داوری او درباره زنی که شش ماهه زائید!
در روایت آمده است که بعجه پسر عبد الله جهنی گفت مردی از ما، زنی از خاندان جهینه را به همسری گرفت و زن پس از شش ماه فرزندیآورد. شوهرش به نزد عثمان شد و گزارش رویداد را بازگو کرد او دستور داد زنرا سنگسار کنند.
مولا علی عليه السلام که- از چون و چند کار- آگاهی یافت به نزد وی آمد و گفت چه می کنی؟ چنین دستوری بر او روا نیست زیرا خداوند در قران می گوید:
بارداری و شیرخوارگی کودک بر روی هم سی ماه می شود. و نيز مي گوید: مادران، فرزندانشان را دو سال- بی کم و کاست- شیر می دهند، پس روزگار شیرخوارگی بیست و چهار ماه می شود و بارداری هم دست کم در شش ماه پایان می پذیرد.
عثمان گفت به خدا سوگند این را نمی دانستم آن گاه عثمان گفت تا آن زن را برگردانند که کار گذشته بود و سنگسارش کرده بودند.
پیش از سنگسار شدن نیز به خواهرش گفته بود: خواهرم! اندوه مخور که به خداوند سوگند دستهیچ کس به جز او- شوهرم- به دامن من نرسیده.
راوي مي گويد: پس از آن، کودک به روزگار جوانی رسید و پدر بچه نیز بودن او را از صلب خویش گواهی کرد و خود )پدر) همانندترین مردم بود به او.
واقعا جای شگفتی دارد که چگونه کسی که خود را پیشوای مسلمین می نامد چنین آیات مهمی از قرآن کریم را یاد نداشته باشد. و این جهل و نادانی باعث شود زنی پاک دامن از مسلمانان مخلص را دستگیر کند و ننگ فاحشگی و زنا بر او بچسباند و آبروی او را پیش چشم همگان بریزد و در آخر نیز او را بکشد.
خداوند درباره جنایتکارانی همچون عثمان که مومنان بی گناه را می کشند می فرماید:
هر كس مؤمنى را از روى عمد بكشد، كيفرش دوزخ است كه در آن جاودانه خواهد بود، و خدا بر او خشم گيرد، و وى را لعنت كند و عذابى بزرگ برايش آماده سازد. (نساء/93)
(روايت فوق را بسیاری از علمای اهل سنت از جمله: مالک و ابن منذر و ابن ابی حاتم و بیهقی و ابو عمر و ابن کثیر وابن دیبع و عینی و سیوطی نقل کرده اند. همچنین مراجعه کنید به: الغدير للاميني ج 8 / 97 و ج 6 / 94.)
غصب اموال مردم به بهانه گسترش مسجدالحرام
طبری در تاریخ خود ذیل رویدادهای سال 26 هجری می نویسد:
در این سال عثمان مسجدالحرام را گسترش داد و آن را پهناور نمود. خانه های گروهی از مجاورین مسجدالحرام را خرید و دیگران که حاضر به فروش خانه های خود نشدند. خانه هایشان را خراب کرد و بهای آن را در بیت المال قرار داد. صاحبان املاک وقتی بخاطر این تجاوز غیر شرعی به او اعتراض کردند, عثمان دستور داد آنها را زندانی کنند. و گفت می دانید چه چیزی موجب گستاخی شما بر من شده است؟ هیچ چیز شما را بر من گستاخ نکرده است مگر حلم و بردباری من ! عمر با شما همین کار را کرد و بر سر او داد نزدید.
سپس عبدالله بن خالد درباره زندانیان مال باخته با عثمان صحبت کرد تا از بند رهائی یافتند.
گویا خلیفه هیچ ارزش و آبروئی برای دارائی هاو دارندگان آن سراغ نداشته و گویا سخن پیامبر اكرم صلي الله عليه و اله به گوش او نخورده بوده که دست زدن به دارائی هیچ مسلمانی روا نیست مگر او از قلباً راضی باشد.
(تاريخ الطبري ج 5 / 47، تاريخ اليعقوبي ج 2 / 142، الكامل ج 3 / 51 الغدير ج 8 / 129
مضروب ساختن عبداللّه بن مسعودكه پهلوهايش درهم شكست!
