زندگی نامه حضرت فاطمه زهرا ( شهادت و دفن حضرت زهرا )
بیماری و شهادت حضرت زهرا
دختر پيغمبر در بستر بيمارى
«صبت على مصائب لو انها صبت على الايام صرن لياليا»(1)
منصوب به فاطمه سلام الله علیها
مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونى هائى كه پس از رسول خدا – به فاصلهاى اندك – در سنت مسلمانى پديد گرديد، روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت. چنان كه تاريخ نشان مى دهد، او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمى گويد، زهرا سلام الله علیها در آن وقت بيمار بود!(2) بعض معاصران نوشتهاند فاطمه اساسا تنى ضعيف داشته است.(3)
نوشته مؤلف كتاب «فاطمة الزهراء» هر چند در بيمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نيست. عقايد چنين نويسد: «زهرا لاغر اندام، گندم گون و رنگ پريده بود. پدرش در بيمارى مرگ، او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مى پيوندد.»(4) هيچ يك از اين دو نويسنده سند خود را نياورده اند.
ظاهر عبارت عقايد اين است، كه چون پيغمبر صلی الله علیه و آله دخترش را ناتندرست و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبرى داد. نمى خواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه سلام الله علیها در هر روزى به قدر يك ماه و در هر ماهى به قدر يك سال ديگران رشد مى كرد.(5)
اما تا آن جا كه مى دانم و اسناد نشان مى دهد نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است. بيمارى او پس از اين حادثه ها آغاز شد. وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زيست، رنجور، پژمرده و گريان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى كرد. و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد. او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مى دانست.
داستان آنان را كه به در خانه او آمدند و مى خواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند، نوشتيم. چنان كه ديديم سندهاى قديمى چنان واقعه اى را ضبط كرده است.
خود اين پيش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود. آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را با تازيانه آزرده اند؟
آيا مى خواستهاند با زور به درون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است، صدمه ديده؟ در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثه ها رخ داده باشد. اگر درست است راستى چرا و براى چه اين خشونت ها را روا داشتهاند؟ چگونه مى توان چنين داستان را پذيرفت و چسان آن را تحليل كرد؟
مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سخت ترين شكنجه ها را تحمل كردند، مسلمانانى كه از مال خود گذشتند، پيوند خويش را با عزيزترين كسان بريدند، خانمان را رها كردند، به خاطر خدا به كشور بيگانه و يا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند، چگونه چنين حادثه ها را ديدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه: «آن جا كه آزمايش پيش آيد دين داران اندك خواهند بود».(6)
از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ بيست و سه سال و از تاريخ هجرت تا اين روزها ده سال مى گذشت. در اين سال ها گروهى دنياپرست كه چارهاى جز پذيرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند. دستهاى از اينان مردمانى تن آسان و رياست جو و اشراف منش بودند. طبيعت آنان قيد و بند دين را نمى پذيرفت. اگر مسلمان شدند براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود نمى ديدند.
قريش اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مى دانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ به نام اسلام قرار گرفت. و چون از بيم جان و يا به اميد جاه مسلمان شد، مى كوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد. بسيار حقيقت پوشى و يا خوش باورى مى خواهد كه بگوئيم اينان چون يك دو جلسه با پيغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهاند، در تقوا و پا بر سر هوى نهادن نيز مسلمانى درست بودند.
از هم چشمى و بلكه دشمنى عرب هاى جنوبى و شمالى در سدههاى پيش از اسلام آگاهيم(7) مردم حجاز به مقتضاى خوى بيابان نشينى، مردم يثرب را كه از تيره قحطانى بودند و به كار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مى شمردند. قحطانيان يا عرب هاى جنوبى ساكن يثرب، پيغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندند، بدو ايمان آوردند، با وى پيمان بستند. در نبردهاى بدر، احد، احزاب، و غزوه هاى ديگر با قريش در افتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قريش هرگز اين خوارى را نمى پذيرفت. از اين گذشته مردم مدينه در سقيفه چشم به خلافت دوختند. تنها با تذكرات ابوبكر كه پيغمبر گفته است «امامان بايد از قريش باشند» عقب نشستند.
