قبل از هر چيز به يك روايت توجه كنيم: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «إياكم والحسد فإن الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب»(1).
يعنى: از حسد بپرهيزيد كه حسد خوبيهاى انسان را مى خورد (و نابود مى كند) آنچنانكه آتش، هيزم را. با اين حساب براى حسود كار خوبى اگر هم انجام داده باشد باقى نمىماند.
حسد، صفت زشتى است كه اگر حسود آن را ظاهر نكند بايد از خود دور كند و اگر آشكار كند بايد از شرش به خدا پناه برد: «وَمِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ»(2). معناى آيه چنين است كه حسود اگر باطنش را ظاهر كند انسانِ شرّى مىباشد كه بايد از او به خدا پناه برد.
اما آنچه كه صاحبان صحاح از حسادتهاى عايشه نقل كردهاند:
الف – نسبت به هوو و شكستن ظرف غذا
صاحبان صحاح -غير از مسلم- نوشتهاند كه عايشه ظرف غذاى هوو را از حسادت شكست.
بخارى -كه در تحريف حقايق مهارت خاصى دارد- مى نويسد: «عن أنس أنّ النبي صلىاللهعليهوسلم كان عند بعض نسائه فأرسلت إحدى أمهات المؤمنين مع خادم بقصعة فيها طعام فضربت بيدها فكسرت القصعة…»(3).
يعنى پيامبر نزد بعض از همسرانش بود كه يكى ديگر از همسران ظرف غذائى همراه خادمى فرستاد او با دست زد و ظرف شكست.
او نمىنويسد كه آن «بعض از همسران!» كه بود ولى ترمذى در حديثى كه خود آن را حسن و صحيح مىداند او را معرفى مىكند:
«عن أنس: أهدت بعض ازواج النبى صلىاللهعليهوسلم إلى النبي صلىاللهعليهوسلم طعاما في قصعة فضربت عايشة القصعة بيدها فألقت ما فيها فقال النبي صلىاللهعليهوسلم طعام بطعام واناء باناء»(4).
يعنى يكى از همسران پيامبر ظرف غذائى خدمت آن حضرت فرستاد. عايشه با دست آن ظرف را انداخت. ظرف شكست و غذا ريخت… .
بخارى و چند نفر از صاحبان صحاح براى آنكه اسم عايشه را نياورند آن را بدينصورت نقل مىكنند: (عبارت از صحيح بخارى است).
«.. كان النبي صلىاللهعليهوسلم عند بعض نسائه فأرسلت احدى امهات المؤمنين بصحفة فيها طعام فضربت التى النبي صلىاللهعليهوسلم في بيتها يد الخادم فسقطت الصحفة فانفلقت فجمع النبي صلىاللهعليهوسلم فلق الصحفة ثم جعل يجمع فيها الطعام الذي كان
(1) سنن أبي داود، ج 4، ص 276، كتاب الادب، باب في الحسد، ح 4903.(2) سوره فلق آيه 5.
(3) ج 3 صحيح، ص 179، في المظالم والغصب، باب اذا كسر قصعة او شيئا لغيره.
(4) ج 3 سنن، ص 640، كتاب الاحكام، باب 23، ح 1359.
(10)
في الصحفة ويقول غارت امّكم. ثمّ حبس الخادم حتى أتى بصحفة من عند التى هو في بيتها فدفع الصفحة الصحيحة إلى التى كسرت صحفتها وامسك المكسورة في بيت التى كسرت»(1).
خلاصه ترجمه: پيامبر نزد يكى از همسرانش بود يكى ديگر از آنها ظرف غذائى فرستاد آن يك كه پيامبر در منزلش بود به دست خادم (كه ظرف غذا را آورده بود) زد. ظرف افتاد و شكست. پيامبر تكههاى ظرف را جمع كرد و گفت: مادر شما غيرت نمود (يعنى حسادتش گل كرد) سپس خادم را نگه داشت و ظرف سالمى از منزل آنكه آن حضرت در خانهاش بود به جاى آن ظرف مسترد داشت و ظرف شكسته را در منزل آنكه ظرف را شكست نگه داشت.
