فرقههاى اهل تشيع و اهل تسنن
مسلمانان در ابتدا همگى پيرو پيامبر اكرم بودند، اما پس از پيامبر اكرم اختلافاتى به وجود آمد كه منجر به پيدايش گروههاى گوناگون شد. در اينجا به طور خلاصه به بررسى برخى مىپردازيم.
گروههاى كلامى اهلسنت عبارتند از:
1. مرجئه؛
2. قدريه؛
3. معتزله؛
4. اشعريه؛
5. ماتريديه.
مرجئه
به توده مردم ميگفتند كه خلافت بنى اميه را پذيرفته بودند.
1. به معناى تأخير چنانكه در فرمايش خداوند متعال به همين معنا آمده است: (قالوا ارجه و اخاه) مهلت بده به او و به تأخير بينداز!
2. به معناى اميد دادن است: اطلاق اسم مرجئه به گروهى به معناى اول درست است؛ زيرا آنها عمل را از نيت و عقيده به تأخير ميانداختند. اما اطلاق كلمه مرجئه به معناى دوم از آن جهت درست است، كه آنها ميگفتند همانگونه كه عبادت كردن با كفر نفعى ندارد، معصيت كردن هم از ايمان نميكاهد.(1)
معناى ديگرى را نوبختى براى مرجئه ذكر كرده است كه ميگويد: ارجأ به معنى اميدوار كردن است؛ زيرا اين فرقه اهل كباير را به اداى شهادتين مسلمان مىشمردند و آنان را كافر نمىشمردند و براى همه اميد آمرزش داشتند. مرجئه از مخالفان سرسخت خوارج بودند؛ زيرا خوارج مىگفتند: مسلمانان با ارتكاب گناه كبيره كافر مىشوند. اما مرجئه بر خلاف آنان عقيده داشتند كه مسلمانان با ارتكاب كبيره از اسلام خارج نمىشوند و همين عقيده باعث شد كه سياست خود را بر سكوت بنا نهند و بگويند: اگر امام يا خليفه مرتكب كبيره شود از ايمان خارج نيست و واجب الاطاعه است و مىتوان در نماز به او اقتدا كرد.(2)
قدريه
قدريه يا قائلين به تفويض كسانى هستند كه قدرت و استطاعت مستقل براى انسان قائلند و نخستين مروجان اين عقيده معبد جهنى (م 80) و بعد از او غيلان و جعد بن درهم مىباشند، اين گروه معتقدند:
«مقصود از قدريگرى يا تفويض نفى اراده ازلى خداوند در مورد آن دسته از افعال انسان است كه متعلق تكاليف الهى مىباشند و نتيجه آن اثبات استطاعت و توانايى مستقل براى انسان در انجام كارهاى اختيارى و تفويض اين كارها به اراده و قدرت خود اوست، بنابراين نظريه مزبور را ميتوان با ويژگى زير بيان نمود.
1. نفى قدر پيشين نسبت به افعال اختيارى.
2. نفى مشيت ازلى در مورد افعال اختيارى.
3. اثبات استطاعت و قدرت مستقل براى انسان در انجام كارهاى اختيارى.
4. تفويض افعال ياد شده به اراده و قدرت مستقل او،(3) و نيز معتقد است طاعت و معصيت و خير و شر فعل بندگان است نه به قضا و قدر.(4)
معتزله
يكى از دانشمندان ميگويد: «از روزى كه مسايل كلامى در محيط اسلامى به صورت ساده مطرح گرديد، مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند».
1. اهل حديث كه آنان را حشويه و سلفيه و حنابله مينامند. اين گروه عقايد خود را از ظواهر آيات، و قسمت اعظم آن را از حديث ميگيرند، و براى عقل و خرد، ارزشى قائل نميشوند، و اگر در ميان اين گروه عقايدى مانند تشبيه و تجسيم و جبر و حكومت قضا و قدر بر افعال اختيارى انسان، پديد آمده و يا بر رؤيت خدا در روز قيامت اصرار ميورزند، به سبب احاديثى است كه به آنها اعتقاد دارند.
