ويژه نامه متني ولادت امام جواد (ع)
شناسنامه امام جواد (ع)
زندگانی ابوجعفر محمد الجواد ابن علی الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام، نهمین امام از اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین. امام جواد علیه السلام در شب جمعه 19 ماه مبارک رمضان یا 15 این ماه یا روز جمعه 10 رجب در شهر مدینه به دنیا آمد. قولی که در کتاب مصباح المتهجد آمده، تاریخ اخیر را تایید می کند.
در آن جا آمده است: ابن عیاش گوید این دعا به وسیله استاد بزرگ ابوالقاسم رضی الله عنه آمده است که: «اللهم انی اسئلک بالمولودین فی رجب محمد بن علی الثانی و ابنه علی بن محمد المنتجب الدعاء». وی می نویسد: ابن عیاش گفته است: روز دهم رجب، میلاد ابوجعفر ثانی است.
آن حضرت در روزگار خلافت معتصم، روز شنبه آخر ذی القعده یا آخر ذی الحجه یا پنجم یا ششم ذی الحجه در روز سه شنبه سال 220 هجری در بغداد چشم از جهان فروبست. و در مقابر قریش در پشت قبر جدش امام موسی کاظم علیه السلام به خاک سپرده شد. مدت عمر وی بیست و پنج سال بود.
کلینی گوید: عمر آن حضرت 25 سال و 2 ماه و 18 روز و بنا بر قول دیگری سه ماه و بیست و دو روز بود.
ابن خشاب گوید: امام جواد علیه السلام، 25 سال و سه ماه و 18 روز زیست و شیخ مفید عمر آن حضرت را 25 سال و اندی می داند.
از این مدت، وی هشت یا هفت سال و چهار ماه و دو روز با پدرش و 17 یا 18 سال، بیست روز کمتر، پس از پدرش زیست. که این همان مدت امامت و خلافت آن حضرت به شمار می رود و مصادف با دوران پادشاهی مامون است. آن حضرت در اوایل دوران خلافت معتصم وفات یافت. برخی وفات آن حضرت را در دوران خلافت واثق دانستهاند. حافظ عبدالعزیز بن اخضر جنابذی در معالم العترة الطاهرة از محمد بن سعید نقل کرده است که گفت: محمد بن علی علیه السلام، در زمان خلافت الواثق بالله به قتل رسید. شاید این اشتباه برای وی از آن جا پیش آمده که واثق بر آن حضرت نماز گزارد. بلکه سخن صحیح آن است که امام جواد علیه السلام در عهد خلافت معتصم از دنیا رفت. زیرا مردم در سال 227 هجری با واثق برای خلافت بیعت کردند. تنها توجیه برای قول جنابذی آن است که شاید مقصود وی آن بوده که واثق در زمان خلافت معتصم، آن حضرت را با خورانیدن سم به قتل رسانیده است.
مادر امام جواد علیه السلام
مادر آن حضرت کنیزی بود که او را «سکن مریسیه» و یا «سبیکه» می خواندند. برخی علاوه بر این دو نام، از مادر آن حضرت با نام های دیگری نیز یاد کردهاند هم چون سبیکه، نوبیه و سکینه، که شاید این نام آخر صورت تصحیف شده سبیکه باشد، خیزران و دره. امام رضا علیه السلام این زن را خیزران می خواند و گفتهاند نامش ریحان و قبطی و مکنی به ام الحسن بود.
کنیه امام جواد علیه السلام
او را با کنیه ابو جعفر یاد می کردند. همچنین برای آن که با امام باقر علیه السلام، که او هم کنیه ابو جعفر داشت، اشتباه نشود کنیه وی را ابوجعفر ثانی ذکر می کردند.
لقب آن حضرت
آن حضرت را القابی بود مانند جواد و قانع و نجیب و تقی. اما از همه القاب وی مشهورتر لقب جواد بود.
نقش انگشتری آن حضرت
«نعم القادر الله» بوده است.
فرزندان آن حضرت
شیخ مفید گوید: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: پسرانش علی (امام دهم) و موسی و دخترانش فاطمه و امامه. آن حضرت به جز آن دو پسری که ذکر کردیم، پسر دیگری نداشت.
ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: علی (امام دهم) و موسی و حکیمه و خدیجه و ام کلثوم.
ابوعبدالله حارثی گوید: امام علیه السلام فقط دو دختر به نام های فاطمه و امامه داشت.
منبع: سیره معصومان جلد 5
نویسنده: سید محسن امین
امام خردسال
از آن جا كه حضرت جواد علیه السلام نخستين امامى بود كه در كودكى به منصب امامت رسيد، طبعا نخستين سؤالى كه در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى رسد، اين است كه چگونه يك نوجوان مى تواند مسئوليت حساس و سنگين امامت و پيشوايى مسلمانان را بر عهده بگيرد؟ آيا ممكن است انسانى در چنين سنى به آن حد از كمال برسد كه بتواند جانشين پيامبر خدا باشد؟ و آيا در امت هاى پيشين چنين چيزى سابقه داشته است؟
در پاسخ اين سؤال ها بايد توجه داشت: درست است كه دوران شكوفايى عقل و جسم انسان معمولا حد و مرز خاصى دارد كه با رسيدن آن زمان، جسم و روان به حد كمال مى رسند، ولى چه مانعى دارد كه خداوند قادر حكيم، براى مصالحى، اين دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود كوتاه ساخته، در سال هاى كمترى خلاصه كند. در جامعه بشريت از آغاز تاكنون افرادى بودهاند كه از اين قاعده عادى مستثنا بودهاند و در پرتو لطف و عنايت خاصى كه از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنين كودكى به مقام پيشوايى و رهبرى امتى نائل شدهاند.
براى اين كه مطلب بهتر روشن شود ذيلا مواردى از اين استثناها را يادآورى مى كنيم:
- 1- قرآن مجيد درباره حضرت يحيى و رسالت او و اين كه در دوران كودكى به نبوت برگزيده شده است، مى فرمايد: «ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(1)
بعضى از مفسران كلمه «حكم» را در آيه بالا به معناى هوش و درايت گرفتهاند و بعضى گفتهاند: مقصود از اين كلمه، «نبوت» است. مؤيد اين نظريه رواياتى است كه در كتاب «اصول كافى» نقل شده است، از آن جمله، روايتى از امام پنجم وارد شده است كه حضرت طى آن با تعبير «حكم» در آيه مزبور، به «نبوت» حضرت يحيى در خردسالى استشهاد مى كند و مى فرمايد: پس از درگذشت زكريا، فرزند او يحيى كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «يا يحيى خذالكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا؛ اى يحيى كتاب (آسمانى) را با نيرومندى بگير، و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم».(2)
- 2- با اين كه براى آغاز تكلم و سخن گفتن كودك معمولا زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى دانيم كه حضرت عیسی عليه السلام در همان روزهاى نخستين تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (كه به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنيا آورده بود و به اين جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) به شدت دفاع كرد و ياوههاى معاندين را با منطق و دليل رد كرد، در صورتى كه اين گونه سخن گفتن و با اين محتوا، در شان انسان هاى بزرگسال است.
قرآن مجيد گفتار او را چنين نقل مى كند: (عيسى) گفت: «بى شك من بنده خدايم، به من كتاب (آسمانى – انجيل) عطا فرموده و مرا در هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده است، و مرا تا آن زمان كه زندهام به نماز و زكات توصيه فرموده و (نيز مرا) به نيكى در حق مادرم سفارش كرده و جبار و شقى قرار نداده است».(3)
با توجه به آن چه گفته شد به اين نتيجه مى رسيم كه قبل از امامان نيز، مردان الهى ديگرى از اين موهبت و نعمت الهى برخوردار بودهاند و اين امر اختصاص به امامان ما نداشته است.
گفتار امامان در اين زمينه
از بررسى تاريخ زندگانى امامان استفاده مى شود كه اين مسئله در زمان خود آنان مخصوصا عصر امام جواد عليه السلام نيز مطرح بوده و آنان هم با همين استدلال پاسخ دادهاند. به عنوان نمونه توجه شما را به سه روايت در اين زمينه جلب مى كنيم:
- 1- على بن اسباط، يكى از ياران امام رضا و امام جواد عليهماالسلام مى گويد: روزى به محضر امام جواد علیه السلام رسيدم، در ضمن ديدار، به سيماى حضرت خيره شدم تا قيافه او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر براى ارادتمندان آن حضرت بيان كنم.(4)
درست در همين لحظه امام جواد عليه السلام كه گويى تمام افكار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجه كرد و فرمود: اى على بن اسباط! كارى كه خداوند در مسئله امامت انجام داده، مانند كارى است كه در مورد نبوت انجام داده است. خداوند درباره حضرت یحیی عليه السلام مى فرمايد: «ما به يحيى در كودكى فرمان نبوت داديم».(5)
و درباره حضرت یوسف عليه السلام مى فرمايد: «هنگامى كه او به حد رشد رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم».(6) و درباره حضرت موسی عليه السلام مى فرمايد: «و چون به سن رشد و بلوغ رسيد، به او حكم (نبوت) و علم داديم».(7) بنابراين همان گونه كه ممكن است خداوند، علم و حكمت را در سن چهل سالگى به شخصى عنايت كند، ممكن است همان حكمت را در دوران كودكى نيز عطا كند.(8)
- 2- يكى از ياران امام رضا عليه السلام مى گويد: در خراسان در محضر امام رضا علیه السلام بوديم. يكى از حاضران به امام عرض كرد: سرور من، اگر (خداى نخواسته) پيش آمدى رخ دهد، به چه كسى مراجعه كنيم؟ امام فرمود: به فرزندم ابو جعفر.(9) در اين هنگام آن شخص سن حضرت جواد عليه السلام را كم شمرد، امام رضا عليه السلام فرمود: خداوند عيسى بن مريم را در سنى كمتر از سن ابو جعفر، رسول و پيامبر و صاحب شريعت تازه قرار داد.(10)
- 3- امام رضا عليه السلام به يكى از ياران خود به نام «معمر بن خلاد» فرمود: «من ابو جعفر را در جاى خود نشاندم و جانشين خود قرار دادم، ما خاندانى هستيم كه كوچكتران ما مو به مو از بزرگانمان ارث مى برند!».(11)
گرداب اعتقادى
اما بر رغم تمام آن چه در مورد امكان رسيدن به مناصب بزرگ الهى در سن خردسالى گفته شد، هنوز مشكل كوچكى سن حضرت جواد، نه تنها براى بسيارى از افراد عادى از شيعيان حل نشده بود، بلكه براى برخى از بزرگان و علماى شيعه نيز جاى بحث و گفتگو داشت. به همين جهت پس از شهادت امام رضا عليه السلام و آغاز امامت فرزند خردسالش، حضرت جواد، شيعيان – به ويژه شيعيان عامى – با گرداب اعتقادى خطرناك و در نوع خود بى سابقهاى مواجه شدند و كوچكى سن آن حضرت به صورت يك مشكل بزرگ پديدار گرديد.
«ابن رستم طبرى»، از دانشمندان قرن چهارم هجرى، مى نويسد: «زمانى كه سن او (حضرت جواد علیه السلام) به شش سال و چند ماه رسيد، مامون پدرش را به قتل رساند و شيعيان در حيرت و سرگردانى فرو رفتند و در ميان مردم اختلاف نظر پديد آمد و سن ابو جعفر را كم شمردند و شيعيان در ساير شهرها متحير شدند».(12)
به همين جهت، شيعيان اجتماعاتى تشكيل دادند و ديدارهايى با امام جواد علیه السلام به عمل آوردند و به منظور آزمايش و حصول اطمينان از اين كه او داراى علم امامت است، پرسش هايى را مطرح كردند و هنگامى كه پاسخ هاى قاطع و روشن و قانع كننده دريافت كردند، آرامش و اطمينان يافتند.
مورخان در اين زمينه مى نويسند: چون امام رضا عليه السلام در سال دويست و دو رحلت نمود، سن ابوجعفر نزديك به هفت سال بود، از اين رو در بغداد و ساير شهرها در بين مردم اختلاف نظر پديد آمد.
«ريان بن صلت»، «صفوان بن يحيى»، «محمد بن حكيم»، «عبدالرحمن بن حجاج» و «يونس بن عبدالرحمن»، با گروهى از بزرگان و معتمدين شيعه، در خانه «عبدالرحمن بن حجاج»، در يكى از محلههاى بغداد به نام «بركه زلزل» (13) گرد آمدند و در سوك امام به گريه و اندوه پرداختند…
يونس به آنان گفت: دست از گريه و زارى برداريد، (بايد ديد) امر امامت را چه كسى عهده دار مى گردد؟ و تا اين كودك (ابو جعفر) بزرگ شود، مسائل خود را از چه كسى بايد بپرسيم؟!
در اين هنگام «ريان بن صلت» برخاست و گلوى او را گرفت و فشرد، و در حالى كه به سر و صورت او مى زد، با خشم گفت: تو نزد ما تظاهر به ايمان مى كنى و شك و شرك خود را پنهان مى دارى؟! اگر امامت او از جانب خدا باشد حتى اگر طفل يك روزه باشد، مثل پيرمرد صد ساله خواهد بود، و اگر از جانب خدا نباشد حتى اگر صد ساله باشد، چون ديگران يك فرد عادى خواهد بود، شايسته است در اين باره تامل شود. در اين هنگام حاضران به توبيخ و نكوهش يونس پرداختند.(14)
در آن موقع، موسم حج نزديك شده بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد و شهرهاى ديگر رهسپار حج شدند و به قصد ديدار ابو جعفر عازم مدينه گرديدند، و چون به مدينه رسيدند، به خانه امام صادق عليه السلام كه خالى بود، رفتند و روى زيرانداز بزرگى نشستند. در اين هنگام عبدالله بن موسى، عموى حضرت جواد علیه السلام، وارد شد و در صدر مجلس نشست.
يك نفر به پاخاست و گفت: اين پسر رسول خداست، هر كس سؤالى دارد از وى بكند. چند نفر از حاضران سؤالاتى كردند كه وى پاسخ هاى نادرستى داد!…(15) شيعيان متحير و غمگين شدند و فقها مضطرب گشتند و برخاسته قصد رفتن كردند و گفتند: اگر ابو جعفر مى توانست جواب مسائل ما را بدهد، عبدالله نزد ما نمى آمد و جواب هاى نادرست نمى داد! در اين هنگام درى از صدر مجلس باز شد و غلامى بنام «موفق» وارد مجلس گرديد و گفت: اين ابو جعفر است كه مى آيد، همه به پاخاستند و از وى استقبال كرده سلام دادند. امام وارد شد و نشست و مردم همه ساكت شدند.
آن گاه سؤالات خود را با امام در ميان گذاشتند و وقتى كه پاسخ هاى قانع كننده و كاملى شنيدند، شاد شدند و او را دعا كردند و ستودند و عرض كردند: عموى شما، عبدالله چنين و چنان فتوا داد.
حضرت فرمود: عمو! نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستى و به تو بگويد: با آن كه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادى؟! (16) «اسحاق بن اسماعيل» كه آن سال همراه اين گروه بود، مى گويد: من نيز در نامهاى ده مسئله نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم. در آن موقع همسرم حامله بود. با خود گفتم: اگر به پرسش هاى من پاسخ داد، از او تقاضا مى كنم كه دعا كند خداوند بچهاى را كه همسرم به آن آبستن است، پسر قرار دهد. وقتى كه مردم سؤالات خود را مطرح كردند، من نيز نامه را در دست گرفته بپاخاستم تا مسائل را مطرح كنم. امام تا مرا ديد، فرمود: اى اسحاق! اسم او را «احمد» بگذار! به دنبال اين قضيه همسرم پسرى به دنيا آورد و نام او را «احمد» گذاشتم.(17)
اين ديدار و بحث و گفتگو و ديدارهاى مشابه ديگرى كه با امام جواد عليه السلام صورت گرفت(18) مايه اطمينان و اعتقاد كامل شيعيان به امامت آن حضرت گرديد و ابرهاى تيره ابهام و شبهه را از فضاى فكر و ذهن آنان كنار زد و خورشيد حقيقت را آشكار ساخت.
پى نوشت
(1). و آتيناه الحكم صبيا (سوره مريم: 12).
(2). اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 382 (باب حالات الائمة في السن).
(3). قال انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلني مباركا اينما كنت و اوصاني بالصلوة والزكاة مادمت حيا و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا (سوره مريم: 30-32) از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حضرت عیسی عليه السلام در آن زمان كه سخن گفت، «نبى» بوده و هنوز منصب «رسالت» نداشته است و در سن هفت سالگى به مقام رسالت نائل گرديده است. بنابراين هيچ استبعادى ندارد كه ائمه اطهار عليهم السلام هم در سنى همانند سن حضرت عيسى به منصب امامت برسند. (كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه. ق، ج 1، ص 382).
(4). از سخن على بن اسباط استفاده مى شود كه آن حضرت در آن زمان پيروانى هم در مصر داشته است و آنان علاقهمند بودهاند با خصوصيات جسمى حضرت آشنا شوند.
(5). و آتيناه الحكم صبيا. (سوره مريم: 12).
(6). ولما بلغ اشده آتيناه حكما و علما. (سوره يوسف: 22).
(7). ولما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما و علما. (سوره قصص: 14).
(8). كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 384 (باب حالات الائمة في السن) و ص 494 و نيز ر.ك به: قزوينى، سيد كاظم، الامام الجواد من المهد الى اللحد، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه.ق، ص 232 – مسعودى، اثبات الوصية، الطبعة الرابعة، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1374 ه.ق، ص 211.
(9). ابوجعفر كنيه امام جواد عليه السلام است، ايشان را براى تمايز از امام باقر عليه السلام ابوجعفر ثانى مى نامند.
(10). كلينى، همان كتاب، ج 1، ص 322 و 384 – شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى، ص 319 – فتال نيشابورى، روضة الواعظين، الطبعة الاولى، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1406 ه.ق، ص 261 – على بن عيسى الاربلى، كشف الغمة، تبريز، مكتبة بنى هاشمى، 1381 ه.ق، ج 3، ص 141 – طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، المكتبة الاسلامية، ص 346.