ببينيد كه چگونه براى آنكه اسم عايشه را نبرد كلمات حديث را طولانى نمود و نيز معلوم است كه نام اين صفت «غيرت» نيست بلكه «حسادت» است.
ابن ماجه نيز غير از روايت بخارى داستانى نيز از عايشه نقل مىكند كه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله با اصحابش بود. من و حفصة براى آنان غذائى تهيه ديديم. حفصه زودتر آن را خدمت آن حضرت برد. من به كنيزم گفتم: برو و ظرف غذاى او را بريز او چنين كرد. غذا ريخت و ظرف شكست(2).
أبو داود نيز غير از روايت بخارى جريان ديگرى از عايشه نقل مىكند كه مىگويد: صفيه دست پخت خوبى داشت. يكبار غذائى درست كرد و آن را خدمت پيامبر فرستاد. من به شدت غيرتى شدم (يعنى حسادت شديد) ظرف را شكستم(3).
نسائى نيز غير از خبر بخارى و أبو داود از أم سلمة نقل مىكند كه گفت: طعامى خدمت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اصحابش فرستادم. عايشه با سنگى كه در دستش بود ظرف غذا را شكست(4).
ما از خوانندگان منصف اهل سنت تقاضا مىكنيم بگويند كه اين اعمال عايشه را به چه چيزى جز حسادت شديد كه بى شك از رذائل اخلاقى يك انسان به شمار مىآيد، حمل كرد؟ آيا او با اين صفت زشت در قيامت همدوش نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله است؟قطعا خوانندگان محترم توجه دارند كه شكستن ظرف چند بار اتفاق افتاده است. ظرف أم سلمة را با سنگ و ظرف حفصه را به وسيله كنيزش و ظرف صفيه را با دست خودش مىشكند.
يكى از كسانى كه با عايشه در بعض امور همدست بوده است، حفصه -دختر عمر- مىباشد. مسلم كه از نقل مطالب فوق خوددارى كرد (و نيز بخارى) در باب فضائل عايشه (!) حديثى نقل مىكند كه مىرساند حسادت عايشه آنچنان شديد بود كه حتى حاضر بود بميرد و توجه به هوو را نبيند.
راوى حديث فوق خود عايشه است. ما عين آن را – با آنكه اندكى طولانى است – در اينجا مىآوريم:
«عن عايشة قالت: كان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إذا خرج أقرع بين نسائه فطارت القرعة على عايشة و حفصة فخرجتا
(1) ج 7 صحيح، ص 46، كتاب النكاح، باب الغيرة.(2) ج 2 سنن، ص 782، كتاب الاحكام، باب 14، ح 2333 و 2334.
(3) ج 3 سنن، كتاب البيوع، باب فيمن أفسد شيئا يغرم مثله، ح 3567 و 3568.
(4) ج 7 سنن، ص 73 و 74، كتاب عشرة النساء، باب الغيرة، ح 63 – 3961.
(11)
معه جميعا. وكان رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إذا كان بالليل سار مع عايشة يتحدث معها. فقالت حفصه لعايشة: ألا تركبين الليلة بعيرى وأركب بعيرك فتنظرين وأنظر؟ قالت: بلى. فركبت عايشة على بعير حفصة وركبت حفصة على بعير عايشة فجاء رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إلى جمل عايشة وعليه حفصة فسلم ثمّ سار معها حتى نزلوا فافتقدته عايشة فغارت. فلما نزلوا جعلت تجعل رجلها بين الاذخر وتقول: يا رب سلط علىّ عقربا أو حية تلدغنى. رسولك ولا أستطيع أن أقول له شيئا»(1).
