وحدت مذاهب اسلامی ! – قسمت دوم
در قسمت اول، تعریف منابع معتبر اهل تسنن را از پیامبر دیدیم حال مواردی از مخالفتهای علنی عمر خلیفه دوم با پیامبر(ص) را مرور می کنیم :
صلح حدیبیه:
پیغمبر(ص) در روز دوشنبه اول ذیقعده سال ششم هجری به منظور عمره از مدینه خارج شد. هزار و چهارصد نفر از مهاجر و انصار و سی شتر برای قربانی همراه او بودند، هنگام حرکت شمشیرها همه در غلاف بود لذا عمربن خطاب گفت: یا رسول الله آیا از ابوسفیان و اصحاب او که خود را برای جنگ آماده نکرده اند می ترسی؟
پیامبر فرمود: من در حال عمره هستم و سلاح حمل نمی کنم. در میان راه به پیامبر اطلاع دادند که خالدبن ولید با سپاهی از قریش که دویست نفر سواره به سرکردگی عکرمه بن ابی جهل در میان آنهاست در نزدیکی مکه موضع گرفته اند.
پیامبر(ص) همراهان را جمع نموده از آنان بیعت گرفت که تا پای جان با مشرکین بجنگند (بیعت رضوان) . ابن عباس در این مورد می گوید: خداوند مسلمانان را با پرتاب سنگ برایشان پیروز گردانید بطوریکه آنها را تا داخل خانه ها تعقیب کردند. وقتی قریش دیدند قادر به مقابله با پیغمبر و یاران آن حضرت نیستند لذا درخواست صلح نمودند و پیامبر(ص) نیز از جانب خدا مأمور شدند که شرایط صلح را بپذیرند. بخاری در آخر کتاب شروط، صحیح خود حدیثی نقل می کند که عمر می گوید: به پیغمبر(ص) گفتم: آیا تو پیامبر بر حق خدا نیستی؟
فرمود: چرا.
گفتم: پس چرا در دین خود پستی نشان دهیم ؟
در این هنگام پیغمبر فرمود: من پیغمبر خدا هستم و نافرمانی او را نخواهم کرد! و خدا هم یاور من است.
عمر گفت: من به پیغمبر گفتم: مگر تو نمی گفتی ما به زودی به خانه خدا می رسیم و آن را طواف می کنیم؟
فرمود: چرا ولی آیا گفتم امسال؟
گفتم: نه.
فرمود: پس این را بدان که به خانه خدا می آیی و آن را طواف می کنی…
احمدبن حنبل از مسور بن مخرمه و مروان بن الحکم در مسند خود و حلبی در سیره خود، «غزوه حدیبیه» و سایر مورخان روایت کرده اند که عمر سخنان پیغمبر را رد می کرد.
ابوعبیده جراح گفت: ای پسر خطاب نمی شنوی که پیغمبر چه می فرماید؟ می فرماید: نعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
(سیره حلبیه)
سپاه اسامه بن زید:
یکی دیگر از مواردی که عمر بن الخطاب در زمان حیات پیامبر(ص) با آن حضرت مخالفت نموده جریان سپاه اسامه بن زید بوده است. این سپاه را پیامبر(ص) در آخرین روزهای حیات خود در سال۱۱ هجری برای جنگ با روم در سرزمین اردن و جبران شکست قبلی بسیج کرد. پیغمبر اسلام(ص) برای این سپاه اهمیت زیادی قائل بودند لذا کلیه بزرگان مهاجر و انصار امثال ابوبکر و عمر و ابوعبیده جراح و سعدبن ابی وقاص را در سپاه اسامه بن زید گرد آوردند و خود علیرغم بیماری شدید خود شخصا به مبارزه سپاه رفته و پرچم را به دست مبارک خود برای اسامه بن زید برافراشت و فرمود به نام خدا و در راه او جهاد کن و با هر کسی منکر خداست پیکار نما.