(11). شيخ مفيد، همان كتاب، ص 318 – طبرسى، همان كتاب، ص 346 – على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ص 141 – مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 21 – كلينى، همان كتاب ص 320.
(12). دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى، 1363 ه.ش، ص 204.
(13). در برخى از منابع «بركه زلول» آمده است، ولى گويا «زلزل» صحيح است، زيرا برخى مى نويسند: اين بركه را «زلزل» غلام «عيسى بن جعفر بن منصور» حفر و آن را براى مسلمانان وقف نمود و از اين جهت به وى منسوب گرديد (مقرم، سيد عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد عليه السلام، ترجمه دكتر پرويز لولاور، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس، 1370 ه.ش، ص 109، پاورقى). ياقوت حموى مى نويسد: ابراهيم موصلى نوازنده، «برصوما» و «زلزل» را از اطراف كوفه به بغداد آورد و به آن دو، موسيقى و آواز عربى آموخت و آنان از اين طريق به دربار راه يافتند و مورد توجه خلفا واقع شدند. نام اصلى زلزل، منصور، و خواهر او همسر ابراهيم موصلى بوده است (معجم البلدان، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1399 ه.ق، ج 1، ص 402).
(14). يونس و همچنين صفوان بن يحيى از اصحاب اجماعاند يعنى دانشمندان اماميه بر درستى و صحت روايات و احاديث آنان اتفاق نظر دارند. يونس از نظر جلالت قدر و عظمت معنوى در رتبه بسيار والايى قرار داشته و از طرف پيشوايان ما، مورد تمجيد فراوان واقع شده است و دانشمندان علم رجال، در ستايش او داد سخن دادهاند. با اين اوصاف، وقتى شخصيت بزرگ و استوارى مانند او چنين اظهاراتى بكند، وضع توده مردم و عوام شيعيان روشن است! از اين نظر بعضى از دانشمندان معاصر نتوانسته باور كند كه وى چنين سخنى بگويد، از اين رو گفتار او را بدين گونه توجيه كرده كه مقصود او از جمله: «گريه را كنار بگذاريد» امتحان و آزمايش حاضران در مجلس بوده تا آنان كه در مقابل حق معرفتى استوار دارند شناخته شوند تا شايد او بتواند در ارشاد و راهنمايى كسى كه از امام منحرف شده است، تلاشى كرده باشد! (نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد عليه السلام ص 110، پاروقى).
(15). در اين جا مورخان سؤال ها و جوابها را نوشتهاند، ولى ما به منظور رعايت اختصار از نقل آن ها صرفنظر كرديم.
(16). مجلسى، بحارالانوار، الطبعة الثانية، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه.ق، ج 50، ص 98-100 (به نقل از عيون المعجزات) – محمد بن جرير الطبرى، ابن رستم، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضي، 1363 ه.ش، ص 204-206 – مسعودى، اثبات الوصية الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحيدرية، 1374 ه.ق، ص 213-215 (با اندكى اختلاف در عبارات) -قرشي، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه.ش، ص 642-644 – مرتضى العاملي، جعفر، نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد عليه السلام، ترجمه سيد محمد حسينى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه.ش، ص 27-29.
(17). مسعودى، همان كتاب، ص 215.
(18). مجلسى، همان كتاب، ص 90 – مسعودى همان كتاب، ص 210 – شيخ مفيد، الاختصاص، تصحيح و تعليق: علي اكبر الغفاري، منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية – قم المقدسة، ص 102.
منبع: سیره پیشوایان، صفحه 534
نویسنده: مهدی پیشوائی
بررسی امامت حضرت جواد علیه السلام در خردسالی
حضرت امام محمد تقی علیه السلام نهمین پیشوای شیعیان، یگانه فرزند حضرت رضا علیه السلام است که در روز دهم رجب سال 195 هجری قمری در مدینه چشم به دیدار جهان گشود. آن حضرت در هفت سالگی به مقام امامت رسید، و در 25 سالگی به سجده شهادت نشست.
در میان امامان معصوم علیه السلام سه امام در خردسالی به امامت رسیدند: امام جواد علیه السلام در هفت سالگی، امام هادی علیه السلام در نُه سالگی و حضرت مهدی عجل الله در پنج سالگی. از این رو، از همان عصر این سؤال مطرح شد که با توجه به مقام بسیار ارجمند امامت، چگونه انسانی در خردسالی به امامت می رسد؟ چرا که دوران شکوفایی رشد و عقل در مردان، به طور معمول از پانزده سالگی شروع و در چهل سالگی به تکامل می رسد. و نظر به این که این مسأله در مورد امامان علیهم السلام نخستین بار در مورد حضرت جواد علیه السلام رخ داد، در آن عصر، از جنجالی ترین مسأله روز بود.
حضرت رضا علیه السلام قبل از امامت امام جواد علیه السلام به بیان پاسخ این سؤال می پرداختند، و با روشن گری و آگاهی بخشی، اذهان را روشن می ساختند. گاهی این مسأله به گونههای دیگر، در نزد بستگان امامان علیه السلام مطرح می شد، و آن ها نیز به پاسخ آن می پرداختند؛ به عنوان نمونه محدث خبیر کلینی از محمد بن حسن بن عماد روایت می کند که گفت: من در حضور علی بن جعفر (عموی بزرگوار حضرت امام رضا علیه السلام) در مسجدالنبی نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله به درس او می رفتم و از محضرش مستفیض می شدم، یک روز ناگاه دیدم حضرت جواد علیه السلام در خردسالی در مسجدالنبی صلی الله علیه و آله به نزد علی بن جعفر علیه السلام آمد، علی بن جعفر علیه السلام تا آن حضرت را دید، شتابان برخاست و با پای برهنه و بدون ردا به سوی حضرت جواد علیه السلام رفت و دست او را بوسید و به او احترام شایان نمود، حضرت جواد علیه السلام به او فرمود: ای عمو، بنشین خدا تو را رحمت کند.
علی بن جعفر گفت: ای آقای من چگونه بنشینم با این که تو ایستادهای؟ هنگامی که علی بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش او را سرزنش کردند و به او گفتند: تو عموی پدر حضرت جواد علیه السلام هستی، در عین حال با این سن و سال، این گونه در برابر حضرت جواد علیه السلام که خردسال است فروتنی می کنی و دستش را می بوسی و آن همه احترام شایان می نمایی؟
علی بن جعفر علیه السلام گفت: ساکت باشید. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت: «اذا کان الله عزوجل لم یؤهل هذا الشیبة و اهل هذا الفتی و وضعه حیث وضعه، انکر فضله، نعوذ بالله مما تقولون بل اناله عبد; اگر خداوند صاحب این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این نوجوان را سزاوار دانست، و به او چنان مقامی داد، آیا من فضیلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن ناروای شما. من غلام و برده او هستم و او مولای من است».(1)
پاسخ های امام رضا علیه السلام و امام
عدهای در مورد امامت حضرت جواد علیه السلام در خردسالی، از حضرت رضا علیه السلام سؤال کردند، آن حضرت به آن ها که به قرآن معتقد بودند، ماجرای نبوت حضرت عیسی علیه السلام را در خردسالی به عنوان شاهد ذکر کرد، در این مورد دو روایت را از فرهنگ روایی خود ذکر می کنیم:
- 1ـ صفوان بن یحیی می گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم؛ قبل از تولد حضرت جواد علیه السلام در مورد جانشین شما می پرسیدیم، می فرمودی خداوند پسری را به من عنایت می کند. اکنون خداوند حضرت جواد علیه السلام را به شما داده است، و چشم های ما را به وجود او روشن نموده است، خداوند آن روز را که شما از دنیا بروید برای ما نیاورد، ولی اگر حادثهای رخ داد، به چه کسی رجوع کنیم؟ (امام بعد از شما کیست؟) حضرت رضا علیه السلام به پسرش حضرت جواد علیه السلام که در مقابلش ایستاده بود اشاره کرد و فرمود: «به این مراجعه کنید».
عرض کردم فدایت گردم، این پسر سه سال دارد؟ فرمود: «وَ ما یَضُرّهُ مِنْ ذلِکَ، فَقَدْ قامَ عیسی بِالْحُجّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلاثَ سِنِینً؛ چه مانعی دارد! عیسی سه ساله بود که به حجت قیام کرد و نبوت خود را آشکار نمود».
- 2ـ خیرانی می گوید: پدرم گفت در خراسان، در محضر حضرت رضا علیه السلام بودم، شخصی از آن حضرت پرسید: «اگر برای شما پیشامدی رخ داد، پس از شما امام مردم کیست؟ امام رضا علیه السلام در پاسخ فرمود: «پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است». گویی پرسش کننده از شنیدن این پاسخ ـ از این رو که حضرت جواد علیه السلام کودک بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد، حضرت رضا علیه السلام به او فرمود: «خداوند حضرت عیسی علیه السلام را در کمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پیامبر شریعت تازهای برگزید.(2)
بنابراین، چه مانعی دارد که همان خدا ابوجعفر را در خردسالی به امامت برساند. توضیح این که: در آیه 30 سوره مريم به این مطلب تصریح شده که حضرت عیسی علیه السلام در گهواره با بیان گویا چنین گفت: «اِنی عَبْدُاللهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیا؛ من بنده خدایم، او کتاب آسمانی به من عنایت فرموده و مرا پیامبر قرار داده است».
بنابراین، وقتی حضرت عیسی در گهواره برای ابلاغ شریعت تازه به مقام پیامبری برسد، چه اشکالی دارد که به اراده خداوند، حضرت جواد علیه السلام در هفت سالگی، به مقام رهبری، آن هم در مورد شریعت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که بیش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندین رهبر می گذرد، برسد.
مسأله امامت حضرت جواد علیه السلام در خردسالی، در عصر امامت حضرت جواد علیه السلام نیز مطرح بود، حتی این مسأله را از خود آن حضرت می پرسیدند. گفتهاند شخصی همین سؤال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسید، او در پاسخ فرمود: خداوند به داود علیه السلام وحی کرد تا پسرش سلیمان را که در آن وقت کودک و چوپان بود، جانشین خود سازد، دانشمندان و عابدان بنی اسرائیل، آن را نپذیرفتند، و گفتند سلیمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازی، شایستگی سلیمان را آشکار ساخت، و همین امر موجب شد که عالمان و عابدان بنی اسرائیل نزد داود علیه السلام آمدند، و جانشینی سلیمان را پذیرفتند.(3)
در موردی دیگر، امام جواد علیه السلام در پاسخ اعتراض کنندگان، این آیه را خواند: «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی اَدْعُوا اِلَی اللهِ عَلی بَصِیرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتّبَعَنِی؛ بگو این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنم».(4)
آن گاه امام جواد علیه السلام فرمود: «سوگند به خدا در آغاز بعثت، جز امام علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی نکرد، با این که او در آن وقت نُه سال داشت، من نیز اکنون نُه سال دارم».(5)
استدلال امام جواد علیه السلام به ایمان آوردن حضرت علی علیه السلام در نُه سالگی بر این اساس است که حضرت علی علیه السلام در این سن و سال، پیرو کامل پیامبر صلی الله علیه و آله بود، و شایستگی کسب ایمان کامل را پیدا کرد، با توجه به این که بر اساس روایات شیعه و اهل تسنن، پیامبر صلی الله علیه و آله در آغاز بعثت، در مجلسی که خویشانش را دعوت کرده بود، و در میان آن ها تنها علی علیه السلام ایمان خود را آشکار ساخت، پیامبر صلی الله علیه و آله در همان مجلس علی علیه السلام را جانشین خود معرفی نمود.(6)
تحلیل و بررسی
در مورد پاسخ این سؤال که چگونه انسان خُردسال به مقام امامت می رسد، ما دو راه در پیش داریم:
- 1ـ به آنان که به خدای قادر و حکیم معتقدند، می گوییم: چه مانعی دارد خداوند با آن قدرت و حکمت مطلقهای که دارد، براساس مصالحی، شخصی را در خردسالی به مقام نبوت یا امامت برساند، چنان که مطابق قرآن، خداوند حضرت عیسی و یحیی علیه السلام را در دوران کودکی به مقام نبوت رسانید؛ و به استناد قرآن عیسی علیه السلام در گهواره سخن گفت و فرمود: «من بنده خدایم، خداوند به من کتاب آسمانی داد و مرا پیامبر نمود».(7) و خداوند در مورد حضرت یحیی علیه السلام فرمود: «یا یَحیی خُذ الْکِتابَ بِقُوّةٍ و آتیناهُ الْحُکْمَ صَبِیا؛(8) ای یحیی! کتاب (خدا) را با قوت بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم».
امام جواد علیه السلام برای یکی از یاران خود به نام علی بن اسباط، به همین آیه استدلال کرد، و پس از ذکر آیه فرمود: «خداوند کاری را که در مسأله امامت کرده؛ همانند کاری است که در مسأله نبوت کرده است، همان گونه که ممکن است خداوند حکمت را در چهل سالگی به انسانی بدهد، ممکن است که حکمت را در کودکی به انسانی دیگر عطا فرماید».(9)
- 2ـ در طول تاریخ دیده شده است که برخی از کودکان رشد فکری فوق العادهای داشتهاند، گاه افرادی در سنین کم تر از ده سال، نابغه شدهاند و از رشد و عقل و درک ممتاز و استثنایی برخوردار بودهاند، این موضوع بیانگر آن است که شایستگی مقام های ارجمند، مانند مقام امامت برای بعضی از کودکان محال نیست که آن را غیر ممکن سازد، در این زمینه نمونه های فراوان وجود دارد، که برای تقریب اذهان به ذکر نمونه زیر می پردازیم.
نمونهای استثنایی از خردسالان
در حالات حسین بن عبدالله بن سینا معروف به شیخالرئیس ابوعلی سینا، (373 ـ 427 هـ.ق) نقل کردهاند که خود در شرح حال خود گفت: «در ده سالگی آن قدر از علوم مختلف را فراگرفتم که مردم بخارا از استعداد سرشار من، شگفت زده شده بودند، در دوازده سالگی بر مسند فتوا نشستم، و در شانزده سالگی کتاب قانون را در علم طب نوشتم، و بیماری نوح بن منصور رئیس دولت سامانی را که همه اطباء از درمانش عاجز شده بودند، درمان نمودم. او به این خاطر، امکانات فرهنگی بسیار در اختیارم گذاشت، شب و روز به بررسی و مطالعه پرداختم. هنگامی که به بیست و چهار سالگی رسیدم، همه علوم جهان را می دانستم و چنین می اندیشیدم که علم و دانشی وجود ندارد که من به آن دست نیافته باشم».(10)
و تاریخ قبل و بعد از انقلاب نمونههای فراوانی از این نابغهها را به خود دیده است که هر کدام الگویی از قدرت خداوند است در افراد معمولی چه برسد به آنان که حجت خدایند.
پی نوشت
(1). محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 322.
(2). همان.
(3). اقتباس از همان، ص 383.
(4). سوره يوسف(12) آیه 108.
(5). محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 384.
(6). قاضی نورالله شوشتری، احقاق الحق، ج 4، ص 62. (به نقل از مدارک متعدد اهل تسنن).
(7). سوره مريم(19) آیه 30.
(8). سوره مریم(19) آیه 12 ـ مطابق مفهوم بعضی از روایات، منظور از حکم در آیه بالا، مقام نبوت است. (اصول کافی، ج 1، ص 382).
(9). محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 494.
(10). محدث قمی، الکُنی والالقاب، ج 1، ص 320 و 32.
منبع: پاسدار اسلام: شهریور 1383، شماره 273
جايگاه علمي امام جواد علیه السلام
امام جواد علیه السلام چون اجداد طاهرش خزانه دار علمي الهي و گنجينه دار رازها و رمزهاي آفرينش بود. امام جواد علیه السلام با سني كم با شركت در مناظره ها و مباحثه هاي عالمان و دانشمندان بزرگ عصر خويش، علم لدني كه همانا مختص به انبياء و معصومين است را فراروي مردمان عصر خود و اعصار ديگر به تصوير كشيدند.
حضرت به مناسبتي به اين نكته اشاره و مرز و سرچشمه علم خويش را با ديگران مشخص مي نماياند. هنگامي كه حضرت موضوع حيف و ميل شباني را به او گوش زد مي كرد، در پاسخ به پرسش شبان كه عرض كرد، از كجا به اين موضوع پي بردي، حضرت مي فرمايند: «نحن خزان علمه و عيبة حكمته و اوصياء انبيائه و عباد مكرمون؛ همانا ما خزانه داران علم الهي و گنجينه داران حكمت خداوندي و جانشينان انبياء و بندگان گرام او هستيم».
منبع: مدينه المعاجز، صفحه 535
شناخت مختصری از زندگانی امام جواد (ع)
امام نهم که نامش «محمد» و کینهاش «ابوجعفر» و لقب او «تقی» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه.ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبیکه» که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام بشمار می رود(2)، از نظر فضائل اخلاقی در درجه والایی قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود(3)، به طوری که امام رضا علیه السلام از او به عنوان بانویی منزه و پاکدامن و بافضیلت یاد می کرد.(4)
روزی که پدر بزرگوار امام جواد علیه السلام درگذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بیست و پنج سالگی به شهادت رسید(5) و در گورستان قریش در بغداد در کنار قبر جدش، موسی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد.
پی نوشت
(1). کلینی، اصول کافی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه.ق، ج 1، ص 492 – شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتی، ص 316. برخی تولد او را در نیمه رجب همان سال نوشتهاند (طبرسی، اعلام الوری، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 344.
(2). کلینی، همان کتاب، ص 315 و 492 – ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، المطبعة العلمیة، ج 4، ص 379.
(3). مسعودی، اثبات الوصیة، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1374 ه.ق، ص 209.
(4). قدست ام ولدته قد خلقت طاهرة مطهرة (مجلسی، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه.ق، ج 50، ص 15).
