کشتار وحشیانۀ مخالفین لعن مولا علی علیه السلام
معاويه در فرماني که براي استانداران و فرمانداران کشور خويش صادر مي کرد سفارش اکيد مي نمود که هواخواهان اميرالمؤمنين را به شكنجه و آزار کشند، و از دشنام و لعن علني دربارۀ پيشواي محبوبشان خودداري نكنند! اين طرح در تمام بلاد اسلام اجرا شد، و براي عمل به آن، نيروهاي عظيم دستگاه خلافت، به کار افتاد. در اینجا به بررسی برخی از جنایات وحشیانه کارگزاران معاویه نسبت به محبین مولا علی علیه السلام و مخالفین لعن آن بزرگوار می پردازیم:
الف: حجر بن عدی و یارانش
حجر بن عدی، که از دلباختگان و شیفتگان امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام به شمار می رفت، در کوفه زندگی می کرد و همیشه با دشنام گویی مغیره، استاندار کوفه، نسبت به امام علی علیه السلام مخالفت می کرد. پس از مرگ مغیره، زیاد بن ابیه استاندار کوفه شد و همان راه و روش مغیرة را ادامه داد. حجر بن عدی نیز بدون هیچ ترس و دلهره ای همچنان بر حاکم کوفه، زیاد، فریاد برمی آورد و او را از لعن و دشنام به مولا علی علیه السلام منع می نمود. زیاد بن ابیه که این وضعیت را برای حکومت و جایگاه خویش خطرناک قلمداد می کرد، پس از تلاش فراوان موفق شد تا حجر و یارانش را دستگیر و زندانی کند. آن گاه شهادتنامه هائی از مردان خودفروخته و مشهور شهر ترتیب داد که حجر و یاران او، معاویه را ناسزا گفته و مردم را به جنگ با او و اخراج حاکمش دعوت کرده اند! سپس حجر و یارانش را همراه شهادتنامه های دروغین به نزد معاویه فرستاد تا درباره ایشان تصمیم بگیرد.
معاویه ایشان را در انتخاب مرگ و یا لعن و بیزاری از امام امیرالمومنین علیه السلام آزاد گذاشت! حجر و برخی از یارانش گفتند: ما هرگز به چنین ننگی تن در نمی دهیم! و خودشان را آماده جانفشانی در راه مولا علی علیه السلام نمودند. مأموران معاویه در مقابل چشمهایشان قبرشان را حفر نمودند و کفن هایشان را آماده ساختند و بالاخره حجر و شش تن از یارانش را به قتل رساندند.
ابن عبدالبر در کتاب مشهور خویش “الاستیعاب” می نویسد: حجر به افراد خانواده اش که در قربانگاه او حضور داشتند، سفارش کرد که اين زنجيرهاي آهنين را از بدنم بر نداريد، و خون ها را از اعضاء و جوارحم نشوئيد، تا به همين شكل معاويه را در کنار صراط ملاقات کرده از او در محضر الهي دادخواهي کنم!(1)
ب: عبدالرحمن بن حسان عنزی
عبد الرحمن بن حسان عنزی، که از یاران حجر بود، را نزد معاویه آوردند. معاويه به او گفت: بگو ببينم اى برادر ربيعه، درباره على چه مىگوئى؟ عبدالرحمن گفت: مرا رها كن و از من مپرس كه اين براى تو بهتر است.
گفت: به خدا سوگند كه تو را آزاد نمىكنم تا درباره على سخن بگوئى. عبدالرحمن گفت: گواهى مىدهم كه على از كسانى بود كه خدا را همواره ياد مىكرد، همواره امر به معروف و نهى از منكر مىنمود و از مردم در مىگذشت. معاويه گفت: درباره عثمان چه مىگوئى؟ گفت: او نخستين كسى است كه باب ستم را گشود و درهاى حق را بست. معاویه گفت: خودت را به كشتن دادى.
آنگاه معاويه نمايندهاى بطرف زياد فرستاد و نوشت: “اما بعد، اين عنزى بدترين كسى است كه من مىفرستم. آن كيفرى را كه شايسته اوست، در حق او معمول بدار، و به بدترين وضع ممكن او را بكش.” وقتى او را پيش زياد آوردند، او را به ناحيه قس الناطف، محلی در نزدیکی کوفه، فرستاد و در آنجا زنده بگورش كردند!(2)
ج: عمرو بن حمق خزاعی
صحابی بزرگوار، عمرو بن حمق، كسى است كه عُمرى را در عبادت خدا گذرانده، و تن خود را در اين راه فرسوده بود، و در ميان اصحاب مشهور به عدالت بود. عمرو از شمار کسانی بود که در دوران معاویه و خلافت زیاد گرفتار مرگی جانگداز گردید. او برای رهائی از پذیرفتن معاویه و بیزاری جستن از مولا علی علیه السلام به بیابانها فرار کرده بود. اما مأمورین معاویه همه جا را به دنبالش در نوردیدند، تا اینکه در صحراهای گرم عراق، در غاری او را دستگیر کردند و نزد عامل موصل كه، عبد الرحمن بن عبد اللّه بن عثمان ثقفى بود، فرستادند. وقتى كه او عمرو را ديد به معاويه اطلاع داد. معاويه نوشت: “او با پيكانهايى كه همراه داشت، نُه نيزه بر بدن عثمان زده است، و ما نمىخواهيم كه بر او بيش از آن بزنيم! شما هم بر او، نُه پيكان بزنيد، آنگونه كه بر عثمان زده بود.” پس او را آوردند و نُه نيزه بر او زدند، و در همان نيزه اول يا دوم كشته شد، و سر او را براى معاويه آوردند، و اين اولين سر بود كه در اسلام حمل كردهاند!(3)
د: صیفیّ بن فسیل
زیاد به دستور معاویه صیفیّ بن فسیل، یکی از یاران حجر، را احضار کرد. زياد به او گفت: اى دشمن خدا، عقيدهات درباره ابو تراب چيست؟ او گفت ابو تراب را نمىشناسم. زیاد گفت: آيا على بن ابيطالب عليه السّلام را نمىشناسى؟ گفت بلى. پس گفت: او همان ابو تراب است. صیفیّ گفت: نه چنين نيست، او پدر حسن و حسين عليهما السّلام است. مدتی این گفتگو به طول انجامید و متعاقب آن زیاد فرمان داد برای من عصا بیاورید!
