ویژه نامه شهادت امام هادی (ع)
شناسنامه
زندگی ابو الحسن علی الهادی ابن محمد الجواد ابن علی الرضا ابن موسی الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علی زین العابدین بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام
شیخ در مصباح مینویسد: روایتشده است که حضرت ابو الحسن علی بن محمد عسکری (ع) در روز ۲۷ ذی حجه به دنیا آمد. سپس وی میگوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وی تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمی گفته است: ابو الحسن عسکری (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال ۲۱۴ هجری دیده به دنیا گشود».
کلینی در کافی نویسد: آن حضرت در نیمه ذی حجه از سال ۲۱۲ به دنیا آمد. البته برخی نیز روایت کردهاند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال ۲۱۴ بوده است. در کشف الغمه نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.
شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکی از قرای مدینه بود».
نگارنده: در بسیاری از نسخ جای ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشتهاند و در برخی از نسخ ضبط آن به صورت«صربا»بوده است. البته نام چنین محلی نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریهای است که موسی بن جعفر آن را به فاصله سه میلی از شهر مدینه بنا کرده است.
امام هادی (ع) به قولی در بیست و پنجم جمادی الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادی الاخره در نیمه روز و در سال ۲۵۴ هجری، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکی کمتر از چهل سال یا ۴۱ سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و ۳۳ سال و چند ماه، به قولی نه ماه، پس از وی زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کردهاند. آن امام (ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق و متوکل و منتصر و مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.
مدت اقامت آن حضرت در سر من رای، بیستسال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانهاش واقع در سر من رای به خاک سپرده شد.
مادر آن حضرت
مادر آن حضرت کنیزی بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.
کنیه آن حضرت
کنیه وی ابو الحسن بود. برخی نیز وی را ابو الحسن ثالث میخواندند.
لقب آن حضرت
ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقی، مرتضی و مشهورترین القاب وی متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفی میکرد و به اصحابش میفرمود از یاد کردن وی با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسی بود.
نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادی و نقی نیز شهرت داشت.
در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضی، هادی، نقی، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکری. وی معروف به عسکری بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانی الاخبار گوید: از استادان خود رضی الله عنهم، شنیدم که میگفتند: محلهای که علی بن محمد و حسن بن علی علیهما السلام در آن در سر من رای ساکن بودند، عسکر نامیده میشد از این رو به هر یک از این دو امام عسکری گفته میشود».
در نساب سمعانی است که عسکری منسوب به عسکر در سر من رای است. سر من رای را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد برای آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار میگرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخی زیبا ساخت و آن را سر من رای نامید که بدان سامره و سامرا گفته میشود. و از آنجا که پادگان نظامی معتصم در این شهر جای گیر شد، آن را عسکر نیز میخوانند. تاریخ این واقعه در سال ۲۲۱ هجری بوده است.
گفته سمعانی حاکی از آن است که عسکر نامی بوده که بر تمام سامرا اطلاق میشده است.
نقش انگشتری آن حضرت
بنا بر قولی گفتهاند نقش انگشتری آن حضرت عبارت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود»بوده است. همچنین طبق قولی دیگر نقش انگشتری وی عبارت: «الله ربی و هو عصمتی من خلقه»و مطابق نظر برخی دیگر عبارت: «من عصی هواه بلغ مناه»بوده است.
فرزندان آن حضرت
آن حضرت چهار پسر به نامهای: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن (ع) پس از وی به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسی است که بعد از وفات برادرش، امام عسکری (ع) ، ادعای امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جای ماند که نامش عایشه یا علیه بود
………………………………………………………………………………………………………………………
امام هادی را بهتر بشناسیم
محمود مهدی پور
امام هادی(ع) دهمین رهبر آسمانی است که از سوی پیامبر گرامی(ص) برای اداره امور امت اسلامی معرفی شده است. از نگاه پیروان اهل بیت(ع) امامت و رهبری جامعه تا دوازده نسل بر اساس فرمان الهی و پیامبر(ص) و امامان قبلی تعیین و به جامعه معرفی شدهاند، در این زنجیره نورانی امام علی النقی معروف به امام هادی و ابوالحسن ثالث دهمین خورشید هدایت امت اسلامی است.
این رهبر بزرگوار، فرزند امام جواد(ع) نوه امام رضا(ع) است که در روستایی از اطراف مدینه به نام «صریا» به دنیا آمد. مادرش کنیزی با فضیلت و پارسا بود که سمانه نام داشت.
تاملی در معنی و مفهوم «هادی» که معروفترین لقب آن بزرگوار است، بسیاری از حقایق را روشن میسازد.
هدایت در کتب لغت دو معنای «ارائه طریق » و «رساندن به مقصد و مطلوب» را در بردارد. و معمولاًٌ در ارائه راه مطلوب و مثبت به کار میرود.
در فرهنگ قرآن و عترت هدایت و هادی، بار مفهومی و معنایی بسیار عمیقتر از رهنمای جغرافیایی دارد. شناخت راه، شناخت مقصد، شناخت امت و کاروانیان همراه، شناخت موانع و مشکلات مسیر، شناخت دزدها و گردنهها، ایجاد انگیزه برای حرکت، دمیدن روح استقامت در رهروان، حفظ اتحاد و هماهنگی کاروان، حمایت و حفاظت از جان و مال و حقوق کاروانیان وظیفه دلیل و رهنمای کاروان و بخشی از مفهوم «هادی» در فرهنگ اسلامی است.
امام هادی، حضرت علی بن محمد النقی و معروف به ابن الرضا(ع) خورشید نورافشانی بود که از سالهای ۲۲۰ق تا سال ۲۵۴ رسالت رهبری و هدایت امت بزرگ اسلامی را بر دوش داشت و حدود سی و چهار سال ناخدای کشتی اسلام در میان امواج وحشتناک عصر عباسی بود.
آن بزرگوار در تاریکترین روزگار سلطه اشرار به زندگی بشریت نور و گرمی بخشید و در دشوارترین شرایط فرزندان پیامبر و قرآن را حمایت و سرپرستی کرد.
هادی آل محمد(ع) هم قبله را به خوبی میشناخت، هم قبیله را، هم مردم را، هم مردان ساحت سیاست را، او راه دستیابی به مقام قرب خدا را از اولیای او آموخته بود. از حیلهها و نیرنگها و مطامع و خواستههای دشمنان توحید و عدالت آگاه بود. او ضعفها و کمبودها و جهل و غفلت عمومی و بیماری انسانهای عصر خویش را به خوبی میشناخت . قربانیان بیماریهای اجتماعی را میدید و از درد و رنج و مشکلات زندگی مردم میسوخت. پزشکی بود که با مریض به خوبی آشنا و مهربان بود. آفات و آسیبها و خطرها و بیماریها مسلمانان و نامسلمانان را به خوبی تشخیص میداد.
او در حدود چهل و یک سال زندگی و سی و چند سال رهبری، بر آسمان زندگی بشریت فروغ هدایت پاشید و خورشیدوار گمشدگان وادی غفلت و حیرت و گرفتاران کویر شرک و بیداد را رهایی بخشید. در روزگاری که جهل و غفلت عمومی از یک سو و شهوات و شبهات حکومتی از سوی دیگر، فضای زندگی را از ظلمت و ظلم پر کرده بود و به دستگرفتن شمعی کوچک هم، گناهی بزرگ تلقّی میشد، هادی امت، خورشیدوار بر آفاق زندگی بشریت تابیدن گرفت و بشریت مظلوم و حق طلب را از افتادن در پرتگاه هواپرستی و جهالت و چاهسار بیداد و کفر و شرک و نفاق مصون داشت.
انواع و ابعاد هدایت
هدایت در برابر شبکه جهانی شرک.
هدایت از میان امواج متراکم کفر.
هدایت در برابر دام و دانه منافقان و عالمان درباری.
هدایت در برابر سلطه سازمان یافته ظلم و بیدادگری.
هدایت در برابر طوفان و گردباد اختلافات فکری و فرهنگی.
هدایت امت نسبت به تأمین آبرومندانه نیازهای زندگی.
هدایت در برابر هجوم حمایت شده فساد اخلاقی.
هدایت در برابر وسوسههای درونی و نیازهای عزیزی.
و در یک سخن نجات بشریت از ظلمات به سوی نور، رسالتی سنگین و دشوار است، که همیشه بر دوش پیامبران الهی و رهبران آسمانی قرار داشته و دارد و این وظیفه الهی و قدسی در عصر سیاه متوکل عباسی بر دوش امام هادی(ع) قرار داشت.
هادیان الهی، از یک سو به هدایت و رهایی ملتها میاندیشند، از سوی دیگر به هدایت دولتها. هم به مردم فکر میکنند، هم به مردان صحنه سیاست و مدیریت . هم گروههای و اصناف اجتماعی را در مدّ نظر دارند. هم افراد و اشخاص را، هم به نسل حاضر میاندیشند و هم به اینده امت مینگرند.
برای آنان یک انسان هم مهم است و هدایت او با احیای بشریت برابری میکند. امنیت و عدالت و سلامت و سعادت، حق همه است، حقی که خداوند قرار داده است و امام مرزبان «حدود و حقوق الهی» است رهبری با این نگاه ـ که به «کرامت انسان» میاندیشد و پاسداری از حق و عدل را وظیفه خویش میداند و «عرفان الهی» و «اخلاق ملکوتی» را قلّههای پرواز جامعه میشناسد ـ دشوارترین مسئولیت است.
عصر هادوی
رهبری و امامت همیشه رسالتی سنگین است که آسمان و زمین و کوهها از تحمل آن میگریزند و تنها فرزندان فاطمه و آموزش دیدگان مدرسه علوی(ع) با حول و قوه الهی میتوانند، این بار امانت را بر دوش کشند. عصر امام هادی(ع) عصر دشواری است که نمرود ردای ابراهیم(ع) بر تن دارد و فرعون عصای موسی به دست گرفته است. ابوسفیان در جایگاه پیامبر نشسته و یزید ندای توحید و اخلاق بر میآورد. هدایت امت در این شرایط که اتحاد زر و زور و تزویر بر کرسی رهبری نشسته چقدر دشوار است.
عباسیان به بهانه وابستگی به پیامبر(ص) بر کرسی خلافت نشستهاند و خلافت و حکومت و دولت ابزاری برای بهرهکشی از مردم و غارت «جان» و «مال» و «نوامیس» محرومان شده است. متوکل کاخهای متعدد میسازد، کاخ شاه، کاخ عروس، کاخ شبداز، کاخ بدیع، کاخ غربت، کاخ برج که هفتصد هزار دنیار فقط هزینه ساخت، کاخ برج شده است.[۱]
متوکل دوازده هزار کنیز در کاخ خود دارد وقتی برای پسرش «عبدالله معتز» جشن ختنهسوران میگیرد فرشی با یکصد ذراع طول با عرض پنجاه ذراع آماده میشود، چهار هزار صندلی از طلا و مرصع به جواهر در تالار قصر میچیند و بیست میلیون درهم برای نثار بر سر خدام و حاشیه نشینان فراهم میاید و غارت بیت المال به اوج میرسد.[۲]
میگساری و فسق و فجور و رقص و موزیک بر کاخها و درباریان حاکم است و فقر و شمشیر و توهین و تحقیر بر تودههای مردم و بالاترین فشارها و زندان و تبعید و فرار و اعدام و تعقیب علویان و فرزندان فاطمه(س) را تهدید میکند
متوکل، شخصی به نام عمر بن فرج رخّجی را والی مکه و مدینه کرده بود و او مردم را از هر گونه احسان و نیکی به آل ابوطالب منع میکرد و هر کس با انان مهربانی میکرد، مورد تعقیب و آزار قرار میگرفت. به حدّی کار بر بانوان علوی سخت شد که لباس درستی نداشتند که در آن نماز بخوانند. تنها یک پیراهن مناسب برای نماز در دست آنان بود که به نوبت در آن نماز میخواندند. ولی پس از نماز آن را در میآوردند و به همان جامههای کهنه و بدون جامه به چرخ ریسی میپرداختند.[۳]
در این دوران سخت جاهلیت عباسیان ـ روزگار متوکل ـ دوباره دنیا بر مدار کفر و مراد جور میگردد.
شمشیرهای دفاع از اسلام و اهل بیت(ع) شکسته، و حلقومها بریده و دارها برچیده و خونها شستهاند. و بر مزارآباد شهیدان و قبرستان سرد و ساکت زندگان، شب سیاه هراس و خفقان سایه افکنده و وای جغدی هم به گوش نمیرسد.
جاهلیت جدید عصر بنی عباس، سیاهتر و وحشیتر و سنگینتر از طغیان طاغوتهای اموی است در این فضای سرد و یاس و طوفان بیم و هراس، باز هم مردی از مدینه النبی(ص) تا بغداد و سامرا، مشعل امید و روشنایی و بیداری و قیام و آزادی در دست دارد. او امام هادی(ع) است ک ردای پیامبر بر دوش و فریاد علی و فاطمه(س) در گلو و دانش قرآن در سینه و عشق و آزادی مسلمانان در سر، چه کسی جز او میتواند در برابر اقتدار کفر و بیداد و جاذبههای فسق و فجور از فریاد قرآن و آزادی انسان حمایت کند.
رسالت برزگ
رسالت بزرگ پاسداری از همه ارزشها در برابر هجوم بیمرز بر دوش فرزند رشید امام جواد(ع) و نوه خورشید خراسان، ابن الرضا(ع)، حضرت امام هادی(ع) است.
پاسداری از کتاب هدایت و نور،
پاسداری از فطرت سلیم و پاک انسانی،
پاسداری از نیروی عقل و خردورزی،
پاسداری از میراث گرانبهای حدیث نبوی(ص)
پاسداری از رهنمودها و دستاوردهای اوصیای پیشین رسول خدا(ص) و انتقال کامل این معارف به جامعه برنامه زندگی امام هادی(ع) است.
امام نقش رساندن پیام قرآن به گوش عصرها و نسلها را بر عهده دارد، ولی در میان هلهله مستانه و طبل و کرنای ارتش خونریز متوکل و موسیقی مدام خنیانگران و رقاصگان و چشن و پایکوبی و بازیها، مسابقات و جشنهای هزار و یک شب عباسیان، چگونه قرآن تلاوت کند و در کجا تفسیر قرآن بگوید و چگونه جامعه را به شناخت و احیای سنتهای نبوی فراخواند.
امام از هشت سالگی رسالت بزرگ رهبری امت را بر دوش گرفته است، ولی از همان آغاز به بهانه تربیت و آموزش در خانهای در صریا اطراف مدینه تا حدود ۱۳ سالگی تحت نظر قرار میگیرد و سپس در تبعیدگاه سامرا ۲۰ سال رایت نورانی امامت را برافراشته نگه میدارد.
ده سال با معتصم برادر مأمون.
ه سال در عصر واثق پسر معتصم.
و حدود ۱۶ سال با متوکل ـ دژخیمترین غدّه بدخیم در روزگار امام.
۶ ماه با منتصر پسر متوکل
۴ سال با مستعین پسر عموی منتصر
و ۳ سال با معتز پسر متوکل معاصر است.
ویژهنامه امام هادی(ع) که حرفی از هزاران و قطرهای از اقیانوس ارزشها، اندیشهها، و اخلاق و رفتار آن بزرگوار است به همین امید فراهم آمد که ما را بیشتر با سیمای آسمانی او آشنا کند و در هجوم تاتاروار مغولهای غربی و مزدوران انگلیس و آمریکا به مرقد پاک پیشوایان سامرا، دفاعی فرهنگی از آفتاب سامرا باشد.
صلوات بر امام هادی(ع)
«بارالها! بر علی بن محمد (امام هادی) درود فرست.
او که جانشین اوصیای پیامبر(ص) و پیشوای پارسایان است.
و جایگزین رهبران دین و حجت بر تمام آفریدگان.
بارالها! همانگونه که او را نوری قرار دادی تا مؤمنان از او فروغ بگیرند. او به پاداش بزرگ تو بشارت داد و از کیفر تو مردم را بر حذر داشت و ایات تو را یادآور گردید، حلال تو را حلال دانست و حرام تو را حرام شمرد. آئین تو و واجبات تو را روشن کرد و مردم را به عبادت تو برانگیخت. و به طاعت تو فرمان داد و از معصیت تو بازداشت.
خدایا! بر او درود فرست برترین درودی که بر هر کدام از اولیای خودت و ذرّیه پیامبرانت میفرستی ای معبود جهانیان».
در این صلوات که از امام حسن عسکری(ع) درباره هر کدام از چهارده معصوم نقل شده درباره امام هادی(ع) چنین آمده است:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ، وَصِىِّ الْأَوْصِیآءِ، وَاِمامِ
الْأَتْقِیآءِ،وَخَلَفِ اَئِمَّهِ الدّینِ، وَالْحُجَّهِ عَلَى الْخَلائِقِ
اَجْمَعینَ، اَللّهُمَّ کَماجَعَلْتَهُ نوُراً یَسْتَضیىُ بِهِ الْمُؤْمِنوُنَ
فَبَشَّرَ بِالْجَزیلِ مِنْ ثَوابِکَ، وَاَنْذَرَ بِالْأَلیمِ مِنْ عِقابِکَ، وَحَذَّرَ
بَاْسَکَ، وَذَکَّرَ بِآیاتِکَ، وَاَحَلَّ حَلالَکَ، وَحَرَّمَ حَرامَکَ، وَبَیَّنَ
شَرایِعَکَ وَفَرایِضَکَ، وَحَضَّ عَلى عِبادَتِکَ، وَاَمَرَ بِطاعَتِکَ،
وَنَهى عَنْ مَعْصِیَتِکَ، فَصَلِّ عَلَیْهِ اَفْضَلَ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ
مِنْ اَوْلِیآئِکَ، وَذُرِّیَّهِ اَنْبِیآئِکَ، یا اِلهَ الْعالَمینَ
___________________________
سیره پیشوایان، ص۵۹۳. .[۱]
[۲] . همان، ص۵۹۴.