(5). کلینی، همان کتاب، ص 492 – شیخ مفید، همان کتاب، ص 316 – طبرسی، همان کتاب، ص 344.
منبع: سیره پیشوایان
نویسنده: مهدی پیشوایی
منزلت مادر امام نهم از ديدگاه سه معصوم عليهم السلام
سبيكه مادر بزرگوار حضرت جواد عليه السلام هر چند از حيث اجتماعى از طبقه اى بسيار پايين و كنيز است ليكن از رتبه والاى معنوى و طهارت روح و طينت پاك برخوردار شده تا حدى كه اين كنيز ام ولد از سه معصوم با مضامين والايى تأييديه گرفته است كه به شرح ذيل به محضر شيفتگان ولايت تقديم مى گردد:
- 1- قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «بابى ابن خيرة الاماءابن النوبيه الطيبة الفم المنتجبة الرحم؛ پدرم فداى پسر كنيز نوبيه كه دهانش خوشبو و زهدانش نجيب زاى است».(1)
- 2- يزيد بن سليط گويد: حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را در راه مکه ملاقات كردم فرمود: من در اين سال گرفتار مى شوم (يا از دنيا مى روم) بعد از من امر امامت با پسرم على است. اى يزيد وقتى كه بعد از من او را در اين محل ملاقات كردى و خواهى كرد به او مژده بده كه پسرى امين، میمون و مبارك برايش متولد خواهد شد او به تو خبر مي دهد كه تو مرا در اين جا ملاقات كرده اى، به او بگو كنيزى كه آن پسر از او به دنيا خواهد آمد از بستگان ماريه قبطيه كنيز رسول خداست اگر توانستى سلام مرا به آن كنيز (مادر امام محمد تقى) برسان(2) و همين موضوع حكايت از رتبه والاى آن بانوى فضيلت دارد.
- 3- امام رضا عليه السلام: آن بانويى كه يك چنين پسرى (امام جواد عليه السلام) را زائيده پاك و پاكيزه است.(3)
نص بر امامت
ابى يحيى صنعانى گويد: خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه كودكش ابى جعفر عليه السلام را آوردند فرمود: «هذاالمولود الذى لم يولد مولود اعظم منه بركة على شيعتنا منه؛ اين همان مولودى است كه مولودى پربركت تر از او نسبت به شيعيان ما به دنيا نيامده است».(4)
معمر بن خلاد گويد: پس از ولادت ابى جعفر (امام جواد عليه السلام) خدمت امام رضا عليه السلام موضوعى را بيان كرديم فرمود: شما چه احتياجى به اين مطلب داريد اين ابوجعفر عليه السلام است كه او را در جاى خود نشانيده و قائم مقام خود كرده ام(5) و فرمود ما اهل بيت صغيران مان از كبيران مان موبه مو ارث مى برند.(6)
صفوان بن يحيى روايت مى كند به امام رضا عليه السلام عرض كردم: پيش از آن كه خداوند ابوجعفر عليه السلام را به شما عطا فرمايد در جواب ما مى فرموديد: خدا به من پسرى عطا خواهد فرمود اينك كه عطا فرموده و چشم ما را – به نور جمال او – روشن كرده است خداوند مرگ شما را براى ما پيش نياورد، ولى اگر مسئله اى پيش آيد كه خواهد بود؟ امام به ابى جعفر عليه السلام كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد گفتم فدايت شوم: اين سه ساله است، فرمود: سه ساله بودن چه ضررى دارد، حضرت عیسی بن مريم در كمتر از سه سالگى حجت خدا بود.(7)
و در جواب فردى ديگر كه همين سؤال راپرسيده بود امام فرمود: همانا خداوند سبحان عيسى بن مريم را به رسالت شريعت تازه مبعوث كرد در حالي كه سن او كمتر از سنى كه ابوجعفر عليه السلام در آن است.(8)
امام جواد عليه السلام در آخرين حج پدر
وقتى كه مأمون حضرت امام رضا عليه السلام را به خراسان دعوت كرد، آن حضرت قبل از حركت به سوى خراسان سفرى به حج نمود و حضرت جواد عليه السلام را كه در آن زمان شش سال داشت همراه خود برد. امام جواد عليه السلام هنگام طواف، احساس كرد كه پدر بزرگوارش خانه خدا را آن چنان وداع مى نمايد كه انگار بار ديگر به زيارت آن جا باز نخواهد گشت.
اين جريان سبب شد كه – امام جواد علیه السلام با تأثر شديد – در داخل حجر اسماعيل نشست، وقتى امام رضا عليه السلام از اعمال فارغ شد، فردى را به دنبال فرزند دلبند خود فرستاد تا او را به حضورش بياورند، امام جواد عليه السلام از آمدن به حضور پدر خوددارى كرد – چون ياريا رفتن به محضر انور پدر را با آن عواطف مواج خويش و حزن شديدش نداشت – ناچار خود امام رضا عليه السلام به حجر اسماعيل آمد و فرمود: عزيزم چرا اين جا نشسته اى؟ برخيز برويم.
فرزند خردسال امام با چشمان اشكبار گفت: چگونه برخيزم – در حالي كه – ديدم خانه خدا را به گونه اى وداع كردى كه گويا به اين جا ديگر باز نخواهى گشت. امام جواد عليه السلام اين سخن را گفت و از جاى برخاست – و همراه امام حركت كرد.(9)
فضيلت زيارت ثامن الحجج از ديدگاه امام جواد عليه السلام
محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم صاحب تفسير از على بن مهزيار نقل مى كند كه به امام جواد عليه السلام گفتم: قربانت شوم زيارت امام رضا عليه السلام برتر است يا زيارت حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام؟ فرمود: زيارت پدرم افضل است، چون كه ابا عبدالله عليه السلام را همه مردم زيارت مى كنند و در حالي كه پدرم را زيارت نمى كند مگر خواص از شيعه.
شيخ طوسى با اسنادش از كلينى مثل اين روايت را نقل كرده و شيخ صدوق هم با اسنادش از على مهزيار همين را روايت كرده است.(10)
حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام مى گويد: به امام جواد عليه السلام گفتم: من بين زيارت حضرت ابى عبدالله عليه السلام و زيارت قبر پدرت در طوس متحير هستم چه مى فرماييد: پس فرمودند: منتظر باشيد، سپس – بلند شده – به اندرونى وارد شدند و بيرون آمدند در حالى كه اشك بر گونه هايش جارى بود و فرمودند: زوار ابى عبدالله عليه السلام زياد بودند در حالي كه زائران قبر پدرم در طوس كم هستند.(11)
عشق امام جواد عليه السلام به زهرا سلام الله عليها
زكريا بن آدم نقل مى كند: هنگامى كه در نزد امام رضا عليه السلام بودم، امام جواد عليه السلام را آوردند سن وى كمتر از چهار سال بود دست خود را بر زمين زد و سر را به سوى آسمان بلند كرد و مدت زيادى در انديشه شد، امام رضا عليه السلام فرمود: فرزند جان! براى چه اين قدر فكر مى كنى؟ فرمود: در انديشه آن هستم درباره مادرم فاطمه چه به جا آوردند؟!
«اما والهل لاخرجنهما ثم لاحرقنهما ثم لاذرينهما ثم لانسسفنهما فى اليم نسفا؛ اما به خدا سوگند آن دو نفر را بيرون مى آورم سپس آن دو را آتش مى زنم و پراكنده مى كنم و به دريا مى ريزم آن دو را، چه دريا ريختنى؟!».
حضرت رضا عليه السلام امام جواد عليه السلام را نزد خود خواست و ميان دو ديده آن حضرت را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد تو از براى امامت شايسته هستى.(12)
امام جواد عليه السلام و حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه
همه معصومين به نوعى از آمدن مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه سخن گفته اند، از جمله حضرت جواد عليه السلام و يكى از شخصيت هاى والائى و پيروى بى چون و چرا از ولى الله زمان خويش بود و درسى جاويد براى عموم شيفتگان ساحت قدسى ولايت داد و نام نيك خود را در جريده عشاق ولائى نگاشته حضرت عبدالعظيم حسنى است او كه توفيق معاصر بودن با سه امام عليهم السلام را يافته و نزد هر سه امام به منزلت رفيعى دست يافت.
و اينك ما خوشه اى از كلمات درباره معصومين و بالاخص يازدهمين معصوم حضرت جواد عليه السلام را از زبان ايشان تقديم مى نمائيم:
1- حضرت عبدالعظيم حسنى نقل مى كند به خدمت مولايم امام محمد بن على موسى عليه السلام شرفياب شدم، مي خواستم راجع به امام قائل از ايشان سوال نمايم، آيا او مهدى عجل الله تعالى فرجه است يا غير او؟ امام جواد عليه السلام پيش از سؤال من فرمود: اى اباالقاسم همانا قائم از ما (اهل بيت علیهم السلام) مهدى است كه در زمان غيبت واجب است انتظار او را بكشند و در زمان ظهورش از او اطاعت كنند. او فرزند سوم من است، به خدايى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به نبوت مبعوث كرد و ما را به امامت مخصوص گردانده: انه لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما و ان الله تبارك و تعالى يصلح امره فى ليلة كما يصلح امر كليمه موسى ذهب ليقتبس لاهله نارا فرجع و هو رسول نبى ثم قال: افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج.
همانا اگر از دنيا نماند مگر يك روز هر آينه خداوند آن روز را طولانى مى كند تا آن كه ايشان خروج نمايند، و زمين را از عدل و داد پر كند همان طور كه از ظلم و جور پر شده بود و خداى تبارك و تعالى كار او را در يك شب سامان دهد، همان طور كه كار كليمش موسى را در يك شب اصلاح فرمود او رفت تا براى خانواده خويش آتشى بياورد برگشت در حالي كه به مقم رسالت و نبوت نايل شده بود. بعد امام جواد عليه السلام فرمود: برترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.(13)
2- روزى حضرت عبدالعظيم حسنى چنان مجذوب و تحت تاثير عظمت حضرت جواد عليه السلام قرار گرفته بود كه آروز و عشق قلبى خود را چنين ابراز مى كند: روزى به امام محمد بن على بن موسى عليه السلام عرض كردم كه: همانا من اميدوارم حضرتعالى همان قائم از اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم باشى كه زمين را از عدل و داد پر مى كند همان طور كه از ظلم و جور پر شده.
حضرت فرمود: اى اباالقاسم احدى از ما اهل بيت نيست مگر آن كه به امر خدا قيام كند و به دين خدا هدايت مى كند، ولى من آن قائمى كه خداوند به واسطه او زمين را پاك مى كند از اهل كفر و انكار، و به واسطه او زمين را از عدل و داد پر مى كند نيستم.
او شخصيتى است كه تولدش بر مردم مخفى مى شود و شخص ايشان را مردم غايب مى شوند و نام بردن از ايشان بر مردم حرام است و او هم نام و هم كنيه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است. او شخصيتى است كه زمين بر او طى مى شود و هر كار سختى بر او آسان مي شود اصحاب او سيصد و سيزده نفر به عدد سپاهيان اسلام در جنگ بدر است كه براى كمك به ايشان از دورترين نقاط زمين جمع مى شوند و اين فرمايش خداى عزوجل است: «أَيْنَمَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ (سوره بقره، 148) هر كجا باشيد خداوند همگى شما را بياورد همانا خداوند بر هر چيزى تواناست.
پس زمانى كه اين جمعيت با اذن الهى براى كمك به ايشان اجتماع كردند، همواره با دشمنان خدا جنگ مى كند تا زمانى كه خداى تبارك و تعالى راضى شود. جناب عبدالعظيم حسنى مى گويد: به ايشان عرض كردم: مولاى من چگونه مى داند كه خدا راضى شده است؟ فرمودند: خداوند در قلبش رحم مى اندازد.(14)
در همين رابطه حديثى ديگر از يازدهمين معصوم و نهمين امام شيعيان نقل شده است كه ترجمه آن به شرح ذيل مى باشد.
صقر بن ابى دلف نقل مى كند: كه از اباجعفر محمد بن على الرضا عليهماالسلام شنيدم كه مى فرمود: امام بعد از من پسرم على است، امرش امر من و سخن او سخن من و اطاعت از او، اطاعت از من است، و امام بعد از او پسرش حسن است كه امر او امر پدرش و سخن او سخن پدرش و اطاعت از او پيروى از پدرش مى باشد. سپس سكوت كرد.
پس عرض كردم: اى فرزند رسول خدا امام بعد از حسن كيست؟ پس امام جواد عليه السلام گريه اى شديد كرد و سپس فرمود: همانا امام بعد از حسن پدرش كه قائم به حق منتظر است. پرسيدم اى فرزند رسول خدا: براى چه قائم خوانده مى شود؟ فرمود: براى آن كه او بعد از فراموش شدن نامش و مرتد شدن اكثر قائلان به امامتش قيام مى كند. پرسيدم: و براى چه منتظر ناميده مى شود؟ فرمود: همانا براى او غيبتى است كه روزهاى آن زياد و مدت آن طولانى مى شود، پس مسلمانان مخلص انتظارش را مى كشند و افراد شكاك انكارش مى كنند و منكران، اعتقاد به او را مسخره مى كنند و كساني كه وقت معلوم مى دارند دروغ مى گويند و عجله كنندگان در عصر غيبت هلاك مى شوند و تسليم شدگان در برابر قضاى الهى در عصر غيبت نجات مى يابند.(15)
لباس و آراستگى حضرت جواد عليه السلام
حضرت جواد الائمه عليه السلام، لباس تميز، پاكيزه و قيمتى مى پوشيدند.
كلينى از امام جواد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: انا معشر آل محمد نلبس الخز واليمينه؛ ما خاندان پيغمبر هستيم كه خز و لباس هاى قيمتى مى پوشيم. و شيخ صدوق از على بن مهزيار از امام نهم روايت كرده كه: نمازهاى واجب را با خز و ساير لباس هاى قيمتى مى خواند و عباى گران بهايى به دوش مى انداخت، جبه خز مى پوشيد و با همين لباس هاى اعلاء نماز مى خواند به ما هم امر مي كرد در چنين لباس هايى نماز بخوانيم.(16)
جواب به يك شبهه
شايد پس از مطالعه مطلب فوق در ذهن برخى از خوانندگان اين سوال مطرح شود كه از يك سو در نهج البلاغه مى خوانيم كه: «ان الله فرض على الائمهة الحق ان يقدروا انفسهم ضغفة الناس»؛ خداوندبر امامان حق واجب كرده است كه خود را هم چون ضعيف ترين مردم – در مسائل اقتصادى – قرار دهند.(17)
از سوئى ديگر در همان كتاب شريف مى خوانيم كه: تمام پيغمبران به زخارفت دنيا بى اعتنا بودند.(18) و در روايتى وارد شده است كه امام علی عليه السلام به اصبغ بن نباته فرمود: پنج سال در كوفه حكومت كردم، روزى كه وارد كوفه شدم با اين لباس و با اين مركب و با اين اساس جزئى وارد شدم، اگر روزى كه بر مى گردم غير از اين ها داشته باشم، فاننى من الخائنين.
و در جاهايى ديگر رواياتى مانند استفاده امام حسن عليه السلام و امام صادق عليه السلام و حضرت جواد عليه السلام از لباس هاى فاخر و قيمتى را مى خوانيم اين دو دسته روايات را چگونه جمع كنيم؟ جواب اين است كه اسلام دينى الهى بر مبناى فطرت و عقل است و براى هر مقطعى از زمان و نقطه اى از جهان برنامه مناسب مانند دارد.
اولا: دو روايت نقل شده از على عليه السلام در مقام حكومت است و در عصر ضعف اقتصادى عامه مردم، كه حكمران اسلامى موظف است خود را و زندگى شخصى خويش را در حد ضعيف ترين اقشار مردم قرار دهد تا درد آنان را بداند و محروميت آن ها را بچشد.
ثانيا: ميان بى اعتنائى به زخارف دنيا و استفاده از برخورداري هاى آن تلازم نيست و گاهى اتفاق مى افتد كه فرد ثروتمند و برخوردار از مال دنيا از تعلقات قلبى به امورات دنيايى آزاد و رسته است در حالي كه فردى با كمترين برخوردارى از امور دنيوى ولكن دلبسته آن است و در كتب اخلاقى نمونه هاى متعددى بر اين مورد ذكر شده از جمله درويشى كه جاماندن كشكولش اسباب اضطراب خاطرش را فراهم كرده يا فردى كه به خاطر دو سكه نقره پس انداز از اداى شهادتين در بحرانى ترين حالات بيمارى خوددارى مى كرد. بنابراين آن چه مهم است عدم دلبستگى به دنيا و زخارف دنيوى است.
با اين مقدمه روشن مى شود كه:
اولا: حضرت جواد عليه السلام در مسند حكمرانى نبود.
ثانيا: در جامعه آن روز فقر مطلق هم چون عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر مردم حاكم نبود.
ثالثا: اقتضاى شرايط زمان و مكان و شئونات، آن بود كه با ظاهرى آراسته و لباس هاى گرانقيمت در انظار عمومى حاضر شوند، و در برخى موارد كه اعتراض مى شد با منطقى برتر منتقد را قانع مى نمودند.
معروف است كه يكى از دراويش به لباس امام صادق عليه السلام اعتراض كرد و ايشان در جواب فرمودند: بيا جلو به لباس زيرين من دست بزن، آمد و لمس كرد ديد جامه اى از كرباس به تن دارد، در حالي كه آن درويش در زير خرقه جامه اى بس نرم از پارچه اى لطيف پوشيده بود، و با اين حركت امام، رسوا شد. احترام مؤمن در قاموس فرهنگ اهل بيت عليهم السلام از كعبه هم بالاتر است، مؤمنين بايد با ظاهرى آراسته و پاكيزه در انظار عموم حاضر شوند و اين مطلب در مواردى كه فرد جداى از موقعيت فردى، نوعى انتساب به جامعه مسلمين دارد از اهميت بيشترى برخوردار مى شود.
