Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the wp-useronline domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/lk84vgdi/domains/hadiskadeh.ir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114

Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the all-in-one-wp-security-and-firewall domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/lk84vgdi/domains/hadiskadeh.ir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
22 ذیحجه شهادت میثم تمار؛ ميثم، آيينه حق و اسوه مقاومت - حدیث کده : اثبات حقانیت مکتب اهل البیت علیه السلام

22 ذیحجه شهادت میثم تمار؛ ميثم، آيينه حق و اسوه مقاومت

22 ذیحجه شهادت میثم تمار؛ ميثم، آيينه حق و اسوه مقاومت

مكتب امام على(ع) انسان‏ساز و تربيت‏كننده بود. آن كس كه استعداد رشد و كمال داشت، در پرتو شخصيت والاى اميرالمؤمنين(ع) جان مى‏گرفت و زنده مى‏شد و راه تعالى و شكوفايى معنوى را پيش مى‏گرفت و به «معراج انسانيت‏» مى‏رسيد. چه بسيار، روحهايى كه در چشمه سار ولايت و هدايت آن امام، تطهير شدند و به وارستگى رسيدند و «خود» را فداى «خدا» كردند و اين نشانه عظمت فكر و ايمان و دليل حقجويى و خداخواهى و اخلاص آنان بود.

و…. اينك «ميثم تمار» مردى از اين فرزانگان و چهره‏اى آشنا براى طالبان ارزشهاى معنوى و راهيان مسير حق و شرف و جهاد و صبر و يقين!

اگر «ميثم‏»، شيفته على -عليه السلام بود به خاطر حق و عدل و اسلام و فضايل على(ع) بود; اگر «ميثم‏» عشقى سرشار و شگفت و محبتى عميق و زلال به مولا داشت‏به خاطر آن بود كه آن حضرت، كمال مجسم و تبلور اسلام و قرآن ناطق و عينيت دين بود. على دوستى ميثم، به حق‏دوستى او برمى‏گشت; حق‏دوستى‏اش، به ايمان و عقيده و شناخت و بصيرت آن شهيد مصلوب، مربوط است.

شناخت چهره بارز ميثم، ما را با سيماى دين، آشناتر مى‏كند; و زندگينامه اين زبان راستين حق و يار وفادار اميرالمؤمنين، ما را به محتواى سازنده قرآن و مكتب، رهنمون مى‏گردد; و حيات پربار و شهادت پرافتخار اين پرورده مكتب على‏بن ابى‏طالب و شاگرد كلاس وحى و تعاليم انبيايى، براى ما نيز سراسر درس است و آموزش و الهام و اسوه و سرمشق.

شخصيت پرجاذبه اين شيعه على و پيرو حق و شهيد راه فضيلت و راستى، چنان تابناك و نورانى است كه در طول چندين قرن، همواره الهام‏بخش و درس‏آموز شيفتگان عدل و آزادى بوده است. كدام آزاده مكتبى و انسان شرافتمند و متعهد و باطل‏ستيز و حق‏جوست كه نام «ميثم‏» را نشنيده باشد؟!

گرچه ميثم، پيشه‏ورى ساده در كوفه بود، اما والايى ايمان وعظمت روح وجلالت‏شان و فداكارى بى‏نظير و استقامت‏سترگ او در راه حق از او انسانى جاويد ومسلمانى نمونه ساخته است، كه اوراق تاريخ اسلام را با نام خويش، مزين كرده و سندى افتخارآميز براى آيين مقدس اسلام است كه چنين فرد مهذب و ارزشمندى به بشريت، تقديم داشته است.

و … بالاخره، «ميثم‏» را بايد شناخت. به دنبال اين معرفت و شناخت است كه زمينه پيروى و تبعيت فراهم مى‏گردد. پس از اين مقدمه برويم سراغ او كه ما را مى‏خواند و طنين كلام بيداركننده او از زبان گويايش در گوش تاريخ پيچيده است.

ميثم تمار

ميثم، فرزند يحيى بود. از سرزمين «نهروان‏» كه منطقه‏اى ميان عراق و ايران است. بعضى او را ايرانى و از مردمان فارس دانسته‏اند; او را «ابو سالم‏» هم مى‏خواندند.

