ۱۳ از ابواب صفات قاضى، ح۱۸٫
[۱۰] -تفسیر تسنیم ۱: ۱۵۰ ـ ۱۵۵
بدون دیدگاه