سپس زیاد گفت: عقيده تو درباره على چيست؟ صیفیّ گفت: بهترين سخنى كه درباره بندهاى از بندگان خدا بگويند، من درباره على امير المؤمنين مىگويم. زیاد گفت آن قدر او را از پشت گردن بزنيد، تا نقش زمين شود. آنقدر او را زدند كه نقش زمين شد. سپس گفت: از او دست برداريد. و دوباره خطاب به او گفت: اى مرد، درباره على چه مىگوئى؟ صیفیّ گفت: به خدا كه هرگاه با تيغ و دشنه بدنم را قطعه قطعه كنى، همان خواهم گفت كه از من شنيدى. گفت: يا او را لعنت بفرست، يا گردنت را مىزنم. گفت: پيش از آن گردنم را بزن كه من سعادتمند مىشوم و تو به شقاوت مىرسى. گفت: او را از اينجا برانيد و آهن و زنجير سنگین به گردنش آویزید و به زندان اندازید، سپس همانند حجر و يارانش كشته شد.(4)
ه: کشتار حضرمیّین
زياد بن ابيه نامهاى درباره مسلم بن زيمر و عبد اللّه بن نجىّ، که هر دو حضرمی بودند، به معاويه نوشت كه اينان بر دین علی علیه السلام بوده و همفکر او هستند. معاویه به او جواب نوشت: هر کس بر دین علی است و همفکر او می باشد به قتل برسان و پس از مرگ اعضای بدنش را پاره پاره کن. زیاد نیز فرمان معاویه را انجام داد.(5)
و: رشید هجری
زیاد بن نصر حارثی روایت می کند که من در نزد زیاد بن سمیه بودم که رشید هجری را آوردند و او از خواص اصحاب علی علیه السلام بود. زیاد به او گفت: دوست تو (امیرالمومنین علیه السلام) درباره ما نسبت به شما چه گفته، گفت: مولای ما فرموده: شما دست و پای من را قطع خواهید کرد و بر درخت مصلوبم خواهید نمود.
زیاد گفت: من حرف دوست تو را تکذیب خواهم کرد، به اطرافیان خود گفت: او را رها سازید برود. هنگامیکه رشید اراده کرد از نزد زیاد برود بار دیگر زیاد گفت: او را برگردانید، و سپس روی خود را بطرف رشید کرد و گفت: به نظرم بهتر است که همان حرف دوستت را درباره تو جاری سازم. زیرا ماندن تو برای ما زیان دارد.
در این هنگام امر کرد دست و پای او را بریدند و او هم سخن می گفت، موقعیکه رشید را خواستند بیرون کنند تا در خارج بر دارش زنند گفت: من حرف دیگری هم دارم که اکنون بگویم. زیاد گفت: زبانش را هم قطع کنید، هنگامیکه خواستند زبانش را بیرون کنند، گفت مهلت دهید یک کلمه بر زبان جاری سازم. پس از اینکه مهلتش دادند گفت: این هم تصدیق خبر امیرالمومنین علیه السلام است که گفت: قبل از مرگ دست و زبان و پای تو را خواهند برید. این مطلب را حافظ ذهبی نیز در تذکره بیان می کند.
اسناد:
(1) الاستیعاب ص547، تاریخ ابن عساکر ج5ص421، طبری ج5ص257حوادث سال51، الکامل فی التاریخ ج2ص489 حوادث سال51، اسدالغابة ج1ص385. این مرد از بزرگان صحابه بود. در سالهای آخر حیات رسول به نزد او آمد پذیرای اسلام شد. وی در جنگ قادسیه شرکت داشت، و ملقب به حجر الخیر بود.
(2) طبری ج6ص155-160 با اختصار در حوادث سال 51، ابن اثیر ج3ص202-209، الاغانی ج16ص10، ابن عساکر ج2ص379.
(3) اسدالغابة ج4ص100، الاغانی ج17ص143-145، الکامل فی التاریخ ج3ص485، الاستیعاب ج3ص1173، الاصابة ج2ص527، البدایة و النهایة ج8ص48، المحبر ص490.
(4) المحبر ص479
(5) تاریخ طبری ج5ص266 حوادث سال 51، الکامل فی التاریخ ج3ص477، الاغانی ج17ص144، تاریخ مدینة دمشق ج24ص258.