اگر انصار چنان كه گرد پيغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى شدند و اگر حريم حرمت اين خانواده هم چنان محفوظ مى ماند، چه كسى تضمين مى كرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را به خاك نمالند. اين ها حقيقت هائى بود كه دست اندركاران سياست آن روز آن را به خوبى مى دانستند. ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را به خوش باورى بزنيم و بگوئيم همه ياران پيغمبر در يك درجه از پرهيزگارى و فداكارى بودهاند و چنين احتمالى درباره آنان نمى توان داد، حقيقت را دگرگون نمى سازد.
دشمنى ميان شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پيغمبر نخستين نشانه آن ديده شد. و در سال هاى بعد آشكار گرديد. و چنان كه آشنايان به تاريخ اسلام مى دانند، اين درگيرى بين دو تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند. من نمى گويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مى انديشيدند.
در بين مضريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايت حكم الهى از برادر و فرزند خود هم مى گذشتند، اما شمار اينان اندك بود. آيا مى توان به آسانى پذيرفت كه سهيل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفيان و سعد بن عبدالله بن ابى سرح هم غم دين داشتند؟
بسيار ساده دلى مى خواهد كه ما بگوئيم آن كس كه يك روز يا چند مجلس يا يك ماه يا يك سال صحبت پيغمبر را دريافت، مشمول حديثى است كه از پيغمبر آوردهاند «ياران من چون ستارگانند به دنبال هر يك كه رفتيد، راه را يافته ايد» من بدين كارى ندارم كه اين حديث از جهت متن و سند درست است يا نه، اين كار را به عهده محدثان مى گذارم، آن چه مسلم است اين كه در آن روزها يا لااقل چند سال بعد، اصحاب پيغمبر روبروى هم قرار گرفتند. چگونه مى توان گفت هم آنان كه به دنبال على عليهالسلام رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبير و معاويه را گرفتند راه راست را يافتهاند.
خواهند گفت خليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است. اما از خليفه و يك دو تن ديگر كه بگذريم پايه حكومت را چه گروهى جز قريش استوار مى كرد؟ و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟ براى استقرار حكومت بايد قدرت يك پارچه شود. و براى تامين اين قدرت بايد هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط، منطق هم دگرگون شود.
در اين روز در سال 11 ه ـ بنابر قول 95 روز، در روز سه شنبه شهادت حضرت بتول عذراء مظلومه مضروبه حضرت سيدة النساء العالمين فاطمه زهرا سلام الله علیها به وقوع پيوسته است.
امام رضا علیه السلام مي فرمايد: “إن فاطمة صديقة شهيدة” همانا فاطمه راستگو و شهيده است.
بعد از شهادت و دفن پيامبر صلی الله علیه و آله سه بار به منزل اميرالمؤمنين علیه السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها هجوم آورده، و در هر بار به طريقي جسارت به اهل بيت علیهم السلام کردند. در يکي از اين دفعات، که در منزل آن حضرت را آتش زدند و به زور وارد منزل شدند، حضرت صديقه سلام الله علیها پشت در بودند.
با اين که مي دانستند آن حضرت پشت در است، با لگد و فشار در را باز کردند، و ميخ در سينه آن مخدره را آزرد و محسن علیه السلام سقط شد و پهلوي آن حضرت شکست. آن حضرت بي هوش روي زمين افتاد و حضرت مولي الموحدين علي ابن أبي طالب علیه السلام را با سر و پاي برهنه و دست بسته به طرف مسجد بردند.
وقتي حضرت زهرا سلام الله علیها به هوش آمدند به دنبال اميرالمؤمنين علیه السلام رفتند و از بردن آن حضرت به مسجد مانع شدند. داخل کوچه جلو چشم همسرش اسدالله الغالب، علي بن أبي طالب علیه السلام با تازيانه و غلاف شمشير بر بدن حضرت صديقه شهيده سلام الله علیها زدند که طبق برخي روايات از بازوي آن حضرت خون جاري شد و باز بي هوش روي زمين افتاد.