خلاصه ترجمه: رسول خدا صلىاللهعليهوآله هرگاه به سفرى مىرفت بين همسرانش با قرعه كسى را با خود همراه مىكرد. يكبار قرعه به نام عايشه و حفصه افتاد، حضرتش شبها همراه عايشه مىرفت و با او صحبت مىكرد. يكشب حفصه به عايشه پيشنهاد كرد كه امشب جاى خود را عوض كنيم ببينيم چه مىشود. عايشه قبول كرد. رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن شب همراه شتر عايشه – كه حفصه در آن بود – مىرفت تا آنكه در جائى فرود آمدند. عايشه پيامبر را گم كرد. حسادتش او را واداشت كه پاهايش را در ميان گياه اذخر (كه در آن حيوانات گزنده وجود دارد) قرار داده و گفت: خدايا! عقربى يا مارى را بر من مسلط كن كه مرا بگزد. چه كنم پيامبر تو است و نمىتوانم چيزى بگويم.
در اينجا عايشه خود به حفصه اجازه داد كه جاى او بنشيند بنابراين بايد مىگفت: چه كنم «خودم كردم كه لعنت بر خودم باد». نه آنكه: «پيامبر توست و نمىتوانم چيزى بگويم». از اين گذشته چرا بايد عايشه آنقدر در آتش حسد بسوزد كه به مرگ خود حاضر شود و محسود خود را در مقامى نبيند. آيا از ساير زنهاى پيامبر هم چنين چيزى نقل شده است؟ آيا در آن زمان و زمانهاى قبل و بعد نقل شده كه زنى اين مقدار در آتشى كه خود برافروخته بسوزد؟ آيا اين روحيه و اين خصلت ذاتى است كه او را در اوج رفعت معنوى قرار مىدهد؟!
ج – نسبت به حضرت خديجه عليهاالسلام
عايشه آنقدر كه به حضرت خديجه عليهاالسلام حسادت مىورزيد به هيچ زنى نمىورزيد. آنچنان كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله را كه در حلم و بردبارى الگوى همه است به غضب آورد و شكى نيست كه غضب آن حضرت غضب خدا است. بهتر است كه روايات وارده را از زبان خود عايشه بشنويم:
«عن عايشة قالت: ما غرت على امرأة للنبى صلىاللهعليهوسلم ما غرت على خديجة…».
عبارت فوق در چند روايت نقل شده است. حال به دنباله چند حديث كه با آن عبارت شروع مىشود توجه كنيد:
1 – «… هلكت قبل أن يتزوجنى لما كنت اسمعه يذكرها وأمره اللّه أن يبشرها ببيت من قصب وإن كان ليذبح الشاة فيهدى في خلائلها منها ما يسعهن».
2 – «… من كثرة ذكر رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إياها قالت وتزوجنى بعدها بثلاث سنين وأمره ربه عزوجل أو جبريل أن يبشرها ببيت من قصب».
3 – «… وما رأيتها ولكن كان النبى صلىاللهعليهوسلم يكثر ذكرها وربما ذبح الشاة ثمّ يقطعها أعضاء ثمّ يبعثها في صدائق
(1) الف – صحيح بخارى، ج 7، ص 43، كتاب النكاح، باب القرعة بين النساء إذا أراد سفرا.ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، (كه در فضائل عايشه است)، ح 88.
(12)
خديجة فربما قلت له كأنه لم يكن في الدنيا امرأة إلاّ خديجة. فيقول أنها كانت وكانت وكان لى منها ولد».
«عن عايشة قالت: إستأذنت هاله بنت خويلد أخت خديجة على رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم فعرف استئذان خديجة فارتاح لذلك فقال اللهم هالة قالت فغرت فقلت ما تذكر من عجوز من عجائز قريش حمراء الشدقين هلكت في الدهر قد أبدلك اللّه خيرا منها».
«… فأغضبته يوما فقلت خديجة! فقال رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم إنى قد رزقت حبّها»(1).
خلاصه ترجمه روايات فوق چنين است:
عايشه مىگويد كه من آنقدر نسبت به خديجه حسادت مىورزيدم به هيچ يك از زنهاى پيامبر نمىورزيدم (معلوم مىشود كه حسادت او نسبت به بقيه همسران آن حضرت هم بود اما نسبت به خديجة بيشتر بود!). سپس علت آن را در سه روايت -كه از صحيح بخارى نقل كرديم- چنين بيان مىكند:
1 – از بس رسول خدا صلىاللهعليهوآله از او ياد مىكرد او قبل از ازدواج پيامبر با من، از دنيا رفت و خداوند به حضرتش دستور داد كه به خديجه بشارت دهد به منزلى از لؤلؤ. آن حضرت گوسفند مىكشت و آن را به دوستانش هديه مىكرد آنقدر كه آنان را كافى باشد.