بلاذری در کتاب ” انساب الاشراف ” بنا بر روایات تارخی میگوید:
“عبد الله بن مسعود وقتی دسته کلید خزانه را پیش ولید بن عقبه انداخت گفت: هر که (دین خویش یا رویه اسلامی را) تغییر دهد خدا حالش را تغییر خواهد داد. وهر که (دین خویش یا رویه اسلامی را) تبدیل کند خدا بر او خشم خواهد گرفت. هر چه فکر میکنم می بینم رفیقتان (یعنی عثمان) (رویه اسلامی و سنت پیامبر صلی الله علیه و اله را) تغییر داده و تبدیل کرده است و همواره این سخن بر زبان داشت: راست ترین سخن، کتاب خداست و نیکوترین مایه هدایت سخن هدایتگر محمد صلی الله علیه و اله و بدترین کارها کارهائی که از پیش خود بسازند، و هر کار از پیش خود ساخته ای بدعت است، و هر بدعتی مایه گمراهیاست، و هر گمراهی یی در آتش (دوزخ) است.
ولید اینها را به عثمان گزارش داد و نوشت: او عیبهایت را میشمارد و از تو بشدت انتقاد میکند. عثمان در جوابش دستور داد که او را به مدینه سوق دهد.
عبد الله بن مسعود هنگامی به مدینه رسید که عثمان بالای منبر پیامبر خداص سخنرانی میکرد. چون چشمش به عبد الله افتاد گفت: هان اکنون حیوانکی بد راه فرا رسیده که اگر کسی بر خوراکش گذرد قی میکند و مدفوع می ریزد.
عبد الله بن مسعود گفت: من چنان که گفتی نیستم، بلکه در حقیقت یار پیامبر خدایم یارش در نبرد ” بدر ” و در بیعت رضوان.
عایشه فریاد برآورد که وای عثمان این حرف را به یار پیامبر خدا صلی الله علیه و اله میزنی؟
آنگاه عثمان دستور داد تا او را با خشونت از مسجد بیرون انداختند، و عبد اللهزمعه او را بر زمین زد. و گفته اند کهدر حقیقت یحموم نوکر عثمان او را بر شانه خویش برداشته بطوریکه پایش بر دو طرف گردن وی آویخته و در اینحال او را بر زمین کوفته تا دنده اش شکسته است. در روایتی نیز مقدس اردبیلی رحمه الله در حدیقة الشیعة نقل می کند که عبدالله بن مسعود را چنان زدند که بعد از سه روز فوت کرد.
اسناد: الغدير ج 9 / 3 – 14، أنساب الاشراف للبلاذرى ج 5 / 36، تاريخ اليعقوبي ج 2 / 147
کتک زدن عمار یاسر تا حد مرگ
در خزانه عمومی کیسه ای پر از جواهرات و زیور بود. عثمان با آن بعضی از افراد خانواده اش را آراست. در این هنگام مردم او را مورد انتقاد قرار دادند. وقتي خبر انتقادات مردم به گوش عثمان رسید, گفت:
این مال خداست. آنرا به هر که دلم بخواهد میدهم و به هر که دلم بخواهد نمیدهم تا کور شود چشم هر کس که نمیتواند ببیند.
عمار گفت: بخدا من اولین کسی هستم که چنین رویه ای را نمیتواند ببيند.
پس عثمان گفت: دربرابر من گستاخی میکنی ای پسر سمیه؟ (در روایتی دیگر آمده است که عثمان با گفتن “یا ابن المتکاء” به عمار فحش داد !)
عمار را دستگیر کردند. عثمان به دار الخلافه وارد شد دستور داد او را آوردند و بنا کرد به زدن او, آن قدر عمار را زد تا بیهوش شد.
آنگاه او را بیرون بردند تا بمنزل ام سلمه همسر پیامبر خدا ص رساندند. عمار از نماز ظهر و عصر و مغرب باز ماند. وقتی به هوش آمد وضو گرفته نماز گزارد و گفت: خدا را شکرکه اولین روزی نیست که در راه خدا آزار و شکنجه می بینم.
عایشه نيز همچون ام سلمه از رفتار عثمان خشمگین شد و مقداری از موهای پیامبر ص و یکی از لباسها و کفشهایش را بيرون آورد گفت: چه زود سنت پیامبرتان را ترک کردید.
عمروعاص گفت: این منبر پیامبرتان است و این جامه اش و این مویش که هنوز نفرسوده و از بین نرفته است و شما (سنتش را) تغییر داده و بجای آن سنت دیگری اختیار کرده اید. در نتیجه، عثمان چنان خشمگین شد که حرف زدنش را نمی فهمید.