2. معتزله به عقل و خرد بها و ارزش داده، حديث و روايتى كه با حكم عقل مخالف باشد را رد ميكنند و عقايد خود را از نصوص قطعى كتاب و سنت و حكم عقل ميگيرند.
اشكالى كه بر آنها ميگيرند اين است كه به عقل بيش از حد، بها ميدهند و چه بسا نصوص فراوانى كه در شريعت مقدس آمده به خاطر مخالفت آن با عقل به كنار ميگذارند.(5) ابتداى پيدايش معتزله را يكى ديگر از متكلمان به اين صورت بيان نموده است: در زمان بنى اميه و در عهد عبدالملك مروان (65 – 686) قدريه يا معتزله ظهور كردند و با فرقه مخالف خود جبريه و صفاتيه اختلاف داشتند. جبريه معتقد بودند كه بندگان خدا صاحب افعال خود نيستند و خير و شر را به خدا نسبت ميدادند و نسبت آن دو را به انسان امرى مجازى ميشمردند، بر خلاف ايشان معتزله يا قدريه طرفدار قدرت و حرمت انسان بودند و آدمى را در كردار و رفتار خويش آزاد ميپنداشتند.(6) اما معتزله داراى پنج اصل ميباشند.
1. توحيد و يكتاپرستي؛
2. عدل يعنى خدا شر و فساد را دوست ندارد؛
3. وعده (مژده دادن به بهشت) وعيد (ترسانيدن از عذاب دوزخ)؛
4. منزلْ بين المنزلتين؛
5. امر به معروف و نهى از منكر، يعنى وا داشتن مردم به كار نيك و باز داشتن آنان از كار زشت.
اشعريه
اشاعره پيروان يكى از شاگردان ابو على جبائى به نام على بن اسماعيل ميباشند. ابوالحسن اشعرى (260 – 323) تا سن چهل سالگى در محضر استاد خود ابو على جبائى به آموختن و روش معتزله ميپرداخت، ولى سرانجام بر استاد خويش اعتراض كرد، روزى در مسأله صلاح و اصلح با وى اختلاف و از استاد خويش جدا گشت و از اعتزال توبه كرد. اشعرى كه تا چهل سالگى از جمله پيروان مكتب معتزله بود، به عقايد معتزله آشنايى كامل داشت لذا ميان عقيده جبر گرايان كه فقط به ظاهر معتقد بودند و از استدلال عقلى و برهانى دورى كردند، و نيز معتزله كه ظواهر قرآن را در صورت مخالفت با عقيده اشعرى با تلفيق بين اين دو عقيده، مكتب جديدى را به وجود آورد. در اين زمينه يكى از دانشمندان معاصر در مورد ابتكارى كه اشعرى به آن دست زد چنينى ميگويد:
«اشعرى به ارايه طرح نوينى اقدام نمود كه به گونهاى تضاد موجود ميان عقل گرايى را برطرف نمايد. بدين جهت با هر يك از آن دو گروه هم موافق بود و هم مخالف. با عقل گرايان در اين جهت كه استدلال عقلى در اثبات عقايد ديني، بدعت حرام نبوده بلكه راجح و پسنديده است موافقت نمود، و به تأليف رساله «استحسان الخوض فى علم الكلام» مبادرت ورزيد، و اين در حالى بود كه اهل حديث علم كلام و استدلال عقلى را بدعت و حرام ميدانستند. و از طرفى در تعارض عقل با ظواهر، را مقدم داشت، و در نتيجه در بحث صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت نمود، همانگونه كه اصل تحسين و تقبيح عقلى و متفرعات آن را نيز مردود دانست و هيچ واجب عقلى را نپذيرفت، و در اين زمينهها با اصل حديث هماهنگ گرديد، و چون نادرست دانستن تأويل و اصرار بر حفظ ظواهر در مواردى با اصل تنزيه و صفات جمال و جلال الهى منافات داشت، با استفاده از استدلال عقلى فرضيههاى كلامى جديدى را ابداع نمود، و يا اگر قبل از وى مطرح شده بود به تحكيم آن پرداخت كه اين فرضيهها عقايد و آراى ويژه وى را در علم كلام تشكيل ميدهند».(7)
ماتريديه
در زمانى كه جهان اسلام از اختلاف و تفرقه و درگيرى كه بين ظاهرگرايان اهل حديث از يك طرف و معتزله از طرف ديگر رنج ميبرد، دو تن از شخصيتهاى علمى و اصلاحطلب دست به اصلاحات زدند كه يكى از آنان ابوالحسن اشعرى بود كه در عراق اصلاحات خود را آغاز نمود، و شخصيت ديگر محمد بن محمد بن محمود ابو منصور، تريدى بود كه از ائمه بزرگ كلامى اهل سنت به حساب ميآيد.
