دیروز،
منافقان، دندانهای تو را در احد شکستند.
وقت تبلیغ نام خدای یگانه، به پای تو سنگ زدند.
چون گفتی، خدای ما الله است و جز او نیست، سه سال تو و دوستانت را در دره ای اسیر کردند و آنجا…
بگذار از سختی هایش نگویم؛
از گرسنگی،
آفتاب داغ،
فقر،
از مرگ کودکان رنج کشیده،
از تهمتها و کنایه ها.
تو، وقت رد شدن از کوچه ها، هر روز آزار تازه ای دیدی.
یک روز خاکستر بر سرت ریختند،
یک روز فضولات شتر را موقع سجده بر دوشت نهادند،
یک روز از بالای بام به تو ناسزا گفتند و
یک روز تهمت زدند.
تو را هر روز به جنگی کشادند و
با سرکشی از تو، زخم تازه ای به قلبت زدند.
به دردهای تو خندیدند و
تو را کشتند.
و تو ای رحمت جهانیان،
پرستش یادمان دادی،
احترام را
محبت را
گذشت را
فروتنی را
عزتمندی را
سخاوت را.
تو برای ما رهایی از آتش آوردی،
و جواز بهشت.
هر روز تدریس تازه ای داشتی،
تو به گفته های خویش عمل کردی و
عاقبت،
ما را مسلمان کردی!
یادمان دادی که علی (ع) را دوست بداریم و پس از تو مولایمان بدانیم.
تو ما را ولایتی کردی.
و تو ای غریبترین رسول!
هرگز نه خسارتی طلب کردی
نه مزدی خواستی.
تو فقط قول گرفتی که هوای محبتمان را داشته باشیم،
هوای اهل بیت تو را.
تو از ما قول گرفتی،
ما گفتیم «چشم» و عمل نکردیم.
به یادمان نیاور که مصیبت دیده تر از تو نیست؛
ببخشید اگر رنج های تو ما را تکان نمی دهد…
پ.میعاد |
بدون دیدگاه