– بردبارى
نخستين واكنش يعقوب هنگام غيبتيوسف، در پيش گرفتن صبر نيكو و يارى جستن از پروردگار است .
جاءوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل والله المستعان على ما تصفون . (23)
و هنگامى كه پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساختند و نزد پدر) آوردند، گفت: هوسهاى نفسانى شما، اين كار را براى تان آراسته است . من بردبارى نيكو (و شكيبايى بدون ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آن چه مىگوييد، از خداوند، يارى مىجويم .
شيعيان نيز هنگام رو به رو شدن با غيبتيوسف زهرا عليه السلام، بايد در برابر بلاها و آزمايشهاى الهى، بردبار باشند .
امام رضا عليه السلام فرمود:
والله ما يكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمحصوا وتميزوا وحتى لايبقى منكم الا الاندر فالاندر (24) ;
به خدا سوگند! آنچه چشمانتان را به سويش مىداريد و منتظرش هستيد، رخ نخواهد داد، تا اينكه پاكسازى و جداسازى شويد و از شما نماند مگر هرچه كمتر و كمتر .
همچنين بايد در برابر به درازا كشيدن غيبت، شكيبايى ورزند; يعنى در ظهور پيش از موعد مقرر آن، شتاب نكنند .
مهزم مىگويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
جعلنى الله فداك متى هذاالامر؟ فقد طال . فقال: كذب المتمنون وهلك المستعجلون و نجا المسلمون و الينا يصيرون . (25)
فدايتشوم اين امر – قيام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله – چه زمانى رخ خواهد داد؟ اين امر به درازا كشيد . حضرت فرمود: آرزومندان خطا كردند، شتاب جويان هلاك شدند و آنانكه تسليماند، نجات يافتند و به سوى ما باز خواهند گشت .
10- اميد و نا اميدى
چون خورشيد يوسف در پس ابرهاى غيبت فرو رفت، يعقوب هرگز اميد خود را از دست نداد و از رحمت الهى و بازگشتيوسف نااميد نشد . و از خداوند درخواست مىكرد كه به زودى يوسف را ببيند .
عسى الله ان ياتينى بهم جميعا . (26)
اميدوارم خداوند، همهى آنان را به من باز گرداند .
ولى در مقابل، برادران با اينكه او را نكشتند و در چاه انداختند به اميد اينكه قافلهاى، او را بيابد و با خود ببرد .
قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان كنتم فاعلين . (27)
يكى از آنان گفت: يوسف را نكشيد . اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهانگاه چاه بيافكنيد تا قافلههايى، او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند .)
با اين حال، برادران، يوسف را فراموش كرده بودند . چون يعقوب، از يوسف ياد مىكرد، وى را سرزنش مىكردند .
قالوا تالله تفتؤا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين . (28)
گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از يوسف ياد مىكنى كه ممكن استبيمار شوى يا هلاك گردى .
و لما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون قالوا تالله انك لفى ضلالك القديم . (29)
هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) بيرون آمد، پدرشان (يعقوب) گفت: اگر مرا به نادانى و كم خردى، متهم نكنيد، (بايد بگويم كه) بوى يوسف را احساس مىكنم . گفتند: به خدا سوگند! تو در همان گمراهى پيشينات هستى .
در مسالهى غيبتيوسف زهرا عليه السلام نيز برخى كه از هدايت الهى برخوردارند، پيوسته با اميد به فضل خداوندى، ظهور او را انتظار مىكشند و هرگز از رحمت الهى نااميد نمىشوند . در دعاى عصر غيبت كه از ناحيهى مقدسه رسيده است، چنين مىخوانيم:
. . . و لا تنسناد ذكره و انتظاره و الايمان به و قوة اليقين فى ظهوره و الدعاء له و الصلاة عليه . (30)
(خدايا!) ياد او، انتظارش، ايمان به او، باور شديد به ظهور او، دعا براى او و توجه به او را در مابه فراموشى مسپار .
در مقابل، گروهى ديگر كه خداوند بر دلهاىشان قفل زده است و از درك حقايق ناتواناند، اميدى به آمدنش ندارند . حتى گاهى وجودش را انكار مىكنند .
امام صادق عليه السلام به زراره فرمود:
يا زرارة و هو المنتظر و هو الذى يشك الناس فى ولادته منهم من يقول مات ابوه فلا خلف له . . . و منهم من يقول ماولد . . . (31) اى زراره! او – حضرت مهدى (عج) – كسى است كه آمدنش را انتظار مىكشند . اوست كه مردم در تولدش شك مىكنند . برخى مىگويند: پدرش از دنيا رفت و فرزندى نداشت . . . و برخى مىگويند: هنوز به دنيا نيامده است . . . .
11- نشانه
پس از آنكه زليخا به يوسف، تهمت ناپاكى زد، عزيز مصر به كمك نشانهى الهى، پاكى و بى گناهى او را دريافت .
و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت وهو من الكاذبين وان كان قميصه قدمن دبر فكذبت وهو من الصادقين فلما رءا قميصه قد من دبر قال انه من كيد كن ان كيد كن عظيم . (32)
و در اين هنگام، شاهدى از خانوادهى آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از پيش رو پاره شده است، آن زن راست مىگويد و او از دروغگويان است و اگر پيراهنش از پشت پاره شده است، آن زن دروغ مىگويد و او از راستگويان است . هنگامى كه (عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده است، گفت: اين از مكر و حيلهى شما زنان است . همانا مكر و حيلهى شما زنان عظيم است .