ابتدا، غلام زنى از طايفه «بنى اسد» بود. حضرت على(ع) او را از آن زن خريد و آزادش كرد (1) .ميثم، از اصحاب پيامبر به شمار آمده است (2) . هرچند از جزئيات زندگى او درسالهاى نخستين حياتش و در روزگار صدراسلام، اطلاع‏مبسوط در دست نيست. لقب «تمار» (خرما فروش) راهم ازآن جهت‏به او مى‏گفتند، كه در كوفه خرمافروش بود.

ميثم تمار، علاوه بر آن كه خود، مسلمانى فداكار و پاك و شيعه‏اى وفادار و خالص بود، خاندانش نيز از رجال و بزرگان‏شيعه بودند. ميثم، شش پسر داشت و نوه‏هايى بسياركه بطور عمده، آنان هم همچون پدر در صراط مستقيم حق و تبعيت از اهل‏بيت و اعتقاد به ولايت و رهبرى امامان معصوم بودند و بيشتر آنان در شمار راويان احاديث ائمه يادشده‏اند. ائمه شيعه هم به ميثم و فرزندانش اظهار محبت‏وعلاقه كرده و از آنان تجليل مى‏كردند. پسران ميثم، عبارت بودند از: عمران، شعيب، صالح، محمد، حمزه و على.

شعيب از اصحاب امام صادق(ع) و صالح از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) بود. حتى امام باقر(ع) به صالح فرمود:«من به شما و پدرتان علاقه بسيار دارم.» (3) عمران هم، از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق -عليهم السلام‏بود.اين گونه كلمات، هم ميزان اعتبار اين خانواده رانزد ائمه مى‏رساند و هم پيوستگى ورابطه و محبت و تبعيت‏خاندان ميثم و خود او را نسبت‏به امامان شيعه نشان مى‏دهد.

آشنايى ميثم با على(ع)

حضرت على(ع) پيشتر، سرنوشت و سرگذشت ميثم تمار را از زبان رسول خدا شنيده بود. ميثم هم از پيش، شيفته اهل‏بيت و علاقه‏مند به آن عترت پاك بود.

اما اولين برخورد حضورى و ديدار ميثم با آن حضرت در دوران خلافت امام انجام گرفت. به دنبال همين برخورد و ملاقات بود كه حضرت، تصميم گرفت ميثم را از صاحبش بخرد و سپس وى را آزاد كند بالاخره با تصميم آن حضرت، ميثم به آزادى رسيد.

در آن اولين ملاقات على(ع) با ميثم، چنين گفتگويى انجام گرفت:

على(ع) پرسيد: – نامت چيست؟

– سالم.

– از رسول خدا شنيدم كه پدرت نام تو را «ميثم‏» گذاشته است، به همان نام برگرد و كنيه‏ات را «ابو سالم‏» قرار بده.

– خدا و رسول و اميرمؤمنان راست گفتند. (4)

آشنايى ميثم با مولايش على -عليه السلام براى او توفيقى بزرگ و سعادتى ارزشمند بود.از اين رو به شاگردى در مكتب على(ع) گردن نهاد و دريچه قلبش را به روى معارف علوى گشود و جان تشنه‏اش را از چشمه زلال علوم آن حضرت سيراب كرد. آن حضرت هم با مشاهده استعداد روحى و زمينه مناسب وى دانش و آگاهيهاى بسيارى را به او آموخت و ميثم را با اسرار و رازهاى نهانى آشنا ساخت و از اين رو ميثم از علومى بهره‏مند و برخوردار بود كه فرشتگان مقرب و رسولان الهى از آن آگاه بودند. (5)

