سلمان فارسی که بود؟ ازکجا امد؟چرا؟ به کجا رفت؟ سر انجامش چه شد؟
روزبه، ماهبهبن خوشبودان، بوذخمشان اسپهانی، ابوعبدالله «سلمان» فارسی (۵۷۰-۶۵۳ م/۳۳ ق) که پدرش از شهرک «جی» (یهودیه) اصفهان و «دهگان» آنجا بوده است. روزبه، اگر هم در اصفهان زاده شده باشد، قطعاً در رامهرمز خوزستان بالیده است، چنانکه خود را اهل رامهرمز یاد کرده؛ و سبب اشتهار وی با نسبت « فارسی» از آن رو است که اولاً فارسی به مفهوم ایرانی است، ثانیاً کورۀ رامهرمز در قدیم خود ولایتی هم مرز با ایالت فارس بوده است. ولایت رامهرمز از جمله شامل شهرهای « ارجان» در جنوب شرقی آنجا، گندیشاپور که درست در میانۀ شوش و شوشتر قرار گرفته است ….
سلمان که در زمان خود به تحقیق از « ائمه» مانوی (ماندائی/ صابئی) بوده، پس از احراز « بشارات» و الواح « نبوت» احمدی (صلی الله علیه و آله) روی به حجاز آورده، که تاریخ این سفر را در دهۀ پنجاه از عمرش حدود سال یکم هجرت (۶۲۲ م) دانستهاند و چنانکه مشهور است میان راه اسیر و بندۀ تاجران یهود میشود، تا آنکه در مدینه، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از حال وی آگاهی یافته، طی داستانی دراز سرانجام رسول و اصحاب، او را بازخریده و آزاد میکنند. سلمان در مسجدالنبی و در «صفه» آنجا با دیگر زاهدان مهاجر نشیمن میگیرد …
گویند که سلمان در غزوههای بدر (سال ۲ ق) و اٌحد (سال ۳ ق) شرکت نداشته، اما واقعۀ «ذوقار» (که به شکست سپاه خسرو پرویز فرجامیده) بایستی وی را بیش از پیش در آرمان براندازی دولت ساسانی و رژیم موبدانی آن امیدوارتر کرده باشد؛ چه در جنگ مشهور خندق (سال ۵ ه.ق) که با نام سلمان فارسی پیوند خورده، این که آن دهگانزادۀ ایرانی دانش و بینش خود را به مثابت یک «نظریهپرداز نظامی» به نمایش گذارد، هم آنکه پیشبینی فروپاشی کاخهای ستم روم و یمن و ایران زبانزد شد، هم اینکه در هنگام رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قول مشهور عجیب و تاریخی دورانساز خویش: سلمانٌ منّا اهلالبیت (= سلمان از تیره و خاندان ما است) را فرمود. پس از آن که سلمان در غزوۀ خیبر هم حضور داشت (سال ۷ ق) و در غزوۀ «الطائف» (سال ۸ ق) نیز نام وی باز درخشید (در ساختن منجنیق) و پس از شکست قریش، در همۀ نبردها و عرصههای سیاست و در همۀ کارهای عزم و رزم، پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله)، با وی رایزنی میفرمود …. در خلافت عمر (۱۵ ق) که عزم به تسخیر بلاد ایران کرد، سلمان فارسی هم به عنوان کارشناس نظامی برجسته و هم راهبر سپاه عرب گزیده شد؛ پس عمر لشکری گران به فرماندهی سعدبنابی وقاص به کارزار ایرانیان روانه کرد؛ گویند که در نبرد قادسیه (۳۱ کیلومتری کوفه) سپاهیان ایران –که دلیرانه هم جنگیدند- از حضور سلمان پارسی در آمادگاه تازیان آگاهی داشتند، گویا مایل بودند که سعدابن وقاص او را به جای مغیرةبن شعبه، از برای گفتگو با رستم فرخزاد فرمانده سپاه ایران بفرستد، شاید که در این صورت فرجام کار جز آن میبود که رخ نمود. در هر حال، چنان که طبری گوید سلمان به ویژه در چهارمین روز جنگ –که ایرانیان شکست خوردند- سهمی نمایان ایفاء کرد. همچنین وی در عبور عربها از دجله باز شگردهای کارآمدی به میان آورد، سخنانی هم در آن گاه گفته که حاکی از پیروزی دین نوین (= اسلام) بر دین کهن (= مجوسیت) است، گویند که وی همواره این شعار را در همۀ کارها و پیکارها پیش چشم داشت.