روزهاي حزن فاطمه سلام الله علیها
پس از اين وقايع و فجايع آن حضرت بعضي روزها با دلي شکسته و محزون کنار قبور شهداي احد مي رفت و مي گريست، و مرگ خود را از خداوند طلب مي کرد، تا اين که آهسته آهسته درد و جراحت هاي بدن بيشتر شد، و از آن به بعد نزديک مدينه زير درختي مي نشست و گريه و ناله مي کرد. منافقين آن درخت را هم بريدند. بعد از آن اميرالمؤمنين علیه السلام در آن جا سايباني ساختند که مشهور به “بيت الأحزان” شد.
روز به روز بر شدت بيماري بي بي افزوده مي شد. سينه شکسته و مجروح، بازوي ورم کرده، صورت نيلي، محسن سقط شده، غم پيامبر صلی الله علیه و آله، مظلوميت اميرالمؤمنين علیه السلام، کار را به جايي رساند که آن حضرت در بستر بيماري افتاد و وصيت هاي خويش را به اميرالمؤمنين علیه السلام فرمود:
شبانه مرا از زير پيراهن غسل بده و کفن کن و دفن نما. قبرم مخفي باشد و ابوبکر و عمر در تشييع و نماز من حاضر نشوند. عايشه و غير عايشه نيز بر جنازه من حاضر نشوند.
مدينه در شهادت فاطمه سلام الله علیها
روز شهادت آن حضرت، مدينه مثل روز شهادت خاتم الأنبياء صلی الله علیه و آله شده بود. کوچک و بزرگ از زن و مرد، نالان و گريان بودند. بدن مطهر آن حضرت شبانه غسل داده شد و هنگام غسل، اميرالمؤمنين و حسنين و زينبين علیهم السلام و فضه خادمه و اسماء بنت عميس حاضر بودند. سپس عده اي از گل هاي سر سبد اصحاب اميرالمؤمنين علیه السلام: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و… حاضر شدند و بدن را دفن کردند.
در بقيع، چهل صورت قبر ترتيب دادند و بر آن ها مقداري آب ريختند. فرداي آن روز منافقين قصد نبش قبر را نمودند، ولي اميرالمؤمنين علیه السلام اجازه نفرمودند.
احتمالات در محل دفن آن حضرت متعدد است، ولي زيارت آن حضرت در مسجد النبي صلی الله علیه و آله حجره خود آن حضرت – که در زمان ما جزء صحن مسجد است – بين محراب و منبر، و در بقيع وارد شده است.
مدت عمر آن مخدره مظلومه 18 سال و 60 روز يا 90 روز است. سال شهادت يازدهم هجري است.
نقل مجلسى از دلائل الامامه در اين بيمارى بود كه دو تن صحابى پيغمبر ابوبكر و عمر خواستار ديدار او شدند. اما دختر پيغمبر رخصت اين ديدار را نمى داد. على علیه السلام گفت من پذيرفتهام كه تو به آنان اجازت ملاقات دهى. فاطمه گفت حال كه چنين است خانه خانه تو است(8) هر چند ابن سعد نوشته است ابوبكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت.(9) اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجهاى كه در نظر بود بدست نيامد. دختر پيغمبر به آنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنين است! فاطمه گفت شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم(10) و آنان از خانه او بيرون رفتند.
بخارى در صحيح نويسد: پس از آن كه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمى گذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد.(11)
در واپسين روزهاى زندگى، اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از نزديكان وى بود طلبيد. چنان كه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود، چون جعفر در نبرد موته شهيد شد به ابوبكر بن ابى قحافه شوهر كرد. دختر پيغمبر به اسماء گفت: من خوش نمى دارم بر جسد زن جامهاى بيفكنند و اندام او از زير جامه نمايان باشد. من در حبشه چيزى ديدم، اكنون صورت آن را به تو نشان مى دهم. سپس چند شاخه تر خواست. شاخه ها را خم كرد. پارچه اى بروى آن كشيد.