ميثم، علم تفسير قرآن را نزد على -عليه السلام فراگرفت و از معارفى كه از آن حضرت آموخته بود كتابى تدوين كرد كه كتابش را پسرش از او روايت كرد. به همين جهت، ميثم يكى از مؤلفان شيعه به حساب مى‏آيد.صاحب سر اميرالمؤمنين بود و آن حضرت، وى را به طريق فهميدن حوادثى كه در آينده، اتفاق خواهد افتاد، آشنا كرده بود و ميثم، گاهى برخى از آنها را براى مردم، بازگو مى‏كرد و مايه اعجاب ديگران مى‏شد. اين دانش و آگاهى از عاقبت افراد و پيشگوييها در اصطلاح به «علم اجل‏» يا «علم منايا و بلايا» معروف است، كه امامان معصوم به كسانى كه آمادگى و استعداد و رازدارى و ظرفيت و كشش آن را داشتند، مى‏آموختند. ميثم تمار، دست‏پرورده اين مكتب بود. هرچند كه اشخاص فرومايه و مغرض، يا جاهل و نادان. او را به دروغگويى متهم مى‏كردند.

روزى «ابو بصير» به امام صادق – عليه السلام عرض كرد: شما چرا از ياد دادن علم به من مضايقه مى‏كنيد؟!

فرمود: چه علمى؟

– علمى كه اميرالمؤمنين -عليه السلام به ميثم ياد داده بود.

– تو ميثم نيستى. آيا شده است تا به حال من مطلبى به تو بگويم و تو افشا نكرده باشى؟

– نه يا ابن رسول الله!

– پس رازدار چنان علوم نمى‏باشى!

ديدگاه على(ع) و ائمه نسبت‏به «ميثم‏»

جايگاه والاى ميثم را در چشم ائمه از سخنان آنان نسبت‏به وى و نيز از برخوردشان با او در صحنه عمل، مى‏توان دريافت. صفا و صميميتى كه ميان على(ع) و ميثم بود و ميزان رابطه مودت آميزشان را از انس و الفت اين دو نسبت‏به‏هم مى‏توان شناخت. حضرت، حتى به مغازه خرمافروشى ميثم مى‏رفت و در آن جا با او صحبت مى‏كرد و قرآن و معارف دين را به او مى‏آموخت.

يك بار امام على(ع) ميثم را به دنبال كارى فرستاد و تا بازگشت او، خود، در مغازه ميثم ماند. يك مشترى براى خريدن خرما مراجعه كرد. حضرت فرمود: پول را بگذار و خرما بردار!… وقتى ميثم برگشت و از اين معامله با خبر شد، ديد كه پولهاى آن شخص، تقلبى است و به حضرت قضيه را گفت. على(ع) فرمود: «آنان هم خرما را تلخ خواهند يافت.»

در همين گفتگو بودند كه آن مشترى، خرماها را باز آورد و گفت: اين خرما تلخ است…. (6)

اين، نهايت‏خلوص بين آن دو و موقعيت ميثم را نزد امام مى‏رساند كه آن حضرت در حالى كه اميرمؤمنان و رهبر امت و عهده‏دار حكومت اسلامى است، در دكان ميثم، خرمافروشى هم مى‏كند.

علاوه براين، نزديكى معنوى ميثم با على(ع) را در لحظه‏ها و موقعيتهاى ديگر هم مى‏توان ديد، از جمله اين كه ميثم، پابه‏پاى افراد زبده‏اى چون «كميل‏» در مواقف نيايش و عبادت مولا حضور مى‏يافت و انيس شبهاى عرفانى آن حضرت و راز و نيازهاى امام با پروردگار بود.

ميثم نقل مى‏كند: شبى از شبها مولايم اميرمؤمنان(ع) مرا با خود به صحراى بيرون كوفه برد تا اين كه به مسجد «جعفى‏» رسيد. روبه قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند و پس از سلام، نماز و تسبيح، دستهايش را به دعا باز كرد و گفت:

«خدايا چگونه بخوانمت؟ در حالى كه نافرمانى كرده‏ام و چگونه نخوانمت؟ كه تو را شناخته‏ام و دلم خانه محبت تو است. دستى پرگناه و چشمى پراميد به سويت آورده‏ام…» و سپس. به سجده رفت و صورت بر خاك نهاده و صد بار گفت: «العفو! العفو!»برخاست و از آن مسجد بيرون رفت. من نيز در پى آن حضرت بودم تا به صحرا رسيديم. آن گاه پيش پاى من، خطى كشيد و فرمود: مبادا كه از اين خط بگذرى!… و مرا همان جا گذاشت و خود رفت. شبى تاريك بود. پيش خود گفتم: مولايم را چرا تنها گذاشتم؟! او دشمنان بسيارى دارد، اگر مساله‏اى پيش آيد، پيش خدا و پيامبر چه عذرى خواهم داشت؟ هرچند كه برخلاف دستور اوست، ولى در پى او خواهم رفت تا ببينم چه مى‏شود.

