گفتگو / پیشینه استفاده سیاسی از نظریه اصیل مهدویت
گفتگو با رسول جعفریان
این گفتگو مروری است بر پیشینه استفاده از نظریه اصیل مهدویت توسط گروه های افراطی و منحرف در جامعه اسلامی كه از دیرباز تا روزگار ما جریان داشته است.
استفاده از نظریه مهدویت در سیاست از چه سابقه ای برخوردار است؟
كهن ترین استفاده سیاسی از نظریه مهدویت مربوط به زمانی است كه خلیفه دوم پس از رحلت رسول خدا (ص) مدعی شد كه پیامبر رحلت نكرده و پس از درگذشت همه اصحابش از جهان رحلت خواهد كرد! این عبارت در متون اصیل تاریخی آمده است. در این نظریه گرچه در ظاهر از تعبیر مهدویت استفاده نشده بود، اما بنیادش را همان نظریه تشكیل داده و بیشتر (دست كم به نظر ما شیعیان) به عنوان یك ابزار سیاسی برای ممانعت از تلاش دیگران برای طرح مسأله رهبری پس از رحلت رسول اكرم (ص) مطرح شد. به عبارت دیگرف خلیفه برای این كه فرصتی داشته باشد تا در این باره بیندیشد این حرف را مطرح كرد. به هر حال این ماجرا، با هر انگیزه ای، اولین استفاده سیاسی از نظریه مهدویت است. بعدها اشارتی به این ماجرا نداریم تا میانه دوره اموی كه مطالبی در باره محمد حنفیه مطرح شد. از كم و كیف این مسائل اطلاعی نداریم اما بر اساس نوشته های تاریخی نامه هایی كه مختار به ابن حنفیه می نوشت از او تعبیر به «مهدی» می كرد. این كه معنای لغوی را مراد می كرده یا مطلب دیگری در ذهنش بوده باید بحث شود. اصولا بحث های مربوط به ملاحم و فتن در دوره اموی مطرح بوده و بحث از اندیشه های آخرالزمانی كه نمونه های مسیحی و یهودی آن وجود داشته، با توجه به نفوذ یهودی ها در فرهنگ این دوره، دیده می شود. در اواخر دوره اموی، زمانی كه عباسیان وارد میدان شدند، به تدریج به استفاده از برخی از مفاهیم حاشیه ای مهدویت مانند تعابیر «سفاح» و «منصور» و «مهدی» و «مأمون» و مشابه این ها كه به مرور به عنوان القاب عمومی عباسیان استفاده شد، پرداختند. این استفاده بیشتر در مراحل اولیه بود و شاهدیم كه منصور برای پسرش دقیقا كلمه مهدی را بكار می برد. عرض كردیم در همین زمان در شاخه های علم حدیث و خبر، علمی به نام ملاحم و فتن شكل گرفت كه به پیشگویی سیاسی بر اساس تقدیرات می پرداخت و علائم ظهور را مطرح می كرد. دقیقا نمی دانیم از كی این علم پدید آمده اما اصل آن باید از دوره اموی ها باشد. اخیرا یك استاد عراقی به نام عمار نصار كتابی در باره استفاده از اخبار ملاحم و فتن در دوره بنی امیه نوشته كه دفتر تبلیغات اسلامی قم آن را منتشر كرده است. كتاب بسیار خوبی است و بنیاد این مطالب را نشان می دهد. علم ملاحم و فتن به تدریج رشد یافت و گرچه در محافل اصلی علمی چندان مورد توجه نبود اما همیشه عده ای به دنبال این حرفها بودند تا بتوانند مردم ساده لوح را دنبال خود بكشانند.