او قيام خود را در آسياى مركزى در محلهاى در سمرقند آغاز نمود، ولى اين دو شخصيت از همديگر اطلاعى نداشتند. آرأ و نظرات ماتريدى را چنين بيان نمودهاند: «ما تريدى با تمام اصول كلامى اشعرى مخالفت كرده است و هر چند كه رد بر معتزله نوشته به كلام آن طائفه نزديكتر است، دانشمندان مسايل مورد اختلاف اشاعره و ماتريديه را به سيزده و برخى به چهل رسانيدهاند و برخى كه ماتريدى با اشعرى است از اين قرار است:
1. حسن و قبح عقلى است.
2. خداوند به كسى تكليف مالايطاق نميكند.
3. خداوند ظلم نميكند و عقلا محال است كه ظالم باشد.
4. تمام افعال خداوند مبنى بر مصالح است.
5. انسان در افعال داراى قدرت و اختيار است و اين قدرت در پديد آمدن افعال مؤثر است.
6. ايمان كم و زياد نميشود.
7. در حال يأس از حيات هم توبه مقبول است.
8. توسط حواس خمسه چيزى را درك كردن علم نيست بلكه ذريعه و وسيله علم است.
9. اعاده اعراض ممكن نيست.
اشاعره با تمام اين عقايد مخالفند.(8)
بعضى از دانشمندان معاصر درباره عقايد ماتريديه چنين ميگويند: «ماتريدى نظام خود را بر دو اصل استوار كرده است يكى تنزيه و ديگرى حكمت خداوند. بنابر اصل تنزيه، وى بيآنكه صفات الهى را نفى كند، با همه اشكال تشبيه و تجسم به مخالفت برخواسته است… در مورد اصل ديگر، يعنى حكمت الهي، ماتريدى ميكوشيد تا آراى متعارض جبريه از يك سو، و معتزله را از سوى ديگر آشتى دهد و براى انسان حد معينى از آزادى را اثبات كند، بدون اينكه اين امر موجب نفى و انكار مشيت نافذ الهى و قدرت و تقدير او شود.
حكمت عبارت از نهادن هر چيزى در جاى خود است. بنابراين حكمت الهى شامل عدل و فضل او هم ميشود».(9)
مكاتب فقهى
1. حنفى
2. مالكى
3. شافعى
4. حنبلى
گرچه مكاتب فقهى ديگرى هم در تاريخ اسم برده شده ولى آنچه كه فعلاً موجود است همين چهار مذهب ميباشد و ما در صدد بيان آنها نيستيم.