رفتم و رفتم… تا او را برسر چاهى يافتم كه سر در داخل چاه كرده و با چاه، سخن مى‏گويد.

حضور مرا حس كرد و پرسيد: كيستى؟

– ميثم.

– مگر به تو دستور ندادم كه از آن خط، فراتر نيايى؟

– چرا، مولاى من، ليكن از دشمنان نسبت‏به جانت ترسيدم و دلم طاقت نياورد.

آن گاه پرسيد: از آنچه گفتم، چيزى هم شنيدى؟

گفتم: نه، مولاى من.

و حضرت، اشعارى را خطاب به من خواند (به اين مضمون):

«در سينه‏ام اسرارى است، كه هرگاه فراخناى سينه‏ام احساس تنگى مى‏كند، زمين را با دست، كنده و راز خويش را با زمين در ميان مى‏گذارم!

وقتى زمين مى‏رويد، آن گياه، از بذر و دانه‏اى است كه‏من كاشته‏ام….» (7)

ميثم، محرم راز على(ع) بود، و انيس خلوتهاى او و آشنا با تجليات روح خدايى آن امام معصوم. هم در نظر آن پيشواى فرزانه و پاك، محبوب و مقرب بود و هم در چشم امام حسن و امام حسين(ع) مورد احترام بود و هم امامان ديگر از او با عظمت و تجليل، ياد مى‏كردند.

يك بار، ميثم در مدينه «ام‏سلمه‏» – همسر پيامبر – را ديد.ام‏سلمه به او گفت:اى ميثم! حسين(ع) همواره تو را يادمى‏كرد.

امام باقر(ع) مى‏فرمود: «من به ميثم بسيار علاقه‏مندم‏»، امام صادق(ع) به ميثم درود فرستاد و از شان والا و مقام بلند او سخن گفت.

صالح – فرزند ميثم – مى‏گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: برايم حديث‏بگوييد. پرسيد: مگر حديث را از پدرت نياموخته‏اى؟ گفتم: آن هنگام من خرد سال بودم…. (8)

امام باقر(ع) با اين كلام، اشاره به مقام علمى و فضايل كلامى و دانش ميثم مى‏كند، به حدى كه پسر ميثم بودن را زمينه‏اى مى‏داند كه او را از شنيدن و آموختن حديث، بى‏نياز ساخته باشد.

خبر از شهادت

براى كسى كه مرگ را عبور به دنيايى وسيعتر كه رنگ ابديت و جاودانگى دارد مى‏شناسد، اگر كارش نيكو و ايمانش متعالى باشد، انتقال به آن دنياى خوب، سعادتى عظيم است; بخصوص اگر پايان عمرش در اين دنيا به صورت «شهادت‏» باشد، كه حيات طيبه جاويد را در كنار صالحان و پيامبران و در جوار رضايت پروردگار به ارمغان مى‏آورد.

ميثم، پيش از شهادت از آن با خبر بود و آن را از مولايش على(ع) شنيده بود.

امام به ميثم تمار گفت: چه خواهى كرد آن روز، كه فرزند ناپاك بنى‏اميه – عبيدالله زياد از تو بخواهد كه از من تبرى و بيزارى بجويى؟

ميثم گفت: نه، به خدا سوگند، هرگز چنين نخواهم كرد!

امام: در غير اين صورت، به دارت آويخته و تو را مى‏كشند.

ميثم گفت: صبر و بردبارى خواهم كرد، اين در راه خدا چيزى نيست…

نه يك بار، بلكه بارها، على -عليه السلام – سرنوشت «شهادت بر سر عقيده و ايمان‏» را كه در انتظار ميثم تمار بود، به او يادآورى مى‏كرد و ميثم نيز بدون وحشت و هراس، خود را براى آن «ميلاد سرخ‏» مهيا مى‏كرد.