مدعیان مهدویت از كی در صحنه سیاست پدید آمدند؟
در ماجرای مختار و پیدایش فرقه كیسانیه، از بحث مهدی یاد شده و همان طور كه عرض كردم گفته شده است كه مختار، محمد حنفیه را مهدی می دانست. دقیقا نمی دانیم كلمه مهدی كه مختار در باره محمد حنفیه به كار می برده صرفا مقصودش جنبه لغوی آن بوده یا آن كه اساسا به تلقی مهدویت از وی مربوط می شده است. هرچه هست این اندیشه وجود داشته و در برخی از فرقه های افراطی در درون كوفه مطالبی در این باره رد و بدل می شده است. از طرف دیگر مهدویت می توانسته انگیزه ای برای تحقق عدالت یا مبارزه با ستم ایجاد كند. در واقع مردم تحت ستم تلاش می كنند تا حركتی داشته باشند. نام مهدی با عدالت عجین شده و وقتی كسی با عنوان مهدویت ظهور می كند می تواند عده زیادی را به خود جذب كند. آنچه مسلم است مردم بر اساس روایات موجود، بر این باور بودند كه از فرزندان رسول الله، مهدی ظهور خواهد كرد. بر این اساس علویان كه مهم ترین مخالفان دولت بنی عباس بودند غالبا مورد ادعای مهدویت قرار می گرفتند. حتی برخی از فرقه های درونی شیعه امامی هم تنی چند از امامان را مهدی معرفی كردند. یعنی زمانی كه امامی رحلت می كرد، منكر رحلت او شده، او را مهدی معرفی می كردند. این اخبار را در كتاب «فرق الشیعه» نوبختی می توان دنبال كرد. اما این جریانها در داخل شیعه دوام نیاوردند تا آن كه غیبت واقعی رخ داد و مهدویت شكل اصلی خود را در شیعه امامی دنبال كرد. در كنار این امر، سوء استفاده از این عنوان یعنی مهدویت ادامه داشت. دهها نفر در گوشه و كنار مدعی مهدویت شدند و از این راه مردم را در اطراف خویش گرد آوردند. در داخل شیعه، برخی مدعی مهدویت می شدند تا به حرف های خود اعتبار الهی بدهند. برخی مهدویت كسانی را ادعا می كردند تا خود باب آنان معرفی كنند. به هر حال انواع سوء استفاده وجود داشته است.
نظریه مهدویت در جامعه شیعه امامی قرن های نزدیك به عصر صفوی به چه صورت مطرح بوده است؟
اصل نظریه مهدویت در شیعه به عنوان یك اعتقاد رسمی پذیرفته شده و در چهارچوب همین بود كه شیعه معتقد بود امام دوازدهم در غیبت است و ظهور خواهد كرد و كسی هم از زمان ظهور آن آگاهی ندارد. اما ضعف عقاید اصیل شیعی در بخش هایی از مناطقی كه شیعیان در آنها زندگی می كردند، مسیر اعتقاد به مهدویت را عوض كرد. مثلا دولت مشعشعی كه در قرن نهم هجری در جنوب عراق و ایران شكل گرفت تحت تأثیر اندیشه هایی كه بیشتر ناشی از علائق فكری كسانی مانند ابن فهد حلی بود، مسأله مهدویت را طرح كرد. كتاب «كلام المهدی» از محمد بن فلاح مشعشعی حاوی اندیشه های غالیانه ای است كه در پوشش مهدویت خود را نشان داده است. جالب است كه سید محمد نوربخش شاگرد دیگر ابن فهد نیز همین حرفها را مطرح كرد و او هم با استفاده از عنوان مهدویت در شرق ایران و بعدها در هند گرایش خاصی كه در حاشیه گرایش امامیه بود پدید آورد. البته شیعیان اصیل در ایران و عراق، به این سمت و سو نرفتند گرچه رسم و رسوم خاص خود را در انتظار قیام مهدی داشتند و همان كه در باره شهر كاشان و سبزوار گفته شده، شیعیان هر عصر جمعه برای انتظار ظهور از شهر خارج می شدند و غروب بر می گشتند. اندیشه های شبه مهدویت هم در برخی از شعب حاشیه ای شیعه وجود داشت كه نمونه آن پیدایش فرقه حروفی بود در استرآباد و بعدها نقطوی در قزوین و اصفهان بود. این دو جریان فاصله زیادی از تشیع پیدا كرد و كاملا منحرف شد.