فرزندان حضرت جواد عليه السلام
از فرزندان ذكور امام نهم عليه السلام دو پسر به يادگار ماند: 1- امام على النقى عليه السلام خورشيد هدايت و دهمين مهر سپهر سرورى كه به يارى خداوند در يك مجلد مخصوص مناقب فضائل و خدمات ارزنده ايشان مورد بحث قرار خواهد گرفت ان شاءالله.
2- ابوجعفر موسى المبرقع بن محمد بن على بن موسى بن جعفر عليهم السلام: ايشان جد سادات رضوى است كه الحمدلله نسل فرزندان وى هنوز هم زياد هستند و بسيارى از سادات نسب شان به او مي رسد. وى اولين فرد از سادات رضوى است كه در سال 256 ه.ق به قم وارد شد و چون همواره به روى خويش رقع (نقاب) مى انداخت بنابراين به ايشان موسى مبرقع مى گويند.
ايشان وقتى وارد قم شدند بزرگان عرب كه در قم بودند سيد را از قم بيرون كردند و از روى ناچارى به كاشان رفت و در آن جا احمد بن عبدالعزيز بن دلف عجلى او را گرامى داشت و خلعت هاى زياد و چهار پايان نيكو سوار به ايشان هديه كرد و در سال 20 هزار دينار مقررى بر وى تعيين كرد. بعدها بزرگان عرب ساكن قم با پوزش حواسين و احترام زيادى سيد را به قم وارد كردند و گرامى داشتند و اوضاع و احوال سيد در قم خوب شد و از ثروت خود دهات و مزرعه هايى خريد و پس از آن از دخترانش زينب، ام محمد، ميمونه(19) به قم دعوت كرد و آن ها از كوفه به قم رفتند و در همان شهر از دنيا رفتند و در نزديكى حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام دفن شدند. زينب همان بانويى است كه بر آرامگاه حضرت معصومه سلام الله عليها قبه اى بنا نهاد چون پيش از آن قبر ايشان پوشيده از حصير و بوريا بود.
موسى شب چهارشنبه آخر ارديبهشت دو روز به آخر ربيع مانده در سال 296 از دنيا رفت و امير قم عباس بن عمرو الغنوى به ايشان نماز خواند و در شهر قم دفن گرديد و اكنون هم زيارتگاه است.(20)
قابل ذكر است كه مراد از بزرگان عرب ساكن قم كه موسى مبرقع را گرامى داشتند و همين طور به فرزند ايشان اكرام كردند، طايفه جليله اشعريه هستند. آن ها فرزندان عبدالله و الاحوص از فرزندان سعد بن مالك بن عامر اشعرى از قبيله اى در يمن بودند كه سال 94 ه . ق به قم آمده و در آن شهرى را بنا گذاشتند و قم بوسيله آنان آباد شد و در ميان آن ها از عصر امام صادق عليه السلام تا نزديك هاى عصر شيخ طوسى در هر طبقه اى تعداد زيادى از علما و بزرگان و راويان و محدثين و صاحبان تاليف و تصنيف بودند كه مراتب والاى داشتند و كمتر كتابى است كه در آن صفحه اى از راويان اشعرى نباشد.
و صاحب تاريخ قم مى گويد كه از مفاخر آن ها اين است كه اولين فردى كه تشيع را در قم ظاهر ساخت موسى بن عبدالله بن سعد اشعرى است و از جمله آن مفاخر زكريا بن آدم بن عبدالله بن سعد اشعرى كه امام رضا عليه السلام به ايشان فرمود: ان الله يدفع البلاء بك عن اهل قم كما يدفع البلاء عن اهل بغداد بقبر موسى بن جعفر عليه السلام؛ همانا خداوند بلا را خاطر تو از اهل قم دفع مى كند همان طورى كه بلا را از اهل بغداد به خاطر قبر موسى بن جعفر عليه السلام دفع مى نمايد.
و از جمله مفاخر آن ها مزارع و باغات زيادى است كه به ائمه عليهم السلام وقف كرده اند و آن ها اولين افرادى هستند كه به ائمه اطهار عليهم السلام خمس فرستادند و افراد زيادى منسوبين آن ها را گرامى داشتند و از جمله افتخارات آنان اين بود كه پيراهن حضرت رضا عليه السلام را با هزار دينار طلا از دعبل خزاعى خريدند و از جمله مفاخر آن ها اين است كه امام صادق عليه السلام به عمران بن عبدالله فرمود: اظلك الله يوم لاظل الاظله: خداوند در سايه قرار دهد شما را روزى كه سايه اى جز سايه او نيست.
از موسى مبرقع دو پسر به يادگار ماند: محمد و احمد كه نسابان در فرزند داشتن محمد اختلاف كرده اند ولكن نسل امام محمد تقى عليه السلام از طريق احمد بن موسى ادامه يافت.
3- حكيمه خاتون عليهم السلام: اسم صحيح ايشان حكيمه است و آن چه در زبان عوام معروف شده است كه اسم ايشان حليمه مى باشد تحريف و اشتباه هست. وى از زنان نيكوكار، اهل عبادت، تيزهوش بود كه در موضوع ازدواج امام حسن عسكرى عليه السلام با نرجس خاتون مادر حضرت حجت ثانى عشر رواياتى از ايشان نقل شده است.(21)
حكيمه خاتون توفيق زيارت چهار امام معصوم نصيبش شد كه عبارتند از: امام محمد تقى عليه السلام، امام على النقى عليه السلام، امام حسن عسکری عليه السلام و امام عصر آن عزيزى كه بى صبرانه سرير عدالت در انتظار اوست عجل الله تعالى فرجه الشريف.
نكات در خور توجه در زندگى ايشان است دو نكته حساس مى باشد:
1- صاحب سر بودن ايشان كه از علو رتبه معنوى و ايمان قوى و زكاوت خدادادى آن بانوى فضيلت حكايت مى كند.
2- روحيه ولائى عجيب: براى نمونه يك برخورد ايشان را با نرجس خاتون ذكر مى كنيم: با وجود آن كه نرجس خاتون كنيز بود و تحت تربيت آن حضرت پس از اين كه وى از كرامت الهى بر ايشان مبنى بر مادرى وى بر چهاردهمين معصوم اطلاع يافتند فوق العاده در برابر ايشان خضوع مى كردند روزى حكيمه براى زيارت امام حسن عسكرى عليه السلام رفت و نرجس خاتون پيش آمد تا كفش از پاى بانوى خويش درآورد.
حكيمه گفت: تو بانوى من هستى به خدا سوگند اجازه نمى دهم تو كفش مرا درآورى و به من خدمت كنى بلكه من بر تو خدمت مى كنم و بر روى چشمم مى گذارمت. امام حسن عسكرى عليه السلام اين مذاكره را شنيد و فرمود: جزاك الله خيرا يا عمه: اى عمه خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد.(22)
حكيمه خاتون پس از عمرى زندگى در مسير ولايت و با شيوه اى ستوده در سامرا از دنيا رفت و در همان جا دفن شدند و قبر ايشان در پايين پاى عسكريين است.
3- خاتون بانويى اهل معرفت و دانشمند و اهل نظر در اخبار و روايات و معتقد به امامت ائمه دوازده گانه عليهم السلام بود.
شيخ طوسى در كتاب الغيبة از كلينى از محمد بن جعفر اسدى نقل مى كند كه او گفت: احمد بن ابراهيم به من گفت: من در سال 262 ه.ق به محضر خديجه دختر امام جواد عليه السلام وارد شدم و از پشت پرده با او صحبت كردم و از دينش پرسيدم و او همه امامانى كه به امامتشان معتقد بود شمرد. از ايشان خواستم حديثى بيان كند گفت: شما قومى صاحب خبر هستيد آيا اين روايت حضرت حسن عسكرى عليه السلام را نشنيده ايد كه نهمين از فرزندان حسين عليه السلام ميراث او را تقسيم مى كند و او زنده است.(23)
در خاتمه اين فصل دو نكته مهم را يادآورى مى كنيم:
1- روايت فوق الذكر اين حقيقت را نمايان مى سازد كه فرزندان حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم در عين حالى كه از مراتب والاى فضيلت برخوردار بودند وليكن با تاسى به شهيده دفاع از حريم ولايت اسوه عصمت و طهارت حضرت زهراى مرضيه عليهاالسلام همراه با ايفاى رسالت هاى فرهنگى و اجتماعى خويش نهايت اهتمام خود را جهت رعايت حريم روابط اجتماعى زن و مرد به كار مى بستند بنابراين همراه با اداى وظيفه ترويج احكام شرع انور و روايات درربار ائمه طاهرين عليهم السلام و نشر علوم اسلامى اسوه كامل عملى براى زنان شيفته فضائل اهل بيت عليهم السلام بودند.
2- در همين روايت كوتاه فرهنگ مترقى و حيات بخش انتظار ظهور فرج با مفهوم پويا و مثبت آن كه تلاش همه جانبه براى زمينه سازى ظهور و بهبود وضعيت موجود و عدم رضايت به وضعيت فعلى مورد توجه قرار گرفته و به زنده بودن چهاردهمين معصوم و دوازدهمين امام نور كه تحقق گمشده بشريت در برنامه هاى بسيار كامل دولت كريمه حضرتش خواهد بود، تاكيد شده است.
اميد كه با استفاده بهينه از فضاى عطرآگين ولائى كشور امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف خود را لايق استقبال از آن بدر منير متفق رابطه ناگسستنى خويش با ولايت از شاهدان دولت عدالت آن حضرت در رجعت باشيم ان شاء الله.
چهارده علم غيب
1- داوود بن قاسم جعفرى نقل مى كند: خدمت حضرت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه همراهم بود كه بر من مشتبه شده بود و غمگين بودم، حضرت يكى از آن ها را برداشت و فرمود: اين نامه زياد بن شبيب است دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است، من مات و مبهوت شده بودم.
2- و حضرت لبخندى زد و نيز سيصد دينار به من داد و دستور داد كه آن را به نزديكى يكى از پسر عموهايش ببرم و فرمود: آگاه باش كه او به تو خواهد گفت مرا به پيشه ورى راهنمايى كن تا با اين پول از او كلائى بخرم تو او را راهنمايى كن.
داوود مى گويد: من دينارها را نزد او بردم، به من گفت: اى اباهاشم آيا مرا به پيشه ورى راهنمائى مى كنى تا با اين پول از او كلائى بخرم؟ گفتم: آرى مى كنم.
3- و نيز ساربانى از من خواسته بود كه به آن حضرت بگويم او را نزد خود به كارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت كنم ديدم غذا مى خورم و جماعتى نزدش هستند براى من ممكن نشد با ايشان صحبت كنم. حضرت فرمود: اى اباهاشم بيا بخور و پيشم غذا گذاشتند. آن گاه بى آن كه من بخواهم فرمود: اى غلام، ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار.(24)
4- در كتاب خزينة الاصفيا در شرح احوال امام جواد عليه السلام چنين نقل شده است: چون مامون عباسى وفات يافت امام عليه السلام فرمود: وفات ما هم پس از پايان سى ماه اتفاق مى افتد، آن چنان كه گفته بود شد.
5- نقل است كه يكى از ياران امام عليه السلام مهياى سفر گشت براى توديع نزد امام عليه السلام رفت فرمود امروز هنگام سفر نيست به هر حال امروز بايد درنگ كرد! بنا به دستور امام عليه السلام در آن روز به مسافرت نرفت ولى دوست وى كه با او همراه مى شد به مسافرت رفت و از آن شهرى كه در آن جا بود رهسپار گرديد. قضا را، سيلى شبانه آمد و او را غرق كرد.(25)
6- از عمران بن محمد اشعرى نقل شده كه خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم، پس از انجام كارهايم عرض كردم: ام الحسن به شما سلام رساند، و خواهش كرد يكى از لباس هايتان را براى آن كه كفن خود كند عنايت فرمائيد، امام عليه السلام فرمود: او از اين كار بى نياز شد.
من بدون آن كه مقصود امام را بفهمم از محضر امام خارج شدم و به ولايت خود برگشتم در آن جا خبر يافتم كه ام الحسن 13 يا 14 روز پيش از آن كه من خدمت امام عليه السلام برسم از دينا رفته بود.(26)
7- حسين مكارى مى گويد: در بغداد به خدمت امام جواد عليه السلام شرفياب شدم وقتى كه زندگيش را مشاهده كردم از ذهنم گذشت كه: امام به زندگى مرفهى رسيده هرگز به وطن خود برنخواهد گشت امام لحظه اى سر به زير انداخت، آن گاه سرش را بلند كرد در حالي كه از اندوه رنگش زرد شده بود فرمود: اى حسين، نان جوين و نمك خشن در حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزد من از آن چه مرا در آن مى بينى محبوبتر است.(27)
8- پس از شهادت امام رضا عليه السلام هشتاد نفر از فقهاى بغداد و شهرهاى ديگر براى انجام حج رهسپار مکه شدند در سر راه به مدينه آمدند تا با امام محمد تقى عليه السلام نيز ملاقات نمايند آنان در منزل امام جعفر صادق عليه السلام كه خالى بود فرود آمدند، امام كه خردسال بود به مجلس آنان وارد شد و شخصى به نام موفق ايشان را به حاضران معرفى كرد و همه به احترام برخاستند و سلام كردند. امام جواب داد، آن گاه پرسش هايى عنوان شد كه امام به خوبى و در نهايت مهارت به همه آن ها پاسخ داد و همگان از اين كه آثار امامت را در ايشان ديدند به امامتش اطمينان پيدا كردند و آن حضرت را ستودند و دعا كردند.
يكى از آن افراد به نام اسحاق روايت كرده من نيز در نامه اى ده مساله نوشتم تا از آن حضرت بپرسم و با خود عهد كردم اگر آن بزرگوار به پرسش هاى من پاسخ صحيح داد از او تقاضا كنم دعا فرمايد كه خداوند فرزندى را كه همسرم حامله بود پسر قرار دهد. مجلس طولانى شد مردم پيوسته سؤال مى كردند و امام بى درنگ پاسخ مي داد. برخاستم تا بروم و قصد داشتم روز بعد محضر امام مشرف شوم و نامه را به ايشان بدهم، امام تا مرا ديد فرمود: اى اسحاق خداوند دعاى مرا مستجاب فرمود، نام فرزندت را احم بگذار. از فرموده امام بى اندازه خوشحال شدم و گفتم: سپاس خداى را بى ترديد اين همان حجت خداست اسحاق به وطن خود بازگشت و خداوند پسرى به او عنايت فرمود و نام او را احمد گذاشت.(28)
9- محمد بن وليد كرمانى مى گويد: به نزد امام جواد عليه السلام آمدم و در نزد ايشان جمعيت زيادى يافتم و برگشتم به جلو و روبروى ايشان نشستم تا آن كه ظهر شد و برخاستم به نماز. پس زماني كه نماز ظهر را خوانديم در پشت سرم چيزى احساس كردم و ناگاه حضرت جواد عليه السلام را ديدم به سوى او رفتم و دستش را بوسيدم. سپس امام نشست و از آمدن من پرسيد آنگاه فرمود: سلام كن عرض كردم فدايت شوم سلام كردم، پس سه بار اين سخن را تكرار فرمود و من سلام كردم: و عرض كرد يا ابن رسول الله آيا راضى شدى؟
پس خداوند از قلب من بيرون كرد آن چه كه بود، تا حدي كه اگر من تلاش كنم و نفسم را آماده نمايم كه به شك برگردم نمى توانم به آن برسم و فردا من كسى شدم كه كارهايش را اول وقت انجام مي دهد و از در اول بالا رفتم و قبل از كاروان راه افتادم و كسى نديدم كه به او بگويم و من انتظار داشتم از كسى راهنمايى بگيرم و كسى پيدا نكردم تا اين كه گرما و گرسنگى سخت شديد شد و من شروع كردم پيدا نكردم تا اين كه گرما و گرسنگى سخت شديد و من شروع كردم به آب خوردن تا گرسنگى و سوز عطش را فرونشانم.
مشغول آب خوردن بودم كه ناگاه ديدم غلامى به سوى من مى آيد كه طبقى را حمل مى كند و بر آن غذاهاى رنگارنگ است و غلام ديگرى طشت و ابريق (كوزه) مى آرد و آن ها را در برابر من گذاشتند و گفتند: امام به تو امر كرد كه بخورى، پس خوردم زماني كه فارغ شدم به سوى من آمد و من به احترام ايشان بلند شدم و مرا به نشستن و خوردن امر فرمود پس امام به غلام نگاه كرد و فرمود كه: با او بخور تا نشاط شود و سر حال آيد تا اين كه فارغ شدم و غلام رفت آن ريزه هاى غذا را كه بر طبق بود بردارد امام فرمود: صبر كن و آن ها را براى حيوانات صحرا بگذار ولو ران گوسفندى باشد و آن چه از اساس خانه است، بردار، سپس فرمود: سؤال كن.
10- عرض كردم: خداوند مرا فداى شما كند درباره مشك چه مى فرمائيد؟ فرمود: همانا پدرم دستور داد براى او مشك درست كنند، فضل به ايشان نوشت مردم اين را نقص مى دانند. پدرم نوشت: اى فضل آيا نمى دانى كه يوسف ديباى زربافت مى پوشيد و بر كرسي هاى طلا مى نشست و اين ها چيزى از حكمت او نكاست و همين طور سليمان دستور داد براى او به اندازه چهار هزار درهم عطر بسازند. سپس پرسيدم: براى دوستان شما در قبال دوستى شما چه پاداشى است؟
فرمود: همانا امام صادق عليه السلام غلامى داشت كه استر آن حضرت را نگاه مى داشت، زماني كه آن حضرت وارد مسجد شد غلام در كنار استر نشسته بود ناگاه كاروانى از خراسان آمد يكى از كاروانيان به آن غلام گفت: آيا موافق هستى كه من به جاى تو غلام و مملوك امام صادق عليه السلام شوم و در عوض هر چه دارم از آن تو باشد و من مال زيادى دارم برو و اين اجازه را براى من بگير و من به جاى تو غلام شده و با امام مى مانم غلام – شادان و سرحال – گفت از امام مى خواهم.