دختر پيغمبر گفت: چه چيز خوبى است. نعش زن را از نعش مرد مشخص مى سازد. چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد.(12)
در آخرين روز زندگانى آبى خواست. بدن خود را نيكو شست و شو داد جامههاى نو پوشيد و به غرفه خود رفت. خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روى به قبله دراز كشيد دست ها را بر گونههاى نهاد و گفت من همين ساعت خواهم مرد(13) به نقل علماى شيعه، شوهرش على علیه السلام او را شست و شو داد. ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است.(14) ليكن چنان كه نوشتم ابن عبدالبر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد. و گويا اسماء در شست و شوى فاطمه سلام الله علیها با على عليه السلام همكارى داشته است.
ابن عبدالبر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت، عايشه خواست به حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد. عايشه شكايت به پدر برد كه: اين زن خثعميه(15) ميان من و دختر پيغمبر درآمده است و نمى گذارد من نزد جسد او بروم. به علاوه براى او حجله اى چون حجله عروسان ساخته است. ابوبكر در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت: اسماء چرا نمى گذارى زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته اى؟
زهرا به من وصيت كرده است كسى بر او داخل نشود – چيزى را كه براى نعش او ساخته ام، وقتى زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برايش بسازم.
حال كه چنين است هر چه به تو گفته چنان كن.(16)
ابن عبدالبر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند فاطمه سلام الله علیها دختر پيغمبر صلی الله علیه و آله بود. سپس مانند آن را براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.
اقوال در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
- 1- چهل روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله (هشت ربیع الثانی).
- 2- چهل و پنج روز (سيزدهم ربيع الثاني).
- 3- شصت روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
- 4- هفتاد و دو روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
- 5- هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
- 6- نود روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
- 7- نود و پنج روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله (سوم جمادی الثانی).
- 8- صد روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله (هشتم جمادي الآخر).
- 9- صد و دوازده روز بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله (20 جمادي الآخر).
- 10- چهار ماه بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
- 11- روز 21 رجب.
- 12- 25 رجب.
- 13- سوم ماه رمضان.
- 14- هشت ماه بعد از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله.
پی نوشت
(1). در اين بلا بجاى من از روزگار بود روز سپيد او شب تاريك مى نمود.
(2). انساب الاشراف ص 405.
(3). فاطمه فاطمه است. ص117.
(4). فاطمة الزهراء ص 66.
(5). روضة الواعظين ص 144.
(6). فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن على عليه السلام).
(7). رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نيز رجوع شود به فصل «براى عبرت تاريخ» در همين كتاب.
(8). بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نيز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178.
(9). طبقات ص 17 ج 8.
(10). بحار ص 171.
(11). صحيح ج 5 ص 177.
(12). استيعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود.
(13). بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شيخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17- 18 شود.
(14). طبقات ج 8 ص 18.
(15). خثعم از قحطانيان و از عرب هاى جنوبى بوده است. و اين سرزنشى است كه عدنانيان (و از جمله قريش) به قحطانيان مى كردند.
(16). استيعاب ص 751، چنان كه نوشتيم اسماء در اين تاريخ زن ابوبكر بوده است.
منبع:سایت امام علی علیه السلام
به خاک سپاری حضرت زهرا
به خاك سپردن زهرا
«الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله و انااليه راجعون». (البقره: 56)
دانشمندان و تذكره نويسان شيعه متفقند كه نعش دختر پيغمبر را شبانه به خاك سپردند.
ابن سعد نيز در روايت هاى خود كه از طريق ابن شهاب، عروه، عايشه، زهرى و ديگران است گويد فاطمه سلام الله علیها را شبانه دفن كردند و على علیه السلام او را به خاك سپرد.
غسل و كفن
اسماء بنت عميس گويد: فاطمه سلام الله علیها سفارش كرده بود كه چون درگذشت كسى جز من و على علیه السلام او را غسل ندهد. در برخى از روايات آمده است كه ام سلمه هم با او همكارى داشت.
اسنادها گويند كه حتى عايشه را اجازه نداد كه كنار جنازه اش باشد.
على علیه السلام به ام سلمه گفت آب بريزد و آب ريخت و على علیه السلام فاطمه سلام الله علیها را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبله قرار داده و كفنش كرد و على علیه السلام فرمايد به خدا قسم او را شستم و كفن كردم در حالي كه بدنش پاك و مطهر بود. او پاك به دنيا آمد و پاك از دنيا رفت.