در دوره صفوی بحث مهدویت به چه شكلی پیش رفت؟
در این دوره مشروعیت دولت صفوی در ظاهر كاری به مهدویت نداشت بلكه بیشتر بر اساس سه نكته مشروعیت آنها شكل گرفت. یكی مقبولیت عرفی سلطنت در تاریخ ایران بود. شاه اسماعیل صفوی مثل دیگر شاهان ایرانی بود با این تفاوت كه شیعه بود و به لحاظ عرفی می توانست موقعیتی برای خود داشته باشد. دوم این كه شاه اسماعیل یك سید بود و خود را از اعقاب امامان می دانست و این هم نوعی مشروعیت برای او می آورد و از آن استفاده هم كرد. سوم این كه شاه اسماعیل فقهای شیعه را در دولت خود آورد كه البته بیش از خودش، پسرش طهماسب این خط را دنبال كرد و گفت كه فقها نایب امام زمان هستند و او از طرف آنها حكومت می كند. با این همه در كتابهای فقهی جایی برای سلطنت باز نشد و هیچ گاه فقهای اصیل در كتابهای كلامی و فقهی خود اجازه طرح مشروعیت سلطنت صفوی را به خود ندارند بلكه بیشتر در قالب آثار عرفی كه ادامه اندیشه های ایرانشهری بود مسأله سلطنت را به عنوان نظریه قدرت در تفكر سیاسی ایرانی بلكه بیشتر نقاط دنیا مطرح می كردند. از همه اینها كه بگذریم مهدویت هم در میان شاعران سوژه ای برای تأیید مشروعیت بود. برای مثال عبدی بیك در آثار منظوم متنوع خود شاه طهماسب را جانشین مستقیم مهدی علیه السلام می داند. حتی در برخی از موارد او را فرمانده سپاه مهدی می خواند. همو بحث اتصال دولت شاه طهماسب را به حكومت امام زمان مطرح كرده است آنجا كه می گوید:
در دولت شاه موسوى اصل _ یابیم به صاحب الزمان وصل
در كتابهای تاریخی هم مثل خلاصه التواریخ مطالبی از این دست كه دولت صفوی به ویژه دولت طهماسب به حكومت امام زمان متصل شده و مقدمه آن دولت است مطالبی وجود دارد. حتی این امر گاه با روایاتی هم كه در باب ظهور مهدی یا كسانی به عنوان مقدمه الجیش مهدی است تطبیق می شود. این مطلب را گاهی به صورت دعا مطرح می كردند، مثل آنجا كه می گفتند: «امید- كه حق سبحانه و تعالى توفیق رفیق حال بندگان نواب كامیاب سپهر ركاب اشرف اقدس همایون اعلى ـ خلّد اللّه ملكه و اقباله الى یوم القیام- نماید كه به دستور به تصرف روز افزون درآمده، تا ظهور حضرت امام ثانى عشر، فرمان فرماى قضا و قدر صاحب العصر و الزمان- صلوات اللّه و سلامه علیه و على آبائه المعصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین- در تصرّف دولت قاهره و دودمان سلاطین صفیه صفویه ـ ادام اللّه اقبالهم ـ باشد». حتی اتفاق افتاد كه كسانی شاه طهماسب را، خود امام عصر خواند كه شاه با آنها برخورد كرد و چون باز نگشتند آنان را كشت. یك حدیثی هم در منابع بود كه « لكل امة دولة و دولتنا فی آخر الزمان». این حدیث را هم تطبیق بر دولت صفوی كرده با عنوان كردن آن به عنوان مقدمه دولت مهدی، آن را مورد تأیید قرار می دادند. بنده اینها و مانند اینها را در مقاله «نظریه اتصال دولت صفوی به دولت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف» آورده ام.