پس آن غلام به محضر امام صادق عليه السلام رفت و گفت: قربانت شوم خدمت مرا مى شناسى و سابقه مصاحبتم با شما را مي دانى پس اگر خداوند خيرى را به من سوق دهد آيا شما مانع آن مى شويد؟ امام فرمود: از پيش خودم عطا مى كنم و از غير تو را باز مى دارم پس غلام قول و سخن آن مرد را حكايت كرد.
امام فرمود: اگر از خدمت، به ما دلتنگ شده باشى و آن مرد به ما راغب و شيفته باشد او را مى پذيرم و تو را مى فرستيم زماني كه غلام از محضر ايشان برگشت حضرت او را خواند و فرمود: به خاطر سابقه همنشينى تو با ما تو را نصيحت مى كنم و اختيار با خود شماست زماني كه قيامت برپا مى شود رسول خدا به نور خدا آويزان است و اميرمؤمنان علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان به اميرمؤمنان و شيعيان ما به ما و با ما داخل مى شوند به آن جا كه داخل مى شويم و به محل ورود ما وارد مى شوند.
غلام گفت: بلكه در خدمت شما مى مانم و خير آخرت را بر خير دنيا ترجيح مى دهم و غلام خارج شد و به سوى آن مرد رفت و آن مرد گفت: بيرون آمدى با چهره اى كه غير حالت شما موقع داخل شدن بود. غلام سخن امام صادق عليه السلام را به او گفت و او را به محضر امام صادق عليه السلام داخل كرد. پس آن مرد ولاى او را پذيرفت و دستور داد به آن غلام هزار دينار بدهند. پس برخاست به سمت او از او خداحافظى كرد و از او خواست كه برايش دعا كند.
11- به امام عرض كردم: مولايم اگر فرزندانم در مكه نبودند خوشحال مى شدم كه در اين جا ماندنم را طولانى كنم و امام به من فرمود: با غم بساز، سپس من كيسه اى گذاشتم و دستور داد كه آن را بردارم، ابا كردم، و گمان كردم خشم گرفته تبسم كرد و فرمود بردار به آن نيازمند مى شوى و برگشتم و ديدم نفقه ما را برده اند و در لحظه ورود به مكه به آن نيازمند شدم.(29)
12- ابن عثمان همدانى گويد: گروهى از اصحاب ما از شيعيان و يك نفر از زيديه به محضر امام محمد بن على الرضا عليهماالسلام رسيدند و از امام عليه السلام پرسيدند كداميك از اين جمع از پيروان مذهب ما نيست. امام جواد عليه السلام به غلام دستور داد دست اين مرد را بگير و بيرون ببر، در اين هنگام آن زيدى گفت: اشهدان لااله الاالله و ان محمدا رسوله و انك حجة الله بعد آبائك. شهادت مى دهم كه خدائى جز خداوند يكتا نيست و همانا محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست و همانا تو حجت خدا هستى بعد از پدرانت.(30)
13- محمد بن العلا گويد: ديدم حضرت امام محمد بن على عليه السلام بى زاد و راحله شبانه حج به جا مى آورد و برمى گردد. و من برادرى در مكه داشتم كه انگشتر من در نزد او بود، سپس به او گفتم از برادرم براى من علامتى بگير، پس امام جواد عليه السلام از حج شبانه برگشت و در حالي كه انگشتر همراهش بود.(31)
14- ابوهاشم مى گويد: مردى به نزد امام محمد تقى عليه السلام آمد و گفت يا ابن رسول الله همانا پدرم مرده و من از مال مطلع نيستم و اولاد من زياد است و من از شيعيان شما هستم به داد من برس.
امام جواد عليه السلام فرمودند: وقتى نماز عشا را خواندى بر محمد و آل محمد صلوات بفرست، همانا پدرت به خواب تو مى آيد و از موضوع مال به تو خبر مى دهد. آن مرد عمل كرد و پدرش را در خواب ديد. پدرش به او گفت: مال در فلان محل است آن را بردار و به محضر فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برو به او خبر مده كه من تو را بر مال راهنمايى كردم، آن مرد رفت و مال را گرفت و به امام خبر داد و گفت سپاس خداى را كه تو را گرامى داشته و برگزيده است.(32)
پى نوشت
(1). ثلاثة ائمه، ص 56، نورالابصار، ص 282.
(2). جنات الخلود، چاپ تهران.
(3). اصول كافى، ج 1 ص 323، حديث 14.
(4). انوارالبهيه ص 124.
(5). اثبات الوصيه ص 210.
(6). اصول كافى ج 1، ص 321، حديث 9 انوار البهيه ص 125، اثبات الوصيه 211.
(7). ارشاد ص 318.
(8). ارشاد ص 318.
(9). كافى ج 1، ص 321، ارشاد ص 298، بحارالانوار، ج 50 ص 35.
(10). كافى، ج 2، ص 322، ارشاد ص 299.
(11). كشف الغمه، ج 3 ص 153، بحارالانوار ج 50، ص 64-63.
(12). رسائل الشيعه ج 10 كتاب الحج ابواب المزار و مايناسبه باب 85، حديث صحيح 1 ص 442.
(13). وسائل الشيعه ج 10 كت الحج ابواب المزار و ما يناسبه باب 85 حديث 3.
(14). دلايل طبرى – منتهى الامال ج 2، ص 374، زندگانى حضرت امام عليه السلام را جلوه هايى از ولايت ص 12 – بحارالانوار ج 50، ص 59.
(15). بحارالانوار ج 51، ص 156.
(16). بحارالانوار، ج 51، ص 157.
(17). بحارالانوار ج 51، ص 158 – 157.
(18). اعيان الشيعه، ج 4، جزو 3 ص 219، زندگانى امام محمد التقى الجواد ص 31.
(19). خطبه 200، نهج البلاغه.
(20). خطبه 59 نهج البلاغه.
(21). اعيان الشيعه، ج 7، ص 142.
(22). اعيان الشيعه ج 10، ص 195 و 194، زندگانى حضرت امام جواد عليه السلام و جلوه هايى از ولايت – مدرسى چهاردهى ص 37 و 36.
(23). اعيان الشيعه ج 6، ص 217.
(24). اعيان الشيعه، ج 6، ص 217.
(25). اعيان الشيعه ج 6، ص 313.
(26). الارشاد ص 326، اصول كافى ج 1، ص 495، كتاب الحجه حديث 5.
(27). زندگانى حضرت امام جواد عليه السلام و جلوه هايى از ولايت ص 26.
(28). خرايج قطب راوندى ص 237، بحارالانوار ج 50 ص 44.
(29). خرايج قطب راوندى ص 208، بحارالانوار ج 50 ص 48.
(30). عيون المعجزات شيخ حسين بن عبدالوهاب ص 121 – 120 با تلخيص دلائل الامامه، ص 205.
(31). بحارالانوار، ج 50، ص 89.
(32). دلائل الامامه ص 213.
منبع: زندگانی امام جواد علیه السلام
نویسنده: حسين ايمانی يامچی
شهادت امام جواد علیه السلام
زمينه شهادت
شخصيت بي نظير، جذاب و پر نفوذ امام جواد علیه السلام با پاسخگويي وي به سئوالات و شبهات وارده بر دين در محضر بزرگان تشيع و نيز مناظره با افرادي چون "يحيي بن اكثم" و "ابي داود" آن هم با سني كم و… موجب محبوبيت روز افزون امام جواد علیه السلام در بين مردم شد. اين محبوبيت، زنگ خطر را براي دستگاه بني عباس به صدا درآورد.
مامون كه بر آن بود تا با زيركي خاص خود و كمك امّ الفضل و بهره برداري از جايگاه دامادي امام جواد علیه السلام به مهار وقايع روزگار خود خصوصا علويان بپردازد، در روز پنج شنبه هفدهم رجب يا شعبان سال 218 از دنیا رفت.(1) و معتصم برادر وي با نگرشي ديگر به معادلات سياسي و اجتماعي وي روحيه سپاهي گري و نظامي گري به قدرت رسيده بود. وجود حضرت را هرگز تحمل نمي كرد، از اين رو پس از رسيدن به خلافت، امام جواد علیه السلام را از مدينه به بغداد فراخواند كه در حقيقت اين فراخواني، آغاز محدوديت و محصور كردن امام بشمار مي آيد.
بنابر روايات امام رضا علیه السلام، امام جواد علیه السلام قرباني خشم و غضب شد، خشم و غضبي كه ريشه در عجز و ناتواني دستگاه بني عباس در مقابل شخصيت و درايت حضرت داشت.
حكيم بن عمران مي گويد هنگامي كه حضرت به دنيا آمد امام رضا علیه السلام به ياران خويش فرمود: براي من فرزندي به دنيا آمده كه مانند "حضرت موسی بن عمران" درياها را مي شكافد و چون "حضرت عیسی بن مریم" مادر او مقدس و پاكيزه و پاكدامن است.
سپس فرمود: اين فرزند من از روي خشم و غضب كشته مي شود و اهل آسمان ها بر وي مي گريند. خداوند بر دشمن ستمگر او غضب مي كند و در مدت كوتاهي آنان را به عذاب دردناك مبتلا مي سازد.(2)
معتصم پس از رسيدن به خلافت و گرفتن بيعت، از وضعيت امام جواد علیه السلام و محل سكونت وي پرسيد كه در پاسخ به او مي گويند در مدينه بسر مي برند. معتصم به "محمد بن عبدالملك زيات" كه سمت وزارت وي را در مدينه داشت ابلاغ كرد تا با احترام خاص امام جواد علیه السلام را با ام الفضل از مدينه به بغداد روانه سازد. محمد بن عبدالملك نيز نامه معتصم را به علي بن يقطين داد و او را مامور روانه ساختن امام جواد علیه السلام به بغداد كرد.(3)
عمر مبارك امام در اين سال 218 ه.ق بيست و سه سال بود و اين دومين سفر حضرت به بغداد بود. حضرت كه در سفر نخست به دستور مامون به بغداد فراخوانده شده بود در واكنش به پرسش اسماعيل بن مهران كه عرض كرد: اي مولاي من، اكنون كه مدينه را ترك مي كني براي شما نگرانم. تكليف چيست و امام بعد از تو كيست؟
امام جواد علیه السلام با لبخندي معنا دار فرمود: "ليس حيث طننت في هذه السنه"، آن چه را كه تو گمان مي كني (براي آن نگراني) در اين سال واقع نمي شود.
امام در سفر دوم خود و احضار وي از سوي معتصم، در پاسخ به پرسش اسماعيل بن مهران كه عرض كرد: اي مولاي من، جانم به قربانت، مدينه را ترك مي كني، تكليف ما بعد از تو چه خواهد بود؟ امام فرمود: "الامر من بعدي الي ابني علي" امر امامت و پيشواي بعد از من بر عهده فرزندم علي علیه السلام است.(4)
تاريخ به نقش چند نفر در به شهادت رساندن امام جواد علیه السلام اشاره مي كند كه آنان عبارتند از: معتصم عباسي، جعفر بن مامون برادر معتصم، ام الفضل فرزند مامون و همسر امام جواد علیه السلام يحيي بن اكثم و احمد بن داود دو قاضي مشهور دربار.
بي شك نقش تحريك كننده فكري و فرهنگي را افرادي چون يحيي بن اكثم و احمد بن ابي داود كه در دوران مامون در مناظرات از حضرت شكست خورده بودند، مهيا ساخته بودند. نقش جعفر بن مامون در شهادت حضرت نقش تحريك عواطف خواهرش كه فرزندي از حضرت نداشت و مورد كم توجهي حضرت قرار مي گرفت بود و معتصم را مي توان دستور دهنده قتل، و ام الفضل را مجري آن برشمرد.
آغاز توطئه
پس از شكست ابي داود قاضي مشهور دربار عباسي در خصوص اجراي حد سارق، روح انتقام جويي و كينه از حضرت علیه السلام كه ناشي از دست رفتن جايگاه علمي خود در نزد خليفه دربار و مردم بود، ابي داود را بر آن داشت كه معتصم تاثير پذير را نسبت به امام جواد علیه السلام بدبين نمايد.
زرقان دوست نزديك و صميمي "احمد بن داود" مي گويد: …ابي داود براي من نقل كرد پس از شكست از "ابي جعفر" به قدري ناراحت شدم كه آرزوي مرگ كردم، بدين جهت روز سوم (جلسه بحث) نزد معتصم رفتم و گفتم: خيرخواهي و نصيحت اميرالمومنين بر من واجب است كه اگر از آن سرباز زنم ناسپاسي كرده و سزايم آتش دوزخ است.
معتصم علتش را پرسيد؟ به او گفتم: زماني كه اميرالموُمنين فقهاءو علماء را در مجلسي گرد هم مي آورد تا به حل يك مسئله ديني دست يابد. و علماء و فقها در مجلسي فتواي خود را اعلام مي كند در آن مجلس اعضاي خانواده، وزراء، فرماندهان ارتشي و… حضور دارند و مردم نيز در بيرون به اين نكته آگاهي مي يابند كه خليفه فتواي علماء و فقهاء را كنار گذارده و راُي و فتواي كسي را مي پذيرد كه گروهي از امت به امامت وي معتقدند و وي را برتر و دانشمندتر از ديگران قلمداد مي كنند؟ تكليف حكومت و علماي دربار چه مي شود؟ چه حيثيتي براي آنان باقي مي ماند؟ آيا چنين كاري زمينه انحراف افكار عمومي از خلافت و تمايل و توجه به ابي جعفر علیه السلام را مهيا نمي كند؟
معتصم با شنيدن سخنانم رنگ چهره اش تغيير كرد و گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا…» : خداوند به تو جزاي خير دهد به خاطر نصيحت خيرخواهانه ات. چهار روز پس از اين جلسه مناظره امام جواد علیه السلام به دست ام الفضل به شهادت رسيد.
تاريخ نويسان نحوه شهادت حضرت را به سه گونه مختلف روايت كرده اند:
روايت نخست
معتصم به يكي از وزيران خود دستور داد تا امام جواد علیه السلام را براي صرف ناهار به خانه خويش دعوت و آن حضرت علیه السلام را مسموم نمايد. معتصم تاُكيد كرد كه اگر امام جواد علیه السلام از پذيرش دعوت امتناع كرد به وي بگويند كه مجلس خصوصي است! اين وزير، امام جواد علیه السلام را براي خوردن نهار به خانه خويش دعوت كرد كه بااكراه و امتناع حضرت روبرو شد.
وزير با اصرار و تاُكيد فراوان و بيان اين مطلب كه: بسيار دوست دارم كه حضرت پاي خود را بر فرش منزل من بگذارد و خانه ام به قدوم وي تبرك يابد و دوست دارم يكي از وزيران نيز تو را زيارت و ملاقات كند، حضرت را مجبور به پذيرش دعوت كرد.
امام بر سفره نهار با خوردن اولين لقمه احساس مسوميت كرد. از اين رو خواستار مركب خود براي رفتن از منزل شد. حضرت پس از خوردن آن لقمه در برابر اصرار وزير در خانه او فرمودند: "خروجي من دارك خير لك"، در منزل تو نباشم براي تو بهتر است. امام جواد علیه السلام با همان حال مسموميت منزل را ترك كرد و آن روز و آن شب بر اثر مسموميت و ناتواني درد كشيد و سپس بيست ساعت پس از خوردن آن لقمه به شهادت رسيد.
روايت دوم
ابن شهر آشوب روايت مي كند: پس از دعوت اجباري معتصم از امام جواد علیه السلام و استقبال ظاهري از آن حضرت علیه السلام، معتصم "اشناس" فرمانده ترك سپاه خود را، با هدايايي به نزد امام جواد علیه السلام و ام الفضل فرستاد. وي ماُموريت داشت تا "شربت ريواس" ترش مزه اي را كه به همراه خويش داشت به حضرت بخوراند. اشناس پس از دادن هدايا و خوش آمدگويي به امام جواد علیه السلام گفت:
اين شربت خوش طعمي است كه با يخ خنك شده است و خليفه، احمد بن ابي داود، سعيد بن خضيب و بسياري از سرشناسان دربار نيز آن را نوشيده اند. خليفه دستور داده است تا اين شربت خنك را الآن ميل نمايي!
امام جواد علیه السلام شربت را گرفت و فرمود: اشكالي ندارد، شب آن را مي خورم ولي اشناس گفت: هم اكنون شربت خنك است و اگر بماند يخ آن آب مي شود و خاصيت خود را از دست مي دهد، اكنون بايد ميل كني. امام جواد علیه السلام با اطلاع از نقشه وي در حال اجبارآن را نوشيد.(5)
روايت سوم
پس از به خلافت رسيدن ابواسحاق محمد بن هارون معروف به معتصم عباسي، وي براي به شهادت رساندن ابي جعفر علیه السلام نقشه ها و حيله ها مي كشيد تا اين كه به ام الفضل، دختر هارون و همسر امام جواد علیه السلام دستور داد تا حضرت را مسموم نموده و به شهادت رساند.
معتصم كه از احساسات زنانه ام الفضل خبر داشت و مي دانست وي از امام جواد علیه السلام راضي نيست و امام جواد علیه السلام همسر ديگر خود "ام الحسن" را كه براي وي فرزند پسري به دنيا آورده است برام الفضل كه نازاست ترجيح مي داد، بهترين فرد براي به شهادت رساندن حضرت ديد. ام الفضل همسر بي وفاي حضرت علیه السلام به دستور عمويش معتصم تن در داد.
از آن جا كه معتصم و جعفر مي دانستند كه امام علیه السلام انگور را بسيار دوست دارد زهري را در "انگور رزاقي" تزريق كردند و ام الفضل نيز نوزده دانه انگور به امام جواد علیه السلام خورانيد. همين كه امام انگور مسموم را خورد، ام الفضل سخت اندوهگين و پريشان شد و شروع به بلند گريستن كرد.