مكاتب كلامى اماميه
در ميان مكاتب كلامى اماميه اثناعشريه تنها مكتبى است كه امروز در سراسر جهان از پيروان زيادى برخوردار است و آرأ و نظرات دقيق و مدونى دارد. يكى از فضلاى معاصر در زمينه كلام اماميه ميگويد: كلام اماميه از روش استدلال عقلى پيروى ميكند و به روى تفكر عقلانى اهميت بسيار قائل است ولى تفاوت آن با كلام معتزله در اين است كه فقط به عقل عادى استناد نكرده و عقل برتر (عقل آموزگاران معصوم كلام) را تكيهگاه خود قرار داده است. و به همين دليل از هر گونه لغزش و انحرافى در تبيين معارف دينى و حل معضلات كلامى مصون مانده و همه جا راه اعتدال (امر بين الامرين) را پيموده است.(10)
از عقايد اماميه چنين ياد شده است: «اثنى عشريه يا دوازده اماميه پرجمعيتترين فرقههاى شيعه هستند كه معتقد به دوازده امامند كه از حضرت على آغاز ميشود و به محمد بن حسن مهدى آل محمد(ص) ختم ميگردد. از همان آغاز ايشان را در مقابل سبعيه يا هفت اماميان، اثنى عشريه خواندند. ايشان در صحت شمار ائمه خود كه دوازده تن هستند به آيات قرآنى از قبيل (… و بعثنا فيهم اثنى عَشَرَ نقيبا);(11) (و قطّعنا هم اثنى عَشرْ اسباطاً اُمَما);(12) (ان عدْ الشهور عند الله اثناعشر شهرا…);(13) استناد ميجويند، اما برخى از ادله اماميه بر امامت خاندان عترت عبارت است از وجوب عصمت در امام، زيرا اگر امام، معصوم نباشد اطمينان به وى در ابلاغ احكام سلب ميشود به علاوه ممكن است در امامت و زعامت مسلمين بر خلاف عدالت رفتار نمايد.
2. نصب امام به واسطه رفع فتنه و اختلاف است و چنانچه امام را مردم تعيين كنند اين اختلاف تشديد ميشود.
3. امامت، خلافت از خدا و رسول است كه قهراً بايد توسط خدا و رسول خدا خليفه تعيين شود.
4. سيره رسول اكرم در زمان حيات خود بر استخلاف و تعيين جانشين در موارد غيبت خود از مدينه بود، بنابراين چگونه ميشود آن حضرت براى بعد از خود جانشين تعيين نكند.
زيديه
زيديه از فرق معروف شيعه است و پيرو زيد بن على بن حسين بن على هستند. زيد در سال 79 هجرى متولد شد در سال 122 هجرى وفات يافت. او معروف به زيد شهيد است. زيديه پس از امام حسين(ع) زيد شهيد را امام ميدانند، و امام زينالعابدين را پيشواى علم و معرفت ميشمارند نه امام به معناى رهبر سياسى و زمامدار اسلامى. زيرا يكى از شرايط امام از نظر آنان، قيام مسلحانه بر عليه ستمگران است. زيد در كوفه امامت داشت و از شاگردان و اصل بن عطا پيشواى معتزله بود، از اين جهت پس از وى زيديه پيرو اهل اعتزال شدند و مكتب «معتزله» را پذيرفتند، سپس زيد از كوفه به شام رفت و در رهانه در مجلس هشام بن عبدالملك حاضر شد و با او مكابره نمود، و هشام او را به زندان افكند و پنج ماه در زندان بماند. بعد از آن به مدينه و عراق بازگشت و گروهى از كوفيان او را بر خروج بر امويان برانگيختند و در سال 120 هجري، چهل هزار تن از مردم كوفه كه بيشتر ايشان خوارج و پيروان على بن ابيطالب بودند با وى بيعت كردند، او مردم را دعوت به كتاب و سنت و جهاد با ستمگران و حمايت از محرومان ميكرد، و درباره غنايم جنگى ميگفت: بايد به عدالت قسمت شود و در رد مظالم اصرار فراوان داشت و سرانجام به دستور يوسف بن عمر ثقفى كشته شد. زيديه امامت را در اولاد فاطمه ميدانند و در غير ايشان كسى را امام ندانند و گويند هر فاطمى كه عالم و زاهد و شجاع و سخى باشد و دعوى امامت كند و خروج نمايد، امام واجب الاطاعه است خواه از اولاد حسن و يا حسين باشد.