از میان علما هم كسی این مباحث را مطرح می كرد؟
در نیمه اول دولت صفوی این نوع تبلیغات برای دولت صفوی میان علما كمتر دیده شده است. بیشتر مورخان درباری این مطالب را در لابلای كتابهایش مطرح می كردند. حتی بنده یك رساله ای از یكی از همین افراد دیده ام كه در شصت صفحه تلاش كرده است تا نشان دهد دولت طهماسب مصداق همان حدیث «برای هر امتی دولتی است و دولت ما در آخر الزمان است» است. اما در نیمه دوم دولت صفوی كم كم مطالبی در این باره مطرح شد. یكی از نوادگان دختری میرداماد رساله ای نوشت كه بیشتر شرح چند حدیث است. این احادیث در باره ظهور مردی از مشرق است كه حمل بر شاه اسماعیل می شود. روایتی هم در باره ظهور شخصی از طالقان است كه آن را هم حمل بر شاه اسماعیل می كنند. جالب است كه مشابه آن را در دوره صفویه برای اردبیل هم جعل كردند. به هر حال مطالب از این دست فراوان است و در این میان در نیم قرن اخیر دوره صفوی به نظرم مطالب بیشتری در این باره نوشته شد. از جمله علامه مجلسی رساله رجعت را نوشت و ضمن آن دوازده حدیث را ترجمه و شرح كرد كه دو حدیث اول آن در تطبیق آنها بر دولت صفوی به عنوان پیشگام ظهور امام زمان علیه السلام بود. این رساله همان وقت مورد انتقاد شماری از علما قرار گرفت. از جمله سید محمد میرلوحی در كتاب كفایه المهتدی كه چهل حدیثی در باره امام زمان بود، به شدت از نوشته علامه مجلسی و استدلالهای وی انتقاد كرد. متاسفانه كتاب كفایه المتهدی چاپ شده اما این بخش هایش حذف شده است. با این كه نكات بسیار مهمی دارد و نشان می دهد كه علمای منتقد و عقل گرا همیشه بوده اند. در واقع این كتاب دو بار چاپ شده و هر دو بار به خاطر مصلحت این مطالب آن حذف شده است. جالب است كه مطالبی كه در اواخر دولت صفوی در باره مهدویت مطرح می شد گاه چندان شور بود كه صدای برخی از علمای اهل حدیث شیعه را هم درآورده بود كما این كه شیخ حر عاملی در رساله ای كه در باره رجعت نوشت از نوشته شدن برخی از رسائل كه ایمان مردم را به مبانی شیعه سست می كند یاد كرده است. نام كتاب ایشان الایقاظ من الهجعه است.
آیا از این اندیشه ها برای مشروعیت دولت صفوی هم استفاده می شد؟
طبیعی بود كه وقتی شما دولتی را مقدمه ظهور امام زمان می دانید، خود به خود برای آن دولت تولید مشروعیت كرده اید. این دیدگاه در اواخر دوره صفوی رواج زیادی یافت. شاید مهم ترین كتابی كه تا به حال در این باره منتشر شده «رساله در باره پادشاهی صفوی» است كه با تفصیل تمام و با استفاده از همین روایات در باره ظهور مهدی و پیش دولت های مربوط به دولت آن حضرت مشروعیت صفویه را بحث كرده است. اتفاقا نویسنده این كتاب كه اسمش محمد یوسف ناجی است و گمنام است، خیلی دیر به این فكر افتاد، یعنی كتابش را وقتی نوشت كه صفویه در سراشیبی سقوط بود و این قبیل اندیشه ها دیگر نمی توانست به حال آن دولت سودمند باشد. به هر حال كاوشهای بیشتر می تواند متون بیشتری را در این زمینه نشان دهد.
سرگذشت این بحث بعد از صفویه یعنی در دوره قاجار چه شد؟
خوب روی كار آمدن نادر كه گرچه به نجات ایران از دست افغانها منجر شد، اما به دلیل رفتارهای بد و نادرست و خشن وی در سالهای پایانی ایران را ویران كرد نشان داد كه تمام آن پیشگویی ها بی ربط بوده و این دولت صفوی اصلا مقدمه دولت امام زمان (ع) نیست. این نكته را محمد شفیع نامی كه كتاب محافل المؤمنین را نوشته با طعنه بیان كرده است، آنجا كه می گوید: «بعضی از جمله علما رسائل در این باب نوشتهاند، و اتصال دولت صفویه را به ظهور حضرت صاحب ـ علیه السلام ـ مذكور ساختهاند، خالی از چیزی نیست، چنان چه خلاف آن مشاهده گردید.» نویسنده رستم التواریخ در همین دوره در این باره حرف شگفت تری را گفت: «چون آن جنّت آرامگاهی به دلایل و براهین آیات قرآنی حكمهای صریح نمود كه سلسله جلیله ملوك صفویه، نسلاً بعد نسل به ظهور جناب قائم آل محمد خواهد رسید، از این احكام قوی دل شدند و تكیه بر این قول نمودند و سررشته مملكت داری را از دست رها نمودند». با این حال داستان مهدویت