امام جواد علیه السلام متوجه حركت خائنانه وي گرديد. رو به ام الفضل كرد و گفت چرا گريه مي كني؟ به خدا سوگند خداوند تو را به زخمي لاعلاج مبتلا خواهد كرد و گرفتار بلايي خواهي شد كه توان بازگو كردن آن را براي كسي نداري.(6)
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بويش مشام جان ها را بهرهمند ساخت. آثار فکری و رواياتی که از آن حضرت نقل شده و مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی که از آن حضرت بر جای مانده، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است. دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال و دوره امامتش 17 سال بوده است.
سال شهادت
ابن ابي ثلج بغدادي متوفاي 325 هجري در تاريخ ائمه، محمد بن يعقوب كليني متوفاي 328 هجري در اصول كافي، شيخ مفيد متوفاي 413 هجري در الارشاد، طبرسي امامي متوفاي قرن پنجم در دلائل الامامة، علامه مجلسي متوفاي 1111 در بحارالانوار، محدث قمي متوفاي 1359 هجري. در منتهي الامال سال شهادت حضرت را 220 هجري مي دانند.
روز شهادت
ابن ابي ثلج بغدادي و محمد بن يعقوب كليني روز شهادت حضرت را سه شنبه ششم ذی القعده سال 220 هجري قمري و محمد بن حرير بن رستم طبري سه شنبه پنجم ذي الحجه سال 220 هجري دو ساعت پس از بالا آمدن آفتاب را روز شهادت حضرت خوانده اند.
علامه مجلسي، شيخ عباس قمي، سيد محمد كاظم قزويني آخر ماه ذي القعده سال 220 هجري را روز شهادت امام جواد علیه السلام برمي شمارند.
روایتی دیگر
امام در سال دویست و بیست، شب بیست و نهم ماه محرم وارد بغداد شد و در همین سال در ماه ذی القعده در 25 سالگی به شهادت رسید.
مكان شهادت
همه محدثان و مورخان بالاتفاق مكان شهادت حضرت امام جواد علیه السلام را بغداد مي دانند. امام جواد علیه السلام در قبرستان قریش در پشت قبر جد بزرگوارش، حضرت امام کاظم علیه السلام به خاک سپرده شد.
سرنوشت قاتلان
پيشتر حضرت رضا علیه السلام درباره قاتلان امام جواد علیه السلام فرموده بود: "فرزند من از روي خشم و غضب كشته مي شود و اهل آسمان ها بر او مي گريند. خداوند بر دشمن ستمگر او غضب مي كند و در مدت كوتاهي آنان را به عذاب دردناك مبتلا مي سازد".
پيش گويي حضرت رضا علیه السلام عملي شد و جعفر بن ماُمون كه تحريك كننده خواهرش ام الفضل بود در همان روزهاي پس از شهادت امام جواد علیه السلام در چاهي افتاد و بر اثر ضربه اي كه بر سرش خورد دچار جنون گرديد و بقيه عمرش را با ديوانگي و جنون بسر برد. معتصم عباسي كه دستور قتل حضرت را صادر كرد بيش از شش سال ديگر حكومتش دوام نيافت.
اما سرنوشت ام الفضل سرنوشت دردناكي بود كه حضرت امام جواد علیه السلام قبل از شهادت براي او ترسيم كرده بود، دچار شدن به بيماري كه وي از گفتنش نيز اكراه داشت. ام الفضل دچار بيماري داخلي و زنانگي شد كه توان بازگو كردن براي ديگران را نداشت. وي تمام دارايي هاي خويش را خرج درمان خود كرد اما معالجه نشد و در كمال فقر و تنگدستي جان خود را از دست داد.
خبر از شهادت امام جواد علیه السلام
مردی که با امام جواد علیه السلام برادر رضاعی بود (یعنی امام جواد علیه السلام و این شخص هر دو از یک خانم شیر خورده اند) می گوید: زمانی در خدمت امام هادی علیه السلام بودم که فردی که کنیه اش ابو ذکّریا بود و مسئول مراقبت از امام هادی علیه السلام بود و به او مطالبی می آموخت او هم حضور داشت، در همین صحنه که امام هادی علیه السلام از روی لوحه ای برای ابو ذکریا در حال خواندن بود ناگهان حضرت هادی علیه السلام به شدت شروع به گریستن کردند، ابو ذکریا پرسید: چرا گریه می کنید؟
امام هادی علیه السلام پاسخی ندادند پس از آن امام هادی علیه السلام که به داخل و اندرون منزل تشریف بردند فریاد و صدای گریه از داخل منزل بلند شد، آن گاه امام هادی علیه السلام خارج شدند و از علت گریه اش پرسیدیم حضرت فرمود: الان پدرم از دنیا رفت.
ما گفتیم: از کجا متوجه شدید؟ حضرت فرمود: از عظمت و جلال پروردگار در وجود من حالتی پیدا شد که سابقه نداشت من با این تغییر حال متوجه شدم که پدرم از دنیا رفته است، کسانی که در این ماجرا وجود داشتند می گویند ما تاریخ این حادثه را در نظر گرفتیم و روز و ماه آن را به خاطر سپردیم پس از آن معلوم شد که امام جواد علیه السلام همان روز از دنیا رفته است.
پی نوشت
(1). بحارالانوار، ج 50، ص 16، تاريخ الامم والملوك، ج 50، ص 30.
(2). بحارالانوار، ج 50، ص 15.
(3). بحارالانوار، ج 50، ص 8.
(4). الارشاد ص 328، بحارالانوار، ج 50، ص 118.
(5). مناقب ال ابي طالب، ج 4، ص 379، بحارالانوار، ج 50، ص 8.
(6). بحارالانوار، ج 50، ص 17.
اخلاق امام جواد علیه السلام
اين بزرگوار، ابوجعفر محمّد دوم است كه در ميان پدرانش نام ابوجعفر محمّد، يعنى باقر بن على عليه السلام گذشت و اين نيز به نام و كنيه او و نام پدرش به نام اوست از اين رو به ابوجعفر دوم معروف است، وى اگر چه خردسال بود ولى بزرگوار و بلند آوازه بود، دو لقب قانع و مرتضى دارد.
امام جواد علیه السلام در طول زندگي پربار اما كوتاه خويش بر آن بود تا ارتباط با مردم را حتي در سخت ترين شرايط حفظ كند و با بذل و بخشش به فقرا و مساكين كرامت اهل بيت علیهم السلام را به اثبات رساند. وي اين سيره خويش را به امر پدر بزرگوارش آغاز و به انجام رساند.
امام رضا علیه السلام در يكي از نامه هاي خود به حضرت جواد علیه السلام مي نويسد: "به من خبر رسيده است كه ملازمان تو، هنگامي كه سوار مي شوي از روي بخل تو را از در كوچك بيرون مي برند تا از تو خيري به كسي نرسد تو را به حق خودم بر تو، سوگند مي دهم كه از درب بزرگ بيرون آيي و به همراه خود زر و سيم داشته باش تا به نيازمندان و محتاجان عطا كني."
و اين آغاز يك حركت مردمي، معنوي و انساني بود كه به استحكام پايگاه مردمي حضرت منجر شد و دستگاه بني عباس را از نام "جواد" به معناي بخشنده به هراس واداشت.
شخصيت بي نظير، جذاب و پرنفوذ امام جواد علیه السلام با پاسخگويي وي به سئوالات و شبهات وارده بر دين در محضر بزرگان تشيع و نيز مناظره با افرادي چون "يحيي بن اكثم" و "ابن ابي داود" آن هم با سني كم و… موجب محبوبيت روز افزون امام جواد علیه السلام در بين مردم شد. اين محبوبيت، زنگ خطر را براي دستگاه بني عباس به صدا درآورد و آنان را برای به شهادت رسانیدن آن حضرت مصمم نمود.
مامون شیفته ابوجعفر بود. زیرا می دید آن امام با آن سن و سال اندک در فضل و حکمت و علم و آداب و کمال عقل تا چه اندازه پیش است. به طوری که هیچ کدام از مشایخ هم عصر آن حضرت با وی برابری نمی کردند. از این رو دختر خویش را به همسری امام جواد علیه السلام درآورد و در بزرگداشت و اکرام آن حضرت بسیار تلاش می کرد.
طبرسی نیز در اعلام الوری گوید: آن حضرت در روزگار خویش با وجود سن و سال اندک خویش، به مرحله ای از فضل و دانش و حکمت و آداب دست یافت که هیچ یک از بزرگان و معمران را با وی کورس برابری نبود. از این رو مامون، چون علو رتبت و بزرگی منزلت آن حضرت را در تمام فضایل دید، سخت شیفته و فریفته وی شد و دخترش را به همسری او درآورد و بر تعظیم و توقیر و بزرگداشت آن حضرت سعی وافر نشان می داد.
شاگردان امام جواد علیه السلام
شرح حال احمد بزنطى
اول: ابوجعفر احمد بن محمد بن ابى نصر معروف به بزنطى كوفى ثقه جليل القدر: در (مجالس المؤمنين) است كه در (خلاصه) مذكور است كه او به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رسيده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسيار داشت و اختصاص تمام به حضرت امام محمد جواد عليه السلام داشت و اجماع نموده اند اصحاب بر تصريح هر چه او روايت نموده باشد و اقرار به فقه و اجتهاد او كرده اند در سال دويست و بيست و يك بعد از وفات حسن بن على بن فضال به هشت ماه وفات يافت.(1)
و در (مختار كشى) از احمد منقول است كه گفت: روزى به اتفاق صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و عبدالله بن المغيره يا عبدالله بن جندب نزد حضرت امام رضا عليه السلام رفتيم و چون ساعتى نشستيم برخاستيم پس آن حضرت از آن ميان مرا فرمودند كه اى احمد تو بنشين پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نيز از آن حضرت سؤال ها مى نمودم و جواب مى شنيدم تا بيشتر شب گذشت و چون خواستم كه به منزل خود روم مرا فرمودند كه مى روى يا همين جا خواب مى كنى؟
گفتم: جان من فداى تو باد! اگر فرمايى كه بروم مى روم و اگر مى فرمايى كه باش در خدمت مى باشم. پس فرمودند كه اين جا خواب كن كه دير وقت شد و مردم درهاى خانه بسته اند و به خواب رفته اند. آن گاه آن حضرت برخاستند و به حرم شريف رفتند و چون مرا گمان شد كه آن حضرت به حرم درآمدند به سجده افتادم و در آن سجده گفتم حمد خداى را كه حجت خود و وارث علوم انبياء را از جميع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنايت درآورد، و هنوز من در سجده بودم كه آن حضرت آمدند و به پاى مبارك خود مرا متنبه ساختند.
پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته ماليدند و فرمودند كه اى احمد بدان كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به عيادت صعصعة بن صوحان رفت و چون از بالين او برخاست به او گفت كه اى صعصعه! زنهار كه افتخار نكنى بر برادران خود به عيادتى كه من تو را نموده ام و از خداى بر حذر باش. اين سخن به من گفتند و به حرم شريف مراجعت نمودند.(2)
و ايضا از او روايت نموده كه گفت: وقتى كه حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السلام را به گفته مامون از مدينه مى آوردند او را به جانب بصره بردند و به كوفه درنياوردند و من در آن وقت به قادسيه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آن جا (سوره لم يكن) ديدم كه اطول و اكثر بود از آن چه در ميان مردم است و از آن جا چند آيه حفظ كردم تا آن كه (مسافر) مولاى آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در منديلى نهاد و آن را مهر كرد پس آن چه از آن مصحف حفظ كرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد كردم كه مرا يك كلمه از آن به ياد آيد ميسر نشد.(3)
فضل بن شاذان
شرح حال فضل بن شاذان
دوم: ابومحمد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى ثقه جليل القدر: از فقها و متكلمين شيعه و شيخ طايفه و بسيار عظيم الشان و اجل از توصيف است. از حضرت جواد عليه السلام حدیث روايت كرده و گفته اند از حضرت رضا عليه السلام نيز روايت كرده و پدرش از اصحاب يونس است و (فضل) صد و هشتاد كتاب تصنيف كرده و حضرت ابومحمد عسكرى عليه السلام دو دفعه و به روايتى سه مرتب بر او ترحم فرموده و شيخ كشى رواياتى در مدح او ذكر كرده و هم نقل كرده خبرى كه منافى است با آن روايات.(4) علامه و ديگران از روايات منافى مدح جواب فرموده اند: (وَ هُوَ رَضِىَ اللهُ عَنْهُ اَجَل مِنْ اَنْ يُغْمَزَ عَلَيْهِ وَ هُوَ رَئيسُ طائِفَتِنا رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ اَجْمَعينَ).(5)
در (مجالس المؤمنين) از (كتاب مختار) نقل كرده كه عبدالله بن طاهر، فضل بن شاذان را از نيشابور اخراج نمود و بعد از آن كه او را پيش خود طلبيد و تفتيش كتب او نمود امر كرد كه آن كتب را جهت او بنويسانند، پس فضل رؤس مسايل اعتقاديه را از توحيد و عدل و مانند آن جهت او نوشت و چون او به نظر عبدالله رسيد گفت: اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد تو را درباره سلف بدانم. پس فضل گفت: ابابكر را دوست دارم و از عمر بيزارم! عبدالله گفت: چرا از عمر بيزارى؟
گفت: به واسطه آن كه عباس را از شورى بيرون كرد. و به سبب القاى اين جواب لطيف كه متضمن خوش آمد عباسيان بود از دست آن فظ غليظ خلاصى يافت و از سهل بن بحر فارسى روايت نموده كه گفت: در آخر عهد مصاحبت خود با فضل بن شاذان از او شنيدم كه مى گفت من خليفه جمعى از اكابرم كه از پيش رفتند مانند محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و غيرهما و پنجاه سال در خدمت ايشان بودم و از ايشان استفاده مى نمودم و هشام بن الحكم چون بگذشت يونس بن عبدالرحمن خليفه او بود رد بر مخالفان و چون يونس وفات يافت خليفه او در رد بر مخالفان سكاك بود و او نيز از ميان رفت و منم خليفه ايشان انتهى.(6)
مؤلف گويد: كه سكاك ابوجعفر محمد بن خليل بغدادى است كه از متكلمين و از اصحاب هشام و تلميذ او است و كتابى در امامت نوشته. و بالجمله: جلالت فضل بن شاذان اكثر است از آن كه ذكر شود. در ايام حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام وفات كرد و قبرش در زمين نيشابور قديم كه خارج از بلد نيشابور اين زمان است به فاصله يك فرسخ تقريبا با بقعه و صحنى مزار و مشهور است و بر روى سنگ قبر او نوشته: (هذا ضَريحُ النّحْريرِ الْمُتَعالِ اِلى اَنْ قال الراوى مِنَ الاِمامَيْنِ اَبِى الْحَسَن عَلِىّ بْنِ مُوسى وَ ابى جَعْفَرٍ الثانى عَلَيْهم السّلامُ زُبْدَةْ الرّواةِ وَ نُخْبَةُ الْهُداةِ وَ قُدْوَةُ الاَجِلاءِ الْمُتَكَلّمينَ وَ اُسْوَةُ الْفُقَهاءِ الْمُتَقَدّمِينَ الشّيخُ الْعَليمُ الْجَليلُ الْفَضْلُ بْن شاذانِ بْنِ الْخَليلِ طابَ اللهُ ثَراهُ قَدْ وَصَلَ بِلِقاءِ رَبّهِ فى سَنة 260).
و در دور سنگ قبر نوشته: (قَد تَرَحّمَ عَلَيْهِ اَبُومُحَمّدٍ الحَسَن الْعَسْكرى عليه السلام فَقالَ رَحِمَ اللهُ الْفَضْلَ ثَلاثَةً وِلاءٌ، وَ قالَ عليه السلام اَيْضا: اَغْبِطُ اَهْلَ خُراسانَ بِمَكانِ الْفَضْلِ، وَ قالَ مُحَمّدُ بْنِ اِبْراهيمَ الْوَراقُ خَرَجْتُ اِلىَ الْحَجّ فَدَخَلْتُ اِلى مَوْلاىَ اَبى مُحَمّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِىّ وَ اَرَيْتُهُ كِتابَ الْفَضْلِ بْنِ شاذانِ فَنَظَرَ فيهِ وَ تَصْفّحَهُ وَرَقَةَ وَرَقَهً، قالَ عليه السلام هذا صَحيحٌ يَنْبَغى اَنْ يْعْمَلَ بِهِ رَحِمَ اللهُ الْفَضْلَ. كَتَبَهُ فى سَنة 1261).
مخفى نماند كه در اصحاب حضرت امام رضا عليه السلام در احوال حسن بن على بن فضال مقدارى از حال فضل بن شاذان نيز ذكر شد.
ابوتمام شاعر
شرح حال ابوتمام شاعر
سوم: ابوتمام حبيب بن اوس الطائى الامامى نجاشى: و علامه در (خلاصه) فرموده كه ابوتمام امامى بود و براى اهل بيت شعر بسيار گفته و احمد بن الحسين نقل كرده كه نسخه كهنه اى را ديدم كه شايد در ايام ابوتمام يا قريب به آن نوشته شده بود و در آن قصيده اى بود از ابوتمام كه ذكر كرد در آن ائمه اطهار عليهم السلام را تا حضرت ابوجعفر جواد عليه السلام و تجاوز از آن حضرت نكرده؛ زيرا كه در ايام آن حضرت وفات كرده و جاحظ در (كتاب حيوان) گفته كه حديث كرد مرا ابوتمام و او از رؤساى رافضه بود. انتهى.(7)
و بالجمله: ابوتمام صاحب حماسه اوحد عصر خويش بوده در فصاحت و بلاغت، گويند چهارده هزار ارجوزه از عرب از حفظ داشته و غير از قصايد و مقاطيع و او را در صناعت شعر محلى منيع و مرتبتى رفيع است و ابراهيم بن مدبر با آن كه از اهل علم و معرفت و ادب بود از اشعار او چيزى حفظ نمى كرد چه آن كه او را دشمن مى داشت و گاهى او را سب و لعن مى كرد.