او فرمايد به هنگامى كه خواستم سر كفن را ببندم فرزندان را صدا كردم كه بيايند با مادر وداع كنند. زمان فراق رسيده و ديدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر كدام سخنى و مرثيهاى گفتند: حسن آمد كه اى مادر پيش از اين كه جان از تنم بيرون رود با من سخن گوى (كلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).
حسين آمد كه اى مادر پيش از آن كه قلبم از كار بايستد با من حرف بزن (كلمنى قبل ان ينصدع قلبى فاموت).
زينب آمد كه يا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داريم و…
على علیه السلام فرمود اى دختر پيامبر چگونه خود را تسلى دهم.
و هم او فرمود خداى را شاهد مى گيرم كه دست هاى فاطمه سلام الله علیها از كفن بيرون آمد بچه ها را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد (الى اشهد الله – انها قد حنت و انّت و مدّت يديها و ضمتها الى صدرها بكيا).
در اين هنگام ندائى از آسمان برخاست كه يا على علیه السلام فرزندان را از روى سينه مادر بردار، به خدا سوگند كه فرشتگان آسمان را به گريه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ينادى يا اباالحسن ارفعهما فلقد بكيا و الله ملائكة السماوات فقد اشتياق الحبيب الى المحبوب).
دفن فاطمه سلام الله علیها
مردم در كنار خانه فاطمه سلام الله علیها منتظر جنازه بودند – ابوذر به آنان اعلام كرد كه حركت جنازه به تأخير افتاد. مردم پراكنده شدند و ابوبكر خبر نيافت تا بر جنازهاش حاضر شود. در تشيع او عمار، مقداد، عقيل، زبير، سلمان، ابوذر، حذيفه و… بودند. و فاطمه سلام الله علیها را در تاريكى شب و در سكوت دفن كردند.
در دفنش غوغائى برخاست، همه مى گريستند، على علیه السلام فرمود: فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان…، در حين دفن خواست، فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر كند، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله. السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة بك و السريعة اللحاق اليك… سلام من و دخترت را كه بر تو مهمان مى شود بپذير كه چه زود به تو ملحق شد… لقد استرجعت الوديعة و اخذت الرضينة،… وديعهاى كه در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد…
اما حزنى فسرمد، و اما ليلى فمستهد… اندوهم پايان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نيست… تا روزى كه مرگم فرا رسد و در كنار تو قرار گيرم… على علیه السلام از دفن فارغ شد، برخاست كه برود، اما احساس كرد توان قلبى آن را ندارد كه اى واى من خود فاطمه سلام الله علیها را بدست خويش به خاك سپردم؟ يكباره دچار اندوه شد و به كمك دو ركعت نماز خود را آرامش و سكون بخشيد كه قرآن فرمود: واستعينوا بالصبر و الصلوة و انهالكبيرة الا على الخاشعين.
اما قبرش
اين كه قبر او در كجاست نظرات مختلفى در اين زمينه وجود دارد، حق اين است كه فاطمه سلام الله علیها خود خواسته بود كه قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانهاش مى دانند و آن را صحيح ترين خبر مى شناسند: (ان الا صح انها مدفونة فى بيته)
بسيارى از اهل سنت به استناد اين سخن پيامبر كه فرمود بين قبر و منبرم باغى از باغ هاى بهشت است ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنة.
مى گويند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقيع مى دانند و ابن جوزى آن را در كنار خانه عقيل… و حق اين است كه به هيچ كدام از آن ها نمى توان اعتماد كرد، آن چه كه عرضه مى شود در حد يك استحسان عقلى است.