اين كه ميثم، از شهادت خويش، خبر داشت و حتى جزئيات آن را هم از زبان مولايش شنيده بود، دليل ديگرى بر عظمت روح و ظرفيت‏بالا و قدرت ايمان او بود.

«به «شهادت‏» سوگند!

ترس از مرگ كه در مردم هست وهمى پندارند مرگ را غول هراس انگيزى روى اين علت هست كه ندارند اميدى روشن… به پس از مردن خويش.

زين جهت، ترسانند ورنه آن شيعه پاك انديشى كه زگفتار خدا و زكردار على گشته دريادل و غران و صبور چه هراسش از مرگ؟ مرگ در راه هدف يا كه از كشته شدن!

و جز اين نيست كه يك فرد شهيد زنده‏اى جاويد است زنده‏اى در دل اعصار و قرون….» (9)

ميثم، با اين روحيه بالا و شهادت طلب، مدافعى بزرگ از حريم حق و خط ولايت‏بود. پس از شهادت اميرالمؤمنين(ع) گاهى براى زيارت به مدينه مى‏آمد، و از امام حسن و امام حسين(ع) جدا مى‏ماند. مردم كوفه و مدينه پذيراى سخنان ميثم بودند و زبان حقگو و فضيلت‏گستر ميثم، همواره در هرجا به نشر و بيان فضايل على(ع) گويا بود، تا كوشش دشمنان امام در پنهان ساختن فضيلتهاى آن حضرت، كمتر به نتيجه برسد. اين، سفارش خود امام به ميثم بود كه فضايلش را نشر دهد.

صالح – يكى از فرزندان ميثم – نقل كرده است كه: پدرم گفت: روزى در بازار بودم، «اصبغ بن نباته‏» يكى از ياران على(ع) نزد من آمد و با حالتى شگفت‏زده گفت: اى واى… ميثم! از اميرمؤمنان سخنى دشوار و عجيب شنيدم.

گفتم: چه شنيدى؟

گفت: شنيدم كه مى‏فرمود: «حديث و سخن اهل‏بيت، بسيار سنگين و دشوار است، و آن را جز فرشته‏اى مقرب يا پيامبرى صاحب رسالت‏يا بنده مؤمنى كه خداوند، دلش را براى ايمان آزموده است، توان تحملش را ندارد و به درك عمق آن نمى‏رسد.»

فورى برخاسته، خدمت‏حضرت على(ع) رفتم و از او نسبت‏به كلامى كه از «اصبغ‏» شنيده بودم، توضيح خواستم. حضرت، تبسمى كرد و فرمود: بنشين! اى ميثم! آيا هر صاحب دانشى مى‏تواند هرعلمى را حمل كند و بار آن را بكشد؟! خداوند وقتى به فرشتگان گفت كه مى‏خواهم در زمين، جانشينى قرار دهم، فرشتگان گفتند: خدايا آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه فساد كند و خون بريزد؟ آن گاه با اشاره‏اى به داستان حضرت موسى و خضر و سوراخ كردن آن كشتى و كشتن آن غلام فرمود: پيامبر ما در روز غديرخم دست مرا گرفت و فرمود: «خدايا! هركه را من مولايش بودم، على مولاى اوست.» ولى جز اندكى كه خداوند، نگاهشان داشت، آيا ديگران اين كلام پيامبر را به دوش كشيدند و فهميده و عمل كردند؟ پس بشارت‏باد بر شما! كه با آنچه از گفته پيامبر حمل كرديد و به آن متعهد مانديد، خداوند به شما امتيازى بخشيد كه به فرشتگان و رسولان نداد. پس بدون پروا و گناه فضيلت ما و كار بزرگ و شان والاى ما را به مردم بازگويى كنيد! (10)

در آن عصر خفقان كه نشر و پخش فضايل على(ع) جرم محسوب مى‏شد و ممنوع بود، ميثم، رهنمود ارزنده‏اى از آن حضرت فراگرفته، كوشيد تا پاى جان به آن عمل كند.

