نجواهايى با يوسف زهرا عليه السلام
(1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند، از گذشتهى خود، اظهار پشيمانى كردند . يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلكه بىدرنگ آنان را بخشيد و از خداوند براى ايشان، بخشش خواست .
قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين . (58)
(يوسف) گفت: امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند، شما را مىبخشد و او مهربانترين مهربانان است
اى يوسف زهرا عليه السلام! ما نيز در حق شما، ستمهاى فراوانى كردهايم . ناسپاسىها و قدر ناشناسىهاى ما از شمارش بيرون است . با اين حال، بر اين باوريم كه بزرگوارى شما از كرم يوسف افزونتر است . پس عاجزانه از شما مىخواهيم در روز موعود، آنگاه كه به محضر مبارك شما آمديم، ستمهاى ما را فراموش كنيد . ناسپاسىهاى ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد . از خداوند نيز براىمان آمرزش بخواهيد .
(2) برادران يوسف با متاعى اندك و ناچيز براى خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند; متاعى كه در برابر شوكت و شكوه آستان يوسف، چيزى جز شرمندگى براى برادران نداشت . شايد آنان به متاع خود مىنگريستند و نگاهى نيز به جلال و جبروت يوسف مىافكنند . آنگاه از متاع ناچيز خود، شرمنده مىشدند .
يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين . (59) اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فراگرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى) با خود آوردهايم . پيمانهى ما را پر كن و بر ما تصدق و بخشش فرما; زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش مىدهد .
با اين حال، يوسف كريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانهى آنان را پر كرد .
اى يوسف زهرا عليه السلام! ما نيز خريدار مهر شماييم، ولى براى بار يافتن به آستان بلند شما، چيزى نداريم . اگر هم داشته باشيم، بضاعتى است ناچيز كه نگاه به آن و يادآورى آن، عرق شرمندگى بر جبينمان مىنشاند . با اين حال، عاجزانه از شما مىخواهيم كه يوسفگونه ما را بپذيريد و كريمانه بر ما نظر كنيد و پيمانهى ما را پر سازيد .
(3) يوسف نه به تقاضاى پدر، بلكه از جانب خود، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا يابد و چشمانش بينا شود .
اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى يات بصيرا . (60)
اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بكشيد تا بينا شود .
اى يوسف زهرا عليه السلام! چشمان بصيرت ما به دليل گناهان و نافرمانىها نابينا شدهاند و اگر چنين نبودند هيچگاه از افتخار روشن شدن به چهرهى دلرباى شما محروم نمىگشتند . آيا چشمى كه هزاران آلودگى بر آن نشسته است، شايستگى دارد كه تصوير آن عزيز مهپيكر را در آغوش بگيرد؟ پردهاى كه بر ديدگان ما افتاده، آنقدر ضخيم است كه دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها يد بيضاى شما مىتواند آن را فرو افكند .
اى يوسف زهرا عليه السلام! ما يعقوب نيستيم، اما شما از يوسف، كريمتر و بخشندهتريد . بر ديدگان نابيناى ما نظرى افكنيد تا شايستگى ديدار چهرهى زيباى شما را بيابد و از نگريستن به آن، مست و سرشار شود .
(4) خشكسالى، هفتسال مصر را فرا گرفت . آنچه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبير و حكومتيوسف بر آن سامان بود .
قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم . (61)
(يوسف) گفت: مرا سرپرست گنجينههاى سرزمين (مصر) قرار ده; زيرا نگهدارنده و آگاهم .
او بود كه بر مصر حكم راند و به سرانگشت تدبير خود، آنجا را از خشكسالى، رهايى بخشيد .
اى يوسف زهرا عليه السلام! در دلهاى ما، نه هفتسال، كه عمرى استخشكسالى، حكم مىراند . در اين دلهاى خشكيده و تفتيده، نه گل محبتى مىرويد، نه شكوفهى حضورى به بار مىنشيند و نه شقايق وصالى مىشكفد . آنچه اين دلهاى قحطى زده را از نعمت و خرمى، سرشار مىكند، سرانگشت تدبير شماست . بيا و بر دلهاى ما حكومت كن; كه اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمىرسد .
رواق منظر چشم من آشيانهى توست | كرم نما و فرودآ كه خانه، خانهى توست |
(5) يوسف مشتاق ديدار برادر خويش، بنيامين بود . از اينرو، خود، زمينهى وصال را فراهم كرد .
فلما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم . . . فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى . (62)
و هنگامى كه (يوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: (بار ديگر كه آمديد) آن برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد . . . و اگر او را نزد من نياوريد، پيمانهاى (از غله) نزد من نخواهيد داشت .
اى يوسف زهرا عليه السلام! سرگذاردن بر گامهاى مبارك شما و بوسيدن آن، رؤياى شيرين ما و آرزوى ديرين ماست .
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد | كشيدهايم در آغوش آرزوى تو را |
و اين آرزو، بلند است و دست نايافتنى; زيرا ما كجا و آستان بلند شما كجا! اما كريمان هميشه بزرگى خود را مىبينند، نه خردى نيازمندان را .
آخر چه زيان افتد سلطان ممالك را | كو را نظرى، روزى بر حال گدا افتد؟ |
اگر شما منتظريد كه ما، خود، در اين راه، گام نهيم و شايستگى وصال را در خويش فراهم آوريم، به يقين بدانيد كه ما را پاى آمدن اين راه نيست . شما يوسف گونه، كرم كنيد و زمينهى اين وصال را فراهم آوريد .
(6) چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشن وصال دميد، يوسف رو به برادران كرد و گفت: به سوى كنعان روانه شويد و همهى خاندانتان را همراه خود بياوريد . او نيكان را از بدان جدا نكرد و همه را به محضر خويش فراخواند .
و اتونى باهلكم اجمعين . (63)
و همهى نزديكان خود را نزد من آوريد .
اى يوسف زهرا عليه السلام! درست است كه يوسف، همهى خاندان برادرانش را فراخواند، ولى امام رضا عليه السلام نيز فرموده است:
الامام الوالد الشفيق . (64)
امام همان پدر مهربان است .
شايد ما فرزندان نافرمانى باشيم، ولى مگر برادران يوسف چنين نبودند؟ مانيز عاجزانه از شما مىخواهيم آنگاه كه روز موعود فرا رسيد، همهى ما را بدون جدا كردن بدان از نيكان، با بزرگوارى به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهرهمند سازيد .
خدايا! مىدانيم مهر اولياى تو، متاع گرانقدرى است كه آن را در هر دلى نمىنشانى; زيرا هر سينهاى را گنجايش آن نيست، ولى مگر فراخى سينهها به دست تو نيست؟
بارالها! مىدانيم كه اين گوهر درخشان تنها در صدفهاى پاك مىرويد، ولى مگر سيل رحمت تو از زدودن آلودگىهاى دلهاى ما ناتوان است؟
پروردگارا! بسيارى خدمتگزار بارگاه اويند . آيا اگر نانخور ديگرى به آنان افزوده شود، به آستان او زيانى مىرسد؟
يارب! اندر كنف سايهى آن سرو بلند
گر من سوخته، يك دم بنشينم، چه شود؟
پروردگارا! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندى، مهر يوسف زهرايت را نيز تو در دل ما بنشان . عشقى ده جان سوز كه از سوز آن، جهانى بسوزد و از آن سوزش، شعلهاى فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد . آمين .
زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد | به كام غمزدگان غمگسار باز آيد | |
در انتظار خدنگش همى تپد دل صيد | خيال آنكه به رسم شكار باز آيد | |
مقيم بر سر راهش نشستهام چون گرد | بدان هوس كه بدين رهگذار باز آيد | |
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم | بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد | |
چه جورها كه كشيدند بلبلان از دى | به بوى آن كه دگر نوبهار باز آيد | |
زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ | كه همچو سرو به دستم نگار باز آيد
|