ايشان خروج دو امام را در دو قطر از اقطار اسلام كه جامع اين خصال باشند جايز دانند و گويند هر كلام از آن دو در قطر خود واجب الاطاعه هستند. ايشان قائل به عصمت و رجعت نيستند و بر خلاف اماميه كه قائل به نص جلى ميباشند، زيديه معتقد به نص خفى شدند و گفتند نصى را كه پيامبر درباره حضرت على فرموده نص خفى يعنى تعيين پنهان اوست و آن حضرت بنابر مصالحى راز امامت را به طور پنهان به بعضى از اصحاب خاص خويش فرموده است. از اين جهت خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را صحيح دانند. زيديه در مقابل امامت فاضل كه امام على باشد به امامت مفضول نيز قائلند و گفتند با وجود شخص فاضل تعيين مفضول به امامت جايز است و به همين دليل ابوبكر و عمر و عثمان را كه مفضول بودند امام ميدانند.(14)
سميطيه
يكى از فرق شيعه پيروان يحيى بن محيط هستند كه بعد از امام صادق(ع) به امامت محمد بن جعفر فرزند او قال شدهاند و در كتاب ملل و نحل آمده كه امروز اين فرقه در جهان پيرو ندارد و ميگويد: «اين عقيده به رئيس اين فرقه به اسم يحيى بن سميط نسب داده شده و اين فرقه امروزه وجود ندارد نه رسماً و نه اسماً، و شيعه كه به فرق خودشان داناترين از اين گروه در كتب آنها اسمى برده نشده است.(15) و از قول مامقانى نوشتهاند: «كه يحيى بن ابى سميط مردى خبيث و در حديث ضعيف بود».(16)
فطحيه
يكى ديگر از فرق شيعه «فطحيه» پيروان عبدالله بن جعفر افطح (وفات 148) هستند و مرحوم شيخ مفيد ميگويد: «عبدالله پس از اسماعيل بزرگترين فرزند امام جعفر صادق(ع) ولى منزلت و احترايم در پيش او نداشت».
چون عبدالله در هنگام وفات پدرش، مهمترين فرزند بود و در مجلس آن حضرت حضور مييافت دعوى امامت و جانشينى پدر كرد. نويسندگان ملل و نحل عقايد اين فرقه را چنين نگاشتهاند: «فطحيه قائل به امامت اثناعشراند به علاوه عبدالله افطح فرزند امام صادق(ع) كه او ربا بعد از امام صادق و قبل از امام كاظم امام ميدانند و مرحوم شهيد گفته امامت عبدالله را بعد از امام كاظم و قبل از امام رضا(ع) ميدانند و عبدالله را افطح ميگفتند از آن جهت كه سر پهن داشت، و به قول بعضى پاهاى پهن داشت. عبدالله را افطح ميگفتند از آن جهت در نزد او دانشى نيافتند و نيز چيزهايى از او مشاهده كردند كه سزاوار شأن امام بشود لذا عدهاى كه به امامت او معتقد شده بودند برگشتند، جز معدودى كه باقى ماندند، و عبدالله بعد از رحلت پدرش امام صادق(ع) بعد از هفتاد روز مرد و اين گروه را ابوالحسن اشعرى عماديه هم ناميده است.(17)
اسماعيليه