در كنار محاسن و اصالتی كه داشت همیشه مثل پول اصلی كه می توان از روی آن پول جعلی درست كرد، مورد سوء استفاده قرار می گرفت. در دولت قاجاریه به خصوص در دوره فتحعلی شاه جریان های صوفی گرایانه زیاد شد. در كنار آن، جریان های افراطی شیعی كه شبه غالی هم بود پدید آمد. شیخ احمد احسایی اندیشه های تازه ای را مطرح كرد و به رغم زهد و قدسیتی كه از خود نشان می داد، جریانی انحرافی ویژه ای را در جامعه ایران پدید آورد. شاگردش سید كاظم رشتی زاویه انحراف را بیشتر كرد كه حاصل آن جریان شیخیه شد كه تا امروز باقی مانده است. این بود تا رسید به علی محمد باب كه مدعی بابیت بعد هم مهدویت و سپس هم نبوت شد. ماجرا بابیت و بعد بهائیت بنیاد دولت قاجاری را لرزاند و اگر اقدامات تند حكومت به خصوص امیر كبیر نبود، معلوم نبود چه به سر ایران می آمد. ما هنوز از واقعیت خطری كه بابیت و بهائیت برای ایران پدید آورد آگاهی درست نداریم و ابعاد آن را نمی شناسیم. به نظرم تحقیقات اندكی دراین باره شده و به خصوص در حال حاضر بهائیان تلاش زیادی دارند تا این گرایش منحط تاریخی را با متون شگفت و ساختگی اش به عنوان یك اندیشه مدرن و نو مطرح كنند و صورت جهانی به آن بدهند. البته این چیزی كه الان هست ذره ای ارتباط با آن پدیده نداشت. آن جریان، یك جریان انحطاطی و ارتجاعی و محصول نوعی بازگشت به بدترین حالت وادادگی تمدنی بود اما جریان فعلی كه با حمایت قدرت های دنیا سرپاست، گرچه از لحاظ مذهبی بی بیناد است نوعی مذهب خودساخته برای تمدن غربی مدرن است. به هر حال تمام این ماجرا از آبشخور استفاده از باور مهدویت صورت گرفت و به دلیل این كه جنبه های آسیب پذیر شناسایی و چاره اندیشی نشده بود آن مشكل برای ایران پدید آمد كه تاكنون نیز ادامه دارد. توجه داشته باشیم كه داستان بهائیت در ایران سبب شد تا حساسیت بیشتری در باره مهدویت در جامعه شیعه پدید آمده و جشن های نیمه شعبان با شكوه بیشتری برگزار شود. این امر در واكنش به آن ماجرا بود.
در عصر جدید و دوره مشروطه چه نكته تازه ای دارید؟
در میان عوام مردم همیشه متونی وجود داشته است كه آنان را در این زمینه راهبری كند. این امر البته در میان علمای واقع بین نه تنها مطرح نبوده بلكه همیشه با آن مقابله می شده است. در دوره مشروطه به دلیل رواج اندیشه های مدرن اندك اندك شماری از نخبگان راه دیگری را انتخاب كردند و توانستند با حمایتی كه از آنها شد مسیر حكومت را از آنچه كه در گذشته بود دور كنند. به تدریج مذهبی ها نیز برای جبران مافات در تلاش برای دفاع از دین رو به خردگرایی بیشتر آوردند و در تحلیل های خود با كنار گذشتن برخی از آن ساده اندیشی ها تلاش كردند تا صورت معقول تری از دین را به مردم نشان دهند. این تلاش ها ادامه یافت و به خصوص علمای تهران و برخی از شهرهای مهم در دهه بیست و سی تا پنجاه تفكر دینی را به صورت معقول و جدی در صحنه اجتماع مطرح كردند. از طرف دیگر چون جریان نوگرایی هم نتوانسته بود اقدام شاخصی انجام دهد در عمل طاقت نیاورد و برابر فكر دینی نو شكست خورد. جریان انقلاب با افكار انقلابی و تفسیر قرآن و نهج البلاغه آغاز شد و جایی برای حرفهای شگفت و خواب و رمالی و غیب گویی هایی بی ربط نگذاشت. البته در همان دوره هم كسانی بودند كه در گوشه و كنار مطالبی را مطرح می كردند. مثلا شیخ محمد رازی در گنجینه دانشمندان بار دیگر حدیث «لكل امه دوله و دولتنا فی آخر الزمان» را حمل بر ظهور انقلاب كرد و جالب است كه مرجعیت مرحوم آیت الله خویی را هم نشانه آن گرفت! گاهی هم در برگ هایی بحث ظهور مردی از قم مطرح و حمل بر امام می شد. اما همان طور كه گفتم تفكر انقلاب یك تفكر اصیل و مبتنی بر اندیشه افرادی بود كه عاقل بودند كه نمونه آن خود امام راحل، مرحوم مطهری و بهشتی و حتی تأثیر اندیشه های افرادی چون بازرگان و شریعتی و دیگران بود. حضور روحانیون برجسته در روحانیت تهران و مشهد از جمله شهید باهنر و مقام معظم رهبری هم كه جانبدار این قبیل این اندیشه های معقول بودند، در این ماجرا مؤثر بود.
