ماجراي نبش قبر حضرت رقيّه (ع) در سال 1242 شمسي
عالم بزرگوار مرحوم آيتالله علامه "ملاّ محمّد هاشم خراساني"* مينويسد: عالم جليل شيخ محمّدعلي شامي كه از جمله علماي نجف اشرف بود به حقير فرمود: جدّ مادري من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقي كه نَسَبش به سيّد مرتضي علمالهدي منتهي ميشد و سنّ شريفش بيش از 90 سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبي دختر بزرگ ايشان حضرت رقيّه دختر امام حسين عليهالسلام را در خواب ديد كه فرمودند: «به پدرت بگو: به والي بگويد: ميان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّيت است، بيايد قبر و لحد مرا تعمير كند.»
دختر به سيّد عرض كرد، ولي سيّد از ترس اهل تسنّن، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطي سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ترتيب اثري نداد. شب سوّم دختر كوچك سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، باز ترتيب اثري نداد. شب چهارم خود سيّد حضرت رقيّه را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: چرا والي را خبردار نكردي؟!
سيّد بيدار شد، صبح نزد والي شام رفت و خوابش را گفت. والي به علماء و صلحاء شام از شيعه و سنّي امر كرد كه غسل كنند و لباسهاي پاكيزه بپوشند، به دست هر كس قفل ورودي حرم مطهّر باز شد، همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند، پيکر را بيرون آورد تا قبر را تعمير كنند.
صلحاء و بزرگان از شيعه و سنّي در كمال آداب غسل كردند و لباس پاكيزه پوشيدند، قفل به دست هيچ كس باز نشد مگر به دست خود مرحوم سيّد، و چون ميان حرم آمدند كلنگ هيچ كدام بر زمين اثر نكرد، مگر به دست سيّد ابراهيم.
حرم را قُرق كردند و لحد را شكافتند. ديدند بدن نازنين حضرت رقيه سلامالله عليها، ميان لحد و كفن صحيح و سالم است اما آب زيادي ميان لحد جمع شده است.
سيّد در قبر رفت، همين كه خشت بالاي سر را برداشت ديدند سيّد افتاد. زير بغلش را گرفتند، هي ميگفت: «اي واي بر من.. واي بر من.. به ما گفته بودند يزيد لعنةالله عليه، زن غسّاله و كفن فرستاده ولي اکنون فهميدم دروغ بوده، چون دختر با پيراهن خودش دفن شده. من بدن را منتقل نميكنم، ميترسم بدن را منتقل كنم و ديگر به عنوان "رقيّه بنت الحسين" شناخته نشود و من نتوانم جواب بدهم.
سيّد بدن شريف را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز بدين گونه بالاي زانو خود نگه داشت و گريه ميكرد تا اينكه قبر را تعمير كردند.
وقت نماز كه مي شد سيّد بدن حضرت را بالاي جايي پاكيزه ميگذاشت. پس از فراغ از نماز برميداشت و بر زانو مينهاد، تا اينكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند، سيد بدن را دفن كرد. و از معجزه آن حضرت اين كه سيّد در اين سه روز احتياج به غذا و آب و تجديد وضو پيدا نكرد و چون خواست بدن را دفن كند دعا كرد كه خداوند پسري به او عطا فرمايد. دعاي سيّد به اجابت رسيد و در سن پيري خداوند پسري به او لطف فرمود که نام او را "سيّد مصطفي" گذاشت.
آنگاه والي واقعه را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت؛ او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف حضرت رقيّه و امّ كلثوم و سكينه را به سيد ابراهيم واگذار کرد.
اين قضيه در سال 1242 هجري شمسي رخ داده و در کتاب «معالي» هم اين قضيّه مجملاً نقل شده و در آخر اضافه کرده است: «فَنزلَ في قبرها و وَضع عليها ثوباً لفَّها فيه و أخْرجها، فإذا هي بنتٌ صغيرةٌ دُونَ البُلوغِ و كانَ متْنُها مجروحةً مِنْ كثرةِ الضَّرب» « آن سيّد جليل وارد قبر شد و پارچه اي بر او پيچيد و او را خارج نمود، دختر كوچكي بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده، و پشت شريفش از زيادي ضربات مجروح بود.»
پس از درگذشت سيّد ابراهيم، توليت آن مشاهد مشرفه به پسرش سيّد مصطفي و بعد از او به فرزندش سيّد عبّاس رسيد.
فرزندان سيّد ابراهيم دمشقي معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه هستند به گونهاي که هر گاه دست خود را به موضع دردناک بيماري بگذارند فوري آرام ميشود و اين اثر را از جدّ بزرگ خود به ارث بردهاند که اين خاصيت، ناشي از نگهداري بدن شريف آن مظلومه به مدت سه شبانهروز است.
اين موضوع پيش از اين به صورت روضهخواني از سوي حجتالاسلام سيد حسين مؤمني و حجتالاسلام سيد عبدالله فاطمينيا، در حرم مطهر امام رضا(ع) خوانده شده و مورد تأييد علما نيز قرار گرفته است.
*ملامحمد هاشم خراساني معروف به ثقةالاسلامي در سال (1242 ش) (1280 ق) در مشهد به دنيا آمد. پس از فرا گرفتن مقدمات علوم، رهسپار نجف اشرف گرديد و در مدت دوازده سال از محضر عالماني همچون آخوند خراساني و سيد اسماعيل صدر بهرهمند شد. ملاهاشم خراساني پس از بازگشت از نجف، راهي مشهد گرديد و در حوزه درس آيتاللَّه سيدعلي حائري يزدي شركت جُست و از آن پس به تحقيق و تاليف همت گمارد. آثار متعددي از ملامحمدهاشم خراساني به جاي مانده كه مهمترين آنها عبارتند از: مُنتَخَبُ التواريخ به فارسي در تاريخ معصومان و برخي از امامزادگانِ مدفون در ايران و نيز علمايي كه در مشهد، هرات، اصفهان و شيراز به خاك سپرده شدهاند ؛ حُسنُ العاقبةُ في سَعادَةِ الخاتَمه و نيز غايةُ الآمال في حُسنِ خواتيم الاعمال. اين عالم و مورخ گرانقدر سرانجام در بيست و هشتم اسفند 1312ش برابر با سوم ذيحجه 1352ق در هفتاد سالگي در مشهد به لقاءاللَّه پيوست و در همان شهر به خاك سپرده شد.