با اين حال، عزيز مصر به سبب وسوسهى زليخا، يوسف را به زندان افكند .
ثم بدا لهم من بعدما راوا الآيات ليسجننه حتى حين . (33)
و پس از آنكه نشانههاى (پاكى يوسف) را ديدند، بر آن شدند كه او را تا مدتى زندانى كنند .
ستم پيشه گان عصر يوسف زهرا عليه السلام نيز با اينكه اعجازها و نشانههايى از حقانيت او را ديدند، اما باز به خود نيامدند و به قتل او كمر همتبستند .
رشيق مىگويد: معتضد عباسى، مرا به همراه دو نفر ديگر فراخواند و به ما دستور داد هر يك بر اسبى سوار شويم و تنها زير انداز سبكى با خود برداريم و از برداشتن هر وسيلهى ديگرى پرهيز كنيم . آن گاه افزود: به سامرا و فلان محله و فلان خانه مىرويد . بر در خانه، خادم سياهى ايستاده است . به خانه هجوم بريد و هر كس را در آنجا يافتيد، بكشيد و سرش را براى من بياوريد .
ما بر اساس دستور، به سامرا و همان خانه رفتيم . مرد سياهى بر در خانه نشسته بود . پرسيدم: چه كسى در خانه است؟ با بى اعتنايى گفت: صاحبش . به خانه هجوم برديم . در خانه، اتاقى بود كه بر در آن، پردهاى زيبا آويخته بود . چون پرده را بالا زديم، گويا در اتاق، دريايى از آب بود . در انتهاى اتاق، مردى با بهترين شمايل بر روى حصيرى بر آب ايستاده و مشغول نماز بود . او به ما هيچ توجهى نكرد . يكى از همراهانم به نام احمد بن عبدالله، براى وارسى، وارد آبها شد، اما نزديك بود غرق شود . من دستش را گرفتم و او را نجات دادم، ولى وى از ترس بىهوش شد و ساعتى در همان حال ماند . همراه ديگرم نيز همان كار را كرد و به همان بلا گرفتار شد .
من از صاحب خانه عذرخواهى كردم و گفتم: به خدا سوگند! من از ماجرا آگاه نبودم و نمىدانستم براى قتل چه كسى اعزام شدهايم و من از اين كار توبه مىكنم . ولى او به ما اعتنايى نكرد .
ما به سوى معتضد برگشتيم . او منتظر ما بود و به دربانان سپرده بود كه هر وقتبه كاخ رسيديم، اجازهى ورود بدهند . ما نيز در همان شب بر او وارد شديم و ماجرا را برايش بازگو كرديم . با عصبانيت پرسيد: آيا اين ماجرا را براى كسى بازگو كردهايد؟ گفتيم: نه . او سوگند ياد كرد كه اگر اين ماجرا را با كسى در ميان بگذاريم، گردن ما را خواهد زد . ما نيز تا او زنده بود، توان بازگو كردن آن را نداشتيم . (34)
12- توطئه
يوسف با توطئههاى گوناگونى رو به رو گشت; به چاه افكندن، به بردگى رفتن، تهمت ناپاكى شنيدن و زندان . با اين حال، مشيت الهى بر آن بود كه همهى توطئهها و نقشهها ناكام گردد . دشمنان براى يوسف زهرا عليه السلام نيز توطئههاى فراوان و نقشههاى شومى برنامهريزى كرده بودند، ولى ارادهى الهى بر رهايى او از همهى فتنهها و تجلى نور خداوندى تعلق گرفته است .
امام صادق عليه السلام مىفرمايند:
كذلك بنواميه و بنو العباس لما ان وقفوا على ان به زوال مملكة الامراء الجبابرة منهم على يرى القائم منا ناصبونا للعداوة و وضعوا سيوفهم فى قتل اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و ابارة نسله طمعا منهم فى الوصول الى قتل القائم عليه السلام فابى الله ان يكشف امره لواحد من الظلمة الا ان يتم نوره و لو كره المشركون . (35)
بنىاميه و بنىعباس چون دريافتند كه گردنكشان آنان به دست مهدى ما از ميان مىروند، با ما بناى دشمنى نهادند . آنان براى كشتن اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و نابودى نسل او، شمشيرهاى خود را از نيام در آوردند تا مهدى (عج) را بكشند، ولى خداوند، امر او را از ستمكاران، پنهان كرد و نورش را گستراند، هرچند مشركان از آن بيزار بودند .
(23) – يوسف، 18 .
(24) – غيبت نعمانى، ص 304 .
(25) – غيبت نعمانى، ص 284 .
(26) – يوسف، 83 .
(27) – يوسف، 10 .
(28) – يوسف، 85 .
(29) – يوسف، 94- 95 .
(30) – غيبت طوسى، ص 334 .
(31) – جمال الاسبوع، ص 315 .
(32) – يوسف، 26- 28 .
(33) – يوسف، 35 .
(34) – غيبت طوسى، ص 248 .
(35) – غيبت طوسى، ص 169