پس این جریان های اخیر ناشی از چیست و چرا ظاهر شده است؟
به نظرم در دهه اخیر شاخص عقل گرایی در تفكر دینی كاهش یافته و همین امر سبب بروز این قبیل اندیشه های شده است. سالهاست كه دینداری در قالب مداحی، بیش از قالب های مرجعیتی و اندیشه ای رشد كرده است. كار سیما پخش منبرهایی است كه اساس آنها جذب مخاطب با استفاده از مشهورات است. به علاوه، ماجرای مهدویت گرایی كه با ظهور مهدیه توسط مرحوم كافی پیش از انقلاب آغاز شده بود ـ به خصوص تلاش های انجمن حجتیه كه گرچه اصل آن برای جلوگیری از توسعه بهائیت بود اما خود منشأ انحراف دیگری در افراط در طرح مهدویت شد ـ در پانزده سال اخیر توسط صدا و سیما خیلی مورد تبلیغ قرار گرفت. كسانی اصرار داشتند تا این مسأله را از اصل توحید و نبوت و ولایت فقیه هم بیشتر مطرح كنند و حتی بر اساس آن برنامه ریزی های سیاسی روزانه و حتی استراتژیك هم داشته باشند. به هر حال مهدویت جزو عقاید ضروری و بدیهی تشیع است اما طرح آن بیش از اصل توحید و یكتاپرستی و نبوت و تفسیر قرآن و حتی اصول پذیرفته شده در انقلاب برای تحقق شریعت و احكام حلال و حرام الهی و تحقق و پیاده كردن همان رساله های عملیه، نشان می داد كه ممكن است مشكلاتی را برای سوء استفاده ها فراهم كند. بها دادن بیش از حد به این مطالب به خصوص توسط مداحان و همین طور منبری هایی كه طرح این قبیل مسائل را سبب رونق كار خویش می دیدند، عامل بخشی از مشكلاتی است كه در این دوره پدید آمده است. توجه داشته باشید كه بخشی از این فضا مربوط به مسأله ظهور و قصه ملاحم و فتن و داستانهای آخر الزمانی و چیزهایی است كه جای های دیگر دنیا هم وجود دارد، اما اساس آن از ساده اندیشی دینی و توجه به باورهایی عامیانه و خواب و قصه سازی ها و كرامت بازی ها گرفته تا بازتابی از فقر و ناداری و امید به آینده و شعارهای شگفت و غیر عملی و جز اینهاست. شما حتی به حوزه علمیه هم در دو دهه اخیر توجه كنید گرایش به كرامت را در برخی از سطوح بالا شاهد هستید. طبیعی است كه ممكن است در این وسط نسلی پدید آید كه اساس فكرش را روی این قبیل اندیشه ها بگذارد. شما نباید آنها را ملامت كنید بلكه باید خود را ملامت كنید كه این مطالب را بی دلیل توسعه داده اید. شما نباید بی توجه به سوء استفاده های سیاسی از این قبیل موارد باشید. البته بنده این را هم عرض بكنم كه اینها منحصر به جامعه شیعه نیست بلكه در جامعه سنی حتی از نوع سلفی آن هم این قبیل موارد وجود دارد. شاید بعد از قصه بابیت در ایران بزرگترین ماجرای مشابه در جهان اسلام ظهور شخصی به نام جهیمان در مسجد الحرام در نخستین روزهای سال 1400 هجری قمری بود كه من گزارش آن را به تفصیل در وبلاگم در خبرآنلاین بر اساس گفته های یك شاهد عینی نوشتم. آنان هم با اتكای به خواب و برخی از روایات مربوط به علائم ظهور، شخصی را كه اصلا عدنانی هم نبود بلكه قحطانی بود به عنوان مهدی در مسجد الحرام معرفی كردند كه البته بعد از یك هفته و كشته شدن صدها نفر آن ماجرا خاتمه یافت. به حال این نقطه آسیب پذیری است كه بیشتر نشأت گرفته از سرخوردگی و بدبختی و ركود و ضعف تمدنی و تسلط اجانب از یك طرف و ساده اندیشی دینی و ضعف تربیت دینی جامعه بر اساس آموزه های اصیل قرآنی، تقویت كلام اسلامی در شكل اصیل آن است. مهم جلوگیری از افراط گری در طرح برخی از مباحث است كه گاه درست به عكس، مورد تشویق قرار می گیرد.