در موضعی دیگر نیز عثمان به نوکرانش دستور داد تا دستها و پاهای عمار را دراز کردند و خودش با لگد- در حالیکه کفش بپا داشت- بر شکم و زیر شکمش میزد و عمار که سالخورده ای ناتوان بود دچارفتق شد و بیهوش گشت. گناه عمار فقط اين بود كه گروهي از اصحاب نامهاي به عثمان نوشتند و از عمار خواستند كه نامه را به عثمان برساند ! (1)
عثمان در حالی چنین جنایات وحشیانه ای را انجام می داد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در مواقع بسیاری از عمار به نیکی یاد کرده بودند و او را مدح و ستایش می کردند. ما در اینجا به گوشه ای از این روایات اشاره می کنیم:
عبد الله بن عباس از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله نقل میکند که فرمود: عمار از سر تا قدمش آکنده از ایمان است، و ایمان به گوشت و خونش آمیخته است. (2)
همچنین از انس بن مالک از پیامبر صلی الله علیه و اله روایت شده است که: بهشت مشتاق چهار تن است: علی بن ابیطالب، عماریاسر، سلمان فارسی و مقداد. (3)
اسناد:
(1) الانساب بلاذری 5/48, شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/239, الاستیعاب ابو عمر 2/422, العقد الفرید ابن عبد ربه 2/272, الامامة و السیاسة 1/29, طبقات ابن سعد 3/185, الغدیر 9/16و …
(2) حلیة الاولیاء 1/139, تفسیر الزمخشری 2/176, تفسیر البیضاوی 1/683, بهجة المحافل 1/94, تفسیر الرازی 5/365, تفسیر الخازن 3/143, کنزالعمال 6/184, تفسیر آلوسی 14/237 و …
(3) الحلیة ابونعیم 1/142, المستدرک حاکم 3/137, تفسیر القرطبی 10/181, تاریخ ابن کثیر 7/311, مجمع الزوائد هیثمی 9/307, تاریخ ابن عساکر 3/306, الاستیعاب ابوعمر 2/435 و ..
تبعيد ابوذر غفارى به ربذه
بلاذری روایت کردهکه وقتي عثمان، بخشش های آنچنانی را در حق مروان بن حکم روا داشت و به حارث بن حکم بن ابی العاص 300000 درهم و به زید بن ثابت انصاری 100000درهم داد.
ابوذر می گفت: تهیه کنندگان گنج ها را مژده بده به کیفری دردناک، و اين آیه را تلاوت می کرد:
وکسانی که زر و سیم را تل انبار می کنند و در راه خدا به مصرف نمی رسانند نوید ده ایشان را به کیفری دردناک.
مروان این سخنان را به عثمان رساند. و او برده ی خود ,ناتل, را به سوی ابوذر فرستاد که از این سخنان که به گوش من می رسد دست بکش.
ابوذر گفت: آیاعثمان مرا از خواندن نامه ی خدا و از نکوهش کسی که دستور او را رها کرده منع می کند به خدا که اگر خشنودی خدارا با خشم عثمان به دست آرم نزد من بهتر و محبوب تر است از این که با خشنود ساختن عثمان خدا را به خشم آرم.
همچنین ابوذر کارهائی را که معاویه می کرد ناپسندیده می شمرد. معاویه براي جلب رضايت او بارها برایش پول فرستاد از جمله اینکه یکبار300 دینار طلا برای اوفرستاد ولي ابوذر گفت: اگر این ها از سهمیه ی حقوق امسالم است که از دادن آن خودداری کرده بودید، آن را می پذیرم و اگر جایزه و بخششی است مرا نیازی به آن نیست.
معاویه، خضراء ( کاخ سبز ) را که در دمشق ساخت- ابوذر به او گفت: اگر این از مال خداست که خیانت کرده ای و اگر از مال خودت است که اسراف است معاویهخاموش ماند.
ابوذر می گفت: به خدا کارهائی شده که نیک نمی شناسم و به خدا سوگند که این ها در کتاب خدا و سنت پیامبرش نیست و به خدا حقی را میبینم که خاموش می شود و باطلی را که زنده می شود و راستگوئی را که تکذیب می شود و سنتی را که از پرهیزگاری بهدور است و شایسته مردمی را که حقوق ایشان ربوده می شود.
حبیب بن مسلمه بهمعاویه گفت: ابوذر شام را بر تو تباه خواهد کرد اگر شما نیازی به آن جا دارید اهل آن را دریابید.
معاویه در این باره با عثمان مکاتبه کرد و عثمان به معاویه نوشت: جندب ( نام ابوذر در زمان جاهلیت ) را بر ناهموارترین مركب ها سوار کن و او را از راهی دشوار بفرست.
معاویه او را با کسی فرستاد که شبانه روز مركبش را براند و چون ابوذر به مدینه آمد می گفت: کودکان را به کار می گماری و چراگاه اختصاصیدرست می کنی و فرزندان آزاد شده ها را به خود نزدیک می کنی.