قبر دختر پيغمبر
«و لاى الامور تدفن ليلا بضعة المصطفى و يعفى ثراها»
متاسفانه مزار جاى دختر پيغمبر نيز روشن نيست. از آن چه درباره مرگ او نوشته شد، و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر بكار بردهاند، معلومست كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبودهاند. اين نگرانى براى چه بوده است؟ درست نمى دانم. يك قسمت آن ممكن است به خاطر اجراى وصيت زهرا علیه السلام باشد. نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود، در تشييع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند. اما آثار قبر را چرا از ميان بردهاند؟ و يا چرا پس از به خاك سپردن او صورت هفت قبر، يا چهل قبر در گورستان بقيع و يا در خانه او ساختهاند؟ چرا اين همه اصرار در پنهان داشتن مزار او بكار رفته است؟
اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند، از بى حرمتى مخالفان مى ترسيدند. اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمى توان گرفت. آن ها كه بر سر مسائل سياسى و احراز مقام با على علیه السلام كشمكش داشتند، كسانى نيستند كه در سال يازدهم در مدينه حاضر بودند. و آنان كه در مدينه حاضر بودند، حساب على علیه السلام را از فاطمه علیه السلام جدا مى كردند. براى رعايت ظاهر هم كه بوده است به دختر پيغمبر حرمت مى نهادند. و مسلما به قبر او نيز تعرضى نمى كردهاند. نيز نمى توانيم بگوئيم مرور زمان و يا فراموشى راويان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست. چه محل قبر دو صحابى پيغمبر در كنار قبر او معين است. قبر فرزندان زهرا را كه در بقيع آرميده است به تقريب مى توان روشن ساخت. پس موجب اين پوشيده كارى چيز ديگرى است. همان سببى است كه در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد. همان سببى است كه خود او در جملههائى كه شايد آخرين گفتارهاى او بوده است بر زبان آورد. همان سخنان كه به زنان عيادت كننده گفت: «دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بيزارم» او مى خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان به خاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
ابن شهر آشوب نوشته است ابوبكر و عمر بر على علیه السلام خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند. وى سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند(1) بارى بر طبق روايتى كه كلينى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا علیه السلام آورده است:
امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه علیه السلام پرسيد گفت: او را در خانهاش به خاك سپردند. و چون بنى اميه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت.(2)
ابن شهر آشوب از گفته شيخ طوسى نويسد: آن چه درست تر مى نمايد اين كه او را در خانه اش يا در روضه پيغمبر به خاك سپردند.(3)
در مقابل اين روايت، ابن سعد كه در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبدالله بن حسن روايت كند: مغيرة بن عبدالرحمان بن حارث بن هشام را در نيم روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود.
بدو گفتم: ابوهاشم براى چه در اين وقت اين جا ايستادهاى؟ در انتظار تو بودم! به من گفتهاند فاطمه علیه السلام را در اين خانه (خانه عقيل) كه پهلوى خانه جحشين است به خاك سپردهاند. از تو مى خواهم اين خانه را بخرى تا مرا در آن جا بگور بسپارند!
به خدا سوگند اين كار را خواهم كرد! اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند. عبدالله بن جعفر گفت هيچ كس شك ندارد كه قبر فاطمه علیه السلام در آن جاست.(4)
اگر روايت احمد بن ابى نصر قرينه معارض نداشت پذيرفته مى شد. اما علماى شيعه روايت هائى آوردهاند كه نشان مى دهد دختر پيغمبر را در بقيع به خاك سپردهاند. به علاوه در ضمن اين روايات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر صورت هفت قبر(5) و به روايتى چهل قبر ساختند. و اين قرينهاى است كه قبر در داخل خانه نبوده، زيرا خانه محقر دختر پيغمبر جاى ساختن اين همه صورت قبر را نداشته است. و نيز روايتى در بحار ديده مى شود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پيغمبر به جوار حق رفت در بقيع فراهم آمدند و در آن جا صورت چهل قبر تازه ديدند.(6)
مجلسى از دلايل الامامه و او به اسناد خود روايتى از امام صادق علیه السلام آورده است كه بامداد آن روز مى خواسته اند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت على علیه السلام روبرو شدهاند از اين كار چشم پوشيدهاند.(7)
به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى دهد و پيداست كه او مى خواسته است با اين كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.
پى نوشت
(1). مناقب ج 1 ص 504.
(2). اصول كافى ج 1 ص 461.
(3). ج 3 ص 365.
(4). طبقات ج 8 ص 20.
(5). بحار ص 182.
(6). بحار ص 171.
(7). بحار ص 171.
منبع: کتاب زندگاني فاطمه زهرا سلام الله علیها
نويسنده: جعفر شهيدي