در این هنگام عده ای از اصحاب به خاطر کم سن و سالی اسامه به پیامبر اعتراض نمودند و آن بزرگوار با همان حال بیماری بر منبر رفته و طی سخنانی لیاقت و صلاحیت او را تایید نمودند و فرمودند:
خدا لعنت کند کسی را که در سپاه اسامه گرد نیاید.
لیکن با همه این تلاشها عده ای از اصحاب و پیش از همه عمر و ابوبکر از همراهی با سپاه اسامه تخلف ورزیده و به همراه او نرفتند. (طبقات ابن سعد و سیره حلبیه و سیره دحلانی)
مخالفت با پیامبر(ص) در جریان غدیر:
عمر و ابوبکر و دیگر منافقین که از مدتها پیش از تصریح پیامبر(ص) به جانشین علی(ع) خود با خبر بودند بارها به اتفاق منافقین دیگر اقدام به مخالفت نمودند تا پیش از فرا رسیدن غدیر و قطعی و رسمی شدن این مسئله مانع از آن گردند.
لذا یکبار در جنگ تبوک چندین بار بوسیله سم و بارها به صورت ترور اقدام به قتل پیامبر(ص) نمودند لیکن توطئه آنها خنثی گردید.
فرار عمر از جنگ ها:
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان نوشته اند. بعد از قرارداد صلح اکثر صحابه خصوصا عمربن الخطاب عصبانی بودند و با رسول خدا(ص) عتاب نمودند و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید؟
حضرت فرمود: اگر میل به جنگ دارید مختارید فلذا حمله کردند و چون قریش آمادگی داشتند مقابله به مثل کردند و کفار چنان شکستی به ایشان دادند که از مقابل پیامبر هم فرار نموده و به صحرا رفتند، حضرت به علی فرمود: شمشیر بردار و جلو قریش را بگیر، قریش به محض دیدن علی(ع) بازگشتند.(شبهای بشاور،ص۶۲۹)
بعلاوه حافظ ابونعیم اصفهانی در حلیه الولیاء و محمدبن طلحه شافعی در کفایت الطالب و محمدبن اسماعیل بخاری در صحیح صریحا نوشته اند عمر دو مرتبه در جنگ فرار کرد و برگشت ابن ابی الحدید در قصائد هفتگانه که به نام علویات سبع در ستایش علی(ع) سروده چنین می گوید:
به جای شما ای دو خلیفه بزرگوار عذرخواهی می کنم (از شکست و فرار نمودن از میان یهود بی قابلیت) زیرا مرگ در نظر هر فردی مغبوض و ادامه زندگی محبوب است. شما هم مانند همه از چشیدن مرگ بیزار بودید و حال آنکه مرگ به دنبال هر کسی هست پس چگونه به اختیار خود مرگ را بخواهید و لذت او را بچشید.
ممانعت از نوشتن وصیت نامه پیامبر(ص):
بخاری در صفحه ۱۱۸جلد دوم صحیح، مسلم در آخر کتاب وصیت، ابن ابی الحدید در صفحه۵۶۳ جلد دوم شرح نهج البلاغه می نویسند :
رسول اکرم(ص) در بستر بیماری بوده و اصحاب به عیادت ایشان رفتند حضرت فرمودند:
دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید.
و نیز غزالی در جلد چهارم سرالعالمین و سبط بن جوری در ص ۲۶ تذکره آورده که پیامبر(ص) فرمودند:
… تا زایل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من( یعنی امر خلافت) بنویسم برای شما کتابی را که بعد از من اختلاف پیدا نکنید.
پس عمر گفت :
واگذارید این مرد را (یعنی رسول خدا را) زیرا که او هذیان می گوید کتاب خدا ما را بس است.
لذا اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند، بعضی به طرفداری از عمر و عده ای در تایید سخن پیامبر بهم ریختند و فریاد و صدا بلند شد و حضرت فرمودند: برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.
در این باره علماء منصف و متفکر اهل سنت نظیر قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نوری در شرح صحیح مسلم نوشته اند که :
گوینده این کلام هرکه بوده اصلا ایمان به رسول خدا(ص) نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه او عاجز بوده است.
منبع : پدر مهربان