زبان، مرکب سواری ابلیس
یک تکه گوشت کوچک است، اما امان از وقتی که نسنجیده به حرکت در آید؛ چهها که نمیگوید! نگاهش که میکنی، میبینی ادعا خیلی دارد؛ اما حریف این تکه گوشت نمیشود… و چه درندهای است این تکه گوشت کوچک در دهان که وقتی رها شود، از هجومش در امان نخواهی بود!
خوب که بنگری، میبینی اگر حرف نزده باشی، کلام و سخن و در اصل، این تکه گوشت در اختیار توست؛ گویی گروگان توست. اما وقتی لب به سخن میگشایی و زبان را رها میکنی تا در کام بچرخد … آنگاه تو در گرو آن هستی. ضربالمثل قدیمیها را یادت هست: «حرف نگفته را همیشه میتوان گفت». پس:
مزن بیتأمل به گفتار، دم نکو گو، اگر دیر گویی چه غم؟
مراقب زبانت باش که اگر بیدقتی کنی، گاهی زبانت، حرفهای درونی و اسرار پنهانیات را فاش میکند و گاه با همین زبان، از زبان شیطان سخن میگویی و سخنگوی او میشوی که «شیطان تو را به عنوان مرکب سواری خویش قرار میدهد و به مزدوری خود میگیرد و از زبان تو، حرف خود را به دیگران میرساند».۱
مگر نه اینکه سخن گفتن جزء عمل است و دربارهاش بازخواست خواهی شد و مگر نه اینکه اگر بیشتر سخن گویی، خطایت هم بیشتر خواهد شد! پس، کمتر سخن گوی که کم حرفی نشانه خردمندی است:
«إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الکَلامُ»۲
مراقب زبانت باش که رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ ضمیر:
«مَا أضْمَرَ أحدٌ شیئاً إلاّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ ۳؛ هیچ کس چیزی را پنهان نمیکند، مگر آن که از لغزشهای زبانش و تغییرات چهرهاش آشکار میشود».
وقتی طلا و نقره یا درّی گرانبها داری، میکوشی تا خوب نگهداریاش کنی و از گزند آفات محفوظش داری، اما برای زبانت چه کردهای؟ چقدر کوشیدهای تا بیهوده لب به سخن نگشایی و سخن بیجا نگویی که نکند با سخنی نعمتی سلب شود یا کیفری فراهم آید؟…
… و این زبان … شگفتا از کارش که اگر مهار نشود و لجام گسیخته باشد، چه گناهان که نمیکند، چه آبروها که نمیریزد، چه دوستیها که به دشمنی بدل نمیشود، چه پشیمانیها که پیش نمیآید، چه دلها را که نمیشکند و چه اسراری را که فاش نمیکند… و به راستی اندیشه کردن که «چه بگویم؟»، به از پشیمان شدن که «چرا گفتم؟». ۴
تا ندانی که سخن عین صواب است، مگوی…
مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ الاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید ۶
بدون دیدگاه