روزى شخصى چند شعر از اشعار ابوتمام بدون نسبت به وى از براى ابراهيم خواند ابراهيم را خوش آمد و فرزند خود را امر كرد كه آن اشعار را در پشت كتابى بنويسد پس از آن كه آن اشعار نوشته شد بعضى گفتند: ايها الامير! اين اشعار از ابوتمام است. ابراهيم چون اين بشنيد فرزند خود را گفت كه آن صفحه را پاره كند، مسعودى اين عمل را از ابن مدبر نپسنديده، فرموده كه اين عمل از او قبيح است چه عاقل بايد اخذ فايده كند چه از دشمن باشد يا دوست، از وضيع باشد يا شريف، همانا از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرموده: (الْحِكْمَةُ ضالّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذْ ضالّتَكَ وَ لَوْ مِنْ اَهْلِ الشّرْكِ).
و از بزرجمهر حكيم نقل شده كه فرمود من از هر چيز صفت نيك او را اخذ كردم حتى از سگ و گربه و خوك و غراب، گفتند: از سگ چه آموختى؟ گفت: الفت او را با صاحب خود و وفاء او را. گفتند: از غراب چه آموختى؟ گفت: شدت احتراز او و حذر او را. گفتند: از خوك چه گرفتى؟ گفت: بكور او را در حوائج خود. گفتند: از گربه چه اخذ كردى؟ گفت: حسن نغمه و كثرت تملق او را در مسئلت.(8) و وفات كرد ابوتمام در ايام واثق سنه دويست و سى و يك در موصل. و ابونهشل بن حميد طوسى بر قبر او قبه اى بنا كرد.(9)
ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى
چهارم: ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى دورقى الاصل: كه جلالت شان و عظمت قدرش زياده از آن است كه ذكر شود، و از توقيعات شريفه حضرت جواد عليه السلام به او معلوم مى شود چه اندازه اين معظم جليل الشان بوده در يكى از اين توقيعات است كه مرا مسرور كردى به آن چه ذكر كردى و هميشه مرا مسرور مى دارى، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضى شود از تو به رضاى من، و در توقيع ديگر است: (وَ اَسْئَلُ اللهَ تَعالى اَنْ يَحْفَظَكَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ وَ مَنْ خَلْفِكَ وَ فِى كُلّ حالاتِكَ فَاَبْشِرْ فَاِنى اَرْجُو اَنْ يُدْفَعَ اللهُ عَنْكَ وَاللهُ اَسْئَلُ اَنْ يَجْعَلَ لَكَ الْخَيْرَ الخ).
وَ فى تَوْقيع آخر: (وَ اَما ما سَئَلْتَ مِنَ الدّعاءِ فَاِنّكَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرى كَيْفَ جَعَلَكَ اللهُ عِنْدى وَ رَبّما سَمّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ مَعَ كَثْرَةَ عِنا يَتِى بِكَ وَ مَحَبّتى لَكَ وَ مَعْرِفَتى بِما اَنْتَ عَلَيْهِ فَاَذامَ اللهُ لَكَ الْفَضْلَ).(10)
وَ فى توقيع آخَر: يا عَلِىّ قَدْ بَلَوتُكَ وَ خَبَرْتُكَ فِى النّصيحَةِ وَ الطاعَةِ وَ الخِدْمَةِ وَ التّوقيرِ وَ الْقِيامِ بِما يَجِبُ عَلَيْكَ فَلَوْ قُلْتُ اَنى لَمْ اَرَمِثْلَكَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَكُونَ صادِقا.(11)
اقُولُ فَتَاَمّلْ فى تِلْكَ التّوقيعاتِ الشرَيفَةِ فَاِنّ فيها غِنىً عَنِ التّعَرّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنّ مَدْحَ الاِمامِ اِمامِ كُلّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدى لِلْقَوْلِ بَعْدَةٌ فَقَدْ تَعَرّضَ لِلْقَدْحِ.
و بالجمله: در خبر است كه على بن مهزيار پدرش نصرانى بوده و اسلام آورده و گفته شد كه خود آن جناب نيز چنين بوده و خداوند او را هدايت فرموده و تفقه نمود. و روايت كرده از حضرت رضا و جواد عليهماالسلام و از خواص حضرت جواد عليه السلام گرديد تا آن كه از جانب آن حضرت وكالت پيدا كرد چنان چه از جانب حضرت هادى عليه السلام نيز در بعضى از نواحى وكالت داشته و توقيعات كه براى شيعه بيرون آمده در باب او به جز خير و خوبى چيز ديگر نبوده و سى و سه كتاب تصنيف فرموده.
و عادت آن جناب بود كه چون آفتاب طلوع مى كرد و سر به سجده مى گذاشت سر بلند نمى كرد تا از براى هزار نفر از برادران مؤمن خود دعا كند به آن چه كه براى خود دعا مى كرد و در جبهه اش از كثرت سجده پينه بسته بود مثل زانوى شتر و اين على همان است كه در سنه دويست و بيست و شش در منزل (قرعاء)(12) آخر شب از رختخواب خود برخاست و بيرون رفت وضو بگيرد مسواكى در دست داشت و مسواك مى كرد كه ناگاه ديد در سر مسواك مانند آتش چيزى زبانه مى كشد و مثل خورشيد شعاع دارد دست بر آن گذاشت و ديد حرارت ندارد آيه شريفه «الّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشّجَرِ الاَ خْضَرِ نارَا»(13) تلاوت كرد و در فكر فرو رفت و چون به جاى خود برگشت رفقاى او محتاج به آتش بودند چون آن نور را ديدند خيال كردند كه على آتش براى ايشان آورده چون نزديك او شدند ديدند كه آتش آن حرارت ندارد و روشنايى آن گاهى خاموش مى گشت و گاهى شعله مى كشيد تا سه دفعه كه در آن مرتبه بالكليه خاموش شد چون در سر مسواك نگاه كردند ديدند ابدا اثرى از آتش و سوختگى يا سياهى در آن نيست چون خدمت على هادى عليه السلام رسيد و حكايت بگفت حضرت در آن مسواك تامل نمود و فرمود كه آن نور بوده و اين به واسطه ميل تو به ما اهل بيت و اطاعت از براى من و پدران من بوده.(14)
و ابراهيم برادر على نيز از اجلاء است و روايت شده كه او از سفراء امام زمان عليه السلام بوده و محمد پسر على بن مهزيار نيز ثقه و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است.
شرح حال شگفت انگيز ابن ابى عمير
پنجم: ثقة الاسلام محمد بن ابى عمير است: اسم ابى عمير، زياد بن عيسى و كنيه محمد ابو احمد است و از موالى مهلب بن ابى صفره است و اصلش بغدادى و ساكن بغداد نيز بوده و مردى عظيم المنزلة و جليل القدر است نزد ما و نزد مخالفين و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند و او اعبد و اورع مردم بود و او را افضل و افقه از يونس گفته اند و حال آن كه در فقه يونس، از فضل بن شاذان روايت كنند كه مى گفت: (ما نَشاء فِى الاِسْلامِ رَجُلٌ مِنْ سائِرِ الناسِ كانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسى رضى الله عنه وَ لانَشَاءَ بَعْدَهُ اَفْقَهَ مِنْ يُونُس بْنِ عَبْدِالرّحْمنِ رضى الله عنه).
و ابن ابى عمير درك خدمت حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام نموده و نود و چهار كتاب تصنيف كرده و محنت او در زمان رشيد و مامون بسيار بوده چه آن كه سال ها او را حبس كردند و تازيانه هاى بسيار زدند كه قضاوت كند و هم براى آن كه راهنمايى كند خليفه را بر شيعيان و اسامى ايشان را بگويد؛ زيرا كه او شيعيان عراق را مى شناخت و وقتى او را صد تازيانه زدند كه طاقتش تمام شد و نزديك شد كه نام ببرد شيعيان را كه صداى محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت: (يامُحَمّدَ بْنَ اَبى عُمَيْر اُذْكُرْ مَوْقِفَكَ بَيْنَ يَدَىِ اللهِ). لاجرم اسم نبرد و زياده از صد هزار درهم ضرر مالى به او رسيد و مدت چهار سال در زندان بماند.(15)
خواهرش كتاب هاى او را جمع كرده در غرفه اى نهاده بود باران باريده و از دست رفته بود، لاجرم ابن ابى عمير حديث را از حفظ نقل مى كرد يا از آن نسخه هايى كه مردم از روى كتاب هاى او پيش از تلف شدن نوشته بودند، به همين جهت اصحاب ما به مراسيل او اعتماد دارند مراسيل او را در حكم مسانيد گرفته اند و خواهرانش (سعيده) و (منه) نيز از روات محسوبند.
(وَ عَنْ كَشى مُحَمّدُ بْنُ اَبى عُمَيْرٍ اُخِذَ وَ حُبِسَ وَ اَصابَهُ مِنَ الْجَهْدِ وَ الضيقِ اَمْرٌ عَظيمٌ وَ اُخِذَ كُلّ شَىْءٍ كانَ لَهُ وَ صاحِبُهُ الْمَاءْمُونُ وَ ذلِكَ بَعْدَ مَوْتِ الرّضا عليه السلام وَ ذَهَبَتْ كُتُب ابْنِ اَبى عُمَيْرِ فَلَمْ تُخَلّصْ كُتُبُ اَحاديِثِهِ وَ كانَ يَحْفَظُ اَرْبَعينَ جِلْدا فَسَماهُ نَوادِرَ وَ لِذالِكَ تُؤْخَذُ اَحاديثُهُ مُنْقَطِعَةَ الاَ ساتيد).(16)
و هم روايت است كه در زمان رشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زد به جهت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابى عمير صد و بيست و يك هزار درهم بداد تا خلاصى يافت و وارد شده كه ابن ابى عمير متمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده.(17)
و شيخ صدوق روايت كرده از ابوالوليد از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت: ابن ابى عمير بزاز بوده و از مردى ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقير شد پس آن مردى كه مديون او بود خانه اى داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد، چون به در خانه او رسيد و در را كوبيد ابن ابى عمير بيرون شد آن مرد پول ها را تسليم او نمود و گفت: اين طلب تو است آورده ام. ابن ابى عمير پرسيد كه از كجا تحصيل اين مال نمودى؟ آيا به ارث به تو رسيد يا كسى به تو بخشيد؟
گفت: هيچ كدام نبوده بلكه خانه ام را فروخته ام براى قضاى دين خود، ابن ابى عمير فرمود: حديث كرد مرا ذريح محاربى از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (لايَخْرُجُ الرّجُلُ عَنْ مسْقَطِ رَاءْسِهِ بِالدّيْن)؛ يعنى انسان به جهت دين ترك خانه خود نمى كند. پس فرمود: اين پول ها را بردار من حاجت به چنين پولى ندارم و حال آن كه به خدا قسم است كه فعلا محتاج به يك درهم مى باشم و از اين پول ها يك درهم قبول نخواهم نمود.(18)
از فضل بن شاذان روايت شده كه وقتى داخل عراق شدم شخصى را ديدم كه با رفيقش عتاب مى كرد و مى گفت: تو مردى مى باشى صاحب عيال و محتاجى به كسب و كار و با اين حال سجده طولانى به جا مى آورى و من مى ترسم به سبب طول سجده چشمان تو نابينا شود و از كار بيفتى و از اين نحو كلمات در نصيحت او بسيار بگفت آخرالامر رفيقش با وى گفت كه چه بسيار عتاب كردى واى بر تو اگر بنا بود طول سجده باعث كورى شود بايد ابن ابى عمير رضى الله عنه نابينا شده باشد چه او بعد از نماز فجر سر به سجده شكر مى گذاشت و وقت زوال سر از سجده برمى داشت.(19)
و شيخ كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان به نزد ابن ابى عمير آمد و او در سجده بود و سجده را بسيار طول داد چون سر از سجده برداشت و طول سجده او را مذكور ساختند، گفت: اگر سجود جميل بن دراج را مى ديديد سجود مرا طويل نمى شمرديد و گفت: روزى به نزد جميل رفتم و او سجده را بسيار طول داد چون سر برداشت من گفتم كه سجده را طول داديد، گفت اگر طول سجده معروف بن خربوذ را مى ديدى سجده مرا سهل مى شمردى.(20)
از ملاحظه اين دو خبر معلوم مى شود كه ابن ابى عمير به طول سجده كه غايت خضوع و منتهاى عبادت و اقرب حالات بنده است و به نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابليس است معروف و محل توجه بوده و ابن ابى عمير در اين عمل اقتدا كرده بود به امام زمان خود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام؛ (فَاِنّهُ عليه السلام كانَ حَليفَ السّجْدَةِ الطّويلَةِ وَ الدّمُوعِ الْغَزيرَةِ وَ الْمُناجاتِ الْكَثيرَةِ وَ الضّراعاتِ الْمُتّصِلَةِ). چنانچه فقه و حديث و علم و اخلاق او از بركات اين خانواده بود.
هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى × از دولت آن زلف چو سنبل شنوى
محمد بن سنان
شرح حال محمد بن سنان
ششم: محمد بن سنان ابوجعفر الزاهرى: كلمات علما در باب او مختلف است غايت اختلاف حتى از شخص واحد، شيخ مفيد رحمه الله او را در (ارشاد) از خواص و ثقات حضرت كاظم عليه السلام و از اهل ورع و فقه و علم، از شيعه آن حضرت نوشته(21) و در رساله ديگر خود، او را مطعون شمرده و شيخ الطائفه در (فهرست) و (رجال) او را ضعيف شمرده و در (كتاب غيبت) در ذكر ممد و حين از خواص ائمه عليهم السلام او را تعداد نموده چنان چه فرموده: و از ممدوحين حمران بن اعين است تا آن كه فرموده و از جمله ايشان است بنا به روايتى كه ابوطالب قمى نقل فرموده كه گفت داخل شدم بر حضرت جواد عليه السلام در آخر عمرش شنيدم كه فرمود: جزا دهد خداوند صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد را از من جزاى خير، پس به تحقيق كه وفا كردند از براى من.
و نيز شيخ فرموده: و اما محمد بن سنان پس به درستى كه روايت شده از على بن حسين بن داود كه گفت شنيدم كه حضرت جواد عليه السلام ذكر فرمود محمد بن سنان را به خير و فرمود: (رَضِىَ اللهُ عَنْهُ بِرِضائى عَنْهُ فَما خالَفَنى وَ ما خالَفَ اَبى قَطّ).(22)
و آية الله علامه رحمه الله در (خلاصه) در او توقف فرموده و در (مختلف) فرموده: قَدْ بَيّنا رُجُحانَ الْعَمَلِ بِرَوايَةِ مُحَمّدِ بْنِ سِنانٍ. و سيد بن طاووس رحمه الله در (فلاح السائل) فرموده: شنيدم از كسى كه ذكر مى كرد طعن بر محمد بن سنان را و شايد او واقف نشده مگر بر طعن او و مطلع نگشته بر تزكيه و ثنايى كه او از براى او است و هم چنين احتمال هست در بيشتر از طعن ها پس ذكر فرموده مدائح او را و آن كه معجزه حضرت جواد عليه السلام در او ظاهر شد چه آن كه او نابينا بود و مسح كرد آن حضرت چشم او را به او رد شد چنان كه در فصل معجزات حضرت جواد عليه السلام خبرش مذكور شد و هم روايتى نقل كرده كه اِنّهُ كانَ مُتَقَشّفا مُتَعَبّدا.(23)
و بالجمله: در محمد بن سنان علما كلام را بسط داده اند، هر كه طالب است رجوع نمايد به (رجال كبير) و (تعليقه) و (رجال سيد اجل علامه بحرالعلوم) و (خاتمه مستدرك) شيخ مرحوم؛ چه اين مختصر را مقام آن نيست. گويند كه بعضى از عارفين تفال زد به كتاب الله مجيد براى استعلام حال محمد بن سنان اين آيه به نظرش آمد: «اِنّما يَخْشَى اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ».(24)
و نسب محمد بن سنان رضى الله عنه منتهى مى شود به زاهر مولى عمرو بن الحمق كه در كربلا شهيد شد، به اين نحو محمد بن الحسن (25) بن سنان بن عبدالله بن زاهر و در ترجمه زاهر، به آن اشارات رفت در مجلد اول و در ميان اولاد و احفاد محمد جمله اى از راويان احاديث مى باشند از جمله ابوعيسى محمد بن احمد بن محمد بن سنان است كه از مشايخ شيخ صدوق است.
پي نوشت
(1). مجالس المؤمنين، 1/415.
(2). مجالس المؤمنين، 1/415، 416، رجال كشى، 2/852.
(3). مجالس المؤمنين، 1/416، رجال كشى، 2/85.
(4). رجال كشى، 2/817.
(5). رجال علامه حلى ص 133.
(6). مجالس المؤمنين، 1/400، رجال كشى، 1/818.
(7). رجال علامه حلى، ص 61.
(8). مروج الذهب، 3/485.
(9). مراة الجنان يافعى 2/79، ذيل حوادث سال 231.
(10). رجال كشى، 2/826.
(11). بحارالانوار، 50/105.
(12). قرعاء: محلى است در راه مكه ميان قادسيه و عقبه. بدان كه قبر على بن مهزيار رضى الله عنه در اهواز است و بقعه دارد و زيارتگاه است.
(13). سوره يس (36)، آيه 80.
(14). رجال كشى 2/825.
(15). ر.ك: (مجالس المؤمنين) 1/414 415.
(16). رجال كشى 2/854.
(17). رجال كشى 2/856.
(18). بحارالانوار 49/273.
(19). رجال كشى 2/855.
(20). رجال كشى 2/522.
(21). الارشاد شيخ مفيد 2/248.
(22). الغيبة شيخ طوسى، ص 209-211.
(23). فلاح المسائل ص 50-52.
(24). سوره فاطر (35)، آيه 28.
(25). چون حسن والد محمد در زمان كودكى محمد فوت شد و سنان جدش او را كفالت كرد لاجرم محمد را به او نسبت دادند و گفتند محمد بن سنان (شيخ عباس قمى رحمه الله).