2 – به خاطر اينكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله زياد از او ياد مىكرد. او سه سال بعد از وفات خديجه با من ازدواج كرد و خداوند يا جبرئيل به او دستور دادند كه خديجه را به منزلى از لؤلؤ مژده دهد.
3 – من او را نديدم ولكن پيامبر زياد از او ياد مىكرد و گوسفند مىكشت و آن را تكه تكه مىكرد و به دوستان خديجه مىداد گاهى به او مىگفتم: گويا در دنيا زنى غير از خديجه نبود! حضرت مىگفت: در تعريف او هر چه بگوئيم او چنان بود و از او برايم فرزند بود.
عايشه مىگويد: روزى هاله – خواهر خديجه – اجازه خواست. پيامبر صلىاللهعليهوآله به ياد خديجه افتاد و از آمدن او شاد شد و گفت: «خدايا! هاله دختر خويلد» من حسادتم گل كرد و گفتم: چقدر از او ياد مىكنى! او پيرزنى بود از پيران قريش كه (از پيرى) دندان در دهان نداشت. هلاك شد و خدا بهتر از او را به تو داد.
دنباله روايت فوق در صحيحين نيامده (علت آن بر اهل فن پوشيده نيست!) ولى مسند احمد بقيه آن را چنين نقل كرده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله در جواب عايشه كه گفت: قد أبدلك اللّه چنين فرمود: «ما أبدلنى اللّه عزوجل خيرا” منها. قد آمنت بى إذ كفر بى الناس الناس وصدقتنى إذ كذبنى الناس وواستنى بما لها إذ حرمنى الناس ورزقنى اللّه عزوجل ولدها إذ حرمنى أولاد النساء». (ج 9 ص 429، ح 24918) يعنى خداوند بهتر از او را نصيبم نكرد. آنگاه كه مردم مرا قبول نداشتند، او به من ايمان آورد و آنگاه كه ديگران مرا تكذيب مىنمودند او تصديقم كرد و آنگاه كه ديگران مرا محروم كرده بودند او به مالش مرا يارى كرد و خداوند چنين روزى فرمود كه از او صاحب فرزندانى شوم.
(1) روايات مزبور را در كتابهاى زير بجوئيد:الف – صحيح بخارى، ج 5، ص 47 و 48، باب تزويج النبى صلىاللهعليهوآلهوسلم خديجة وفضلها.
ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 9 – 1888، كتاب فضائل الصحابة، باب 12، ح 78 – 74.
ج – سنن ترمذي، ج 4، ص 324، كتاب البر والصلة، باب 70، ح 2017.
د – سنن إبن ماجة، ج 1، ص 643، كتاب النكاح، باب 56، ح 1997.
(13)
عايشه در روايتى ديگر بعد از آنكه مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله گوسفند مىكشت و آن را براى دوستان خديجه مىفرستاد، چنين ادامه مىدهد:
روزى رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به غضب آوردم (ديگر نمىگويد چه كردم و يا چه گفتم كه آن كوه صبر و حلم را به غضب آوردم) و گفتم: خديجه؟! (يعنى چرا اينقدر ياد او مىكنى؟) حضرت فرمود: دوستى او روزى من گشته است.
اينها مطالبى است كه عايشه خود اقرار مىكند و قطعا آنچه نگفته است بيشتر است.
د – نسبت به زنهائى كه خود را هبه مىكردند
يكى از اختصاصات نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله اين بوده است كه اگر زنى خود را به او مىبخشيد و حضرتش نيز مىپذيرفت بى آنكه نياز به خواندن صيغه عقد باشد، آن زن همسرش مىشد. دليل آن هم آيه 50 از سوره احزاب است كه مىفرمايد:
«…وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِىُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ …».