[۳] . تتمه المنتهی، ص۳۲۳.
……………………………………………………………….
در سایه هادی امت
احمدمحیطی اردکانی
ءامام هادیعلیه السلام فرزند امام جوادعلیه السلام در ۱۵ذیحجه سال ۲۱۲ ه .ق در «صریا» (۱) -روستای نزدیک مدینه – به دنیا آمد. (۲) و درسوم رجب سال ۲۵۴ در سن ۴۱ سالگی درشهر «سامرا» (۳) بر اثر زهری که با دسیسه«معتز» (سیزدهمین خلیفه عباسی) توسط«معتمد عباسی» برادر زاده «معتز» به آنحضرت خورانده شد، به شهادت رسید، و درمنزل خودش در «سامرا» واقع در شمال عراق،مدفون گردید. (۴) و تا امروز زیارتگاهدوستداران اهلبیت پیامبرصلی الله علیه وآله میباشد.
نام مادر آن حضرت، سمانه، (۵) کنیهاش،اباالحسن، مشهورترین القاب ویهای و نقیاست. (۶)
امام هادیعلیه السلام بعد از شهادت پدربزرگوارش امام جوادعلیه السلام در سال ۲۲۰ ه .قدر سن شتسالگی به امامت رسید. در اینمدت سی و سه سال امامتش با شش تن ازطاغوتهای عباسی رو به رو بود:
۱ – معتصم عباسی، در بقیه حکومت او،حدود هفتسال.
۲ – واثق پسر معتصم، پنجسال و هفت ماه.
۳ – متوکل برادر واثق، چهارده سال.
۴ – منتصر پسر متوکل، شش ماه.
۵ – مستعین پسرعموی منتصر، شش سالو نه ماه.
۶ – معتز پسردیگر متوکل، حدوددوسال. (۷)
موضعگیریهای امام هادی علیه السلام
امام هادیعلیه السلام مثل اجداد طاهرینش، درمقابل زورگویان و خلفای بنیعباس، هرگز تسلیمنشد و هیچ گاه آنها را تایید نکرد، بلکه با کنایه وگاهی آشکار، آنها را طاغوت و ظالم معرفی نمود.وی نسبتبه دوستان و شیعیان نیز – که تعدادشاندر آن زمان کم نبود.- حضورا یا به وسیله وکلایخود با آنها در ارتباط بود. و با ظرافتی خاص،مشکلات شرعی و اقتصادی آنها را حل میکرد.
احمدبن محمدبن عیسی نامه امام هادیعلیه السلامبه موالی بغداد، مدائن و عراق را – که توسط «ابنراشد» برای آنها فرستاده شد.- چنین نقل میکند:«… من «ابوعلی بن راشد» را به منصب «علی بنالحسین بن عبدربه» و وکلای قبلی خود برگزیدم. اونزد من به منزله علی بن الحسین بن عبدربه است. وهمان اختیاراتی را که نمایندگان سابق منداشتند، او نیز دارد، تا حق مرا دریافت کند… شمانیز برای پرداخت وجوهات نزد او روید و روابط خودرا با وی تیره نسازید… اطاعت از او، اطاعت ازمن وعصیان از دستورات او، عصیان از من است…» (۸)
رفتار حکام بنی عباس
زمامداران حکومت عباسی، با آن که دچارضعف و مشکلات داخلی فراوانی بودند، وخوشگذرانی و عیاشی، آنان را از انجامکارهای مهم باز میداشت، لیکن هیچگاه ازعلویان و حرکتهای آنان، حتی در دورتریننقاط کشور پهناور اسلامی غافل نبودند.
در این میان متوکل عباسی نسبتبه آناناز همه سرسختتر و کینه توزتر بود.
ابوالفرج اصفهانی مینویسد: «متوکلنسبتبه فرزندان ابوطالب خیلی بدرفتاریمیکرد و با خشونت و تندی با آنان برخوردمینمود. و کینه سختی از آنها بردل داشت وپیوسته نسبتبه آنان بدگمان بود و آنها رامتهم میکرد… کار بدرفتاری متوکل نسبتبهعلویان در حدی بود که هیچ یک از خلفای بنیعباس با آنان چنین رفتاری نکرده بودند.» (۹)
ابراهیم بن مدبر میگوید: «محمدبن بنصالح علوی از من خواست تا دختر عیسی بنموسی یا خواهرش را… برای او خواستگاریکنم، چون نزد پدر دختر رفتم و موضوع را با اودر میان گذاشتم، نپذیرفت و در پاسخ منگفت: به خدا قسم، موافقت نکردن من با اینازدواج، نه به خاطر آن است که کسی راشریفتر و مشهورتر از محمدبن صالح، سراغدارم; بلکه بدان خاطر است که از متوکل وفرزندان او، بر جان و مالم بیم دارم…» (۱۰)
تقیه یا مبارزه مخفی
یکی از شیوههای مبارزاتی ائمهمعصومینعلیهم السلام و تربیتشدگان مکتباهلبیتعلیهم السلام با دشمنان اسلام، در عصرخفقان، شیوه «تقیه» یا مبارزه مخفی است.
«تقیه» از جمله عناوین و برنامه هایی استکه گاهی مورد سوء استفاده و بد فهمی قرارمیگیرد. علت آن هم، جدا ساختن «تقیه»ازمعنای واقعی وهدف اصلی آن است.
«تقیه» در حقیقتیک دستورالعملسیاسی است که نوعی پنهانکاری به شمارمیآید و اهداف زیر را دنبال میکند:
الف: حفظ نیروهای مؤمن از متلاشی شدنبه دست ناصالحان.
ب: هدر نرفتن توان عناصر مؤمن درراههای کم ثمر و ذخیره سازی آنها برایشرایط حساس و سرنوشتساز.
ج: حفظ اسرار و خط مشیها و برنامهها ازقرارگرفتن در اختیار دشمن.
د: جای دادن عناصر مؤمن در تشکیلاتدشمن به منظور بهرهگیری از قدرت وامکانات دشمن علیه خودش.
اینها نکاتی است که از لابه لای روایاتتقیه به دست میآید. و با توجه به این نکات،اهمیت و نقش آن در حفظ نظام تفکر شیعیو جامعه شیعیان دانسته میشود. (۱۱)
امام باقرعلیه السلام میفرماید: «تقیه از برنامههایدین من و پدران من است و کسی که به وظیفهتقیه عمل نکند، ایمان ندارد.» (۱۲)
امام صادقعلیه السلام میفرماید: «پدرم همارهاین نکته را یادآور میشد که هیچ چیز بهاندازه «تقیه» چشم مرا روشن نمیسازد. زیرا«تقیه» سپر مؤمن است.» (۱۳)
این که امام صادقعلیه السلام «تقیه» را سپرمؤمنمیداند، یعنی مؤمنی که درحال مبارزهاست، برای قاومتبیشتر در مقابل دشمن،احتیاج به سپر دارد. نه این که «تقیه» بهانهایباشد برای گوشهگیری و ترک مبارزه بلکه«تقیه» یعنی فعالیتبرعلیه دشمن به طورمخفیانه و دور از چشم دشمن.
امام هادیعلیه السلام به شخصی به نام «داود»میفرماید: «اگر بگویی تارک تقیه مثل تارکنماز است، راست گفتهای.»
و در روایت دیگر میفرماید: … امام صادقعلیه السلامفرمود: «از مانیست کسی که تقیه را لازم نداندو ما را از مردم پستحفظ نکند.» (۱۴)
در زمان اختناق بنی عباس با این که ائمهمعصومینعلیهم السلام در تنگنا و فشار شدیدی بودند،هیچگاه دست از مبارزه با دشمنان برنداشتندالبته گونهای که حرکت و مبارزه آنها، تا حد امکاندور از چشم حکام جور و جاسوسان آنها بود.
در مدینه
امام هادیعلیه السلام در مدینه از چنان موقعیتو محبوبیتی برخوردار بود که فرماندار آنشهر قدرت موضعگیری علیه آن حضرت وتحمیل امری بر او را نداشت. ولی آن حضرتبسیار سعی میکرد تا فعالیتهایش دور ازچشم عاملان حکومتباشد و تمام برنامههایش را به صورت سری انجام دهد.
محمدبن شرف میگوید: همراه امامهادیعلیه السلام در مدینه راه میرفتم. امامعلیه السلامفرمود: «آیا تو پسر «شرف» هستی؟» عرضکردم: «آری.» آنگاه خواستم از حضرتپرسشی کنم. امامعلیه السلام از من پیشی گرفت وفرمود: «ما در حال عبور از شاهراه هستیم واین محل برای طرح سؤال مناسب نیست.» (۱۵)
درعین حال رفت و آمدهای فراوان مردمازنقاط دور و نزدیک به خانه امامعلیه السلام، نفوذ ومحبوبیت آن حضرت در میان قشرهایمختلف مردم از دید عمال حکومت عباسیپنهان نبود. و همین امر سبب شد تا آنان ازناحیه امامعلیه السلام احساس خطر کرده، وجود او رادر «مدینه» به زیان حکومتبدانند.
بریحه عباسی که حاکم و متصدی نماز «مکه» و«مدینه» بود، طی نامهای به «متوکل» نوشت:
«اگر تو را به حرمین (مکه و مدینه) نیازیهست، «علی بن محمد» را از این دو شهربیرون کن; زیرا او مردم را به سوی خودخوانده است و گروه زیادی دعوتش راپذیرفتهاند.» (۱۶)
بدین سبب متوکل برآن شد که امامهادیعلیه السلام را از مدینه به مرکز خلافتبیاورد ومحدودیتها و مراقبتهای بیشتری را در موردوی اعمال کند.
تبعید به سامرا
یحیی بن هرثمه با در دست داشتن نامهمتوکل و ماموریتبررسی و ارزیابی اوضاعسیاسی «مدینه» و بازرسی منزل امامعلیه السلام واحضار او به «سامرا»، وارد مدینه شد.
وقتی مردم مدینه از ورود هرثمه وماموریت او آگاه شدند، فریاد اعتراض برآورده،شیون و ناله سردادند، به گونهای که خودهرثمه میگوید: «من تا آن روز آن چنان ضجهو نالهای نشنیده بودم.» (۱۷)
امام هادیعلیه السلام علی رغم برخورداری ازپایگاه مردمی در «مدینه»، مخالفت علنی وموضعگیری آشکار علیه دستگاه خلافت رامصلحت ندید. بلکه همان سیاست مبارزهمخفی (تقیه) که روش پدر و جد بزرگوارشانبود، را دنبال نمود.
امام هادیعلیه السلام سه روز پس از دریافت نامهمتوکل، همراه فرزند خردسالش امام حسنعلیه السلام ودیگر اعضاء خانواده با اتفاق یحیی بن هرثمه مدینهرا به مقصد سامرا ترک کردند. در بین راه حوادثیرخ داد و کرامات و معجزاتی از آن حضرت دیده شدکه در تاریخ ثبت است. (۱۸)
نکته مهم و در خورتوجه، خط مشی عملیامامعلیه السلام در برابر مامور ویژه متوکل در طولسفر است. بدون شک یکی از ماموریتهایمهم یحیی بن هرثمه گزارش چگونگیبرخورد امامعلیه السلام با نامه و خواسته متوکل وهمچنین رفتار و حرکات آن حضرت با مامورانحکومتی و افراد مختلف دیگر در طول سفر بود.
ولی امامعلیه السلام با سیاست مبارزه مخفی خود(تقیه) آن چنان حساب شده و با دقت مسائلرا دنبال کرد که نه تنها بهانهای به دستدشمن نداد، بلکه به گونهای رفتار کرد کهپیک ویژه متوکل اعتراف نمود: «سوگند بهخدا، جز خوبی چیزی از او سراغ ندارم.» (۱۹)
درسامرا
متوکل عباسی در ادامه سیاست کینهتوزانهاش نسبتبه خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله وتحقیر آنان، هنگام ورود امام هادیعلیه السلام به«سامرا»، خود را به آن حضرت نشان نداد ودستور داد امامعلیه السلام را در کاروانسرای ویژهگدایان و مستمندان که به «خان الصعالیک»معروف بود، فرود آورند. (۲۰)
پس از گذشتیک روز از توقف امامعلیه السلام در«خان الصعالیک» آن حضرت را به دستورمتوکل به خانهای که از قبل برای او در نظرگرفته شده بود، منتقل کردند.
از آن جا که هدف متوکل ازاحضار امامعلیه السلامبه «سامرا»، تحت نظر گرفتن و دورنگهداشتنآن حضرت از فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی بود،طبعا منزلی که برای آن بزرگوار در نظر گرفته بودند،متناسب با هدف یاد شده بود.
از بیان شیخ صدوق برمیآید که منزل یادشده در اردوگاه و محله ویژه نظامیان عباسیبود و به همین جهتبه آن حضرت نیز مانندفرزندش امام حسنعلیه السلام، «عسکری»میگفتند. خانه یاد شده برای امامعلیه السلامدرحقیقتحکم زندان را داشت. چون که ازسوی متوکل جاسوسانی تحت عنوان دربان وخدمتکار برای آن حضرت گمارده بود کهتمامی حرکتها و ارتباطهای امامعلیه السلام راکنترل و گزارش میکردند و مانع رفت و آمدشیعیان به خانه آن حضرت میشدند. (۲۱)
شیخ مفید مینویسد: «پس از انتقال امامهادیعلیه السلام به «سامرا»، متوکل در ظاهر نسبتبه آن حضرت احترام واکرام میکرد ولی درعمل در صدد توطئه و نیرنگ بر ضد آنحضرت بود.» (۲۲)
اما توطئههای متوکل نسبتبه امامهادیعلیه السلام یکی پس از دیگری با شکستمواجه میشد و هر روز که برزندگی حضرتهادیعلیه السلام میگذشت ابعاد وجودی و چهرهالهی و ملکوتی آن گرامی، در میان مردموحتی درباریان تجلی بیشتری پیدا میکرد وهمین امر، خشم و کینه متوکل را نسبتبه آنحضرت افزونتر میکرد; به گونهای که وجودامامعلیه السلام برای وی غیر قابل تحمل شد وتصمیم گرفت آن حضرت را به قتل برساند.
ابن اورمه میگوید: در روزگار متوکل به«سامرا» رفته و بر «سعید حاجب» وارد شدم; واین در وقتی بود که متوکل «ابوالحسنعلیه السلام» رابه او سپرده بود تا او را بکشد. سعید رو به منکرد و (از روی تمسخر و استهزا) گفت:
– آیا دوست داری خدای خود را ببینی؟
– سبحان الله! خدا که با چشم دیده نمیشود!
– منظورم کسی است که شما او را امام میدانید.
– بیمیل نیستم.
– ماموریتیافتهام او را بکشم و فردا این کاررا خواهم کرد; هم اکنون پستچی آن جاست;وقتی بیرون آمد، نزد او برو.
وقتی پستچی بیرون آمد وارد اتاقی شدمکه آن حضرت زندانی بود; دیدم قبری درپیش روی امامعلیه السلام کنده شده است. سلامکردم و سخت گریستم. امامعلیه السلام از علتگریهام پرسید، عرض کردم:
– برای آنچه میبینم. فرمود:
– برای این موضوع گریه مکن; زیرا آنان بهمقصودشان نمیرسند. سپس فرمود: «دو روزبیشتر طول نمیکشد که خداوند خون او ویارانش را که دیدی خواهد ریخت.»
سوگند به خدا، دو روز بعد، متوکل کشته شد. (۲۳)
ارتباط با شیعیان
امام علیالنقیعلیه السلام در برقراری ارتباط باشیعیان – که در شهرها و مناطق گوناگون و دورو نزدیک سکونت داشتند.- ناگزیر همینروش را رعایت میکرد و وجوه وهدایا ونذرهای ارسالی از طرف آنها را با نهایتپنهانکاری دریافت میکرد.
«محمدبن داود قمی» و «محمد طلحی» نقلمیکنند: اموالی از قم و اطراف آن که شامل«خمس» و نذور وهدایا و جواهرات بود، برایامام ابوالحسنهادیعلیه السلام حمل میکردیم. درراه پیک امام رسید و به ما خبر داد کهبازگردیم; زیرا موقعیتبرای تحویل این اموالمناسب نیست. ما بازگشتیم و آنچه نزدمانبود، همچنان نگه داشتیم تا آن که پس ازمدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی کهفرستاده بود، بارکنیم و آنها را بدون ساربانبه سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همینکیفیتحمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتیکه به حضور امام رسیدیم، فرمود: «به اموالیکه فرستادهاید، بنگرید!» دیدیم درخانه امام،اموال به همان حال محفوظ است. (۲۴)
گرچه روشن نیست که این جریان در زماناقامت امامعلیه السلام در مدینه اتفاق افتاده یا درسامرا; اما در هرحال نمونه بارزی ازارتباطهای محرمانه و دور از دید جاسوساندربار خلافت عباسی به شمار میرود. (۲۵)
_______________________________
۱ – در المناقب، ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۸۲، آمدهاست که «صریا» قریهای است که امام موسی بنجعفر(ع) در فاصله ۳ میلی مدینه احداث نمود.
۲ – الارشاد، شیخ مفید، با ترجمه رسولی محلاتی،ج ۲، ص ۲۸۵.
۳ – جلاءالعیون، علامه مجلسی، ص ۵۶۸.
۴ – المناقب، ج ۴، ص ۴۰۱.
۵ – کشف الغمه فیمعرفهالائمه، علی بنعیسیاربلی، ج ۳، ص ۱۶۶.
۶ – المناقب، ج ۴، ص ۴۰۱.
۷ – اعلام الوری باعلام الهدی، ابیعلی الفضل بنالحسن طبرسی، طبع سوم، ص ۳۵۵.