ميثم، با خبرى كه امام، به او داده بود، مى‏دانست كه پس از شهادت مولا او را گرفته و بر شاخه نخل به دار خواهند كشيد; حتى آن درخت را هم مى‏دانست.

گاهى هنگام عبور از كنار آن درخت، على(ع) به او مى‏فرمود: اى ميثم! تو بعدها با اين درخت، ماجراها خواهى داشت… اين درخت‏خرما را به چهار قسمت، تقسيم كرده و تو را از قسمت چهارم به دار مى‏آويزند. از اين رو، ميثم، خيلى وقتها پيش درخت آمده و در كنارش نماز مى‏خواند و مى‏گفت: مباركت‏باد اى نخل! مرا براى تو آفريده‏اند و تو براى من روييده‏اى و همواره به آن نخل نگاه مى‏كرد. (11)

روزى كه ابن زياد، حاكم كوفه شد، هنگام ورود به شهر، پرچمش به شاخه‏اى از آن درخت نخل، گير كرد و پاره شد. ابن زياد از اين پيش آمد، فال بد زد و دستور داد كه آن را بريدند. نجارى آن را خريد و به چهار قسمت درآورد. ميثم به فرزندش صالح گفت: نام من و پدرم را بر چوب آن نخل، حك كن!

صالح مى‏گويد: نام پدرم را آن روز بر آن چوب، نوشتم. وقتى ابن زياد، پدرم را به دار آويخت، پس از چند روز، چوبه دار را ديدم، همان قسمتى از آن نخل بود كه نام پدرم را بر آن نوشته بودم!…. (12)


پى‏نوشتها:

1. شرح ابن ابي الحديد، ج‏2، ص‏291.

2. ابن حجر عسقلانى، الاصابة في معرفة الصحابه،ج‏3، ص‏4.

3. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ترجمه شعرانى، ص‏59.

4. شيخ مفيد، ارشاد، ج‏1، ص‏323; شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏291.

5. سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.

6. سفينة البحار; ج‏2، ص‏525 ; بحار الانوار، ج‏41، ص‏268.

7. شيخ عباس قمى، نفس المهموم، ص‏60; شيخ عباس قمى، منتهى ال‏آمال، ص‏276; بحار الانوار، ج‏40، ص‏200:

وفى الصدر لباناتاذا ضاق لها صدرى نكت الارض بالكفوابديت لها سرى فمهما تنبت الارضفذاك النبت من بذرى

8. بحار الانوار، ج‏53 ص‏112; سفينة البحار، ج‏2، ص‏524.

9. جواد محدثى، اسير آزادى بخش، ص‏46، قطعه «به شهادت سوگند».

10. بحار الانوار، ج‏20، ص‏383.

11. شرح ابن ابى الحديد، ج‏2، ص‏292; شيخ مفيد، ارشاد، ج‏1، ص‏324.

12. رجال كشى، ص‏85.

منبع: آشنایی با اسوه ها

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

تقويم شيعه
تقویم شیعه /وفات حضرت ابوطالب(علیه السلام) 26 رجب

تقویم شیعه /وفات حضرت ابوطالب(علیه السلام)  26 رجب سد بطحاء حضرت ابو طالب سه سال قبل ازهجرت و درسال 10 بعثت از دنیا رفت. نام مبارک آن حضرت عمران است و پدرشان جناب عبد المطلب و مادرشان فاطمه بنت عمرو بن عائذ است. ابو طالب با عبد الله پدر پیامبر(صلی …

تقويم شيعه
شب های قدر چه اعمال و وظایفی دارد ؟

شب های قدر اعمال و و ظایفی دارد که در اینجا به اعمال مشترکه در این شب ها اشاره می کنیم تا کسانی که طالب خوش بختی و سعادت هستند، به انجام آنها بپردازند: 1. غسل شست و شویى كن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این …

تقويم شيعه
شب قدر مختص زمان پیامبر است؟

شب قدر مخصوص زمان پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیست برخى از برادران اهل سنت(1) گمان كرده اند كه شب قدر در زمان حیات رسول اكرم (صلى الله علیه و آله) بوده و پس از آن نیست . این قول ، ضعیف است ، زیرا …