يعنى:… و نيز زنهاى مؤمنهاى كه خود را به پيامبر هبه كنند در صورتى كه پيامبر نيز آن را بپذيرد (اين ازدواجى صحيح و حلال خواهد بود) خداوند در دنباله آن مىفرمايد كه اين نحوه ازدواج مخصوص پيامبر است و بر ساير مؤمنين جايز نيست.
رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله گاهى روى مصالحى (كه ما در كتابمان «پيامبر در صحاح» توضيح داديم، به اين گونه زنها جواب مثبت مىداد. در ميان همسران پيامبر تنها عايشه بود كه نسبت به اين زنها حسادت ورزيده و از عمل آنها ناراحت بود و مىگفت: آيا زن حيا نمىكند كه خود را به مردى هبه مىكند؟! «أما تستحى المرأة أن تهب نفسها للرجل»!
«عن عايشة: كنت أغار على اللاتى وهبن أنفسهن لرسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وأقول أتهب المرأة نفسها؟ فلما أنزل اللّه تعالى: «تُرْجى مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوى إِلَيْكَ مَنْ تَشاءُ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلا جُناحَ عَلَيْكَ» قلت يا رسول اللّه! ما أرى ربك إلاّ يسارع في هواك»(1).
عايشه مىگويد: من نسبت به زنهائى كه خود را به رسول خدا صلىاللهعليهوآله هبه مىكردند (يعنى مىگفتند كه من خود را به تو بخشيدم) حسادت مىورزيدم و مىگفتم: آيا زن خود را مىبخشد؟! (و در روايتى ديگر: آيا زن حيا نمىكند كه خود را به مردى مىبخشد؟!) و چون آيه «هر كه را نخواهى نمىپذيرى و آنكه را بخواهى قبول مىكنى و آنكه را هم كه نپذيرفتى مىتوانى مجددا بپذيرى و اشكالى ندارد» (آيه 51 از سوره احزاب) نازل شد گفتم: يا رسول اللّه! من خداى ترا نمىبينم مگر آنكه در راه هواى (نفس) تو مىشتابد.
چند سؤال:
(1) الف – صحيح بخارى، ج 6، ص 147، تفسير سوره احزاب، وج 7 ص 16، كتاب النكاح، باب هل للمرأة أن تهب نفسها لأحد.ب – صحيح مسلم، ج 2، ص 1085، كتاب الرضاع، باب 14، ح 49 و 50.
ج – سنن إبن ماجة، ج 1، ص 644، كتاب النكاح، باب 57، ح 2000.
د – سنن نسائى، ج 6، ص 54، كتاب النكاح، باب أول، ح 3196.
(14)
1 – آيا آيه قبل از آن خداوند نفرمود زنانى كه خود را ببخشند بر پيامبر حلال است؟ چرا عايشه آن را نفهميد تا آنكه آيه فوق نازل شد؟
2 – مگر ما نبايد پيرو سنت رسول خدا صلىاللهعليهوآله باشيم؟ آيا يكى از مصاديق آن تسليم بودن در مقابل آن وجود مقدس و ايراد نگرفتن به آنچه كه انجام مىدهد نمىباشد؟ چه آنكه مىدانيم آن حضرت هرگز كارى كه خلاف رضاى خدا باشد انجام نمىهد. پس چرا عايشه از عمل پيامبر صلىاللهعليهوآله ناراحت بود؟
3 – مگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله از هواى نفس خود پيروى مىكند كه عايشه آن جمله را به حضرتش گفت؟
4 – مگر خداوند از خواستههاى بندگانش پيروى مىكند كه عايشه مىگويد: خدا پيرو خواسته تو است؟
5 – چرا اينان صريحا ننوشتند كه عايشه حسود بود آنهم بسيار شديد؟ چرا اسم آن را «غيرت» گذاشتند؟ اگر به جاى آنكه «غيرت» به خرج بدهد مىخواست «حسادت» نمايد چه مىكرد؟ آيا غير از آن چه كه انجام داد كار ديگرى مىكرد؟