نقش فعال و تعیین کنندۀ سلمان در فتح « مدائن» پایتخت ساسانیان بود. و آن هنگامی که سعد ابیوقاص آنجا را حصار گرفت، او را به عنوان سفیر به نزد سپاهیان مدافع کاخ خسروان فرستاد،و این پس از سالهای درازی نخستین گفتگوی او با هم میهنانش بود، که از شعار « برادری» و « برابری» در دین محمد (صلی الله علیه و آله) و مراتب (ایراندوستی) آن حضرت با ایشان سخن گفت، چندان که دلهای آنان را نرم کرد و سبب شد که با پرداخت «جزیه» دست از جنگ بشویند؛ پس تازیان به مدائن درآمدند و کاخ کسری را تصرف کردند، و نخستین نماز آدینه در عراق هم در آن سال (صفر ۱۶ ق) در آنجا گزارده شد. لیکن سلمان از ورود به کاخ کسری خودداری نمود، زیرا که خزائن و نفایس آنجا را محصول ظلم و ستم زورمندان بر بیچارگان می دانست، ولی عربها چنانکه مشهور است آنها را به یغما بردند و چندان مال و منال یافتند و به تجمل پرداختند، که حذیقةبنالیمان (از هفت تنان نامدار ستمستیز و دنیا گریز و رفیق سلمان) نامهای دربارۀ «گنده شدن شکم عربها» و دگر گشتن احوال ایشان به عمربن خطاب نوشت. همچنین سعدابن ابی وقاص نظر به ناسازگاری آب و هوای مدائن از برای عربها (برحسب دستور خلیفه) سلمان و حذیفه را مأمور کرد تا جایی مناسب برای آمادگاه تازیان در سواد عراق بیابند؛ پس این دو جایگاه «کوفه» را نزدیک به «حیره» باستانی ایران مناسب دیدند که سپاه بدانجا نقل کرد (۱۷ ق) و دیری هم نپایید که به صورت «شهر» درآمد، این را هم مورخان از خدمات برجستۀ سلمان فارسی به تازیان برشمردهاند. آنگاه سلمان هم در کوفه با شگفتی تمام فرمان خلیفه عمر را مبنی بر امارت خویش بر مدائن دریافت کرد، که میتوان گفت این سیاست عمر هم بایستی به توصیۀ علیبن ابی طالب (علیه السلام) بوده باشد، زیرا ادارۀ پایتخت خسروان ساسانی نیاز به عقل حکیمانۀ ایرانی جماعت داشته است. اما چنین نماید که سلمان پس از فتح سواد و عراق و مدائن، دیگر نسبت به فتوح بلاد ایران زمین نظر مساعدی نداشته یا موافق نبوده است (گویا علیبن ابی طالب هم بر این عقیده بوده) و تنها او میخواست که بنیان ظلم طبقاتی و ستم موبدانی در دل ایرانشهر (عراق) فرو ریزد لیکن طبقۀ متوسط جامعۀ (کاستی) عهد ساسانی به ویژه «دهگانان» ایران، هرگز نمیخواستند آن مجال مغتنم تاریخ در امر دگرگشت ساختار اجتماعی از دست برود؛ فلذا به محض فتح مدائن ایشان بر دست سلمان یعنی «بر آیین سلمان» (=مُسَلمان) شدند، خلیفه عمر هم متعرض ایشان و املاک و اراضیشان نشد و «جزیه» را هم از آنان برداشت.
بارگاه حضرت سلمان
سلمان چنان که مورخان شام گفتهاند در فتح حمص و دمشق هم حضور داشته، و باز مسلمانان را در امور نظامی راهبری و یاوری کرده است؛ سپس گویا به عنوان مرزبان بیروت (یا بعدها) از دمشق برای دیدار برادر خواندۀ عارف پیشهاش «ابودرداء» پای پیاده تا آنجا رفته است. به نقل از بلاذری آمده است، مردم دمشق از سلمان چنان استقبال کردند، که گویی خلیفه را پیشواز میکنند، هیچ شخص شریف یا فرد ممتاز و برجستهای نبود که خانهاش را بر سلمان عرضه نکند. سرانجام، سلمان فارسی پس از حدود هفده سال حکومت عارفانۀ «حکیم» بر مدائن، به اصح روایات در ۳۳ ق (و به عقیدۀ ما حسب قرائن) حدود ۸۳ سالگی درگذشت، که هم نزدیک به «ایوان» کسری خاکسپارده شد و مزارش مشهور، چنانکه تاکنون هم متبرک و به عنوان «سلمان پاک» معروف است. در روایات آمده است که علیبن ابی طالب (علیه السلام) اظهار داشته است: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در باب غسل سلمان بدو وصیت نموده است. سلمان هم به عنوان صحابی کبیر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) وهم یکی از ارکان اربعۀ شیعۀ علی (علیه السلام) که به موجب حدیث «سلمان منّا اهلالبیت» تقدیس و تبرّک خاصّی یافته است … یک سلسله از احادیث نبوی (صلی الله علیه و آله) که نزد شیعه و سنّی از زمرۀ «صحاح» به شمار است، حاکی از مراتب عالیۀ دین و دانش و حکمت آن مرد پارسی و جامع فضایل رجال «فرس» (ایرانی) میباشد.