آیا در قضایای اخیر نشانی هم از استفاده از مهدویت در صحنه سیاسی مشاهده می كنید؟
سه سال پیش در بحثی كه بنده در باره آینده مرجعیت داشتم در باره گرایش های مخالف مرجعیت نوشتم : سومین جریان، نه صوفیانه است و نه نوگرایانه، بلكه نوعی تلفیق قطبگرایانه و غیبگویانه است. كسانی هم كه این طرز فكر را میپذیرند، راهی میان رمالی قدیم و قطبگرایی صوفیانه و شیخپروری را برگزیدهاند. گاهی هم این مطالب را با گفتمانی ویژه از مباحث مهدویت گره زده و مرجعیت را دور میزنند. بابیتی كه سیدعلی محمد باب در حوالی سال 1260 ق درست كرد، با انكار مرجعیت آغاز شد. وقتی سید محمدعلی باب، خود مستقیم با منبع شریعت ارتباط دارد، دیگر چه نیازی به مرجعیت است»؟ بر این اساس كسانی كه از نوع ارتباط مستقیم با مهدی علیه السلام استفاده می كنند در حقیقت بر آن هستند تا نزد توده های معتقد مهر درستی و صداقت بر خود بزنند. آنان در طرح هر آنچه می خواهند نیازی به تأیید مرجعیت دینی ندارند زیرا پیش از آن «مهدی» آن را مهر تأیید زده است. باور اینها به مرجعیت و شاخص آن در سیاست كه همان ولایت فقیه است نمی تواند باوری صادقانه باشد. آنها در پی اثبات مشروعیت خود از راه دیگری هستند، گرچه گاه آن قدری بازیگرانه عمل می كنند كه انسان احساس می كند از هر ابزاری برای رسیدن به قدرت استفاده می كنند.
آخرین سخن ….
به نظر بنده با این قبیل اظهار نظرها نباید مداهنه كرد و به سادگی از كنار آنها گذشت. دلیلش خطرناك بودن آنهاست. سابقه این ماجرا و عمق انحرافی كه ممكن است ایجاد كند و آسیبی كه می تواند به اساس دین بزند ایجاب می كند تا با صراحت با آن برخورد شود و جلوی آن گرفته شود. رشد این قبیل جریانها در كشور ما بسیار خطرناك بوده و ما سابقه دردناكی از آن برای ایجاد انشقاق داریم. بنابرین برای حفظ دین، برای حفظ یكپارچگی ملت، برای یك زیست طبیعی و عادی دینی و مذهبی، و برای جلوگیری از هر نوع افراط كه به خصوص می تواند ما را در معرض آسیب های جدی در همه عرصه ها قرار دهد، باید با این افكار مقابله كرد و زمینه های آن را نیز تعدیل نمود. این زمینه ها نیز مسأله مهمی است. ما باید تحلیل كنیم كه چرا به این نقطه رسیدیم و این كه اگر واقعا حكومت با قدرت برابر آن نمی ایستاد و مطبوعات و سایت ها با آن جدیت با آن روبرو نمی شدند با توجه به این كه كسانی از اصحاب قدرت حامی آن بودند، چه خطری ممكن بود پدید آید. این نیاز به تامل بیشتر دارد و حق آن است كه باید در این زمینه كارهای علمی و تحلیلی بیشتری صورت گیرد. تا اینجا ماجرا شادمانیم كه مساله كنترل شده است.