عثمان به نزداو فرستاد که به هر سرزمینی خواهی ملحق شو.
گفت به مکه گفت نه گفت پس بیت المقدس گفت نه گفت پس به بصره یاکوفه گفت نه من تو را می فرستم به ربذه، پس او را به آن جا فرستاد و همچنان در آن جا بود تا درگذشت.
در رابطه با تبعید ابوذر به ربذه توسط عثمان روایات فراوانی در حد تواتر به ما رسیده است که ما در اینجا برخی از این مصادر را نقل می کنیم:
(الغدير للاميني ج 8 / 292 – 386، أنساب الاشراف للبلاذرى ج 5 / 52 – 54، صحيح البخاري ك الزكاة والتفسير، الطبقات لابن سعد ج 4 / 232، مروج الذهب ج 2 / 339، تاريخ اليعقوبي ج 2 / 148 ط الغرى، شرح ابن أبى الحديد ج 1 / 240 – 242 ط 1، فتح الباري ج 3 / 213، عمدة القارى ج 4 / 291.)
پایمال کردن خون هرمزان
یکی از محبین و دوستداران نزدیک امیرالمومنین علیه السلام شهید مظلوم جناب هرمزان بوده است. که قبل از اسارت به دست مسلمانان فرمانروای سابق شوش و شوشتر بوده .همچنین وی بنا به بعضی نقلها پسر یزدگرد سوم پادشاه وقت ایران و برادر علیا مخدره حضرت شهربانو همسر حضرت سیدالشهداء حسین بن علی علیه السلام بوده است. بعد از قتل عمر به دست ابولولو, ، فرزند خليفه، (عبيدالله ) از روى تعصب عربى و عصبانيت، هرمزان را بدون هيچ گناهى و فقط به جرم ايرانى بودن و دوستی نزدیک با ابولولو به شهادت رساند.
کرابیسی در ادب القضاء به سند صحیح نحوه به شهادت رسیدن هرمزان را اینگونه نقل می کند که عبدالرحمن پسر ابوبکر گفت:
وقتی عمر کشته شد, من گذرم بر هرمزان و جفینة و ابولولو افتاد در حالیکه ایشان با هم نجوا می کردند و راز می گفتند. هنگامی که مرا دیدند برخاستند و از میان ایشان خنجری دو سر به زمین افتاد که دسته آن در وسطش بود. پس از آن به دشنه ای که عمر با آن کشته شده بود نگاه کردند.
وقتی عبیدالله بن عمر از ماجرا با خبر شد, شمشیرش را برداشت و هرمزان را کشت. و جفینة دختر کوچک ابولولو رحمه الله که ظاهرا 4 ساله بوده است را نیز کشت. و قصد کرد که همه برده های مدینه را بکشد که جلوی او را گرفتند و وقتی عثمان بر سر کار آمد عمرو بن عاص به وی گفت: این حادثه در هنگامی رویداده که تو بر مردم سلطان نبودی. پس خون هرمزان پایمال شد. و کسی از قاتل او قصاص نکرد !
و بلاذری در الانساب آورده است که:
عثمان بر فراز منبر رفت و گفت: هان ای مردم عبید الله بن عمر خون هرمزان را ريخته و هرمزان نیز از مسلمانان بوده و هیچ بازمانده ای به جز توده مسلمانان ندارد و من پیشوای شمایم و از وی گذشتم آیا شما هم می گذرید؟ گفتند: آری
پس مولا علی عليه السلام گفت: این تبهکار را بکش که کاری سهمناک به جایآورده و مسلمانی را بی گناه کشته است !
حضرت امیرالمومنین علیه السلام همواره بعد از آن واقعه خواهان خون به ناحق ریخته شهید هرمزان رحمة الله علیه بود. ولی عثمان بعد از عمر هرگز این حکم را اجرا نکرد.
و زمانی که امیرالمومنین علیه السلام به خلافت ظاهری رسید عبیدالله بن عمر از ترس جان خود به شام گریخت و به معاویه پناهنده شد و نهایتا در جنگ صفین به دست آن حضرت به هلاکت رسید.
(تاريخ الطبري ج 5 / 42، الرياض النضرة ج 2 / 150، الاصابة ج 3 / 619، أنساب الاشراف ج 5 / 24، تاريخ اليعقوبي ج 2 / 141، طبقات ابن سعد ج 5 / 8 ط ليدن، الغدير ج 8 / 132, الخرائج و الجرائح ج۱ص۲۱۳)
بدون دیدگاه