آنچه محقّق است این که ایرانیان اگر دین محمّدی (اسلام) را تلقّی به قبول کردند، همانا به واسطه و فضل وجود سلمان پارسی بوده است [خدمات متقابل اسلام و ایران، مطهری، ۵۹]
(دایرةالمعارف تشیع، جلد نهم، صفحه ۲۶۲ تا ۲۶۵، نشر شهید سعید محبی، چاپ اول سال ۱۳۸۱)
حضرت امیرالمومنین این شعر را بر کفن سلمان نوشت :
و فدت علی الکریم بغیر زاد
من الحسنات و قلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شیء
اذا کان وفود علی الکریم
بدون ره توشه ای از نیکیها و قلب سلیم به درگاه خدای کریم وارد شدم
و اگر قرار باشد که آدمی به محضر شخص بزرگواری وارد شود بر داشتن توشۀ راه زشتترین چیزهاست.
محدثی جواد،سلمان فارسی، قم ، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1375، ص 53- 60.
اصبغ بن نباته مي گويد: همين که سلمان از دنيا رفت و هنوز ما جنازه ي او را از قبرستان برنداشته بوديم، ناگهان مردي را سوار بر استر ديديم که خيلي غمگين بود. از استر پياده شد و بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را داديم، گفت: «در مورد غسل و نماز وکفن و دفن جنازه ي سلمان، جديت و شتاب کنيد.»
ما او را کمک کرديم، او براي حنوط و کفن و دفن، کافو آورده بود. به دستور او آب آورديم، او جنازه ي سلمان را غسل داد وکفن کرد و نماز بر جنازه خوانديم و جنازه را دفن نموديم.
آن مرد، اميرمؤمنان علي عليه السلام بود که خودش لحد قبر سلمان را چيد و قبر را پوشانيد. آنگاه سوار بر استر شد که برود، در همين موقع به دامنش چسبيدم و گفتم: «اي اميرمؤمنان! چه کسي خبر درگذشت سلمان را به تو داد و چگونه (به اين زودي از مدينه) به اينجا آمدي، با اين که فاصله ي راه طولاني است؟)
فرمود:« اي اصبغ! از تو پيمان مي گيرم که در صورت آگاهي از اين ماجرا تا زنده هستم به کسي نگويي.»
گفتم: «اي اميرمؤمنان! من قبل از تو مي ميرم.»
فرمود:« نه ، عمرت طولاني مي گردد.»
گفتم:« بسيار خوب، پيمان مي بندم تا زنده هستي به کسي نگويم.»
فرمود:« اي اصبغ! من هم اکنون در کوفه نماز خواندم و از مسجد به سوي خانه بازگشتم. در خانه خوابيدم، در عالم خواب شخصي نزد من آمد و گفت: «سلمان از دنيا رفت.» بي درنگ برخاستم و سوار بر استرم شدم و آنچه براي تجهيز ميت لازم است باخود برداشتم و به سوي مدائن آمدم. خداوند اين راه دور را برايم نزديک کرد و اکنون اينجا هستم. رسول خداصلي الله عليه و آله مرا از اين ماجرا آگاه کرده بود.
اصبغ مي گويد: ديگر علي عليه السلام را نديدم، نفهميدم به آسمان رفت يا به زمين و سپس به کوفه آمدم. صداي اذان مسجد را شنيدم، به مسجد رفتيم، ديديم اميرمؤمنان علي عليه السلام به نماز جماعت ايستاده است. اين بود سرگذشت عجيب آمدن امام علي عليه السلام کنار جنازه ي سلمان.
بحارالانوار، ج22، ص380؛ ناگفته نماند که طبق روايت فوق، امام علي (ع) هنگام وفات سلمان در کوفه بوده و سلمان در عصر خلافت آن حضرت از دنيا رفته است، ولي طبق بعضي از روايات، امام علي (ع) در مدينه بود و به طي الارض، خود را به مدائن رسانيد (بحارالانوار، ج22،ص 372 ) بنابراين قول، سلمان در عصر خلافت عثمان از دنيا رفته است. اين قول را «زاذان» نقل مي کند که در شرح حالش ذکر خواهد شد.
امیرالمومنین (ع) با طی الارض خود را برای دفن سلمان فارسی به مدائن رساندند و خود شخصا امور کفن و دفن اورا برعهده گرفتند که شرح آن گسترده است و می توانید در کتب تاریخی بخوانید. (روایت داریم که فرموده اند “سلمان منا اهل البیت” )
حضرت علی (ع) در آخر کار با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشتند
وفدت علی الکریم
وفدت علی الکریم بغیر زاد *** من الحسنات والقلب السلیمی
وحمل زاد اقبح کل شیی *** اذا کان الوفود علی الکریمی
ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم
و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است(در مقابل بی نهایت میلیارد نیز صفر محسوب می شود)