اسماعيليه كه آنها قرامط هم گفته ميشود پيروان اسماعيل بن جعفر ميباشند كه امامت اسماعيل را پذيرفته و پس از مرگ او به امامت فرزندش محمد بن اسماعيل گرويدند و امروزه نيز پيروان زيادى در شبه قاره هند و افغانستان و آسياى مركزى دارد، به دو فرقه اسماعيليه خاص و اسماعيليه عام تقسيم ميشدند و در كتب ملل و نحل به اسمهايى از قبيل «باطنيه، تعليميه، سبعيه، حشيشيه»، و قرامطه نيز اشاره شده است.(18)
واقفيه
فرقه ديگر كه در اماميه به وجود آمده است واقفيه ميباشد، دليل نامگذارى اين گروه را چنين ذكر شده: در شيعه اماميه كه قائل به امامت دوازده اماماند ميگويند: امام بعد از موسى بى جعفر فرزندش على بن موسي(ع) است و آنها ادّله متقن بر اين مطلب دارند، و هنگام كه امام هفتم رحلت نمود واقفيه قائل به امامت فرزند او على بن موسى نشدند.(19)
حال كه فرق و گروههاى كلامى شيعه روشن شد، خوب است توضيح داده شود كه آنهايى كه به اشتباه گاهى يك راوى را رئيس يك فرقه معرفى كردهاند، چنانكه عبدالقاهر بغدادى ميگويد: «اماميه كه مخال زيديه، كيسانيه هستند داراى پانزده فرقه ميباشند: كاميليه، محمديه، باقريه، ناووسيه، شحيطيه، عماريه، اسماعيليه، مباركيه، موسويه فطحيه، اثنا عشريه، هشاميه، زراريه، يونسيه، شيطانيه»;(20) كسانى كه اندكى آگاهى از تاريخ حديث و كلامى شيعه داشته باشند، ميدانند كه اينهايى كه عبدالقاهر بغدادى از آنها اسم برده اكثر آنها راويان حديث ميباشند نه رئيس گروه كلامى و بعضى ديگرى را اصل در كتب شيعه اسمى از آنها برده نشده و ارتباط به شيعه ندارند.
[1].ملل و نحل، شهرستاني، ابى الفتح محمد بن عبدالكريم، ج 1، ص 162 – 161، طبع 141 بيروت.
[2].مكشور، محمد جواد، طبع آستان قدس رضوي، ص 402 – 403.
[3].جزوه فرق و مذاهب كلامي، على رباني، ص 6 – 5.
[4].فرهنگ فرق اسلامي، ص 357.
[5].فرهنگ عقايد اسلامي، جعفر سبحاني، ج 4، ص 5، انتشارات توحيد.
[6].فرهنگ فرق اسلامي، محمدجواد شكور، ص 415.
[7].جزوه فرق و مذاهب كلامي، على رباني، ص 35.
[8].فرهنگ فرق اسلامي، محمدجواد شكور، ص 380.
[9].تاريخ فلسفه در اسلام، ميرمحمد شريف، ج 1، ص 375 – 374، انتشارات دانشگاه.
[10].جزوه مذاهب كلامي، على رباني، ص 95؛ ملل و نحل، جعفر سبحاني، ج 7، ص 53.
[11].سوره مائده، آيه 12.
[12].سوره اعراف، آيه 160.
[13].سوره توبه، آيه 36.
[14].فرهنگ فرق اسلامي، ص 214 – 216 با كمى اصلاح و نيز فرق و مذاهب كلامي، على رباني، ص 158.
[15].ملل و نحل، جعفر سبحاني، ج 7، ص 53.
[16].فرهنگ فرق اسلامي، ص 236.
[17].ملل و نحل، سبحاني، ج 7، ص 74 و نيز فرهنگ فرق اسلامي، ص 352 – 353.
[18].همان، ص 54 و نيز جزوه مكاتب اسلامي؛ رباني، ص 133 به بعد و فرهنگ اسلامي، ص 47.
[19].همان، ص 55 و نيز فرهنگ فرق اسلامي، ص 455 – 454.
[20].الفرق بين الفرق، امام عبدالقاهر بن طاهر بن محمد بغدادي، ص 60، دارالمعوفه بيروت، طبع دوم.
منبع : الشیعه
Going to put this arictle to good use now.