منبع: منتهي الامال، جلد دوم
اوصاف ظاهری امام جواد علیه السلام
در فصول المهمة است كه چهره آن حضرت سپيد به هنجار بود. البته به هنگام ذكر وفات آن امام علیه السلام سخن ابن ابى داود را درباره وى نقل خواهيم كرد كه حضرت را سياه توصيف كرده بود.
ابن شهر آشوب در مناقب نويسد: چهره آن حضرت گندمى تند بود.
منبع: سیره معصومان، جلد 5، صفحه 219
نویسنده: محسن امین / ترجمه: علی حجتی کرمانی
امام جواد علیه السلام از نگاه دیگران
مامون عباسی
خلیفه مقتدر عباسی در پاسخ به اعتراض بزرگان بنی عباس در خصوص به تزویج درآوردن دخترش "ام الفضل" به امام جواد علیه السلام، این امام همام را اعجوبه عصر خواند و گفت: "قد اخترته لتبریزه علی كافه اهل الفضل فی العلم والفضل مع صغر سنه والاعجوبه فیه بذالك"؛ من بدان جهت وی را به دامادی خود برگزیدم كه با كمی سن در علم و فضیلت بر همه اهل زمان برتری دارد و اعجوبهای است در علم و دانش.(1)
اسقف بزرگ مسیحی
اسقف مسیحی پس از آگاهی یافتن از علم و دانش امام جواد علیه السلام در مسائل پزشكی گفت: به نظر می رسد این شخص "امام جواد علیه السلام" پیامبری از نسل پیامبران است.(2)
سبط بن جوزی
یوسف بن قزا اغلی بن عبدالله بغدادی مشهور به سبط بن جوزی پس از بیان تاریخ تولد و شهادت حضرت می نویسد: كان علی منهاج ابیه فی العلم والتقی و الزهدوا الجود؛ او در علم و تقوا، پرهیزگاری و سخاوت چون پدر بزرگوارش "امام رضا علیه السلام" و دنباله رو او بود.(3)
ابن ابی طلحه
ابن ابی طلحه در كتاب مطالب السؤول فی المناقب آل الرسول درباره شخصیت امام جواد علیه السلام می نویسد: او گر چه صغیر السن است ولی كبیر القدر و رفیع الذكر می باشد.(4)
ابن صباغ مالكی
علی بن محمد احمد مشهور به "ابن صباغ" فقیه مالكی و متوفای 855 در مکه پس از بیان گوشهای از خصوصیات زندگی حضرت جواد علیه السلام، می نویسد: آری چنین بود كرامات جلیل و مناقب او.
و در جای دیگر می افزاید: چه گوییم ما در جلالت و مقام امام جواد علیه السلام و فضیلت كمال و عظمت و جلال او، حضرتش در میان طبقات ائمه اطهار علیهم السلام سنش كمتر از همه و قدر و شانش اعظم است. او در اندك مدتی از عمر شریفش كراماتی بسیار و معجزاتی بی شمار از خود نشان داده و معارج و فضیلت كمال را طی كرده و از رشحات و تراوش دانش و بینش خود اثرها گذاشته و از نفحات و ریزش فضل كمالش بی اندازه و شمار فیوضاتی به عالم علم نثار فرموده، چه با مجالس و محافلی كه متكلم به احكام گردیده و از مسائل، حلال و حرام را بیان نموده و زبان دشمنان و خصم بدفرجام را به منطق صحیح و گفتار ملیح خود الكن و كلیل كرده و گه، بسیار انجمن و محفلی كه در صدر جلساء و راس خطبا و بلغاء قرار گرفته و در برابر خود تمامی فصحاء و علما و حكما را تحت شعاع گذارده است.(5)
صلاح الدین صفدی
خلیل بن ابیك بن عبدالله، معروف به صلاح الدین صفدی – اهل صفد – ادیب و مؤرخ نامدار اهل فلسطین كه در حدود دویست تصنیف از وی برجای مانده، می نویسد: محمد بن علی، همان جواد بن رضا علیه السلام بن الكاظم موسی بن الصادق جعفر رضی الله عنهم است. لقب او جواد، قانع و مرتضی است. وی از فرزندان اهل بیت نبوت است كه در سخاوت شهرت داشت تا جائی كه او را جواد علیه السلام، نام نهادهاند، او یكی از امامان دوازدهگانه است.(6)
ابن تیمیه
ابن تیمیه می گوید: محمد فرزند علی ملقب به جواد از بزرگان و اعیان بنی هاشم است كه در سخاوت و بزرگواری شهرت تام دارد.(7)
یوسف بن اسماعیل نبهانی
یوسف بن اسماعیل نبهانی حنفی ادیب و شاعر فلسطینی، متولد 1350 هجری كه از وی سیزده كتاب مهم بر جای مانده، می نویسد: محمد جواد فرزند علی رضا علیه السلام از بزرگان امامان و چراغ هدایت امت و سادات اهل بیت علیهم السلام است كه عبدالله شبراوی شافعی نیز از وی در كتاب خود "الاتحاف بجب الاشراف" با ستایش و تكریم یاد كرده است.(8)
محمود بن وهیب بغدادی فنخی
محمد الجواد علیه السلام فرزند علی بن الرضا علیه السلام است كنیه او مانند كنیه جدش محمد الباقر، ابو جعفر است رضی الله عنهما. سه لقب وی جواد، قانع و مرتضی است كه مشهورترین آن ها "جواد" است. رنگ پوست او سفید، قامتش معتدل و نقش انگشترش نعم المقدّر الله، و وارث علم پدر بود.(9)
علی جلال حسینی
علی جلال حسینی دانشمند بزرگ مصری می نویسد: محمد الجواد ابوجعفر دوم فرزند علی علیه السلام در سال 195 هجری در مدینه دیده به جهان گشود. وی با وجود سن كم در علم و فضیلت سرآمد همه عالمان و اهل فضیلت زمان خویش بود.(10)
خیرالدین زركلی
خیرالدین زركلی می نویسد: ابوجعفر جواد علیه السلام چون اجداد خویش مقام بلندی داشت. هوشمند و خوش بیان بود و استعداد نیرومند و اصیلی داشت.(11)
پی نوشت
(1). بحارالانوار، ج 50، ص 75 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 360 و 363 / اعیان الشیعه، ج 3، ص 129.
(2). المناقب لابن شهر آشوب،ج 4، ص 389 / موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 362.
(3). تذكرة الخواص، ص 202 / الامام جواد علیه السلام، ص 72.
(4). كشف الغمه، ج 2، ص 186.
(5). حلیة الابرار، ج 4، ص 568 / الفصول المهه، ص 266/ موسوعة الامام الجواد علیه السلام، ج 1، ص 364 / سرور الفؤاد ابوالقاسم سحاب، ص 40 و 41.
(6). الوافی بالوافیات، ص 105 / الامام محمد الجواد علیه السلام، ص 73.
(7). منهاج السند، ص 127.
(8). جامع كرامات الاولیاء، ج 1، ص 100.
(9). جوهرة الكلام، ص 147/الامام الجواد علیه السلام، ص 76.
(10). زندگانی امام جواد علیه السلام، ص 200.
(11). الامام محمد الجواد علیه السلام، ص 76 / زندگانی امام جواد علیه السلام، ص 200.
امام جواد علیه السلام
امام نهم شيعيان حضرت جواد علیه السلام در سال 195 هجري در مدينه ولادت يافت نام ايشان "محمد" معروف به "جواد و تقي" است. البته ايشان دو لقب ديگر: "رضي و متقي" نيز داشته، ولي تقي از همه معروف تر مي باشد. مادر گرامي ايشان "سبيکه" مي باشد. تولد امام جواد علیه السلام به قدري براي امام رضا علیه السلام خوشحال کننده بود که فرمودند: "اين نوزاد پرخير و برکت ترين مولودي است که تا به حال به دنيا آمده است".
امام محمد تقي علیه السلام هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود و پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 هجري به مقام امامت منصوب شدند. مأمون خليفه عباسي که همچون ساير خلفاي بني عباس از پيشرفت معنوي و نفوذ باطني امامان معصوم و گسترش فضايل آن ها در بين مردم هراس داشت، سعي کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد. از اين جا بود که مأمون نخستين کاري که کرد، اين بود كه دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد علیه السلام درآورد، تا مراقبي دايمي و از درون خانه، بر امام گمارده باشد.
رنج هاي دايمي که امام جواد علیه السلام از ناحيه اين مأمور خانگي برده است، در تاريخ معروف است. در آن تاريخ از جمله مانع بزرگ سر راه حضرت سن كم ايشان بود كه مستمسكي براي دشمنان قرار داده بود تا امامت را از ايشان نفي كنند اما به خواست خداوند و با احتجاجات محكم و متعدد از جانب حضرت در مناظرات علمي اين پرده غفلت از چشمان زمان زدوده شد اما بارها اين امتحان را مامون از امام بكار بست.
از مهمترين مناظرات امام مي توان از مناظره با يحيي بن اکثم نام برد. مأمون و بعد معتصم عباسي مي خواستند از اين راه به گمان باطل خود امام علیه السلام را در تنگنا قرار دهند. در مورد فرزندش حضرت جواد علیه السلام نيز چنين روشي را به کار بستند. به خصوص که در آغاز امامت هنوز سني از امام جواد علیه السلام نگذشته بود. مأمون نمي دانست که مقام ولايت و امامت که موهبتي است الهي، بستگي به کمي و زيادي سال هاي عمر ندارد.
باري، حضرت جواد علیه السلام با عمر کوتاه خود که هم چون نوگل بهاران زودگذر بود، و در دورهاي که فرقه هاي مختلف اسلامي و غير اسلامي ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگي در اين دوران، زندگي مي کردند و علوم و فنون ساير ملت ها پيشرفت نموده و کتاب هاي زيادي به زبان عربي ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود، با کمي سن وارد بحث هاي علمي گرديد و با سرمايه خدايي امامت که از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام رباني مايه ور بود، احکام اسلامي را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياري پاسخ گفت.
باري، موقعيت امام جواد علیه السلام پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد. امام جواد علیه السلام در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت، و شاگردان و اصحاب برجسته اي داشت که: هر يک خود قله اي بودند از قله هاي فرهنگ و معارف اسلامي بودند. اين نوگل باغ ولايت و عصمت گر چه کوتاه عمر بود ولي رنگ و بويش مشام جان ها را بهره مند ساخت.
آثار فکري و رواياتي که از آن حضرت نقل شده و مسائلي را که آن امام پاسخ گفته و کلماتي که از آن حضرت بر جاي مانده و معجزات ايشان، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است.
دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال و دوره امامتش 17 سال بوده است. معتصم عباسي از حضرت جواد علیه السلام دعوت کرد که از مدينه به بغداد بيايد. امام جواد علیه السلام در ماه محرم سال 220 هجري به بغداد وارد شد.
معتصم که عموي ام الفضل زوجه حضرت جواد علیه السلام بود، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت هم داستان شدند. علت اين امر هم چنان که اشاره کرديم اين انديشه شوم بود که مبادا خلافت از بني عباس به علويان منتقل شود. از اين جهت، درصدد تحريک ام الفضل برآمدند و به وي گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستي، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علي الجواد، اما او مادر علي هادي را بر تو رجحان مي دهد.
اين دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل چنان که روش زنان نازاست تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريک و تلقين معتصم و جعفر برادرش، تسليم گرديد. آن گاه اين دو فرد جنايت کار سمي کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستادند تا سياه روي دو جهان، ام الفضل، آن ها را به شوهرش بخوراند. ام الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد علیه السلام گذاشت، و از انگورها تعريف و توصيف کرد و حضرت جواد علیه السلام را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار کرد.
امام جواد علیه السلام مقداري از آن انگور را تناول فرمود. چيزي نگذشت که آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدي بر آن حضرت عارض گشت. ام الفضل سيه کار با ديدن آن حالت دردناک در شوهر جوان، پشيمان و گريان شد، اما پشيماني سودي نداشت.
حضرت جواد علیه السلام فرمود: چرا گريه مي کني اکنون که مرا کشتي گريه تو سودي ندارد. بدان که خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردي مبتلا کند و به روزگاري بيفتي که نتواني از آن نجات يافت. لاجرم وجود نازنين حضرت در 29 ذی القعده سال 220 ه به شهادت رسيدند و بدن نازنين ايشان در گورستان قريش در نزديكي بغداد كه بعد ها به كاظمين مشهور گشت مدفون گرديد. عمر شريف ايشان در حين شهادت 25 سال بود وايشان داراي 8 فرزند بودند.
شهادت امام محمدتقي علیهالسلام – سال 220 هجري قمري/ 30 ذوالقعده
امام محمد بن علي علیهالسلام، معروف به "تقي" و "جوادالائمه" و مكني به ابيجعفر ثاني در نوزدهم ماه مبارك رمضان و به قولي در دهم رجب سال 195 قمري در مدينه منوره ديده به جهان گشود. پدرش امام رضا علیهالسلام، امام هشتم شيعيان و مادرش خيزران سبيكه از بانوان پاكيزه سرشت و پارساي عصر خود و از خاندان ماريه قبطيه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود.(1)
امام محمدتقي علیهالسلام، پس از شهادت پدر گرامياش امام رضا علیهالسلام در سال 203 قمري در طوس خراسان بدست مأمون عباسی، امامت شيعيان را بر عهده گرفت. با اين كه وي در آن أيام خردسال بود و بيش از هشت سال از عمر شريفش نگذشته بود، سكان كشتي امت را بر عهده گرفت و آن را به نيكي، امامت و هدايت نمود.
نويسنده كتاب گرانسنگ "كشف الغمه" به نقل از كمالالدين محمد بن طلحه از بزرگان شافعي مذهب اهل سنت درباه امام جواد علیهالسلام گفت: فهو و ان كان صغير السّن، فهو كبير القدر و رفيع الذّكر(2)؛ او امام جواد علیهالسلام گرچه كم سن و سال بود، وليكن داراي شخصيت والا و بلندآوازه بود.
امام محمدتقي علیهالسلام، بنا به درخواست مأمون عباسي در محرم سال 215 قمري وارد بغداد شد و مأمون از نزديك با دانش، معرفت و شخصيت بيهمتاي وي آشنا گرديد و بنا به قولي كه به پدرش امام رضا علیهالسلام در خراسان داده بود، دختر خود "امالفضل" را به عقد ازدواج امام محمدتقي علیهالسلام درآورد و منزلت وي را در نزد تمامي نزديكان و اقرباي خويش، اعم از عباسیان و علويان گرامي شمرد و براي وي احترام ويژهاي قائل گرديد.(3)
هنگامي كه مأمون در برابر خردهگيريهاي عباسيان كينهتوز، نسبت به ازدواج امام محمدتقي علیهالسلام با دختر خويش روبرو گرديد، در پاسخشان گفت: و أما ابوجعفر محمد بن علي علیهالسلام، قد اخترته لتبريزه علي كافه أهل الفضل في العلم والفضل مع صغر سنه، والأعجوبه فيه بذلك.(4)
يعني: اما از اين كه ابوجعفر محمد بن علي علیهالسلام را به همسري دخترم برگزيدم، بدين جهت است كه وي با كمي سن و سالش، سرآمد تمامي صاحبان فضل در دانش و دانايي است. او نابغه و شگفتي دوران است.
به هر روي، امام محمدتقي علیهالسلام پس از ازدواج با امالفضل، مدتي در بغداد زندگي كرد ولي چون آن حضرت، تمايلي به معاشرت و همنشيني با عباسيان غاصب را نداشت و روحيات او با تجملات و زندگي اشرافي سازگار نبود به بهانه زيارت خانه خدا از بغداد حركت كرد و عازم مكه شد و پس از زيارت خانه خدا به مدينه منوره رفت و در همان جا، مجدداً ساكن گرديد.(5)
اما بار ديگر، امام محمدتقي علیهالسلام در عصر معتصم عباسي هشتمين خليفه عباسيان به بغداد دعوت شد و بااكراه و اجبار خويش و اصرار همسرش امالفضل، عازم عراق گرديد و در محرم سال 220 قمري وارد بغداد شد و مورد استقبال معتصم و ساير درباريان و عباسيان قرار گرفت. وليكن، معتصم و ساير بزرگان عباسي كه با ازدواج آن حضرت با دختر مأمون از قبل ناراحت بودند و وجود وي را در جمع خويش نميتوانستند تحمل كنند، نقشه قتل وي را پيريزي كردند.(6)
آنان، به واسطه جعفر بن مأمون، خواهرش امالفضل را به قتل همسرش امام محمدتقي علیهالسلام تحريك و تشويق نمودند و آن نادان و بيخرد، فريب اغوائات و وسوسههاي شيطاني آنها را خورد و آن حضرت را در آخرين روزهاي ذی القعده سال 220 قمري مسموم نمود و بر اثر شدت زهر، آن حضرت در 25 سالگي در آخرين روز ذي القعده همان سال، غريبانه و مظلومانه در بغداد به شهادت رسيد.(7)
بدن مطهر امام جواد علیهالسلام در مقابر قريش بغداد، در كنار قبر مطهر جدش امام موسيكاظم علیهالسلام كه هم اكنون معروف به كاظمين است، به خاك سپرده شد.(8)
پی نوشت
(1). الارشاد (شيخ مفيد)، ص 614؛ كشف الغمه (علي بن عيسي اربلي)، ج 3، ص 186؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج 2، ص 324.
(2). كشف الغمه، ج 3، ص 186.
(3). الارشاد، ص 619.
(4). همان، ص 621.
(5). همان، ص 628.
(6). همان، ص 629؛ منتهي الآمال، ج 2، ص 347.
(7). منتهي الآمال، ج 2، ص 347.
(8). همان، ص 350 و بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج 5، ص 1 و ص 7.
منابع بیشتر:
وقایع الایام شيخ عباس قمي، 30 ذیالقعده.
منبع: نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام