دانشمندان اهل سنت چون براى عايشه فضيلتى نيافتند، حديث ساختگى افك را پر و بال دادند. البته نمايشنامه نويس اين داستان خود عايشه بود و اين نشان مىدهد كه او نيز مىخواسته به جبران آنچه كه از او نقل كرديم -از حسادتها و آزارهاى او نسبت به پيامبر صلىاللهعليهوآله و جنگ او با امام زمانش و…- فضيلتى براى خود نقل كرده و آياتى از قرآن را متوجه خود نمايد تا بعدها بگويند كه خداوند عايشه را تبرئه كرد. حال از چه؟… بگذريم از اينكه بعض از محققين از اهل سنت نيز به اين داستان اشكالاتى وارد كردند.
خلاصه حديث افك مطابق نقل صحاح (كه راوى آن -چنانچه گذشت فقط عايشه مىباشد-) چنين است:
«در برگشت از غزوه بنى المصطلق (يا غزوه مريسيع)(1) در نزديكى مدينه وقتى كه براى قضاى حاجت رفته بودم گردنبندم گم شد. چون براى طلب آن رفتم همه رفتند و من تنها ماندم؛ آنان كه محملم را حمل مىكردند متوجه نشدند كه من در آن نيستم زيرا وزنم كم بود. در همان مكان خوابم برد تا آنكه صفوان بن معطل كه پشت سر ما مىآمد به من رسيد. او مرا قبل از نزول حجاب ديده بود و لذا مرا شناخت. من با صداى استرجاع او (يعنى گفتن كلمه انا لله وانا اليه راجعون) بيدار شده و خود را پوشاندم؛ سوار شتر شدم و وسط روز بود كه به جمعيت رسيديم. چون به مدينه رسيدم مدت يكماه بيمار بودم و در اين مدت مردم درباره من مطالبى گفته و نسبت دروغ و بهتان به من مىدادند كه در رأس آنها عبد اللّه بن أبىّ بن سلول (رأس نفاق در مدينه در زمان رسول خدا صلىاللهعليهوآله ) بود و من هيچ از آن خبر نداشتم فقط ناراحتيم اين بود كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن محبتى كه هميشه در هنگام مريضى مىديدم مشاهده نمىكردم فقط مىآمد و سلام مىكرد و مىگفت: چطورى؟ وقتى كه اندكى بهبودى يافتم همراه ام مسطح به بيرون شهر جهت قضاى حاجت رفتم. ما فقط شب به شب خارج مىشديم و اين قبل از آن بود كه كنار منزل محلى براى اين كار برگزينيم. در راه ام مسطح لغزيد و پسرش مسطح (ابن أبي أثاثة) را دشنام داد من به او گفتم: بد كارى كردى كه به كسى كه در جنگ بدر
(1) بخارى در ج 5 صحيح، ص 147، باب غزوه بنى المصطلق از مغازى، از قول ابن اسحاق آن را در سال ششم هجرى دانسته و از قول موسى بن عقبة آن را در سال چهارم مىداند.(53)
حاضر بود دشنام دادى و در روايت ترمذى اين برنامه 3 بار تكرار شد و چون بار سوم من به او اعتراض كردم گفت: نمىدانى كه چه گفت؟ گفتم: چه گفت؟ او آنچه را كه اهل افك درباره من گفتند شرح داد. چون به منزل رفتم و رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر من وارد شد و احوال پرسيد گفتم: اجازه هست كه نزد پدر و مادرم بروم؟ و من مىخواستم كه خبر دقيق آن را از آنها بشنوم رسول خدا صلىاللهعليهوآله به من اجازه داد نزد آنها رفتم و به مادرم گفتم: مردم چه مىگويند؟ گفت: دخترم ناراحت نباش به خدا قسم كم پيدا مىشود كه زنى صاحب جمال نزد مردى باشد كه او را دوست دارد مگر آنكه هووهاى او درباره او حرفهاى زيادى مىزنند. گفتم: سبحان اللّه مردم اين حرفها را مىزنند؟ آن شب تا صبح كارم گريه بود. رسول خدا صلىاللهعليهوآله على بن أبي طالب و اسامة بن زيد را طلبيد واين در مدت زمانى بود كه وحى نازل نمىشد. او با آن دو در مورد جدائى از اهلش مشورت كرد. اسامة به آنچه كه از تبرئه اهل آن حضرت مىدانست پاسخ گفت و گفت: اينان اهل تواند و ما جز خوبى سراغ نداريم و اما على بن أبي طالب، او گفت: كه خدا بر تو تنگ نگرفته و زن غير از او زياد است و اگر از كنيزش بپرسى راستش را به تو مىگويد. حضرت بريرة را طلبيد و گفت: اى بريرة آيا چيز بدى از عايشه سراغ دارى؟ بريرة گفت: به خدائى كه تو را مبعوث كرد من از او چيزى كه بتوان او را بدان معيوب نمود نديدم مگر آنكه او زنى كم سن و سال است و خمير درست مىكند و بره آن را مىخورد. رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر منبر رفت و از مردم درباره عبد اللّه بن أبىّ كمك خواست. حضرت بر منبر چنين گفت: اى مسلمانان چه كسى درباره مردى كه آزارش به اهل بيتم رسيده است كمكم مىكند. به خدا قسم من درباره اهلم جز خير نمىدانم. اينان درباره مردى (مراد حضرت صفوان بن معطل مىباشد) حرف در آوردند كه من جز خوبى از او نمىدانم. او جز همراه من وارد بر اهلم نمىشود. سعد بن معاذ انصارى برخاست و گفت: من، يا رسول اللّه اگر او از قبيله اوس باشد گردنش را مىزنيم و اگر از برادرانمان از خزرج باشد هر چه امر كنى انجام مىدهيم. سعد بن عبادة رئيس خزرج -كه مرد صالحى بود ولى تعصب جاهليت او را به غضب آورده بود- برخاست و به سعد گفت: به خدا قسم دروغ گفتى. تو نه او را مىكشى و نه بر آن قدرت دارى. اسيد بن حضير -پسر عموى سعد معاذ- برخاست و به سعد بن عبادة گفت: دروغ گفتى به خدا قسم او را حتما مىكشيم. تو منافقى و از منافقين حمايت مىكنى. در نتيجه دو قبيله اوس و خزرج برخاسته و نزديك بود كه با هم درگير شوند و رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر منبر ايستاده و پيوسته آنان را ساكت مىكرد تا آنكه همه ساكت و آرام شدند. من آن روز و شب آن، پيوسته كارم گريه بود. پدر و مادرم مىپنداشتند كه گريه مرا خواهد كشت. در اين هنگام كه آن دو نزدم بوده و من گريه مىكردم زنى از انصار بر من وارد شد. او نيز نشست و گريه مىكرد ما در اين حال بوديم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شد. سلام كرد و نشست و او در اين مدت نزد من ننشسته بود. يكماه بود كه درباره من بر او وحى نشد. حضرت بعد از شهادت (به وحدانيت خدا و…) چنين گفت: اى عايشه درباره تو مردم اين مطالب را مىگويند. اگر تو كارى نكردى به زودى خدا تو را تبرئه مىكند و اگر گناهى مرتكب شدى استغفار و توبه كن كه خدا توبه پذير است. من (مطابق بعض روايات بخارى و نيز روايت ترمذى) گفتم: «آيا خجالت نمىكشى كه در حضور اين زن چنين مىگوئى؟» (پناه مىبريم به خدا از چنين جسارتى كه قلم از نوشتن آن شرم دارد و زبان از گفتن آن عاجز است ولى چه كنيم كه بايد براى بيدارى خواب آلودهها و شناخت بيشتر عايشه آن را نوشت و در معرض ديد انسانهاى منصفى كه مىخواهند حق را از باطل تميز دهند قرار داد) چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله گفتارش به پايان رسيد اشك چشمم خشك شد. به پدرم (54)
گفتم: پاسخ بده. گفت: به خدا قسم نمىدانم چه بگويم. به مادرم همان را گفتم. او نيز همان را گفت. من كه سنم كم بود و قرآن زياد بلد نبودم گفتم: به خدا قسم من دانستم كه شما مطلبى شنيديد و آن را باور كرديد. اگر بگويم كه من بى گناهم -و خدا مىداند كه من بى گناهم- باور نمىكنيد و اگر اقرار كنم -در حالى كه بى گناهم- باور مىكنيد. من چيزى ندارم كه بگويم مگر همان را كه پدر يوسف گفت: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (آيه 18 از سوره يوسف) سپس رو برگردانده و در رختخوابم دراز كشيدم و من خوب مىدانستم كه بى گناهم و خداوند آن را آشكار مىسازد ولكن فكرش را هم نمىكردم كه درباره من آياتى نازل كند كه خوانده شود ولى اميد داشتم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در خواب بى گناهيم را ببيند. به خدا قسم هنوز رسول خدا صلىاللهعليهوآله از جايش برنخواست و كسى از اهل بيت از منزل بيرون نرفت كه خداى عزوجل بر پيامبرش وحى نازل كرد. چون حضرتش از حالت وحى خارج شد خنديد و اول كلمهاى كه گفت اين بود كه اى عايشه به خدا قسم كه خدا تو را تبرئه كرد. مادرم به من گفت: برخيز و نزد او برو. گفتم: به خدا قسم نزدش نمىروم و از كسى جز خدا تشكر نمىكنم زيرا او بود كه براءت مرا نازل كرد. در اين حال آيات 11 تا 20 از سوره نور نازل شد. ابوبكر كه به خاطر قوم و خويشى با مسطح و فقرش بر او انفاق مىكرد، گفت: به خدا قسم حال كه او درباره عايشه چنين گفت ديگر بر او چيزى انفاق نمىكنم. خداوند آيه 22 از همان سوره را نازل كرد كه صاحبان فضل و وسعت رزق قسم نخورند كه بر خويشاوندان و بيچارگان و آنانكه در راه خدا هجرت كردند انفاق نكنند. بايد بگذرند و چشم پوشى كنند. آيا دوست نداريد كه خدا شما را ببخشد. ابوبكر گفت: به خدا قسم من دوست دارم كه خدا مرا ببخشد و مجددا انفاق به مسطح را از سر گرفت و گفت: هرگز از او دريغ نمىكنم.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله از زينب دختر جحش درباره من پرسيد كه تو چه مىدانى يا چه ديدى؟ گفت: يا رسول اللّه من چيزى نديدم و نشنيدم و به خدا قسم از او جز خوبى سراغ ندارم و زينب در ميان زنهاى پيامبر كسى بود كه به خاطر جمالش به من فخر مىكرد و خدا به خاطر پاكدامنيش او را حفظ كرد. خواهرش حمنة بر خلاف او با اهل افك همصدا شد… ديگر از كسانى كه با عبد اللّه بن أبىّ همراهى كردند حسان بن ثابت (شاعر مخصوص پيامبر) بود».
در بعض از روايات صحاح آمده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر اينان حد قذف جارى كرد. درباره صفوان نيز گفتهاند كه او ازدواج نكرده بود و سرانجام به شهادت رسيد(1).
اين حديث با همه طولانى بودنش و تكرار آن در صحاح مخصوصا در صحيح بخارى كه 14 بار؛ يا به طور خلاصه (10 بار) و يا مفصلا (4 بار) و در ضمن تقريبا 25 صفحه آن را نقل كرده است قابل اعتماد نيست و ما آن را از بافتههاى
(1) الف – صحيح بخارى، ج 3، ص 20 – 219، كتاب الشهادات، باب أوّل، و ص 31 – 227. همان كتاب، باب تعديل النساء بعضهن بعضا، وج 4، ص 183، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالى: لقد كان في يوسف و اخوته.. (در اينجا بخارى روايت مزبور را از مسروق و او از ام رومان مادر عايشه نقل كرده است كه در متن بدان توجه خواهيم داد)، وج 5، ص 110، باب قصة غزوه بدر، باب بعد از باب شهود الملائكة بدرا، و ص 54 – 148، باب غزوة بنى المصطلق وهى غزوة المريسيع، (او در اينجا از قول زهرى مىنويسد: «كان حديث الافك في غزوة المريسيع» باب حديث الافك دو حديث، وج 6، ص 96، كتاب التفسير، سوره يوسف، در ضمن دو حديث كه حديث دوم از ام رومان است، وص 32 – 127، تفسير سوره نور، وص 36 – 134 همان، وج 9، ص 139 آخر كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، در ضمن دو حديث، وص 176 كتاب التوحيد، باب قول اللّه تعالى: يريدون أن يبدلوا كلام اللّه…، وص 193، همان كتاب، باب قول النبى الماهر بالقرآن مع… .ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 38 – 2129، كتاب التوبة، باب 10، ح 56 إلى 58.
ج – سنن ترمذي، ج 5، ص 14 – 310، تفسير سوره نور، ح 3180 و 3181.
(55)
عايشه مىدانيم. البته اهل سنت كه عايشه را با لقب «صديقة» مفتخر نمودهاند، نمىتوانند بپذيرند كه او چنين واقعهاى را از خود ساخته باشد آن هم با اين تفصيل و با نقل همه ريزه كاريها ولى ما به خواست خدا با دلايلى كه بيان خواهيم نمود ادعاى خود را به اثبات خواهيم رساند. البته اين فقط ما نيستيم كه به اين روايت ايراد مىگيريم بلكه بعض از علماى عامه نيز به بعض از مطالب آن اشكال وارد نمودهاند. اما نقل دلايل:
1 – در اين حديث آمده است كه اين واقعه بعد از نزول آيه حجاب بود و مىدانيم كه آيه حجاب در جريان ازدواج پيامبر صلىاللهعليهوآله با زينب نازل شد و آن در اواخر سال پنجم هجرى بود؛ بنابراين آنچه بخارى در ضمن غزوه بنى المصطلق از قول موسى بن عقبة نقل مىنمايد كه اين غزوه در سال چهارم هجرى بود صحيح نيست. از اينجا معلوم مىشود كه قول عايشه آنجا كه مىگويد: سعد معاذ و سعد بن عبادة با هم بگو مگو داشتند صحيح نيست؛ چه آنكه سعد معاذ نزديك دو سال قبل از آن بعد از فتح بنى قريظه در اثر جراحتى كه در غزوه احزاب به او وارد شد به شهادت رسيد.
2 – از جمله رواياتى كه بخارى -چنانچه در پاورقى بدان اشاره نموديم- نقل كرده است حديث مسروق از ام رومان است. احمد در مسند خود از او فقط حديث افك را نقل كرده آن هم از مسروق، و مسروق بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله به مدينه آمد و ام رومان در زمان حيات آن حضرت از دنيا رفت. بنابراين يا بايد گفت: كه ام رومان اهل نقل حديث نبود چنانچه شوهرش نيز آنچه مىتوان پذيرفت -كه البته ما نمىپذيريم- فقط حديث «ما (پيامبران) ارث نمىگذاريم» را نقل كرده است (كه در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت) و يا وفاتش در اوايل هجرت بود نه در سال ششم هجرى آنچنانكه در «الاصابة» آمده است.
3 – يكى ديگر از كسانى كه در حديث افك از عايشه حمايت كرد «بريرة» خادمه عايشه بود. او در سال ششم هجرى هنوز همسر «مغيث» بود. عايشه او را خريد و آزاد كرد و ديگر حاضر نشد با شوهرش زندگى كند بلكه به عنوان خدمتگذار نزد عايشه ماند. از روايتى كه در صحيح بخارى و سنن ترمذى آمده است به خوبى بر مىآيد كه زمان آزادى «بريرة» حداقل در سال هشتم هجرى بوده است. به اين روايت دقت كنيد:
«عن ابن عباس أنّ زوج بريرة كان عبدا يقال له مغيث كأنى أنظر اليه يطوف خلفها يبكى ودموعه تسيل على لحيته. فقال النبى صلىاللهعليهوسلم لعباس: يا عباس! ألا تعجب من حب مغيث بريرة ومن بغض بريرة مغيثا؟…»(1).
ابن عباس مىگويد كه شوهر بريرة بندهاى بود به نام مغيث كه (بعد از آزاد شدن او و عدم تمايل به زندگى با او) پشت سرش گريه كنان مىرفت در حالى كه اشك از چشمانش سرازير بود. پيامبر صلىاللهعليهوآله به عباس گفت: اى عباس آيا تعجب نمىكنى كه چگونه مغيث بريرة را دوست دارد و بريرة او را دشمن؟
بايد توجه داشت كه ابن عباس آنگاه كه كودكى 8 ساله بود(2) همراه پدرش اندكى قبل از فتح مكه به مدينه آمدند. بنابراين آندو در سال ششم هجرى در مدينه نبودند و بريرة نيز خدمتكار عايشه نبود. چگونه ممكن است روايتى
(1) صحيح بخارى، ج 7، ص 62، كتاب الطلاق، باب شفاعة النبى صلىاللهعليهوسلم في زوج بريرة، و مشابه آن در باب قبل از آن در طى دو حديث.ترمذي نيز در كتاب الرضاع (ج 3، ص 462، ح 1156) مشابه آن را نقل كرده است.
(2) بخارى ازقول ابن عباس مىنويسد: «توفي رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وأنا ابن عشر سنين…» يعنى رسول خدا صلىاللهعليهوآله از دنيا رفت در حالى كه من 10 ساله بودم. (ج 6 صحيح ص 238، باب فضل القرآن على ساير الكلام، باب تعليم الصبيان القرآن).
(56)
اينچنين را كه در آن دروغهاى شاخدارى ديده مىشود پذيرفت؟ آيا باز هم بايد گفت كه همگى اصحاب عادلند؟ آيا مىتوان به روايات عايشه اعتماد كرد؟
غير از آنچه كه گذشت نكات مبهم بلكه غير قابل قبولى در اين داستان به چشم مىخورد كه بايد بدان توجه داشت:
1 – به قول عايشه عبد اللّه بن أبىّ بيشترين نقش را در اين ماجرا به عهده داشت. ما جهت بررسى اين مطلب ناچاريم حال او را بعد از غزوه بنى المصطلق جويا شويم تا بدانيم آيا او در شرايطى بود كه بتواند چنين جسارتى بكند. به اين روايت توجه كنيد:
«… جابر بن عبد اللّه: كنا في غزاة قال سفيان: يرون أنها غزوة بنى المصطلق فكسع رجل من المهاجرين رجلا من الانصار فقال المهاجرى: يا لَ المهاجرين وقال الانصارى: يا لَ الأنصار فسمع ذلك النبى صلىاللهعليهوسلم فقال ما بال دعوى الجاهلية قالوا رجل من المهاجرين كسع رجلا من الانصار فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم : دعوها فانها منتنة. فسمع ذلك عبد اللّه بن أبي بن سلول فقال أ وقد فعلوها واللّه «لَئِنْ رَجَعْنا إِلى الْمَدِينَةِ لِيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْها الاَْذَلَّ» فقال عمر يا رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم دعنى أضرب عنق هذا المنافق فقال النبى صلىاللهعليهوسلم دعه لا يتحدث الناس أنّ محمدا يقتل أصحابه. وقال غير عمر: فقال له ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه واللّه لا تنفلت حتى تقرّ أنك الذليل ورسول اللّه العزيز، ففعل»(1). قال ابو عيسى: هذا حديث حسن صحيح.
«در غزوه بنى المصطلق مردى از مهاجرين به مردى از انصار ضربهاى نواخت (در پاورقى آمده است كه نام مهاجر جهجاه بن قيس بوده كه جلوى اسب عمر را مىگرفت ونام انصارى سنان بن ديرة الجهنى بود) هر كدام از آن دو، قبيله خويش را به يارى طلبيد. رسول خدا صلىاللهعليهوآله چون صداى آن دو را شنيد آن را خواندن جاهليت فرموده و از كمك نمودن به آن جلوگيرى نمود. عبد اللّه بن أبي چون شنيد گفت: وقتى به مدينه برگشتيم ما كه عزيزيم آنها را (قريش و مهاجرين را) كه ذليلند از آن بيرون مىكنيم. عمر گفت: يا رسول اللّه اجازه بده گردن اين منافق را بزنم. حضرت فرمود: در آن صورت مىگويند كه من اصحابم را به قتل مىرسانم. پسر عبد اللّه كه او نيز عبد اللّه نام داشت به پدرش گفت: نمىگذارم به مدينه برگردى مگر اينكه اقرار كنى كه تو ذليل و رسول خدا عزيز است؛ او نيز چنين كرد». آرى عبد لله بن أبىّ بعد از آن غزوه با ذلت وارد مدينه شد. او در مقامى نبود كه بتواند عليه همسر پيامبر شايعهاى بپراكند و عدهاى را نيز دور خودش جمع كند.
بخارى نيز در تفسيرش نزول آيات سوره منافقين را درباره عبد اللّه بن أبىّ مىداند. او قول عمر را كه گفته است: «دعنى يا رسول اللّه أضرب عنق هذا المنافق» نقل مىكند(2).
2 – عايشه مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله با على عليهالسلام و اسامة بن زيد مشورت كرد. ابهامى كه در اين فراز به نظر مىرسد اين است كه چطور آن حضرت با كودكى در حدود 13 سال در امرى با اين اهميت مشورت مىكند و با پدر او يعنى زيد كه عنوان پسر خوانده آن حضرت را نيز داشت مشورت نكرد؟(3)
(1) سنن ترمذي، ج 5 ص 389، كتاب تفسير القرآن، تفسير سوره منافقين، ح 3315، او قبل از اين چند روايت ديگر هم نقل كرده است.(2) ج 6 صحيح، ص 93 – 189.
(3) اسامة در سال رحلت نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله -سال يازدهم هجرى- 18 سال داشت كه به فرماندهى لشگرى منصوب شد كه بزرگان مهاجر و انصار – از جمله ابوبكر و عمر- تحت فرمانش بودند و به خاطر سن كمش عدهاى طعنه مىزدند.
(57)
3 – عايشه از طرفى مىگويد كه خدا زينب رابه خاطر پاكدامنيش حفظ كرد و از طرفى مىگويد كه على عليهالسلام درباره او همان عقيده را داشت كه اهل افك داشتند. دقت كنيد:
«عن الزهرى قال: قال لى الوليد بن عبد الملك: أ بلغك أنّ عليا كان فيمن قذف عايشة؟ قلت: لا، ولكن قد أخبرنى رجلان من قومك أبو سلمة بن عبد الرحمن وابوبكر بن عبد الرحمن بن الحارث أنّ عايشة قالت لهما كان على مسلما في شأنها»(1).
آيا عايشه كه جمله فوق را به آن دو نفر گفت، از قلب و نيت على عليهالسلام با خبر بود؟ آيا در جمع بين آنچه كه درباره زينب گفت و جمله فوق، نمىتوانيم بفهميم كه او آن حضرت را پاكدامن نمىدانست؟ آيا نظر عايشه معتبرتر است يا قول خداى سبحان كه اهل بيت – و در رأس آنان على عليهالسلام – را طبق آيه تطهير از هر رجس و آلودگى پاك معرفى مىكند؟ قول عايشه در اينجا را بپذيريم كه زينب را پاكدامن مىداند و از پاكدامنيش حاضر نشد به او نسبت ناروا بدهد يا قول ديگر او را كه وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به زينب دستورى مىدهد او با كمال بى ادبى نافرمانى كرده و حضرتش بيش از دو ماه با او قهر مىكند؟(2)
اگر بگوئيم نسبت ناروا دادن مهمتر است، لازم بود كه از حسان – شاعر مخصوصش – نيز مدتى طولانى قهر كند!
4 – از جمله مطالبى كه عايشه نقل كرده است اينكه وقتى به مادرش مىگويد: آيا واقعا مردم درباره من چنين مطالبى را گفتهاند مادرش جهت دلدارى او مىگويد: مهم نيست؛ كمتر زنى است كه زيبا باشد و شوهرش او را دوست داشته باشد؛ مگر آنكه هووهايش درباره او مطالبى مىگويند!
«… قالت: يا بنية هوّنى عليك فواللّه لقلّما كانت امرأة قط وضيئة عند رجل يحبها لها ضرائر إلاّ كثرن عليها…» با توجه به اينكه هيچيك از همسران پيامبر صلىاللهعليهوآله درباره عايشه حتى يك كلمه هم حرفى نزدند. (البته بايد گفت كه آنها از اين داستان ساختگى مطلع نبودند!). پس چه شد كه عايشه از قول مادرش آن جمله را ساخت؟ آيا جز اين است كه بخواهد خودش را زيبا معرفى كرده و نيز بگويد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله او را دوست داشت؟ آيا آن حضرت كسى را كه مىداند بعدها به جنگ پسر عمو و دامادش كه همراه او دو نور ديدهاش و دو سيد جوانان اهل بهشت نيز مىباشند مىرود و غائله جمل را به راه مىاندازد دوست دارد؟
5 – در بعض از همان روايات آمده است كه عايشه مىگويد: «… واللّه إنّ الرجل الذى قيل له ما قيل ليقول: سبحان اللّه فوالذى نفسى بيده ما كشفت من كنف أنثى قطّ، قالت: ثمّ قتل بعد ذلك في سبيل اللّه». مراد عايشه اين است كه صفوان بن معطل كه با عايشه در اين تهمت شريك بود هرگز ازدواج نكرده بود، در حالى كه ابو داود با سند صحيح از ابو سعيد نقل مىكند كه همسر صفوان نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمد و از شوهرش صفوان شكايت كرد(3). بنابراين بايد گفت كه عايشه (پيس نويس اين نمايشنامه) از ازدواج صفوان بى خبر بود! (چنانچه از شهادت سعد معاذ و…).
(1) صحيح بخارى، ج 5، ص 154، باب غزوة بنى المصطلق… .(2) ر – ك، پاورقى شماره 65.
(3) ج 2 سنن، ص 330، كتاب الصوم، باب المرأة تصوم بغير اذن زوجها، ح 2459.
(58)
6 – مىگويد كه ابوبكر بر مسطح بن اثاثة انفاق مىكرد و آيه 22 از سوره نور را درباره او مىداند. ما در بررسى «خلفا در صحاح» توضيح داديم كه ابوبكر (و نيز عمر) از فرط گرسنگى از منزل بيرون آمده و منتظر بود تا غذائى براى سير شدن تهيه شود؛ چگونه ممكن است پذيرفت كه او مصداق آيه فوق بوده و داراى ثروتى باشد كه بتواند ديگرى را نيز اداره كند! او حاضر نشد درهمى انفاق كند تا بتواند با رسول خدا صلىاللهعليهوآله نجوى كند و خداوند اين طفره رفتنها را گناهى دانست كه از آن در گذشت. او پول شترى را كه هنگام هجرت در اختيار پيامبر گذاشت، گرفت!(1) آيا مىتوان قول عايشه را در تفسير آيه مزبور پذيرفت؟
7 – مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر منبر از مردم عليه ابن أبىّ كمك خواست و در آن همسرش را، و نيز صفوان را تبرئه كرد كه به جدال لفظى بين عدهاى انجاميد ولى وقتى نزد عايشه آمد به او گفت: اگر گناه كردى توبه كن و… ما كدام را باور كنيم: اعتماد آن حضرت به همسرش و يا ترديد درباره او را؟ آيا آن حضرت به اندازه بريرة يا زينب و يا اسامة به عايشه مطمئن نبود؟ آنها به خاطر پاكدامنى خود او را تبرئه كردند و لابد رسول خدا به خاطر (العياذ بالله) پاكدامن نبودن به او بدگمان بود! چگونه مىتوان پذيرفت كه آن حضرت فريب شايعات بى اساسى را خورده و به كسى -تا چه رسد به همسرش- بدگمان شود؟
8 – مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله يكماه پيش عايشه ننشست! آيا مىتوان پذيرفت كه آن حضرت به خاطر شايعاتى بى اساس كه منافقى آن را ساخته و چند نفر نيز آن را تقويت كردند، قبل از هرگونه تحقيقى رعايت حق همسر را نكرده و يكماه از او جدا باشد؟
9 – يكى از مطالبى كه در روايت بدان تصريح شده اين است كه افرادى جزء تهمت زنندگان بودند كه باور كردن آن بسيار سخت است. چگونه مىتوان پذيرفت كه مسطح بن اثاثة – ربيب نعمت ابوبكر- به دختر ولى نعمتش آن هم به پيروى از يك منافق، نسبتى ناروا بدهد؟ يا چگونه مىتوان پذيرفت كه حسان بن ثابت -شاعر مخصوص پيامبر صلىاللهعليهوآله – به همسر ممدوحش چنان تهمتى بزند؟ مگر مىتوان قبول كرد كه حمنة -همسر طلحة بن عبيد اللّه- درباره دختر عموى شوهرش مطلب ناروائى بگويد و شوهرش نيز ساكت باشد؟
10 – در قرآن از گروه تهمت زنندگان با كلمه «عصبة» ياد كرده است. «راغب» در «مفردات» معناى آن را جماعتى مىداند كه همكارى دارند. عبد اللّه بن ابىّ و مسطح و حمنة نه با هم نسبتى داشتند و نه از يك قبيله بودند و نه همه جزء منافقين به حساب مىآمدند و نه همه از انصار بودند و نه همه از قريش؛ بنابراين با چه ملاك و ميزانى مىتوان آنها را در تحت يك مجموعه جمع نمود تا عنوان «عصبة» بر آنها صادق باشد؟
11 – مىگويد كه بعد از نزول آيات افك، رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر 3 نفر: حسان و حمنة و مسطح، حد قذف جارى كرد(2). سؤال ما اين است كه در كدام تاريخ -غير از همين حديث عايشه- آمده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بر افراد
(1) مشروح آنچه را كه در فضائل ابوبكر نقل شده و پاسخ آنها را در كتابمان: «خلفا در صحاح» و نيز «مناظره دو عالم اهل سنت» ملاحظه فرمائيد.(2) الف ـ سنن ترمذى، ج 5، ص 314، كتاب تفسير القرآن، سوره نور، ح 3181.
(.. فلما نزل امر برجلين و امرأة فضربوا حدّهم).
ب ـ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 857، كتاب الحدود، باب 15 (باب حد القذف)، ح 2567.
ج – سنن أبي داود، ج 4، ص 162، كتاب الحدود، باب في حد القذف، ح 4474.
ابو داود در حديث بعد اسامى آن سه نفر را مطابق آنچه كه در متن گذشت مىنويسد.
(59)
مذكور حد خدا را جارى كرده باشد؟ از اين گذشته مگر بر شايعه سازان بايد حد جارى شود؟ مگر نه اين است كه حد هنگامى جارى مىشود كه در حضور حاكم شرع گواهى دهند؟ وانگهى فرماندهى اين تهمت زدن بر عهده ابن ابىّ بود؛ چرا بر او حد جارى نشد؟
12 – ديگر از مطالبى كه عايشه ادعا كرده مسأله مشاجره اوس و خزرج است كه مىگويد آنها نزديك بود با هم درگير شوند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله آنها را ساكت كرد. مىگوئيم أوّلاً: عايشه كه خود مريض و در منزل بسترى بود از كجا فهميد كه بين اوس و خزرج مشاجره شد و سعد معاذ (كه زنده نبود!) چه گفت و سعد بن عبادة چه جواب داد و اسيد بن حضير چگونه به او پرخاش كرد و…؟ آيا كسى براى او نقل كرد؟ چرا اسمى از ناقل آن برده نشد؟ و ثانيا: چگونه مىتوان پذيرفت كه سعد بن عبادة -رئيس خزرج- از منافقى مانند عبد اللّه بن أبىّ -كه ننگ ذليل بودن از او زدوده نشده بود – حمايت كند؟ و ثالثا چگونه مىتوان پذيرفت كه انصار در مقابل رسول خدا صلىاللهعليهوآله در حالى كه آن حضرت بر منبر از آنها كمك مىخواست به خاطر منافقى بخواهند با هم درگير شوند؟ آيا 6 سال تأديب پيامبر صلىاللهعليهوآله در آنها اينقدر كم اثر بود؟
13 – در بررسى «خلفا در صحاح» گذشت كه وقتى ابو سفيان بر سلمان و صهيب و بلال گذشت و آنها گفتند كه كاش شمشيرهاى مؤمنان گردن دشمنان خدا را مىزد، ابوبكر كه همراه او بود در دفاع از ابوسفيان مشرك به آنها گفت: آيا اينها را به شيخ قريش مىگوئيد؟! حال چه شد كه در دفاع از دخترش حتى يك كلمه هم از او نقل نشده است؟ آيا او هم گفتار ديگران را باور كرده و يا به جمع آنان پيوسته بود؟
14 – چرا قبيله تيم و خصوصا برادران و پسر عموها و ساير اقوام عايشه هيچگونه عكس العملى نشان ندادند؟ آيا آنها هم با ابن أبىّ ها همصدا بودند؟ چرا طلحه -پسر عموى عايشه- همسرش حمنة را از پيوستن به تهمت زنندگان منع نكرد؟ آيا او هم موافق بود؟
15 – چه شد كه از اصحاب -اعم از مهاجر و انصار- در مورد واقعهاى به اين مهمى كه يكماه نقل مجلس همه بود حتى يك كلمه چيزى نقل نشد؟ آيا بر دهان همه آنها مهر زده شد؟ آيا نبايد غير از عايشه كسى ديگر -ولو يك نفر- آن را نقل كند؟ آيا نمىتوان از همين امر به ساختگى بودن اين داستان پى برد و آن را از بافتههاى عايشه دانست؟
16 – چرا در اين داستان گفته شد كه آيات مزبور در مورد تبرئه عايشه نازل شد؟ مگر طرف ديگر اين تهمت، صفوان بن معطل نبود؟ پس بايد گفت كه آيات فوق در تبرئه آن دو نفر نازل شد. چرا اينهمه سرو صدا و هاى و هو براى براءت عايشه؟ در حالى كه تهمت به صفوان نزديكتر به واقع مىباشد تا به عايشه.
17 – بر فرض محال كه داستان فوق صحيح باشد آيا جز اين است كه آيات فوق مىگويد كه صفوان و عايشه زنا نكردند؟ آيا اين امتيازى براى آن دو به حساب مىآيد؟
مگر ساير همسران پيامبر -بلكه جميع پيامبران- و نيز ساير مؤمنين -بجز عده بسيار اندكى- به اين گناه آلوده بودند كه آلوده نبودن عايشه براى او امتيازى محسوب شود؟ گذشته از اين آيا عايشه با گفتن اين جمله به رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه:
(60)
«آيا از اين زن خجالت نمىكشى كه در حضور او چنين مىگوئى؟» جز آنكه لكه ننگ ديگرى بر دامن خود نهاد؟ آيا اين از ادب يك مؤمن است كه به بزرگتر از خود -تا چه رسد به ساحت قدس رسول خدا صلىاللهعليهوآله – چنين چيزى بگويد؟ آيا بهتر نبود كه علماى اهل سنت اندكى انديشيده و لااقل اين ننگ را زدوده و از اين روايت سر تا پا كذب اين عبارت را حذف مىكردند؟ (اللهم غفرا).
18 – از عايشه تعجب است كه در حال مرض و بسترى بودن از همه وقايع باخبر بود ولى سرى به منزل صفوان نزد تا از او هم نقل كند كه يكماه -مثلا- مريض بود و بگويد كه بعد از يك ماه آيات افك در براءت از او نازل شد! از صفوان هم تعجب است كه 10 آيه در تبرئه او نازل شد ولى از آن براى پاكى خودش استفاده نكرد! لابد بر دهان او هم مانند همه اصحاب مهر زده شد كه نتوانست كلمهاى بگويد!
19 – مىگويند خداوند نظرى به اهل بدر كرد و فرمود: هر چه خواهيد عمل كنيد (خوب يا بد) كه آمرزيدهايد(1). چه شد كه وقتى نوبت به مسطح بن اثاثة (كه بدرى بود) رسيد بايد به جرم همراهى با شايعه سازان حد بخورد؟ آيا او از اين قانون استثناء شده يا عايشه با سايرين تفاوت دارد يا حديث آمرزش بدريين صحيح نيست و يا حد خوردن مسطح پايهاى ندارد و يا…؟!
20 ـ از همه اينها گذشته، مگر أصحاب مرتكب خطا و گناه مىشوند؟! ـ آنطور كه اهل سنّت مىگويند ـ اگر اين عقيده درست باشد بايد از همان ابتدا رسول خدا صلىاللهعليهوآله ريشه اين تهمت ساختگى را مىزد!
حاكم نيشابورى در مستدرك از عايشه روايتى نقل مىكند كه به خوبى مىرساند اهل افك تهمت را بر چه كسى وارد كردند. البته او اسامى كسانى راكه عنوان «عصبة» بر آنان صادق باشد نمىآورد ولى معلوم است كه آنان بايد كسانى باشند كه اهل سنت نخواستند با معرفى آنها آبروى كسانى كه بايد حفظ شود ريخته گردد.
«عن عايشة قالت: اهديت مارية إلى رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم ومعها ابن عم لها. قالت: فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملا. قالت: فعز لها عند ابن عمها. قالت: فقال اهل الافك والزور: «من حاجته إلى الولد ادعى ولد غيره» وكانت امّه قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فكان يغذى بلبنها فحسن عليه لحمه. قالت عايشة: فدخل به علىّ النبى صلىاللهعليهوسلم ذات يوم فقال: «كيف ترين»؟ فقلت: من غذى بلحم الضأن يحسن لحمه. قال: «ولا الشبه» قالت: فحملنى ما يحمل النساء من الغيرة أن قلت: ما أرى شبها. قالت: وبلغ رسول اللّه ما يقول الناس فقال لعلى…»(2).
عايشه مىگويد: «مارية» به رسول خدا صلىاللهعليهوآله اهداء گرديد و همراه او پسر عموى او نيز بود. او به رسول خدا صلىاللهعليهوآله حامله شد. حضرت او را نزد پسر عموى او (و در مشربه أمّ ابراهيم) نهاد. اهل افك گفتند كه چون او (يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله ) به فرزند نياز داشت، فرزند غير را به خود نسبت داد. چون شير مادرش (يعنى ماريه) كم بود با شير گوسفند پرورش يافت ولذا فربه شد. روزى پيامبر صلىاللهعليهوآله او را نزد من آورد و گفت: او را چگونه مىبينى؟ گفتم: البته وقتى
(1) صحيح بخارى ج 5 ص 99، باب قصة غزوة بدر، باب فضل من شهد بدرا.(2) ج 4 ص 41، كتاب معرفة الصحابة، ح 2419.
(61)
از شير گوسفند استفاده كند فربه مىشود. گفت: شباهت او را (با من) چى؟ من از روى حسادت گفتم: شباهتى ندارد. گفتار مردم به گوش پيامبر صلىاللهعليهوآله رسيد، على را فرستاد… (دنباله آن را از حديث مسلم نقل مىكنيم).
عايشه در اينجا به چند نكته اشاره مىنمايد:
1 – اهل افك تهمت زنا به ماريه زدند.
2 – عايشه از روى حسادت حاضر نشد بگويد كه او (يعنى ابراهيم) شبيه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد.
3 – به على عليهالسلام مأموريت تحقيق داده شد… .
مسلم كه در ضمن 10 صفحه حديث افك را از عايشه نقل كرده است در آخر آن حديثى در ضمن سه سطر از انس اينگونه مىآورد:
«عن انس أنّ رجلا كان يتهم بأم ولد رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم لعلى: اذهب فاضرب عنقه فأتاه على فاذا هو في ركىّ يتبرد فيها فقال له على أخرج فناوله يده فأخرجه فاذا هو مجبوب ليس له ذكر فكف علىّ عنه ثمّ أتى النبى صلىاللهعليهوسلم فقال يا رسول اللّه انّه لمجبوب ما له ذكر»(1).
خلاصه آنكه وقتى تهمت مذكور به گوش پيامبر رسيد على را فرستاد كه گردن زانى را بزند. حضرتش رفت و چون او را مجبوب(2) يافت دست از او برداشت.
آرى، اگر قرار باشد آياتى در تبرئه كسى نازل شود حق اين است كه درباره ماريه نازل گردد كه برگشت آن به رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد كه ابراهيم را پسر غير و در حقيقت زنا زاده دانستهاند. عايشه حق داشت كه از روى حسادت منكر شباهت فرزند به پدر باشد چه آنكه خود عقيم بود و بى فرزند(3) و حسادت هوو نيز امرى رايج است مگر آنكه تقواى او مانع بروز صفات رذيله گشته بلكه با دارا بودن ملكه تقوى بتواند بر رذائل اخلاقى غلبه كرده فضائل اخلاقى را جايگزين آن كند. چنانچه از امثال ام سلمة چنين حسادتهايى نقل نشده است.
در تفسير برهان و غير آن مشابه آنچه كه از مستدرك آورديم با توضيح بيشتر نقل شده و نزول آيات سوره نور را هم در همين رابطه گفتهاند.
در هر حال با توجه به اشكالات مهمى كه در حديث عايشه وجود دارد بايد آن را طرد نمود اگر چه در صحيحترين كتابهاى روائى اهل سنت آمده باشد.
درود بر عایشه راستی پیامبر که به غیب وحی وصل بود چرا اگر عایشه چنان بد بود که روافض… می گویند طلاقش نداد؟چرا اصلا بااو ازدواج کرد علی درباره عایشه اشتباه کرد به شهادت قرآن ….البته شما که قرآن را باور ندارید لعنت خدا بر شما … باد
تو کدوم سوره و ایه اومده که علی اشتباه کرد؟ اخه بیچاره همین مولوی های خودت شما هستند که علی رو معصوم از اشتباه میدونن پس برو یه کم فقط سواد یاد بگیر و علمت رو زیاد کن بعد حرف زیادی بزن.
… اهل سنت در همسر پیامبر کلی فضیلت می یابند اما شما های … به اسم صیغه از فهمش غافلید لعنت بر شما و پیروان شما باد
شما اول نَسَب خلیفتون رو روشن کنید بعد از فضیلت دم بزنید . با تشکر
خداوند به شما خیر دنیا و آخرت عطاء بفرماید بیداری جامعه بهترین عبادت است مدادو العلماء افضلو من دماء شهداء یک ساعت فکر کردن بالاتر از 70 سال عبادت است عبادتی که گره از کار خلق خدا باز نکند و گمراهان را نجات نبخشد رفع تکلیف است ولی شما با بیداری مردم بهشت را برای خود خریده اید و از خاصان درگاه احدیت میباشید خداوند به شما توفیق زیارت حضرت بقیه الله سه باره عنایت بفرماید
چرا تاریخ رو به خاطر اعتقاداتتون منکر میشید؟!