۸ – اختیارمعرفهالرجال (رجال کشی)، ص ۵۱۳ و۵۱۴.
۹ – مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص ۳۹۵.
۱۰ – همان، ص ۳۹۹.
۱۱ – ر.ک: امام باقر(ع)، جلوه امامت در افق دانش،احمدترابی، ص ۱۲۸.
۱۲ – بحارالانوار، علامه مجلسی، ج ۷۵، ص ۴۳۱.
۱۳ – همان، ص ۴۳۲.
۱۴ – وسائل الشیعه، ج ۱۱، ص ۴۶۶، حدیث ۲۶ و۲۷.
۱۵ – کشف الغمه فیمعرفهالائمه، ج ۳، ص ۱۷۸.
۱۶ – بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰۹.
۱۷ – مروج الذهب، مسعودی، ج ۴، ص ۱۷۰، طبعبیروت، دارالفکر.
۱۸ – ر.ک: تحلیلی ازتاریخ دوران دهمین خورشیدامامت، امام هادی(ع)، مرکز تحقیقات اسلامی سپاه،ص ۸۰ – ۸۵.
۱۹ – مروج الذهب، ج ۴، ص ۱۷۰.
۲۰ – اعلام الوری باعلام الهدی، ص ۳۶۵ و ۳۶۶.
۲۱ – ر.ک: تحلیلی ازتاریخ دوران دهمین خورشیدامامت، امام هادی(ع)، ص ۸۷ و ۸۸.
۲۲ – الارشاد، ج ۲، ص ۲۹۹.
۲۳ – بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۵ و ۱۹۶.
۲۴ – همان، ص ۱۸۵.
۲۵ – ر.ک: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص۵۷۲ و ۵۷۳.
…………………………………………………………………………………………………………………………
نام های امام هادی علیه السلام
ناصر بهرامی
پیش از ذکر اسامی آن حضرت باید یادآور شویم که مقصود ما از «نام» اعم از اسامی، القاب و کنیههای آن حضرت است. در برابر هر عنوان، نام کسانی را که آن اسم را بر آن حضرت اطلاق کردهاند نیز آوردهایم.
۱. ابی الحسن علی بن محمد عسکری(ع)، (از شیخ مفید)[۱]
۲. ابوالحسن علی بن محمد صاحب العسکر(ع) (از شیخ طوسی)[۲]
۳.علی بن محمد الهادی(ع)، (از سید بن طاووس)[۳]
۴. علی بن محمد(ع)، (از فخر الدین طریحی)[۴]
۵. هادی(ع)، (از کفعمی)[۵]
۶. ابوالحسن علی العسکری(ع)، (از ابن صباغ مالکی از علمای سنی)[۶]
۷. علی بن محمد علی بن موسی…، (از شیخ صدوق)[۷]
۸.. رجل علوی؛ مردی علوی، (از نجاشی به نقل از احمد بن یحیی اودی)[۸]. این تعبیر نشانه تقیه اودی و فضای سیاسی خفقان آلود عصر امام هادی است؛ به طوری که مردم از ترس نمیتوانستند از آن حضرت اسم ببرند.
۹. علی بن محمد بن علی … الامام المنتخب، ولی المؤمنین، (شیخ مفید)[۹]
۱۰. نقی بن تقی بن صابر بن وفی بن صادق بن سید بن سجادین شهیدین بن حیدر…،[۱۰] (ابن شهر آشوب)
۱۱. ابی الحسن العسکری علی بن محمد بن ابی جعفر القانع بن علی الرضا بن موسی الامین، … (ابن خشّاب)[۱۱]. ابن خشاب هم اسامی ائمه هدی را همراه القاب مقدسشان مطرح کرده است.
۱۲. الامام العاشر، الامام الهادی، علی بن محمد وارث الوصیین،(برسی)[۱۲]
۱۳. الامام علی الهادی ابن الامام محمد الجواد، (تستری)[۱۳]
۱۴. بطور، (در تورات)[۱۴]
۱۵. عسکری علت نام گذاری امام هادی و امام حسن، به عسکری این بوده که آن دو بزرگوار در محلهای به نام «عسکر» در سامرا تحت نظر بودند.[۱۵]
۱۶. ابوالحسن یا ابوالحسن ثالث، (طبرسی و دیگران)[۱۶]. به گفته «طریحی» کنیه ابوالحسن مشترک بین پنج امام است: علی بن ابیطالب، علی بن الحسین، موسی بن جعفر، علی بن موسی و علی بن محمد الهادی(ع).[۱۷]
۱۷. علی بن محمد ابوالحسن هاشمی معروف به ابوالحسن عسکری، (از خطیب بغدادی)[۱۸]
۱۸. ابوالحسن علی الهادی، (ابن خلکان)[۱۹]
۱۹. الطیب الهادی، (از علی بن مهزیار)[۲۰]
۲۰. الصادق ابوالحسن الثالث، (از یکی از راویان)[۲۱]
۲۱. هادی، عسکری، عالم، دلیل، موضح، راشد و سدید(حضینی).[۲۲]
۲۲. ابن الرضا(ع)، (مردم آن عصر)[۲۳]
۲۳. ولی المؤمنین، (مفید)[۲۴]
۲۴. الصادق علی بن محمد بن الرضا، (از شخصی به نام منصور)[۲۵]
۲۵. العبد الصالح علی بن محمد بن علی الرضا، (از یک راوی به نام ابن یاسین)[۲۶]
۲۶. الطیب، (از داود صرمی)[۲۷]
۲۷. صاحب العسکر، ( یکی از اصحاب امام هادی)[۲۸]
۲۸. الفقیه العسکری،(از حسن بن راشد)[۲۹]
۲۹. مرتضی، رشید، شهید، نجیب، متقی، متوکل و خالص و وفی، (طبری)[۳۰]
۳۰. امین، (طبرسی)[۳۱]
۳۱. نقی، مؤتمن و متوکل، (ابن شهر آشوب)[۳۲]
۳۲. علی بن محمد المفتی، (اربلی)[۳۳]
۳۳. ناصح و فتّاح، (اربلی)[۳۴]
اربلی میگوید: مشهورترین لقب آن بزرگوار متوکل بود، اما ایشان از اصحاب خود خواسته بود از ذکر این نام خودداری کنند؛ زیرا متوکل عباسی هم این نام را داشت.[۳۵]
۳۴. الامین المؤتمن هادی المسترشدین، (امام باقر(ع))[۳۶]
۳۵. السراج المنیر و الرکن الوثیق، (امام سجاد(ع))[۳۷]
۳۶. علی بن محمد المنتجب، (ناحیه مقدسه)[۳۸]
۳۷. ماضی، رجل و صادق، (طریحی).[۳۹]
۳۸. زکی، (علی علوی عمری)[۴۰]
۳۹. در دعای حضرت قائم (عج) معروف به دعای عبرات آمده است: «اللهم انی … اتقرب الیک .. بالامام منحه الجبّار و والد الائمه الاطهار علی بن محمد المولود بالعسکر …».[۴۱]
۴۰. در جایی دیگر از حضرت ولی عصر (عج) درباره جد گرامیاش آمده است:
«… وصلّ علی علی بن محمد امام المؤمنین و وارث المرسلین و حجه رب العالمین…».[۴۲]
۴۱. حضرت رسول اعظم(ص) فرمودند: ای علی، من نذیر امت هستم و تو هادی آنها … و علی بن محمد]الهادی[ سابر ]آزمایش کننده[ و علم امت است…[۴۳]
۴۲. المکتفی بالله، الولی لله، طاهر النجیب، صادق اللهجه.[۴۴]
__________________________________
[۱] . موسوعه الامام الهادی، ج۱، ص۲۲.
[۲] . همان، ص ۲۳.
[۳] . همان، ص۲۴.
[۴] . همان.
[۵] . همان.
[۶] . همان، ص۲۵.
[۷] . همان، ص ۲۷.
[۸] . همان.
[۹] . همان، ص۲۸.
[۱۰] . همان.
[۱۱] . همان، ص۲۸ و۲۹.
[۱۲] . همان، ص۲۹.
[۱۳] . همان.
[۱۴] . همان، ص۳۰.
[۱۵] . همان، ص۳۱ ـ ۳۲.
[۱۶] . همان، ص۳۳.
[۱۷] . همان.
[۱۸] . همان، ص۳۳ ـ ۳۴.
[۱۹] . همان، ص۳۴.
[۲۰] . همان.
[۲۱] . همان، ص۳۵.
[۲۲] همان.
[۲۳] . همان.
[۲۴] . همان، ص۳۶.
[۲۵] . همان.
[۲۶] . همان.
[۲۷] . همان.
[۲۸] . همان.
[۲۹] . همان،ص۳۷.
[۳۰] . همان.
[۳۱] . همان.
[۳۲] . همان، ص۳۸.
[۳۳] . همان، ص۳۹.
[۳۴] . همان.
[۳۵] . همان، ص۳۹ ـ ۴۰.
[۳۶] . همان،ص۴۰.
[۳۷] . همان.
[۳۸] . همان، ص۴۱.
[۳۹] . همان.
[۴۰] همان.
[۴۱] . همان، ص۱۶۲.
[۴۲] . همان.
[۴۳] . همان، ص ۱۶۹.
[۴۴] . همان، ص۱۵۰ و ۱۵۱.
…………………………………………………………………………………………………………..
زندگى امام هادى (علیه السلام)
در دوّمین روز از ماه رجب سال ۲۱۲ هجرى، مدینه منوره و قریه(صریا) به پیشواز ولادت نخستین فرزند امام جوادعلیه السلام شتافت و موجى از سرور و خوشحالى این بیت هاشمى را فرا گرفت.
پدرش او را به نام جدّش.
رضاعلیه السلام، ونیاى اکبرش امیرالمؤمنین على علیه السلام خواند و کنیه اش را ابو الحسن نامید.
القاب با مسمّاى حضرتش از سیما و سیرت بزرگواروپاک او حکایت مى کنند.
القاب او عبارتند از: نجیب، مرتضى،هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیّب و متوکّل.
چون به شهر سامرّاء منتقل شد و در محلهّ اى به نام عسکر مسکن گرفت، عسکرى یا فقیه عسکرى نیز خوانده مى شد.
برخى گفته اند: شهر سامرّاء را عسکر مى نامیدند چون جایگاه ارتش وسپاه بود و از همین رو امام هادى را(عسکرى) مى خواندند.
مادرش سمانه غربیه نام داشت.
کودک در زیر سایه پدرش رشد و نموکرد وپدرش اورا به دانش امامت مى پرورید و هر روز درفشى از علوم ومعارف دینى براى او بر مى افراشت و وى را مى فرمود که بدآنها اقتدا کند.
در محرم سال ۲۲۰ هجرى که معتصم امام جوادعلیه السلام را به عراق فراخواند، آن حضرت فرزند خویش را در دامانش نشاند و از او پرسید:دوست دارى از سوغات عراق چه چیزى به تو هدیه کنم؟ فرزندش پاسخ داد: شمشیرى که گویى شعله آتش است.(۳۰)
امّا او نه آن شمشیر را دید و نه پدرش را که او هرگز از این سفر بازنگشت.
شاید در روز ۲۹ ذى قعده سال ۲۲۰ هجرى، زمانى که هشت سال بیشتر از عمر او نمى گذشت، وقتى خانواده اش او را هراسان دیدندواز او پرسیدند: تو را چه مى شود؟ گفت: به خدا پدرم در این لحظه ازدنیا رفت.
به او گفتند: چنین مگو.
امّا او پاسخ داد: به خدا این چنین است که مى گویم.
آن روز را یادداشت کردند، و همان بود که این کودک گفته بود.(۳۱)
وصیت پدرش در مورد جانشینى او قبلاً به سران طائفه شیعه رسیده بود.
از این رو پس از مرگ آن حضرت همه اجتماع کردند و امامت را بدوسپردند.
)در این باره در فصل نخست به تفصیل سخن گفتیم(.
در باقى دوران خلافت معتصم و نیز دوران خلافت واثق در همان شهرپدر خویش اقامت کرد.
آوازه نیکى او در همه جا پیچیده بود.
چون متوکّل به خلافت نشست ترسید که مبادا امام علیه السلام بر ضدّ او دست به کارقیام و شورش شود از این رو وى را به سوى خود طلبید تا هم از نزدیک اورا تحت نظر داشته باشد و هم بتواند در مواقع ضرورى براحتّى بر وى فشاروارد کند.
به نظر مى رسد که متوکّل پس از آنکه نامه هاى پى در پى از حجازمبنى بر آنکه اهالى مکّه و مدینه به آن حضرت گرایش دارند دریافت کرد، خواستار آمدن آن حضرت به نزد خود شد.
چنین مى نماید که متوکّل همسر خویش را در پى تحقیق از کسانى که این نامه ها را براى او فرستاده بودند، روانه کرد.
از نحوه دعوت امام چنین بر مى آید که متوکّل از ناحیه آن حضرت بشدّت احساس نگرانى مى کرده زیرا با فرستادن گروهى بطور مخفیانه، چنان که گذشت، درصدد تحقیق و تفحُص از این امر بوده است.
متوکّل طى یک نامه ملاطفت آمیز به امام هادى علیه السلام آن حضرت را به سوى خود فرا خواند.
در این نامه چنین آمده بود: امیرالمؤمنین چنین دید که عبد اللَّه بن محمّد را به خاطر نا دیده انگاشتن حق شما و کوچک شمردن منزلت و شأن شما و نیز نسبت دادن برخى از مسائل به شما از مسئولیّت جنگ و نماز در مدینه از منصب ومقام بر کنار دارد.
زیرا امیرالمؤمنین بى گناهى شما را در آن مسائل بخوبى مى داند و از صدق نیت و نیکو کارى و گفتار شما با خبر است ومى داند که شما در صدد گرفتن کار خلافت نیستید.(۳۲)
عبد اللَّه بن محمد، قبلاً نامه اى به متوکّل نگاشته و امام را متهم ساخته بود که قصد دارد بر ضدّ خلیفه دست به قیام و شورش زند.
امام علیه السلام نیزنامه اى به متوکّل نوشت و ساحت خود را از این اتهام مبرّا کرد.
متوکّل درادامه نامه فوق چنین مى نویسد: امیرالمؤمنین به جاى عبداللَّه بن محمّد، محمّد بن فضل را والى مدینه مقرر کرده است و به او فرموده است که تو را مورد احترام و تجلیل قراردهد و به فرمان و نظر تو گوش سپارد تا بدین ترتیب به خداى وامیرالمؤمنین تقرّب جوید.
امیر المؤمنین به )دیدار( شما مشتاق است و دوست مى دارد بار دیگربا شما تجدید عهد کند و به سیماى شما بنگرد.(۳۳)
چون امام هادى علیه السلام به سامرّاء آمد، متوکّل بر آن شد تا از قدرومنزلت آن حضرت در نزد مردم بکاهد.
از این رو دستور داد امام را پیش از آنکه به نزد وى ببرند براى سه روز در کاروانسراى گدایان منزل دهند.
غافل از آنکه منزلت امام در پیشگاه خدا یابندگان پاک سرشت او بسته به منزلى که در آن سکنى مى گیرد و یا ثروتى که دارد نیست، بلکه بسته به میزان زهد او در دنیا و اشتیاقش بدانچه نزد خداست، مى باشد.
بنابر این صبر و شکیب او بر اهانتها و آزارها، آن هم در راه خدا، جز بر میزان نزدیکى او به خداوند نخواهد افزود.
یکى از پیروان امام هادى علیه السلام به نام صالح بن سعد، در همان مکان متواضع به خدمت آن حضرت رسیده به وى گفت: فدایت شوم! اینان خواسته اند نور تو را خاموش سازند و تو را در میان مردم رسوا کنند وبراى همین در این جاى ناپسند فرودت آورده اند.
لکن امام علیه السلام یکى از کرامات خویش را به وى نمایاند و آنگاه فرمود: "هر جا که باشیم این براى ما مهیّاست ما در سراى گدایان نیستیم".(۳۴)
به نظر مى رسد که آن حضرت در مدّت اقامت خود در سامرّاء رهبرى خط مکتبى را، به راههاى مختلف در دست داشته و از سکونت در این شهر ناخشنود نبوده است چنان که مى فرماید: "مرا بر خلاف میلم به سُرّمن راى آوردند و اگر مرا از اینجا اخراج کنند باز هم به رغم میل من است.
راوى گوید: پرسیدم چرا؟ فرمود:چون هواى این شهر پاک و آبش گوار است و بیمارى اش کم".(۳۵)
متوکّل عبّاسى که مراتب بُغض و کینه ورزى وى در حقّ اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان بر کسى پوشیده نیست، با این تصمیم در حقیقت مى خواست بزرگ ترین و نیرومندترین مخالفانش را در نزدیکى خویش جاى دهد، تااو را راحت تر تحت نظر بگیرد و هر گاه که خود خواست به زندگى اوخاتمه بخشد.
امّا آن حضرت به اذن خداوند تدبیرى اندیشید و تصمیم گرفت تا عمق هیأت حاکمه نفوذ کند و نزدیک ترین یاران خلیفه را زیرنفوذ خویش در آورد و چنین نیز کرد.
تا آنجا که مادر متوکّل براى امام علیه السلام نذر مى کند.
شاید اینگونه روایات گوشه اى از ابعاد تأثیر امام هادى را در کاخ حکومتى بیان کند: ۱ – "متوکّل در اثر دُملى که روى بدن وى پدید آمده بود، در بسترمرگ بود.
بیمارى او چنان بود که هیچ کس جرأت به خود نمى داد، براى جراحى کاردى تیز به بدن او رساند.
از این رو مادرش نذر کرد که اگرمتوکّل از این بیمارى بهبود یابد مقدار فراوانى از مال خویش را به امام هادى بدهد".
فتح بن خاقان به متوکّل پیشنهاد کرد که اگر کسى را به نزد امام علیه السلام بفرستى واز او )راه چاره این بیمارى را( بخواهى شاید او دارویى بشناسدکه با استفاده از آن، بهبود یابى.
متوکّل گفت: کسى را نزد او بفرستید.
فرستاده رفت وبازگشت وپیغام آورد "پشکل" گوسفند را که زیر پا مالیده شده گرفته با گُلاب بخیسانیدوبر محلّ دُمل بگذارید که به اذن خدا سود بخش است.
برخى از کسانى که در محضر متوکّل حاضر بودند، از شنیدن این سخن به خنده افتادند امّا فتح بن خاقان به آنها گفت: چه زیان دارد که سخن او را نیز تجربه کنیم؟ به خدا سوگند من امیداورم با آنچه او گفته بهبود خلیفه حاصل گردد.
از این رو مقدارى پشکل آورده در گلاب خیساندند و بر موضع دُمل نهادند.
سر دمل باز شدو هر چه در آن بود بیرون آمد.
مادر متوکّل از بهبود فرزند خویش بسیار خوشحال شد و ده هزاردینار، مختوم به مهر خویش، براى آن حضرت فرستاد و متوکّل هم ازبستر بیمارى برخاست.(۳۶)
۲ – از صقر بن ابى دلف کرخى روایت شده است که گفت: چون متوکّل، سرور ما امام هادى علیه السلام را به سامرّاء آورد در پى تفحص از حال وروز آن امام بر آمد.
وى گوید: زرّافى حاجب متوکّل به من نگریست ودستور داد که نزد او بروم چون نزدش در آمدم از من پرسید: صقر! چه خبر؟ گفتم: خیر است استاد، گفت: بنشین و از اوّل تا آخر آن را بگو.
گفتم: اشتباه کردم که آمدم.
صقر گوید: مردم از گرد او پراکنده شدند، سپس او از من پرسید: توچه کار دارى و براى چه آمدى؟ گفتم: براى امر خیرى، پرسید: شایدآمده اى از حال مولایت جویا شوى؟ گفتم: مولایم؟! مولاى من،امیرالمؤمنین است.
گفت: ساکت! مولاى تو حق و واقعى است.
از من بیم مدار که من نیز بر مذهب تو هستم.
گفتم: الحمد للَّه.
آنگاه پرسید: آیا دوست دارى مولایت را ببینى؟ گفتم: آرى.
گفت:بنشین تا صاحبِ برید از پیش او برود.
صقر گوید: چون صاحب برید رفت، زرّافى به یکى از غلامانش گفت: دست صقر را بگیر و او را به اتاقى که آن علوى محبوس درآنجاست ببر و او را با آن علوى تنها گذار.
غلام مرا به اتاق برد و به اتاقى اشاره کرد.
وارد آن اتاق شدم و ناگهان آن حضرت را دیدم که بر روى حصیرى نشسته و به موازاتش نیز قبرى حفرشده است.
بر او سلام گفتم و او پاسخم داد.
سپس مرا به نشستن فرمان دادو آنگاه پرسید: صقر چرا اینجا آمدى؟ گفتم: آمدم تا از حال و اوضاع شما جویا شوم.
صقر گوید: آنگاه به قبر نگریستم.
امام علیه السلام رو به من کردو فرمود: صقر! نگران نباش آنها اکنون به ما سوء قصدى ندارند.
گفتم:الحمد للَّه.(۳۷)
۳ – ابو عبداللَّه زیادى گوید: چون متوکّل مسموم شد، نذر کرد که اگرخدا او را عافیت بخشد، مال کثیرى به صدقه دهد.
وقتى متوکّل سلامت خود را به دست آورد میان فقها در مورد مصداق و مقدار "مال کثیر"اختلاف شد.
حسن، حاجب متوکّل، به وى گفت: امیرالمؤمنین! اگررأى صواب را براى شما آورم، مرا چه پاداشى در نزد شماست؟ متوکّل گفت: ده هزار درهم و گرنه صد تازیانه بر تو خواهم زد.
حسن گفت:مى پذیرم.
آنگاه نزد امام هادى علیه السلام رفت، از وى در باره مصداق مال کثیرسؤال کرد.
امام به او پاسخ داد: به متوکّل بگو باید هشتاد درهم صدقه دهد.
متوکّل پرسید: به چه علّت؟ حسن نزد امام رفت و از علّت این حکم جویا شد.
امام فرمود: چون خداى تعالى به پیامبرش فرمود: (لَقَدْنَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَهٍ(۳۸)).
شمار مواطنى که خداوند، پیامبر را یارى داده به هشتاد مى رسد.
حسن با شنیدن این پاسخ نزد متوکّل آمد و او را از جواب امام آگاه ساخت، متوکّل نیز خوشحال شد و ده هزار درهم به وى عطا کرد.(۳۹)
۴ – بدین سان امام هادى علیه السلام مسائل و معضلات را حل مى کرد و این امر ایمان و شناخت مردم را در حق او فزونى مى بخشید و از جهالت دشمن آن حضرت یعنى متوکّل پرده بر مى داشت.
بسیار اتفاق مى افتاد که متوکّل به برخى از یارانش اشاره مى کرد که از آن حضرت پرسشهاى دشواربکنند تا شاید او را مغلوب سازند.
به عنوان نمونه متوکّل به ابن سکیت گفت: در حضور من، پرسش دشوارى از ابن الرضا بپرس.
ابن سکیت هم از آن حضرت پرسید: چرا خداوند موسى را با عصا و عیسى را با شفا دادن کور و پیس و زنده کرده مردگان و محمّد را با قرآن و شمشیر مبعوث کرد؟ امام هادى در پاسخ او فرمود: خداوند موسى علیه السلام را در زمانى با عصا و یدبیضا مبعوث کرد که سحروجادو بر مردمان چیرگى داشت.
بنابر این موسى هم معجزاتى از همان نوع بر ایشان آورد تا بر سحر و چشم بندى آنها پیروز شود و حجّت را برآنها اثبات کند.
و عیسى علیه السلام را در زمانى با بهبود بخشیدن کورها و پیسهاو زنده کردن مردگان به پیامبرى مبعوث کرد که علم طب بر مردم چیرگى داشت و عیسى با این معجزات به اذن خدا بر آنها چیره شد و محمّدصلى الله علیه وآله رابا قرآن و شمشیر مبعوث کرد در عصرى که شعر و شمشیر بر اهل زمانه غالب بود.
از این رو خداوند با قرآن تابناک و شمشیر توانا، شعر وشمشیرمردم را مقهور ساخت و حجّت را بر آنها اثبات کرد.
ابن سکیت پرسید: اکنون حجّت چیست؟ امام فرمود: "عقل که بدان کسى که برخدا دروغ مى بندد شناخته مى شود ومورد تکذیب قرار مى گیرد".
شایان ذکر است که ابن سکیت در نحو و شعر و لغت از دانشمندان بزرگ به شمار مى آید.
در باره کتاب منطق او گفته اند که بهترین کتابى است که علماى بغداد در زمینه لغت تألیف کرده اند.
متوکّل که این دانشمند بزرگ را براى تربیت پسرانش معتز و مؤید به کار گمارده بود،روزى از وى پرسید: آیا در پیشگاه تو پسران من محبوب ترند یا حسن وحسین علیهم السلام؟ ابن سکیت پاسخ داد: به خدا قنبر، غلام على بن ابى طالب علیه السلام از تو و پسران تو بهتر است! متوکّل با شنیدن این پاسخ به ترکان دستور داد که زبانش را از پس گردنش بیرون آورند.
آنها نیز چنین کردند و ابن سکیت به شهادت رسید.
۵ – در یکى از روزهاى بهار، که آسمان صاف و هوا گرم بود، مردم دریکى از مناسبتهاى رسمى بالباسهاى تابستانى از خانه هاى خود بیرون آمدند.
امام هادى علیه السلام نیز با پوشیدن جامه اى زمستانى از خانه بیرون آمد.
چون به میان صحرا رسیدند، ابرى پر باران ظاهر شد و بارانى سخت باریدن گرفت و هیچ کس جز امام هادى از شرّ باران و گل در امان نماند.
بدین وسیله بسیارى از مردم به سوى او و دانش حضرتش راهنمایى شدند.
این گونه بود که آن حضرت علیه السلام مى کوشید خود را با محیط ناگوار عصرمتوکّل هماهنگ سازد تا بتواند از موقعیّت مثبتى که در جهت مصلحت دعوت الهى براى او فراهم مى آید، بهره بردارى کند و این کار البته باحکمت خردمندانه و استقامت و بردبارى وى در راه خدا امکان پذیرمى شد.
امّا متوکّل، در واپسین روزهاى عمر خویش، تصمیم گرفته بودآن حضرت را از میان بر دارد، لکن خدا بدو رخصت نداد و به عمر وى دریک شورش خونبار، پایان داد.
در کتاب جزامه آمده است چون متوکّل، امام هادى را حبس کرد و اورا به على بن کرکر سپرد، امام به او گفت: من در نزد خدا از شتر صالح گرامى ترم (تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلاَثَهَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ(۴۰)).
"سه روز در خانه خویش کامروایى کنید که این وعده اى است صادق.
" چون روز بعد فرا رسید، على بن کرکر او را آزاد کرد و به او معتقدشد.
در روز سوّم افرادى به نام هاى یا غزو تاشى و معطوف بر متوکّل هجوم برده او را کشتند و فرزندش منتصر را به خلافت تعیین کردند.(۴۱)
شاید متوکّل چندین بار امام را زندانى کرده بود، امّا هر بار خدا او رااز شرّ وى رهایى مى داد و شاید هم او هر بار از بر پا شدن شورش فراگیرعلیه خود مى ترسید بعلاوه آنکه وى هیچ توجیهى براى کشتن امام نداشت و خود مى دانست که در میان یارانش کسانى هستند که هواخواه و پیروآن حضرت مى باشند.
مثلاً یکبار بطحایى که از خاندان ابوطالب ولى از پیروان بنى عبّاس بوداز آن حضرت نزد متوکّل بد گویى کرد و گفت: در خانه او سلاح و اموالى است.
متوکّل، سعید حاجب را دستور داد که شبانه به منزل آن حضرت هجوم برد وتمام اموال و سلاحهایى را که در خانه او یافت مى شود براى وى بیاورد.
ابراهیم فرزند محمّد گوید: سعید حاجب به من گفت: شبانه به سراى امام هادى رفتم.
نردبانى همراه داشتم به وسیله آن خود را به بالاى بام خانه رسانیدم و در تاریکى از پلکان فرود آمدم.
نفهمیدم چگونه به خانه رسیدم که ناگهان آن حضرت مرا از درون خانه صدا کرد و گفت: "سعید همانجا بمان تا برایت شمع بیاورم!".
مدتى نگذشت که برایم شمعى آورد، کلاه و رداى پشمین در تن آن حضرت دیدم.
سجاده اش بر حصیرى پهن بود.
او که رو به قبله نشسته بود، به من گفت: "این اتاقها".
وارد اتاقها شدم و آنها را مورد بازرسى قرار دادم و چیزى در آنهانیافتم.
تنها کیسه زرى دیدم که به مهرِ مادرِ متوکّل ممهور بود وکیسه هایى نیز یافتم که با همان مهر ممهور شده بود.
امام هادى به من فرمود: "این سجاده".
سجاده را بالا زدم شمشیرى یافتم که غلاف نداشت.
من نیز کیسه ها و شمشیر را برداشته براى متوکّل بردم.
چون متوکّل به مهر مادرش بر روى کیسه ها نگریست، کسى را درپى او )مادرش( فرستاد مادرش نزد او آمد.
متوکّل در باره آن کیسه ها ازمادرش پرسید، که برخى خادمان خاص به من گزارش دادند.
مادر متوکّل به وى پاسخ داده بود: که من به هنگام بیمارى تو نذر کردم که اگر بهبودیابى ده هزار دینار براى آن حضرت ببرم و این دینارها همان است و این مهر توست بر این کیسه ها که امام آنها را حتّى بازهم نکرده است!! متوکّل کیسه آخر را گشود، در آن چهار صد دینار بود.
آنگاه دستورداد که آن کیسه را پیش کیسه هاى دیگر ببرند و به من گفت: این کیسه ها بادینارهایى که در آنهاست بعلاوه این شمشیر را به امام هادى باز گردان.
من کیسه ها و شمشیر را دو باره باز گرداندم.
از او خجالت مى کشیدم از این رو به وى عرض کردم: سرورم! بر من گران بود بدون اجازه شماوارد خانه شوم امّا چه کنم که مأمور بودم.
امام فرمود: (وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ(۴۲)).
در واقع شیعیان براى امام اموالى مى بردند، امّا شیوه هاى مخفیانه رابخوبى به کار مى بستند.
آنان با بر خوردارى از عناصر نفوذى خود در کاخ عبّاسى، از مواقع خطر بخوبى آگاهى مى یافتند و مى توانستند بموقع خود رااز افتادن در خطرها به دور نگه دارند.
حدیث زیر گوشه اى از این تدبیرها را براى ما آشکار مى سازد: منصورى از عموى پدرش روایت مى کند که گفت: روزى نزد متوکّل رفتم.
او مشغول باده نوشى بود و مرا نیز به باده فرا خواند.
گفتم: سرورم!هرگز شراب ننوشیده ام.
گفت: تو با على الهادى باده شراب مى نوشى.
پاسخ دادم: کسى را که نزد توست نمى شناسى؟ این سخنان تو را زیان مى رساند و او را زیان نمى رساند.
این سخن متوکّل را در باره آن حضرت براى امام علیه السلام نقل نکردم.
او گوید: روزى از روزها فتح بن خاقان به من گفت: این مرد یعنى متوکّل، خبر دار شد که مالى از قم به امام هادى علیه السلام مى رسد و مرا دستورداد که مراقب این موضوع باشم و وى را از رسیدن آن مال مطلع سازم.
بگو ببینم این مال از چه طریقى مى آید تا بدان طریق نروم.
من نزد امام هادى رفتم و پیش او کسى را دیدم که امام احترامش مى کند.
آن حضرت تبسمى کرد و به من فرمود: خیر باشد ابو موسى! چرا آن پیغام اوّل را نیاوردى؟ )مقصود امام همان حرف متوکّل بود( گفتم: به خاطر ملاحظه تعظیم و اجلال شما.
آنگاه آن حضرت فرمود: مال همین امشب به دست من مى رسد و آنها نمى توانند بدان دست یابند تو هم امشب پیش من بمان.(۴۳)
_____________________________________________________
۳۰) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۲۳.
۳۱) همان مأخذ، ص ۱۷۶.
۳۲) بحارالانوار، ج ۵۰ س ۳۰۱.
۳۳) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۳۰۱.
۳۴) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۳۳.
۳۵) همان مأخذ، ص ۱۳۰.
۳۶) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۶۸.
۳۷) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۴.
۳۸) سوره توبه، آیه ۲۵.
۳۹) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۶۳ – ۱۶۲.
۴۰) سوره هود، آیه ۶۵.
۴۱) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰۴.
۴۲) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰۰ – ۱۹۹.
۴۳) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۲۵ – ۱۲۴.
……………………………………………………………………………………………………………….
گوشه ای از زندگانی امام هادی علیه السلام
امام دهم، حضرت على بن محمد الهادى- علیهماالسلام- بنا به قول مشهور در تاریخ پانزدهم ذیحجه سال ۲۱۲ هجرى در حوالى مدینه متولد شدند .
بعضى ولادت آن حضرت را دوم و بعضى پنجم ماه رجب دانسته اند .
مادر گرامى آن حضرت، "سمانه مغربیه" نام داشت که از زنان فاضله عصر خود بود و بسیار روزه مستحبى مى گرفت .
امام هادى در وصف مادر گرامى خویش فرمودند: "مادرم آشنا به حق من و از اهل بهشت است .
شیطان به او نزدیک نمى شود و آزار ستمگران به او نمى رسد و خداوند حافظ او است.
" نام امام دهم ،"على" و کنیه آن حضرت "ابوالحسن ثالث" است ("ابوالحسن ماضى" نیز گفته شده است) .
مشهورترین القاب ایشان "هادى" و "نقى" است .
از آنجا که ایشان و فرزندشان امام حسن عسکرى- علیهما السلام- در محله اى از سامرا به نام "عسکر" (یعنى لشکر و سپاه) سکونت داشتند (و در حقیقت تحت نظر بودند)، به آن دو بزرگوار لقب "عسکرى" نیز داده بودند .
بنا به برخى نقلها، جمعى نزد متوکل،(دهمین و سفاکترین خلیفه عباسى) بدگویى کردند و گفتند که آن حضرت در منزل خود، اسلحه زیادى مخفى نموده و قصد قیام دارد و از شیعیانش در قم نیز نامه هاى فراوانى دریافت مى کند .
به منظور تحقیق درباره این مسأله، گروهى به دستور متوکل شبانه به خانه حضرت هجوم آوردند و خانه را بازرسى کردند، ولى سلاح و نامه اى نیافتند و مشاهده کردند که آن حضرت در حالى که جامه پشمین بر تن دارد و روى زمینى که پوشیده از شن ریز و ریگ است، نشسته و مشغول تلاوت قرآن است .
ایشان را با همان حالت نزد متوکل بردند .
او در مجلس شراب بود که امام بر وى وارد شدند .
متوکل با گستاخى تمام از امام تقاضاى شرب خمر کرد .
آن حضرت فرمودند: "به خدا قسم هرگز شراب داخل گوشت و خون من نشده است، این تقاضا را از من نکن!" متوکل عرض کرد: "پس براى ما شعر بخوانید!" امام هادى (ع) فرمودند: " براى من شعر زیادى نقل نشده است .
" و بدین وسیله، خواستند تقاضاى او را رد کنند، ولى با اصرار وى مواجه شدند و سرانجام اشعارى عبرت آموز و مشتمل بر پند و اندرز خواندند که محفل عیش و نوش را به مجلس گریه تبدیل کرد .
ترجمه اشعار چنین است: "ستمگران و گردنکشان بر قله کوهها منزل گزیدند تا در امان باشند، ولى قله کوهها براى آنان سودى نداشت و پس از آن عزت و شوکت، از آن کوهها و پناهگاهاى مرتفع به پایین کشیده شدند و در گورها جاى گرفتند .
چه بد منزلگاهى است آن حفره ها که در آن قرار گرفتند! پس از دفن شدن آنها، منادیى با فریاد بلند ندا داد: کجاست آن دست بندهاى زینتى و آن تاجها و لباسهاى فاخر؟ کجا هستند آن صورتهایى که در ناز و نعمت مى زیستند و در مقابل آنها پرده هاى نازک مى آویختند؟ قبور آنان بروشنى پاسخ این سؤالات را آشکار کرد: اکنون کرمها بر آن صورتها مى لولند .
مدت زمان مدیدى بود که مى خوردند و مى نوشیدند و امروز پس از آن خوردنهاى بسیار، خودشان خوراک کرمها شده اند .
" متوکل و حاضرین بشدت گریستند .
مجلس شراب بهم خورد و امام هادى (ع) را با احترام به منزل بازگرداندند .
با آنکه متوکل بارها درصدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت .
با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگى هاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه وار مى چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال ۲۵۴ هجرى به شهادت رساند .
امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان مى گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى وسه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند.
(صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین) .
از فرمایشات گهربار آن حضرت است که فرمودند: "الحکمه لا تنجع فى الطبائع الفاسده: حکمت در نهاد فاسد تاثیر نمى کند .
………………………………………………………………………………………………………………………
زندگانی امام هادی (علیهالسلام)
امام هادی (علیهالسلام) در نیمهی ذی الحجه سال ۲۱۲ هجری در اطراف مدینه، در محلی به نام «صریا» متولد شد. مادر گرامی آن حضرت «سمانه» زنی با فضیلت و تقوا بود. محمد بن فرج و علی بن مهزیار روایت کردهاند از امام هادی (علیهالسلام) که فرمود: «مادرم عارفه به حق من است، او از اهل بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نمیشود و مکر جبّار عنید به او نمیرسد. خداوند او را حافظ است و او از مادران صدیقین و صالحین تخلف نمیکند.»
اسم شریف آن حضرت «علی» و کنیهی او «ابوالحسن» و از مشهورترین القاب آن حضرت «نقی» و «هادی» است.
چون آنجناب و فرزندش، امام حسن (علیهالسلام)، در سامره در محلهیی که عسکر نام داشت سکنی فرموده بودند، از این جهت به این دو امام، عسکری میگفتند.
خلفای معاصر آن حضرت
۶ خلیفه از خلفای عباسی معاصر با امام (علیهالسلام) بودند.
۱ـ معتصم (برادر مأمون) (۲۱۷-۲۲۷)
۲ـ واثق، پسر معتصم (۲۲۷-۲۳۲)
۳ـ متوکل، برادر واثق (۲۳۲-۲۴۸)
۴ـ منتصر, پسر متوکل (۶ ماه)
۵ـ مستعین، پسر عموی منتصر (۲۴۸-۲۵۲)
۶ـ معتزّ، پسر دیگر متوکل (۲۵۲-۲۵۵)
سیاست متوکل در برابر امام هادی (علیهاسلام)
از میان خلفای عباسی معاصرِ حضرت، متوکل بیشترین زمان حکومت را سپری کرد. پیش از آنکه متوکل سرکار آید، سیاست خلفا همان سیاست مأمون بود. امّا با آمدن متوکل بر سر کار، اوضاع تغییر چشمگیری کرد.
متوکل نسبت به بنی هاشم بد رفتاری و خشونت بسیار روا میداشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متّهم مینمود. و زیر او «عبید الله بن یحیی بن خاقان» نیز پیوسته نزد متوکل از بنی هاشم سعایت میکرد. متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود.
متوکل نسبت به حضرت علی (علیهالسلام) و خاندانش کینه و عداوت عجیبی داشت و اگر آگاه میشد که کسی به آن حضرت علاقهمند است، مال او را مصادره میکرد و خود او را میکشت.
امام هادی (علیهالسلام) در زمان تقیهی شدیدی بوده و در اتباط با شیعیان نهایت درجهی تقیه را رعایت میفرمودند.
محمد بن شرف میگوید: همراه امام هادی (علیهالسلام) در مدینه راه میرفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم. آری، آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل, برای طرح سؤال مناسب نیست.»
«محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» نقل میکنند: اموالی از قم و اطراف آن که شامل خمس و نذور و هدایا بود، برای امام ابوالحسن هادی نقل میکردیم. در راه، پیک امام در رسید و به ما خبر داد که بازگردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما برگشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستور فرمودند اموال را بر شترانی که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم, فرمود: به اموالی که فرستادهاید, بنگرید! دیدیم در خانهی امام، اموال به همان حال محفوظ است.
این جریانات حاکی از شدت اختناق حاکم در آنزمان میباشد.
از جمله برخودرهای تند و بیرحمانهی متوکل، تخریب مقبرهی سیدالشهداء امام حسین (علیهالسلام) و شخم زدن و هموار کردن زمینهای اطراف و زراعت بر روی آن بود. او بر زائران امام حسین (علیهالسلام) سختگیریهای شدیدی داشت و آنها را مجازاتهای هولناکی مینمود.
فشارهای اقتصادی بر شیعیان
متوکل برای از بین بردن شیعیان، آنان را شدیداً در فشارهای اقتصادی قرار داده بود به گونهای که تا این حدّ فشار اقتصادی بر شیعیان تا آن تاریخ بیسابقه بود.
او به قدری بر شیعیان سخت گرفته بود که نقل شده: در آن زمان گروهی از بانوان علوی در مدینه حتی یک دست لباس درست نداشتند که در آن نماز بخوانند و فقط یک پیراهن مندرس بر ایشان مانده بود که به هنگام نماز به نوبت از آن استفاده میکردند و نیز با نخ ریسی روزگار میگذراندند. متوکل «عمر بن فرج» را فرمانروای مکه و مدینه ساخت. او مردمان را از نیکی و احسان به علویان بازمیداشت و سخت دنبال این کار بود، مردم از بیم جان، دست از رعایت علویان برداشته آنگونه که زندگی بر فرزندان امیرمؤمنان (علیهالسلام) سخت شد.
احضار امام هادی (علیهالسلام) به سامرّاء
متوکل در بحبوحهی این سختگیریها دستور داد تا امام هادی (علیهالسلام) را از مدینه به سامراء بیاورند. این عمل در پی سعایتهای زیادی از برخی ناصبیان و افرادی همچون عبدالله بن محمد هاشمی ـ که امور مربوط به نماز وجنگ در مدینه را به عهده داشت ـ و همسر متوکل صورت گرفت.
شیخ مفید مینویسد: امام (علیهالسلام) طی نامهای به متوکل، گزارشهای داده شده از جانب این افراد را تکذیب نمود.
متوکل در پاسخ امام، نامهی احترام آمیزی نوشت و ضمن عزل عبدالله بن محمد، زیرکانه از امام خواست تا به سامراء(عسکر) حرکت کند. او در این نامه با تأکید بر این که شخصیت والای امام را درک میکند و حاضر است هر نوع کمک لازم را در حق وی انجام دهد،خبر عزل عبدالله بن محمد و جانشینی محمد بن فضل به جای او را به اطلاع امام رساند و افزود که به محمد بن فضل دستور داده، احترام امام را رعایت کند و از رأی و فرمان وی سرپیچی نکند. در این نامه آمده که او مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد. بدین جهت لازم ا ست آن حضرت به همراهی یحیی بن هرثمه رهسپار سامراء شود.
او یحیی را طلبید و به او دستور داد با سیصد تن نظامی به کوفه رفته و در آنجا بار و بنه را نهاده و از طریق بادیه به مدینه رود و علی بن محمد الهادی (علیهماالسلام) را با رعایت احترام نزد او بیاورد.
متوکل, برنامهی کار خود را از آن روی چنین ریخته بود که حساسیت مردم برانگیخته نشود و مسافرت اجباری امام، پیآمدهای ناملایمی را به دنبال نداشته باشد، ولی مردم مدینه از همان آغاز متوجه موضوع شده بودند.
امام (علیهالسلام) تا پایان عمر شریف خویش ـ بیش از ۲۰ سال ـ در این شهر به سر برد. شیخ مفید با اشاره به اقامت اجباری امام در سامراء مینویسد: آن حضرت به ظاهر مورد احترام بود، ولی در باطن به وسیلهی متوکل دسیسههایی علیه آن حضرت میشد که هیچ یک در عمل موفق نبود.
برخوردهای متوکل با امام (علیهالسلام)
امام (علیهالسلام) در مدت اقامت اجباریاش در سامراء به ظاهر زندگی آرامی داشت، و متوکل میخواست ضمن نظارتهای کلی و تحت کنترل گرفتن، ایشان را در نقش یکی از درباریان درآورده و از عظمت و ابهت آن بزرگوار در چشم مردم بکاهد.
مرحوم طبرسی مینویسد: متوکل سخت در تلاش بود تا شخصیت امام را نزد مردم پایین آورد.
مسعودی مورخ مشهور دو نمونه از برخوردهای امام (علیهالسلام) را با متوکل اینگونه آورده است:
ـ روزی متوکل از امام دربارهی آیهی شریفهی « وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِیلاً » (یعنی در روز قیامت شخص ظالم دست خود را میگزد و میگوید ای کاش بدنبال پیامبر میرفتم و ای کاش فلانی را دوست خود نمیگرفتم.» در حالیکه عدهی زیادی در مجلس بودند سؤال کرد. به متوکل گفته بودند که از نظر شیعیان مراد از این فلان در آیه، خلفیهی اول و دوم هستند. از این رو به فکر سوء استفاده از این مسأله افتاده و خواست با مطرح کردن آن، حضرت را به شکلی در مقابل «عامه و اهل سنت» قرار دهد.
حضرت فرمودند: منظور دو مرد هستند که خداوند از آنها به کنایه سخن گفته و بر آنها منّت گذارده که به نامشان تصریح نکرده، آیا امیرالمؤمنین دوست دارند آنچه را که خداوند پوشیده نگه داشته مکشوف شود. متوکل گفت: خیر دوست ندارم.
با این کلام، امام هادی (علیهالسلام) متوکل را در رسیدن به هدف خود ناکام گذارد.
ـ به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی (علیهالسلام) ادوات جنگی و نامههایی از شیعیانش از اهل قم به او وجود دارد. او دستور داد عدهای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل امام حمله بَرَند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، آن حضرت را در اطاقی که زیرانداز آن از شن و ماسه بود تنها یافتند در حالی که در را بر روی خود بسته، لباس پشمینه بر تن کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را تلاوت میفرمود. حضرت را به همان حال پیش متوکل آوردند و به او گفتند که چیزی در خانهی او نیافتیم. متوکل که کاسهی شرابی در دست داشت امام را در کنار خود قرار داد و پیالهای به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام (علیهالسلام) عذر خواست و فرمودند: به خدا سوگند گوشت و خون من هرگز با شراب آلوده نشده است مرا معاف بدار. آنگاه متوکل از او خواست تا آن حضرت برای او شعری بخواند که او را به نشاط آورد. امام (علیهالسلام) فرمودند: من کمتر شعر میخوانم. اما متوکل اصرار ورزید و آن حضرت این اشعار را برایش خواند:
باتوا علی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم قلل…
«بر بلندای کوهها شب را به سحر آوردند در حالیکه مردان نیرومندی از آنان پاسداری میکردند، ولی آن قلهی کوهها برایشان سودی نبخشید.»
«از پناهگاههای خویش پائین کشیده شدند و در زیر خاک سیاه قرار گرفتند و چه بد جایی را برای رحل اقامت برگزیدند.»
«پس از آن که در قبرهای خود قرار گرفتند، فریاد زنی بر آنها بانگ زد: کجا رفت آن بازوبندها، کو آن تاجها، و کجاست آن زر و زیورها.»
«عمرهای دراز، خوردند و آشامیدند و اکنون پس از آن همه عیش و نوش، خود خوراک کرمها شدند.»
«عاقبت نشیمنگاههای آنان به ویرانی گرائید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخها به سوی قبرهایشان شتافتند.»
امام (علیهالسلام) با این اشعار، تمامی حاضران را تحت تأثیر قرار داد، حتی شخص متوکل را که از کثرت گریه صورتش خیس گردید. آنگاه خلیفه دستور داد بساط شراب را برچینند و امام را با احترام به خانهاش بازگردانند.
واقعاً نگاهی کوتاه به برخوردهای جاهلانه افراد پستی همچون متوکل با حجت خدا و وارث علم رسول الله (صلی الله علیه و آله)، قلب هر انسان صاحب فطرتی را به درد آورده و چشم او را در مظلومی این انسانهای برگزیدهی خدا به گریه در میآورد. آری اینان از جانب خدا مأمور به صبر هستند تا آن زمان که دوران حکومت عدل ایشان در سرتاسر گیتی فرارسد. «عباد مکومون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون ». «ایشان بندگان گرامی حق هستند که هیچگاه در سخن از او سبقت نمیگیرند و فقط به امر پروردگار خویش عمل میکنند.»
تصمیم برای قتل امام
متوکل بعد از رفتارهای ناشایست و تحقیرآمیز بسیار، تصمیم گرفت تا آن حضرت را به شهادت رساند.
ابن ارومه میگوید:به سامراء رفته بودم. دیدم متوکل امام هادی (علیهالسلام) را به دست سعید حاجب سپرده و میخواهد او را به قتل رساند. من داخل خانهای که حضرت در آن حبس شده بود شدم دیدم آن حضرت در کنار قبری که حفر شده بود نشستهاند. بر آن حضرت سلام کردم و گریه شدیدی مرا فرا گرفت، حضرت فرمودند: چه چیز تو را به گریه آورده؟ عرض کردم: آنچه از حال شما مشاهده کردم. حضرت فرمودند:گریه نکن آنچه او اراده کرده نخواهد شد، پس دلم آرام گرفت، سپس فرمودند: او (متوکل) بیشتر از دو روز زنده نخواهد بود مگر اینکه خداوند خون او و خون همراهش (سعید بن حاجب) را خواهد ریخت. ابن ارومه میگوید: بخدا قسم دو روز نگذشت مگر اینکه آندو کشته شدند.
وکلای امام هادی (علیهالسلام) و اختیارات آنان
دوران آخرین امامان شیعه (علیهمالسلام) همراه با اختناق شدید از سوی خلفای عباسی بود. در عین حال در همین دوران، شیعه در سرتاسر بلاد اسلامی گسترده شده بود. این بدانجهت بود که در این زمانها، ارتباط امام (علیهالسلام) با شیعیان ازطریق وکلای خویش برقرار بود. کسانی که به عنوان وکالت از طرف امام رضا (علیهالسلام) و امام جواد و امام هادی (علیهماالسلام) کار ایجاد و تنظیم ارتباط میان امام و شیعان را بر عهده داشتند علاوه بر جمع آوری خمس و ارسال آن برای امام، در معضلات اعتقادی و فقهی نیز نقش سازندهای داشته و در شناساندن امامان (علیهمالسلام) به دوستان و شیعیانشان، نقش محوری در منطقهی خود داشتند.
وکلای ائمه بیشتر به وسیلهی نامه، آن هم توسط افراد مطمئن با امام در رابطه بودند. بخش عمدهای از معارف فقهی و اعتقادی آن بزرگواران، طی نامههایی به شیعیان میرسید.
مختصری از فضایل و مناقب امام هادی (علیهالسلام)
به متوکل گفتند این چه کاری است که تو با خود میکنی، هر وقت علی بن محمد به منزل تو وارد میشود هر کسی که در سرای توست به او خدمت میکند تا حدی که نمیگذارند خودش پرده را بلند کند و در را باز نماید. چون مردم اینها را مشاهده میکنند میگویند: اگر خلیفه او را برای خلافت مستحق نمیدانست این گونه رفتار با او نمینمود. متوکل دستور داد که دیگر کسی پرده برای آنحضرت بلند نکند. کسی که گزارش کارها را به متوکل میداد برای او نوشت: هنگامی که علی بن محمد (علیهالسلام) داخل خانه شد کسی پرده را از جلوی او بلند نکرد اما ناگاه بادی وزید به حدّی که پرده را بلند کرده آن حضرت وارد شد و به هنگام بیرون رفتن هم، بادی بر خلاف باد اولی وزید و پرده را بلند کرده آن حضرت بدون تعب بیرون رفت. متوکل دید که در این کار، فضیلتِ حضرت ظاهر میشود، فرمان داد تا به دستور سابق رفتار کرده و پرده از پیش او بلند کنند.
لشکریان حضرت
قطب راوندی روایت کرده که متوکل یا واثق یا یکی دیگر از خلفاء امر کرد لشکر خود را ـ که نود هزار از اتراک در سامراء بودند ـ تا هر کدام توبرهی اسب خود را از گل سرخ پر کنند و در میان بیابان وسیعی در موضعی روی هم بریزند. ایشان چنین کردند. به منزلهی کوه بزرگی شد و اسم او را تل مخالی نهادند. آنگاه بالای او رفت و امام علی النقی (علیهالسلام) را طلبید و گفت: شما را اینجا خواستم تا لشکر مرا مشاهده کنی و امر کرده بود لشکریان را تا با زینت و اسلحهی تمام حاضر باشند و غرضش آن بود که شوکت و اقتدار خود را به حضرت نشان دهد تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او قصد خروج بر او نماید.
حضرت فرمود: میخواهی من نیز لشکر خود را بر تو ظاهر کنم؟ گفت: بلی! پس حضرت دعا کرد و فرمود: نگاه کن. چون نظر کرد دید ما بین زمین و آسمان از مشرق تا مغرب از ملائکه پر است و همگی دارای سلاح بودند. خلیفه چون چنین دید غش کرد، وقتی به هوش آمد، حضرت فرمودند: ما به دنیای شما کاری نداریم، ما مشغول به امر آخرت میباشیم. از آنچه گمان کردهای بر تو باکی نیست.
یعنی این زمان، زمان حکومت شما اهل باطل است و زمان حکومت ما که خداوند وعده فرموده نرسیده پس آن هنگام که وعدهی خدا محقق شود این لشکریان که نشان میدهی پر کاهی بیش نیست و از این انبوه لشکر دلخوش مباش. (در روایات اهل بیت آمده که فرمودند: برای ما دولتی است که هرگاه خدا بخواهد آنرا میآورد.
در اینجا مناسب است تا روایتی که صاحب کتاب غیبت نعمانی نقل کرده و در ذیل حدیث کلامی فرموده را ذکر کنیم تا راهنمایی باشد برای کسانی که به دنبال انجام وظیفه در زمان غیبت امام زمان (علیهالسلام) میباشند.
در کتاب غیبت نعمانی صفحهی ۲۰۰ ح ۱۷ آمده که جابر بن یزید از امام باقر (علیهالسلام) روایت کرده که حضرت فرمودند: «اسکنوا ما سکنت السموات و الارض ـ ای لا تخرجوا علی احد فان امرکم لیس به خفاء الا انها آیه من الله عزوجل لیست من الناس الا انها اضوء من الشمس لا تخفی علی بر و لا فاجر اتعرفون الصبح؟ فانها کالصبح لیس به خفاء.
یعنی: تا آنهنگام که آسمانها و زمین (آسمان از نداءو زمین از خسف) ساکن هستند شما هم ساکن باشید ـ یعنی بر احدی خروج و قیام نکنید ـ همانا در امر شما (حقانیت راه شما) پوشیدگی نیست آگاه باشید این امر (اعتقاد به ولایت خاندان رسالت) نشانهای است از جانب خدا نه از مردم، آگاه باشید که آن از خورشید روشنتر و واضحتر است بر هیچ نیکوکار و بدکاری مخفی نیست. آیا صبح را میشناسید؟ همانا آن مانند صبح است که هیچ خفائی ندارد.
بعد صاحب کتاب میفرماید: نگاه کنید ـ خدا شما را رحمت کند ـ به اینگونه تأدیب از اهل بیت (علیهمالسلام) و به امر ایشان و رسم ایشان در صبر کردن و انتظار فرج (از جانب خدا) و اینکه فرمودهاند کسانی که در این کار عجله کنند هلاک خواهند شد و وصف کردهاند که آن کسانی که تسلیم امر خدا باشندنجات پیدا میکنند و مدح کردهاند کسانی که صبر پیشه کنند و ثابت قدم (در امر امامت امامان معصومشان) باشند… پس خود را به تأدیب ایشان مؤدب کنید و امر ایشان را امتثال کنید و خود را تسلیم امرشان کنید ( اگر فرمودند بنشینید و قیام نکنید همان را انجام دهید) … خداوند ما و شما را به سلامت از فتنهها توفیق دهد و ما را بر حسن بصیرت و بینایی ثابت گرداند و ما و شما را در راه مستقیمی که به بهشت میرساند ببرد.
گوشهای از معجزات امام (علیهالسلام)
ابن شهر آشوب و قطب راوندی از ابوهاشم جعفری روایت کردهاند که گفت: خدمت حضرت هادی (علیهالسلام) شرفیاب شدم. با من به زبان هندی تکلم فرمود، من نتوانستم درست جواب دهم و در نزد آن حضرت رکوهیی (حوضچهیی) بود مملو از سنگریزه. یکی از آن سنگریزهها را برداشت و مکید پس نزد من افکند. من آنرا در دهان گذارم، به خدا سوگند که از خدمت آن جناب برنخاستم مگر اینکه به هفتاد و سه زبان تکلم میکردم که اوّل آن ها، زبان هندی بود.
ابن شهر آشوب روایت کرده که مردی خدمت حضرت هادی (علیهالسلام) رسید در حالیکه ترسان بود و میلرزید. عرض کرد: پسر مرا به جهت محبّت شما گرفتهاند و امشب او را از فلان موضع میافکنند و در زیر آن محل او را دفن میکنند. حضرت فرمود: چه میخواهی؟ عرض کرد: آن چیزی که پدر و مادر میخواهند (یعنی سلامتی فرزند) حضرت فرمودند: باکی بر او نیست، برو، فردا پسرت نزد تو میآید. چون صبح شد، پسرش نزد او آمد و گفت: ای پسر جان! قصهات چیست؟ گفت: قبر مرا کندند و دستهای مرا بستند. ناگاه ده نفر پاکیزه و خوشبو نزد من آمدند و از سبب گریهی من پرسیدند: من سبب گریهام را گفتم، گفتند اگر آن کسی که میخواهد تو را بیافکند خودش افکنده شود تو تجرّد اختیار میکنی و از شهر بیرون میروی و ملازمت تربت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را اختیار میکنی؟ گفتم: آری. در این هنگام حاجب را گرفتند و از بلندی کوه انداختند و احدی جزع او را نشنید و مردم آن ده نفر را هم ندیدند، حال مرا نزد تو آوردهاند و منتظرند تا به نزد ایشان بیرون روم. با پدر وداع کرد و رفت. پس آن پدر آمد خدمت امام (علیهالسلام) و جریان را به حضرت بازگو کرد. مردم می رفتند و میگفتند: فلان جوان را از کوه افکندند. امام (علیهالسلام) تبسم میکرد و میفرمود: مردم آنچه را که ما میدانیم نمیدانند.
چند جمله از کلمات دُرَر بار آن حضرت
قال علیهالسلام: اذکر مصرعک بین یدی اهلک، فلا طبیب یمنعک ولا حبیب ینفعک ؛ یعنی یاد کن آن زمانی را که روی زمین در مقابل اهل و عیال خود افتادهای، نه طبیبی هست که تو را از مردن باز دارد و نه دوستی هست که در آن حال به تو نفع رساند.
در این کلام حضرت، انسان را به یاد آخرین لحظه از لحظات زندگیش در این دنیا میآورد. آن لحظهای که بیحال روی زمین خوابیده و قدرتی بر حرکت ندارد، نزدیکان او، نزد او جمع شدهاند حال زار او را میبینند اما کاری از دستشان برنمیآید. او هم به آنها نظر میکند اما یارای سخن گفتن با آنها ندارد. خود را تسلیم مرگ میبیند. به راستی یاد چنان لحظهای چه آثار عجیبی در زندگی انسان دارد. کسی که دریابد مالک حقیقی او خداست و تنها اوست که جوابگوی او در همه حال است چگونه دل به کسی میبندد و در کارهای خود برای خدا شریک قرار میدهد. چگونه دل به این زندگی فانی میبندد. زندگیی که پایانش این است چه ارزش برای دلبستگی دارد.
خداوند ما را از شدائد و سختیهای سکرات مرگ در امان دارد بجاه محمد و آله الطیبین.
قال علیهالسلام): المقادیر تریک ما لا یخطر ببالک.
یعنی: مقدرات و چیزهایی که از جانب خدا مقدر شده، به تو چیزهایی را که به ذهنت هم خطور نکرده مینمایاند.
در این فرمایش، امام (علیهالسلام) انسان را متوجه مطلب مهمی میفرماید و آن اینکه در زندگی انسان اموری پیش میآید که مقدر شده و حتماً واقع میشود که حتی انسان فکر آن را هم نمیکند. عالِمِ به این مطلب دیگر از پیشآمدهای ناگوار، جزع و فزع ندارد. اگر احیاناًدر جهت خلاف آنچه او برنامهریزی کرده بود امری پیش آمد، از راه حق خارج نمیشود سخنان بیهوده و حرام بر زبان جاری نمیکند جزع و فزع نمینماید بلکه خود را به خدا میسپارد و از کنار آن به راحتی میگذرد و آنچه وظیفهی اوست انجام میدهد.
شهادت امام علی النقی (علیهالسلام)
بنابر قول شیخ صدوق و وبعضی دیگر، معتمد عباسی برادر معتز، آن حضرت را مسموم کرد و در وقت شهادت آن امام غریب غیر از امام حسن عسکری (علیهالسلام) کسی نزد بالین آن جناب نبود و چون حضرت از دنیا رحلت فرمود جمیع امرا و اشراف حاضر شدند و امام حسن (علیهالسلام) در جنازهی پدر بزرگوارشان، گریبان چاک زدند و خود متوجه غسل و کفن و دفن والد بزرگوار خویش گشتند و آن جناب را در حجرهایی که محل عبادت آن حضرت بود دفن کردند.
صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه و ابنائه المعصومین
………………………………………………………………………………………………………………….
روش برخورد اهل بیت علیهم السلام با توهین کنندگان و مخالفین
از حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام روایت شده است:
نقل شده است که: روزی آن حضرت سواره بود مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد و حضرت را دشنام و ناسزای بسیار گفت، آن حضرت هیچ نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد آنگاه آن حضرت روبه آن مرد شامی کرد و بر او سلام داد و تبسم کرد و فرمود: ای مرد گمان می کنم غریب هستی و امری بر تو اشتباه شده باشد، اگر از ما استرضا جویی از تو راضی می شویم ، اگر از چیزی سؤال کنی عطا می کنیم، اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو را ارشاد می کنیم، اگر بردباری بطلبی عطا می کنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم، اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر حاجتی داری بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر بار خود را بر خانه ما فرود اوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود. ریرا که خانه ما وسیع و جاه و مال فراوان داریم.
چون مرد شامی این سخنان را از حضرت شنید گریست و گفت: شهادت می دهم تویی خلیفة الله در روی زمین و خدا بهتر می داند منصب امامت را به چه کسی عطا کند و پیش از آنکه شما را ملاقات کنم شما و پدرتان دشمن ترین خلق نزد من بودید اکنون، محبوب ترین خلق خدایید در نزد من. سپس بار سفر خود را به خانه امام برد و تا مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدین به خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید.
ای کاش ما هم در این زمانه به روش امام عمل کنیم
فضایل و کرامات امام هادی علیه السلام
همچنانکه پروردگار دوازده نقیب از بنى اسرائیل برگزید، براى این امّت هم دوازده پیشوا اختیار کرد تا به اذن او پیشوا و رهنماى مردم به سوى او باشند.
(ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) آیا مگر نه اینکه خداوند مى داند رسالتش را در کجا قرار دهد؟ چرا.
از همین رو امام برترین خلق خدا در علم خداست و به همین دلیل خداوند او را براى این منصب بزرگ الهى برگزیده است!! امام نیز خدا را بنده بود و ایمان و معرفت به خدا دلش را آرام بخشیده بود.
دوست داشت در برابر خدا تسلیم باشد به همین علّت خداهم با اودوستى مى ورزید و وى را جایگاهى و الا عطا کرد و در پیشگاه پروردگارش مورد پسند قرار گرفت.
کرامتهایى که بر دستان آن حضرت آشکار شد چیزى جز نشانه اى آشکار براى نمایاندن نهایت محبّت خدا به او و نتیجتاً نهایت میزان محبّت او به خدا و تسلیم و خشنودى اش بدانچه خداوند براى او در نظرداشت، نبود.
امام هادى علیه السلام ذکرى داشت که به نظر مى رسد خود آن را تکرار مى کرده است.
وى این ذکر را به شیعیانش آموخت و به آنان فرمود: از خداخواسته ام که هر کس پس از مرگم، (به آرامگاهم آمد و) با این ذکر خدارا خواند دعایش را اجابت گوید.
این ذکر چنین است: "یا عدتى عند العدد و یا رجائى و المعتمد و یا کهفى و السند و یا واحدیا احد یا قل هو اللَّه احد، اسألک بحق من خلقته من خلقک و لم تجعل فى خلقک مثلهم احدا ان تصلّى علیهم و تفعل بى.
این ذکر، در واقع دیباچه صفات امام و کلید شناخت اوست.
اوبنده اى بود که خدا را خالصانه مى پرستید و نمونه کاملى بود از آنچه که دراین حدیث قدسى آمده است: "بنده من! مرا فرمان بر، تا نمونه اى از من یا مثل من شوى.
من به چیزى مى گویم باش پس همان مى شود و تو هم به چیزى مى گویى باش پس همان مى شود".
او بنده اى بود مطیع خدا و خدا هم موجودات را رام و فرمانبر او کرداو از پروردگارش ترسید و خدا هم هر چیز را از او ترسانید.
ما بایدکرامتهاى اهل بیت علیهم السلام را در این چهار چوب قرار دهیم که این همان چهارچوب مناسبى است که آنان خود و علم و کرامت خویش را در آن نهادند.
به عنوان نمونه وقتى که خداوند برخى از آیات خویش را بر دست امام هادى علیه السلام ظاهر ساخت و یکى از دوستانش ظرفیت تحمّل آن رانداشت و شیطان او را در این خصوص به وسوسه انداخت، امام فوراًکوشید او را از اشتباه بیرون آورد.
لذا به وى فرمود: "امّا آنچه در سینه تو خَلَجان کرد، پس اگر "عالم" بخواهد تو را ازآن آگاه مى سازد.
خداوند بر غیب خویش کسى را مطلع نکرد مگر رسولى که او را پسندید.
پس هر آنچه نزد رسول است، پیش "عالم" هم موجوداست و هر آنچه رسول بر آن آگاه شد ، جانشینان او هم بر آن آگاهند تامبادا زمین از حجّتى که با او علمى باشد که به راستى گفتارش و جوازعدالتش دلالت مى کند، خالى نماند.
اى فتح! بعید نیست که شیطان خواسته باشد براى تو شبهه اى ایجاد کندودر برخى از آنچه که من با تو گفتم و تو را از آن آگاه ساختم، گمان وتردید پدید آرد تا تو را از راه خدا و صراط مستقیم او به در برد.
آنگاه تو خواهى گفت: "حال که اینان چنینند، پس خدا یگانند".
پناه بر خدا! اینان (ائمه) مخلوق وپرورش یافتگان آلهى اند، مطیع خدایندو در پیشگاه او خوارند و بدو متمایل.
پس چنانچه شیطان از ناحیه آنچه به تو باز گفتم، بر تو وارد شد او را با سخنى که با تو در میان نهادم،سرکوب کن.
فتح گوید: به آن حضرت گفتم: فدایت شوم! مشکل مرا، حَل کردى وشبهه شیطان ملعون را با این توضیح بر طرف ساختى.
در ذهن من آن بودکه شما خدا یگانید.
فتح گوید: در این هنگام امام هادى علیه السلام به سجده افتاد و در سجودش مى فرمود: "اى آفریدگارم! من براى تو خوار و فرو تنم".
فتح گوید: او همچنان در سجده بود تا آنکه شب به سر رسید.
کرامتهایى که اینک براى شما بازگو مى کنیم به لطف همین ارتباطاستوار میان امام و پروردگارش بوده است.
پیروان امام علیه السلام از دانشمندان ربّانى و مجاهدان صابر ، نیز همانند او،خدا را به اخلاص مى پرستیدند و خداوند هم پاداش کردار صالح آنان راتباه نمى کند و آنان را در دنیا، همچون آخرت، یارى مى رساند که خودفرموده است.
(وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ عَزِیزٌ (۴۹)).
و باز فرموه است: (وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ (۵۰)).
بدینسان خواهیم دید که چگونه امام مؤمنان را دعا مى کند و خداچگونه دعایش را در حق آنان اجابت مى فرماید.
یونس نقاش، یکى از دوستان امام است که توفیق خدمتگزارى به امام را یافت.
روزى لرزان خدمت آن حضرت آمد و گفت: سرورم! تو راسفارش مى کنم که در حق خانواده ام نیکى کنید امام علیه السلام پرسید: چه خبراست؟ گفت: خیال فرار دارم.
امام لبخند زنان پرسید: چرا؟ گفت:موسى بن بغا، نگین بى ارزشى براى من فرستاد که بر آن نقشى بنگارم.
موقع نقاشى این نگین دو قسمت شد و فردا وعده اوست که نگین را بگیرد،موسى بن بغا هم که حالش معلوم است، )اگر از این امر آگاه شود( یا هزارتازیانه به من مى زند و یا مرا مى کشد.
امام فرمود: به خانه ات برگرد که جز خیر و نیکى چیز دیگرى نخواهد بود.
چون صبح فرا رسید، یونس لرزان خدمت امام آمد و عرض کرد:فرستاده ابن بغا آمده تا نگین را بگیرد.
امام فرمود: برو که جز خیرنخواهى دید.
یونس پرسید: سرورم به او چه پاسخى بدهم؟ امام تبسمى کرد و فرمود: پیش او برو و ببین به تو چه مى گوید، هرگز جز خیر چیزدیگرى نخواهد بود.
یونس رفت و خندان بازگشت و به امام گفت: سرورم فرستاده ابن بغابه من گفت: کنیزکان سَرِ این نگین خصومت کردند، اگر ممکن است آن رابه دو نیم کن تا تو را بى نیاز کنیم.
امام علیه السلام فرمود: خدایا سپاس تو راست که ما را از آنها قرار دادى که حق شکر تو را به جاى آوردند.
به او چه گفتى؟ یونس پاسخ داد: گفتم مرا مهلت ده تا در باره آن فکر کنم که چگونه این کار را انجام دهم.
امام فرمود: درست گفتى.(۵۱)
محمّد بن فرج یکى از مجاهدان ثابت قدمى بود که امام به او نامه اى نوشت و وى را از بلایى قریب الوقوع آگاه کرد.
وى نقل مى کند: امام هادى علیه السلام براى من نوشت: کار خویش فراهم آر و احتیاط پیشه کن.
محمّد گوید: من در مقام فراهم آوردن کارهاى خود بودم ونمى دانستم که امام از چه رو چنین دستورى به من داده؟ که مأمورى آمد و مرا از مصر به زنجیر بسته بیرون برد و همه اموالم را توقیف کرد.
هشت سال در زندان بودم.
آنگاه نامه دیگرى از آن حضرت رسید که در آن گفته شده بود.
در طرف غربى(بغداد) منزل مکن.
گفتم در زندان این مطلب را براى من مى نویسد؟ واقعاً عجیب است! امّا دیرى نپایید که زنجیر از دست وپایم گشودند و مرا از زندان آزاد کردند.
چون محمّد بن فرج به عراق بازگشت، مطابق دستور امام در بغدادتوقف نکرد و به سوى "سرّمن رأى" روان شد.(۵۲)
امام هادى علیه السلام همچنانکه به روا ساختن نیازهاى پیروانش توجّه نشان مى داد در تأدیب آنان نیز مى کوشید.
از جمله این موارد ماجرایى است که ابو هاشم جعفرى براى ما نقل مى کند و مى گوید: تنگدستى بسیار سختى به من رسید.
نزد امام هادى علیه السلام روانه شدم.
به من اجازه ورود داد و چون نشستم، فرمود: ابو هاشم کدامین نعمتهاى خداى عزوجل را میخواهى شکر کنى؟ ابو هاشم گفت: زبانم بند آمدوندانستم او را چه پاسخ دهم.
پس خود آغاز به سخن کرد و فرمود: "خداى تو را ایمان ارزانى فرمود و بدن تو را بر آتش حرام کرد، و تورا عافیت داد و بر طاعت یارى ات کرد، تو را قناعت داد و از ریخت وپاش مصونت داشت.
ابو هاشم! من خود به پاسخ گفتن، ابتدا کردم چون پنداشتم که تو مى خواهى از کرده کسى که در حق تو این همه نعمت داده،زبان به شکایت بگشایى، من دستور داده ام که صد دینار به تو بپردازند.
آن را بگیر".(۵۳)
از این روایت چنین به نظر مى رسد که عمل آن حضرت در بر خورد بایاران و دوستان مشروط به پاى بندى آنها به واجبات دینى بوده است.
ابو محمّد طبرى، در همین باره ماجراى انگشترى را که به لطف امام بدو رسیده بود نقل کرده و گفته است: "آرزو مى کردم که اى کاش انگشترى از جانب آن حضرت به دستم مى رسید.
ناگاه نصیر خدمتکار دو درهم برایم آورد و من یک انگشترى درست کردم.
نزد قومى رفتم که در حال باده گسارى بودند آنان دامنگیرمن شدند تا آنجا که یکى دو پیاله شراب نوشیدم.
انگشترى چنان درانگشتم تنگ بود که نمى توانستم آن را به هنگام گرفتن وضو بگردانم.
پس شب به سر رسید و صبح شد در حالى که من انگشترى را گم کرده بودم.
ازاین رو به درگاه خدا توبه آوردم".(۵۴)
گرایش و بستگى انسان به اهل بیت پیامبرصلى الله علیه وآله اگر خالص و بى شایبه و تنها به خاطر خدا باشد، وسیله اى خواهد شد براى هدایت و سعادت فرد.
ماجراى زیر مى تواند حاکى از عمق راستى این حقیقت باشد: جماعتى از اهل اصفهان روایت کرده اند که مردى در این شهر بودعبدالرحمن نام، او شیعه مذهب بود.
از او پرسیدند: چرا مذهب شیعه رابرگزیدى، و قایل به امامت امام على النقى شدى؟ پاسخ داد: به خاطرمعجزه اى که از وى دیدم.
داستان از این قرار بود که مردى تنگدست بودم،با این حال زباندار وپر جرأت بودم.
در یکى از سالها اهل اصفهان مرا باجماعتى براى تظلّم نزد متوکّل فرستادند.
چون ما نزد متوکّل رفتیم، روزى بر در سراى او بودیم که دستور داد امام را احضار کنند.
من از شخصى پرسیدم که این مرد کیست که متوکّل دستور احضار او را داد؟ مرد پاسخ داد: آن مرد امام على النقى یکى از علویهاست که رافضه (شیعیان) او راپیشواى خود مى دانند سپس گفت: ممکن است متوکّل او را احضار کرده تابه قتلش رساند.
من با خود گفتم: از جاى خود تکان نمى خورم تا این مردعلوى بیاید و او را ببینم.
ناگهان شخصى سوار بر اسب پیدا شد، مردم براى احترام در طرف راست و چپ راه او صف کشیدند و به تماشایش مشغول شدند.
چون نگاه من بر او افتاد مهرش در دلم جاى گرفت وشروع کردم در حق وى دعا کردن که خداوند آزار متوکّل را از او باز دارد.
آن حضرت از میان مردم مى گذشت، در حالى که نگاهش به یال اسب خویش بود ونه به راست مى نگریست و نه به چپ.
من نیز همچنان به دعا گویى او مشغول بودم.
پس چون به طرف من آمد، نگاه کرد و فرمود: خدا دعاى تو را مستجاب کند و عمرت را دراز و فرزندانت را بسیارگرداند.
چون من این سخن را شنیدم لرزه بر اندامم افتاد و در میان دوستانم افتادم.
آنها از من پرسیدند که تو را چه مى شود؟ گفتم: خیر است و حال خود را با کسى باز نگفتم.
پس به اصفهان برگشتم، خداوند ثروت بسیار به من ارزانى فرمود و آنچه امروز در خانه دارم به یک میلیون درهم مى رسد به جز آنچه که بیرون از خانه دارم و ده فرزند هم به من داده شد و اکنون بیش از هفتاد سال از عمر من گذشته است و قایل به امامت مردى هستم که از دل من خبر داده و دعایش در حق من به اجابت رسیده است.(۵۵)
بدینسان خداوند سبحان دعاى ولى بزرگوار خویش، امام هادى علیه السلام،را در حق یکى از مردم که او را دوست مى داشت و از ستم سلطان بر وى بیمناک گشته بود اجابت نمود، اگر چه آن مرد قبل از این جزو دوستان وپیروان وى نبود.
در همین حال برادر امام علیه السلام یعنى موسى بن محمّد رامى بینیم که قصد وارد کردن خلل به دین را داشت.
امّا امام بر او نفرین کردو دعایش در حق او مستجاب شد.
توجیه این امر براى ما این است که آن حضرت همچون دیگر انبیا و اوصیا براى رضاى پروردگارشان مى کوشیدند و خداوند نیز آنها را تأیید مى فرمود، چون آنها دینش را یارى مى دادند و هر کس که دین خدا را یارى رساند خدا هم البته بدو کمک کند.
بیایید با هم به ماجراى موسى، معروف به موسى مبرقع، گوش فرادهیم تا پى ببریم که اولیاى برگزیده خدا، در راه دین و رسالت او، به سرزنش ملامتگران وقعى نمى نهند: از یعقوب بن یاسر روایت شده است که گفت: متوکّل مى گفت: واى برشما! کار امام هادى مرا عاجز کرده، نه حاضر است با من شراب بنوشدونه در مجلس شراب من بنشیند و نه من در این امور فرصتى مى یابم( که او را به این گونه کارها بکشانم).
گفتند: اگر از او فرصتى نیابى در عوض این برادرش موسى است که باده گسار و نوازنده است، مى خورد ومى نوشد و عشقبازى مى کند، بفرستید او را بیاورند و بر مردم کار رامشتبه سازید و بگویید این شخص ابن الرضا است.
متوکّل نامه اى به موسى نوشت و او را با تعظیم و تجلیل وارد کردندوهمه بنى هاشم و سران لشکر و مردم به استقبالش شتافتند، غرض متوکّل این بود که وقتى او رسید املاکى به وى واگذار کند و دخترى به او بدهدوساقیان شراب وکنیزکان نوازنده نزد وى بفرستد و در حق او احسان ونکویى به خرج دهد ومنزلى عالى در اختیارش گذارد که خود در آنجا به دیدنش برود.
چون موسى وارد شد، حضرت هادى علیه السلام در پل وصیف – نام جایى است که به پیشواز مسافرین مى روند – با موسى ملاقات کرد و بروى سلام گفت: و حقّش را ادا کرد و فرمود: این مرد (متوکّل) تو را فراخوانده تاحرمتت را هتک کند و از شأن تو بکاهد.
به او بگو که اصلاً اهل باده گسارى نیستى، موسى گفت: اگر مرا براى این غرض خواسته پس باید چه کنم؟ فرمود: شأن خویش نگاه دار و چنین کارى مکن.
موسى از پذیرفتن پند و اندرز امام خوددارى کرد.
امام صحبت خود را تکرار کرد ولى مؤثرواقع نشد.
عاقبت آن حضرت فرمود: ولى بدان که این مجلس که متوکّل در نظر گرفته مجلسى است که هرگز تو با او در آن گرد نیایید، و همان شد.
سه سال موسى در آنجا اقامت گزید هر روز بامدادان بر در سراى اومى رفت، یک روز مى گفتند: مست است فردا صبح بیا و روز دیگرمى رفت، روز بعد مى گفتند، داروئى خورده وخفته است، فردا بیا،مدت سه سال اینچنین گذشت تا متوکل کشته شد وآن دو باهم دیدارنکردند.(۵۶)
_____________________________________________
۵۰) سوره طلاق، آیه ۳.
۵۱) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۲۶.
۵۲) همان مأخذ، ص ۱۴۰.
۵۳) بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۲۹.
۵۴) همان مأخذ، ص ۱۵۵.
۵۵) بحارالانوار، ج ۱۴۲ – ۱۴۱ .
۵۶) بحارالانوار، ج ۱۶۰ – ۱۵۸ .
………………………………………………………………………………………………
امام هادي عليه السلام و متوكل
روزی از امام هادی عليه السلام نزد متوکل سخن چينی کردند و به دروغ گفتند در منزل او اسلحه و نوشته و اشيائ ديگری وجود دارد که از شيعيان آن حضرت از قمرسيده و او قصد حمله به دولت را دارد. متوکل گروهی را به منزل آن گرامی فرستاد، آنان شبانه به خانه ی امام هجوم بردند ولی چيزی نيافتند. آنگاه امام را در اتاقی تنها ديدند در حالی که در را به روی خود بسته و جامه ای پشمين پوشيده و بر زمين نشسته، به عبادت خدا مشغول بود.
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه ی او چيزی نيافتيم و او را رو به قبله ديديم که قرآن می خواند.
متوکل که از خبيث ترين موجودات بود در حالی که جامی از شراب در دست داشت امام را در کنار خود نشاند، و از آن به حضرت هادی تعارف نمود!!
امام سوگند ياد کرد که گوشت و خون من با چنين چيزی آميخته نشده است، مرا معاف دار. او دست برداشت و گفت: شعری بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بر دارم. گفت: بايد بخوانی. امام اشعاری را خواندند که ترجمه ی آن چنين است:
"بر قله های کوهسار شب را به روز آوردند و مردان نيرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستندآنان را (از خطر مرگ) برهانند.
پس از عزت از جايگاه های امن پايين کشيده شدند و در گودال ها(ی گور) جايشان دادند، (گور) چه منزل و آرامگاه ناپسندی است!
پس از آن که به خاک سپرده شدند، فرياد گری فرياد بر آورد: کجاست آن دستبند ها و تاج ها و لباس های فاخر؟
کجاست آن چهره های به ناز و نعمت پرورده که به احترامشان پرده ها می آويختند (بارگاه وپرده و دربان داشتند)؟
گور به جای ايشان پاسخ داد: بر آن چهره ها، هم اکنون کرم ها راه میروند".
تاثير کلام امام عليه السلام چندان بود که متوکل به سختی گريست چنان که ريشش تر شد و ديگر مجلسيان نيز گريستند و متوکل دستور داد آن شب بساط شراب را جمع کنند…
متوکل را بيشتر بشناسيم
متوکل با نقل خواب های ساختگی، سعی می کرد مردم را متوجه ديگران نموده، از توجه به ائمه باز دارد.
او در سال 236 ه قفردی يهودی را مامور کرد تا مقبره ی سرور شهيدان حسين عليه السلام و بنا های اطراف آن را ويران سازد و به جای آن زراعت نموده، مردم را از زيارت
آن تربت پاک باز دارد.
اما شيعيان و دوستداران سرور شهيدان در هيچ شرايطی از زيارت آن شهيد بزرگوار باز نايستادند. می گويند متوکل هفده بار قبر آن حضرت را خراب کرد و زائران را تهديد
نمود و دو پاسگاه مراقبت در اطراف قبر قرار داد. ولی با اين همه نتوانست مردم را از زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام بازدارد.
روزی متوکل از ابن سکيت، استاد فرزندانش، که شيعه بود و آن را از متوکل پنهان می داشت، پرسيد: اين دو (اشاره به دو پسرش) نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين؟
ابن سکيت يقين کرد که متوکل متوجه شيعه بودن او شده است و قصد کشتن او را دارد؛ پاسخ داد: قنبر غلام امير مؤمنان از تو و فرزندانت بهتر اند.
متوکل بر آشفت و فرمان داد زبان او را از پَس سرش بيرون کشيدند
…………………………………………………………………………………….
امام به روایت اهل سنت
محمد محسن طبسی
دودمان امام
سمعانى (۵۶۲ ق) نسب و دودمان امام را این گونه بیان مىکند :
ابوالحسن علىبن محمدبن علىبن موسى بن جعفربن محمدبن علىبن الحسینبن علىبن ابىطالب الهاشمى المعروف بالعسکرى.[۱]
کنیه و القاب
نام ایشان «على» و کنیه آن حضرت ابوالحسن است،[۲] و چون وی در نام و کنیه شبیه حضرت امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب(ع)و امام علىبن موسىالرضا(ع) است، به ایشان «ابوالحسن ثالث» نیز مىگویند.[۳]
القاب آن حضرت، هادى،[۴] متوکل،[۵] ناصح،[۶] متقى،[۷] مرتضى،[۸] فقیه، امین، طیّب، متوکل،[۹] تقى،[۱۰] نقى،[۱۱] زکى،[۱۲] فتّاح،[۱۳] علوى، حسینى،[۱۴] هاشمى،[۱۵] عسکرى[۱۶] است.
گرچه برخى معتقدند، لقب «هادى» بین شیعه معروف است[۱۷]، ولى اکثر اهل سنّت معروفترین لقب امام را (بین شیعه و اهل سنت) هادى و ابوالحسن عسکرى مىدانند.[۱۸]
برخى دیگر بر این گماناند که لقب «متوکل» مشهورترین لقب امام است که آن حضرت[۱۹] به خاطر شباهت این لقب با اسم متوکل عباسى، اصحاب خود را از به کار بردن لقب «متوکل» در مورد خویش، منع مىکردند.[۲۰]
با توجه به نهى امام هادى از به کار بردن این لقب در مورد ایشان، چگونه مىتوان این لقب را مشهور دانست؛ چنان که به این نکته شبلنجى اشاره کرده است.[۲۱]
نکته جالبى در لقب «نقى» وجود دارد که خنجى اصفهانى شافعى در این باره مىگوید:
نقى به معنای پاکیزه از جمیع عیوب است و این اشارت است به عصمت و طهارت آن حضرت و پاکیزگى از عیوب حسبى و نَسبى، با آنکه آن حضرت نقاوه و برگزیده ائمه عظام و اجداد کرام خود است.[۲۲]
والدین امام
پدر بزرگوارشان امام جواد(ع)، و مادر ایشان امّ ولد[۲۳] است، ولى در نام مادر آن حضرت اختلاف است: بعضى ایشان را «سمانه مغربیّه»[۲۴] و برخى دیگر «غزاله»[۲۵] نامیدهاند. البته برخى دیگر مادر ایشان را «جُمانه» مکنّا به امالفضل (دختر مأمون) دانستهاند.[۲۶]
ولادت و شهادت امام(ع)
درباره تاریخ دقیق ولادت و شهادت امام، سخنان گوناگون گفته شده که به آنها اشاره مىشود.
امام هادى در مدینه متولد شدند[۲۷] و بیشتر مورخان ولادت امام را به سال ۲۱۴[۲۸]، برخى دیگر ۲۱۳[۲۹]، برخى ۲۱۲[۳۰] و برخى دیگر ۲۲۴[۳۱]هجرى قمرى ثبت کردهاند.
ولادت ایشان را روز یکشنبه، ۱۳ رجب[۳۲] و برخى دیگر روز سهشنبه ۵ رجب[۳۳] و برخى روز عرفه[۳۴] گزارش کردهاند.
امام در دوران حیات پدر بزرگوارشان شش سال و پنج ماه داشتند و بعد از وفات ایشان نیز تقریباً ۳۳ سال و یک ماه زیستند[۳۵] و در سال ۲۵۴ هجرى در شهر سامرا و در دوران حکومت معتز، به شهادت رسیدند و در منزل ایشان در سامرا دفن شدند.[۳۶] اما در تاریخ دقیق شهادت امام و سن آن حضرت اختلاف است.
اکثر مورخان تاریخ شهادت امام هادى را روز دوشنبه، ۲۵ جمادى الآخر و در چهل سالگى گزارش کرده[۳۷] و برخى دیگر روز دوشنبه ۲۶ جمادى الآخر یا ۴ جمادى الآخر[۳۸]، روز چهارشنبه ۲۷ جمادى الآخر[۳۹] و برخى ۳ رجب[۴۰] را تاریخ شهادت امام دانسته و سن امام را ۳۹ سال و ۱۱ ماه[۴۱] و ۱۲ روز و یا بیشتر نیز[۴۲] ثبت کردهاند.
رحلت یا شهادت امام
در اینکه آیا ایشان شهید شده و یا به مرگ طبیعى از دنیا رفته است، در کلمات اهل سنت سه دیدگاه است. گروهى گفتهاند امام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. در مقابل، بعضى دیگر مرگ طبیعى امام هادى(ع)را قطعى ندانسته و با کلماتى همچون «و یقال انّه مات مسموماً» از کنار این مسئله با تأمل و تردید گذشتهاند. مسعودى (۳۴۶ ق)[۴۳]، سبط بن جوزى (۶۵۴)[۴۴]، شبلنجى شافعى (۱۲۹۸)[۴۵]، على فکرى حسینى قاهرى (۱۳۷۲ ق)[۴۶] از جمله این افراد هستند.
اما برخى دیگر با قاطعیت، معتقدند که امام به وسیله معتز، مسموم شده است.
برخى دیگر واژه «شهادت» را در مورد امام به کار بردهاند. ابن صبّاغ مالکى (۸۵۵) گفته : «استشهد فى آخر ملکه (معتز) ابوالحسن …»[۴۷] و فضلاللَّه بن روزبهان خنجى اصفهانى شافعى (۹۲۷ ق): نوشته «… الشهید بکید الاعداء…».[۴۸] سید محمد عبدالغفار هاشمى مىگوید : «ودَسَّ له السَمّ …».[۴۹]
پس اینکه برخى با قاطعیت «شهادت امام هادى را مخصوص اهل تشیع مىدانند و معتقدند که از نظر اهل سنت رحلت امام به مرگ طبیعى بوده است»[۵۰]، سخن درستی نیست.
بارگاه امام هادى(ع)
در مورد سامرا، محل دفن و بارگاه منوّر امام هادى(ع)، سخنان اندک ولى شگفتآورى بیان شده که به آنها اشاره مىشود :
یاقوت حموى زمانى که مدفونین در سامرا را نام میبرد، به نام مبارک امام هادى و امام حسن عسکرى(ع) که مىرسد، از آنها با احترام یاد میکند و مىگوید :
«و بسامرا قبر الامام على بن محمدبن على بن موسى بن جعفر و ابنه الحسن بن على العسکریین …».[۵۱]
وی در جاى دیگر از کتاب خود، ذیل منطقه «عسکر سامرا» مىگوید:
«و قد نُسِب الیه قوم من الاجلّاء منهم علی بن محمدبن على بن موسى بن جعفربن محمدبن على بن الحسین بن على بن ابىطالب (رضىاللَّه عنه) یکنّى ابا الحسن الهادى … و ابنه الحسن بن على …» و با احترام از آن دو بزرگوار و امام مهدى(ع)یاد مىکند.[۵۲]
از معاصرین نیز عبدالغفار هاشمى حنفى درباره مرقد امام مىگوید : «… و على مرقده قبّه جمیلهٌ – رضیاللَّه عنه – و …»[۵۳] که امروزه متأسفانه همانند بقیع، از سوی جریان فتنهانگیز سلفى، تخریب شده است.
فرزندان امام
اولاد امام هادى(ع)را برخى دو فرزند[۵۴] و بعضى چهار[۵۵] و برخى دیگر بیشتر از چهار نفر دانستهاند که عبارتاند از: امام ابومحمد امام حسن عسکرى(ع) ، حسین ابو جعفرمحمد، ابو عبداللَّه جعفر و عالیه که در برخى کتب، عایشه ثبت شده است.[۵۶]
فخر رازى درباره فرزندان امام هادى(ع)مىگوید :
«من الأبناء سته : أبو محمدالحسن العسکرى إلامام(ع) و أبو عبداللَّه جعفر، و الحسین (مات قبل أبیه بسّرمن رأى) و موسى و محمد و هو أکبر أولاده و علی، و اتفقوا على انّ المعقّب من اولاده ابنان : الحسن العسکرى الامام(ع)و جعفر الکذاب، و له [إمام هادى] من البنات ثلاثه : عائشه و فاطمه و بریهه؛ فرزندان امام هادى عبارتاند از: شش پسر و سه دختر به نامهاى امام حسن عسکرى، ابو عبداللَّه جعفر، حسین (که قبل از امام هادى در سامرا رحلت کرد)، موسى، محمد (بزرگترین فرزند امام هادى) و على .
و تمامى علما اتفاقنظر دارند که نسل امام هادى(ع)از امام حسن عسکرى(ع)و جعفر کذاب ادامه پیدا کرد. دختران امام هادى(ع)نیز عایشه، فاطمه و بریهه نام داشتند».[۵۷]
البته از علمای شیعه، افرادى چون امینالاسلام طبرسى، امام هادى را صاحب پنج فرزند دانسته که نامهاى آنان عبارتاند از: امام حسن عسکرى(ع)، حسین، محمد، جعفر کذّاب و دخترشان عالیه.[۵۸]
نصّ بر امامت امام هادى(ع)
یکى از نکات جالب آن است که در منابع اهل سنّت روایاتى نقل شده است که در آن به امامت امام هادى(ع)، از سوی امام جواد تصریح شده است. ابن صبّاغ مالکى به نقل از ارشاد شیخ مفید مىنویسد : «قال إسماعیل بن مهران : لما خرج أبو جعفر محمدالجواد من المدینه إلى بغداد بطلبه المعتصم قلتُ له عند خروجه، جُعِلْتُ فداک، إنّی أخافُ علیک من هذا الوجه فإلى من الأمر بعدک؟ فبکى حتّى بَلّ لحیته ثم التفت إلىَّ فقال : الأمر من بعدى لولدی علی؛[۵۹] اسماعیل بن مهران مىگوید : زمانى که قرار شد امام جواد به دستور معتصم از مدینه به بغداد راهى شود، خدمت امام رسیدم و گفتم : فدایت شوم،من از این سفرى که در پیش دارید، بیمناکم (و نگران شما هستم). بعد از شما امر (امامت) از آن کیست؟ اسماعیل مىگوید : امام جواد گریست؛ به گونهاى که محاسن (شریف) آن حضرت اشکآلود شد، سپس رو به من کرد و فرمود : امر (امامت) از آن فرزندم على است».
جایگاه علمى ـ معنوى امام
این موضوع، در کتب تاریخى – حدیثى اهل سنت به صورت مستقل مطرح نشده و متأسفانه گروهى با بى اعتنایى به زندگانى فرزند رسول الله(ص) امام هادى(ع)سعى در کمرنگ جلوه دادن آن حضرت داشتند.
با این وصف، با توجه به برخی قرائن و شواهد، مىتوان دریافت که میزان نفوذ و جایگاه امام هادى در میان مردم تا چه اندازه عمیق، گسترده و غیر قابل وصف بوده است که جلوه آن در سه منطقه مدینه، بغداد و سامرا است.
مسعودى مىنویسد : یحیى بن هرثمه (مأمور متوکل که مأموریت احضار امام از مدینه به سامرا را داشت) مىگوید : هنگامى که به مدینه آمدم و قرار شد امام هادى را به سامرا ببرم: «فلما صِرْتُ الیها ضجَّ اهلها و عجّوا ضجیجاً و عجیجاً ما سمعتُ مثله …».[۶۰]
یعقوبى مىنویسد : زمانى که امام هادى به یاسریّه (حوالى بغداد) رسیدند، با اینکه ظاهراً ورود امام هادى به آن مکان، با اطلاع قبلى و اعلام عمومى نبوده، والى بغداد، اسحاق بن ابراهیم طاهرى، زمانى که به آنجا مىرسد، با جمعیت پرشورى که براى استقبال از امام هادى(ع)آمده بودند، مواجه مىشود: «فرأى تشوّق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته …».[۶۱]
یعقوبى هنگام وفات امام و جمعیت حاضر را این گونه گزارش مىکند : «فلّما کثر الناس و اجتمعوا کثر بکاؤهم و ضجّتهم فرُدّ النعش الى داره».[۶۲]
مسعودى نیز درباره هنگام رحلت امام هادى مینویسد: «و سُمِعَ فى جنازته جاریه تقول : ماذا لقینا فی یوم الاثنین قدیماً و حدیثاً».[۶۳]
جریان بیماری متوکل و پیشنهاد فتح بن خاقان (از نزدیکان متوکل) مبنى بر کمک گرفتن از امام هادى براى شفا گرفتن متوکل و نذر مبلغی هنگفت از سوی مادر متوکل برای امام هادى[۶۴] نیز نشان دهنده این جایگاه والاست.
همچون بسیاری قرائن و شواهد، گویاى نفوذ معنوى امام هادى(ع)در میان مردم به ویژه در میان مردم سامرا است؛ مردمی که بیشترشان از اهل سنت بودند. علاوه بر اینکه در دستگاه حکومت متوکل نیز افرادى مانند فتح بن خاقان و یا مادر متوکل وجود داشتند که به کرامات امام هادى معتقد بودند.
یکى از دلایل اساسى احضار امام از مدینه به سامرا جایگاه ویژه اجتماعى ـ سیاسى و نفوذ معنوى امام هادى(ع)در میان مردم بود.
یعقوبى مىنویسد : والى مدینه براى متوکل چنین نوشت :
«… و کان عبداللَّه محمدبن داود الهاشمى قد کتب، یذکر أنَّ قوماً یقولون انّه الامام فشخص عن المدینه …».[۶۵]
سید محمد عبدالغفار هاشمى حنفى نیز درباره سبب احضار امام مىگوید:
«استدعاه الملک المتوکل من المدینه المنوره حیث خاف على ملکه و زوال دولته الیه بمالَه من علم کثیر و عمل صالح و سداد رأی و قول حقّ …».[۶۶]
البته دلیل عمده دیگر، کینه متوکل از امام على(ع)و آل على است.
سبط بن جوزى در این باره مىنویسد:
«قال علماء السیر : و انما اشخصه المتوکل من مدینه رسولاللَّه الى بغداد لانّ المتوکل کان یبغض علیاً و ذریته…»[۶۷]؛ به اتفاق، مورخین و علماى اهل سنت، متوکل فردى ناصبى و ضد على ذریه او بوده است».
ابن مسکویه، ابن اثیر و ابن وردى هر کدام در تاریخ خود مىنویسند:
«و کان المتوکل شدید البغض لعلى بن ابىطالب(ع)و لاهل بیته و کان یقصد من یبلغه عنه انّه یتولی علیاً و اهله بأخذ المال و الدم».[۶۸]
علاوه بر این مطلب، اطرافیان و مشاورین متوکل نیز از کسانى بودند که به ناصبى بودن و بغض امام على(ع)شهرت داشتند : «ندماء متوکل جماعه قد اشتهروا بالنصب و البغض لعلی».[۶۹]
در مجموع دو علت: نفوذ معنوىـ اجتماعى امام هادى در بین مردم و کینه توزى متوکل نسبت به امام على(ع)و خاندان و پیروان او باعث احضار امام هادى(ع)از مدینه به سامرا شد.
جایگاه امام نزد اهل سنت
از نظر علم طبقهشناسى اهلسنت، امام هادی(ع) در طبقه ۲۶ قرار دارد، و با وجود اینکه بعضى از صاحبان صحاح و محدثین بنام اهل سنت، معاصر و همدوره امام بودند، ولى متأسفانه حدیثى از آن بزرگوار نقل نکردهاند.
با این حال، وقایعى در جمع فقهای حاضر در نزد متوکل پدید آمد که منجر به ناکامى آنان شد[۷۰] و همین امر، عظمت و مرجعیّت تمام و کمال علمى – فقهى امام را اثبات کرد و به نمایش گذاشت؛ به گونهاى که بزرگان اهل سنت را به اعتراف درباره عظمت علمى، فقهى، اخلاقى و … امام هادى وادار کرد.
۱ . اسحاق بن ابراهیم طاطرى (۲۳۵ ق)
امام هادى را از مدینه به طرف سُرّ َمَنْ رَأى احضار کردند. زمانى که به منطقهاى به نام یاسرّیه حوالى بغداد رسیدند، اسحاق بن ابراهیم، والى بغداد، استقبال پرشور امام را مشاهده کرد: «فرأى شوق الناس الیه و اجتماعهم لرؤیته …».[۷۱] با اینکه سفر امام با إطلاع قبلى نبود.
در جاى دیگر آمده، اسحاق به یحیى بن هرثمه که مأمور احضار امام از مدینه به سامرا بود، گفت :
«انّ هذا الرجل قد ولده رسولاللَّه و المتوکل من تعلم فان حرضته علیه قتله و کان رسولاللَّه خصمک یوم القیامه …».[۷۲]
۲. قاضى یحیى بن اکثم (۲۴۲ ق)
هنگامى که فقها نزد واثق حضور داشتند، یحیى بن اکثم این سؤال را مطرح کرد که وقتی آدم(ع) به حج رفت، چه کسى سر او را تراشید؟ فقهای مجلس از پاسخ درماندند، واثق به آنها گفت : من کسى که جواب این سؤال را بداند، براى شما حاضر مىکنم. سپس امام هادى(ع)را به مجلس فراخواند و سؤال یحیى بن اکثم را از آن حضرت پرسید. امام فرمود : همانا پدرم از جدم، از پدرش از جدّش نقل فرمود که رسول الله فرمود : جبرئیل مأمور شد تا یاقوتى را از بهشت براى حضرت آدم بیاورد، و آن را بر سر حضرت آدم کشید و موهاى ایشان تراشیده شد؛ به گونهاى که نور سر حضرت آدم، تمامى اطراف را فرا گرفت.[۷۳]
۳. خطیب بغدادى
خطیب بغدادی مینویسد: متوکل، در اوایل خلافت خود به مریضى سختى دچار شد و با خود نذر کرد که اگر از این مریضى نجات یابد، دینارهاى زیادى را صدقه بدهد. زمانى که از مریضى جان سالم به در برد، فقها را گرد آورد و از آنها کسب تکلیف کرد که چه مقدار صدقه بدهد. فقها جوابهاى مختلفى ارائه کردند. متوکل دستور داد تا سؤال را به امام هادى(ع)عرضه کنند. امام در پاسخ فرمود: ۳۸ دینار صدقه بدهد. بعضى از فقها از جواب امام شگفتزده شدند و برخى دیگر زبان به اعتراض گشودند و جواب امام را نپذیرفتند. خلیفه شخصی را به سوی امام فرستاد تا علت این حکم را بپرسد. امام فرمود: به این آیه استدلال کردم: خداوند شما مؤمنان را در جنگهاى بسیارى یارى کرد، و از اهل بیت روایت شده که جریانها، (سریهها و غزوات) هشتاد و سه و جنگ حنین نیز هشتاد و چهارمین جنگ بوده است. اما با این حال خلیفه در انجام کار خیر هر چه بیشتر بپردازد، به نفع او است و در دنیا و آخرت مأجور خواهد بود.[۷۴]
۴ . وَصیف الترکی (۲۵۳ ق)
وصیف یکى از فرماندهان و سرداران نظامى بنىعباس بود. زمانى که یحیى بن هرثمه امام را به سامرا آورد، وى را خبردار کرد و او به یحیى بن هرثمه گفت: «واللَّه لئن سقط منه شعره لا یطالب بها سواک …». هرثمه مىگوید : «فعجبتُ کیف وافق قوله قول اسحاق».[۷۵]
۵ . ابن واضع یعقوبى کاتب عباسى(۲۸۴ق)
وی بعد از ذکر نسب مطهر امام هادى(ع)و تاریخ وفات ایشان، شدت ناراحتى مردم از فقدان امام را چنین گزارش مىکند : بعد از خواندن نماز بر جسم مطهر امام، جمعیت آنقدر براى تشییع آمده و دور جنازه جمع شده بودند و آنقدر ضجّه و ناله و گریه و زارى مىکردند که جنازه را به منزل امام بردند و در همانجا دفن کردند.[۷۶] این جریان تکاندهنده، نشانگر نفوذ معنوى و موقعیت اجتماعى امام در مردم و در آن منطقه است.
______________________________
[۱] . الانساب، ج ۴ ص ۱۹۵
[۲]. همان، ص ۱۹۶.
[۳]. تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۹۵.
[۴] . تتمه المختصر، ج ۱، ص ۳۴۷.
[۵] . تذکره الخواص، ص ۳۲۲.
[۶] . مطالب السؤول، ص ۱۴۴.
[۷] . نورالابصار، ص ۳۳۴؛
[۸] . مطالب السؤول، ص ۱۴۴.
[۹] . نورالابصار، ص ۳۳۴.
[۱۰] . المختصر فى اخبار البشر، ج ۲، ص ۴۴.
[۱۱] . تذکره الخواص، ص ۳۲۲.
[۱۲] . النعیم المقیم، ص ۴۲۵.
[۱۳] . تاریخ حبیب السیر ج ۲، ص ۹۵.
[۱۴]. سیر اعلام النبلاء، ج ۱۳، ص ۱۲۱.
[۱۵] . تاریخ بغداد، ج ۱۲، ص ۵۶ .
[۱۶] . الانساب، ج ۴، ص ۱۹۵.
[۱۷] . تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ۳۴۱.
[۱۸] . نورالابصار، ص ۳۳۴.
[۱۹] . مطالب السؤول، ص ۱۴۴.
[۲۰] . همان.
[۲۱] . نورالابصار، ص ۳۳۴.
[۲۲] . وسیله الخادم الى المخدوم، ص ۲۵۷ – ۲۶۲.
[۲۳] . اخبار الدُوَل، ص ۱۱۶.
[۲۴] . تذکره الخواص، ص ۳۲۲.
[۲۵] . النعیم المقیم، ص ۴۲۷.
[۲۶] . تاریخ روضه الصفا، ج ۳، ص ۵۵.
[۲۷] . همان.
[۲۸] . الانساب، ج ۴، ص ۱۹۶.
[۲۹] . مرآه الجنان، ج ۲، ص ۱۱۹.
[۳۰] . النعیم المقیم، ص ۴۲۶.
[۳۱] . النجوم الزاهره، ج ۲، ص ۴۱۰.
[۳۲] . مرآه الجنان، ج ۲، ص ۱۱۹.
[۳۳] . النعیم المقیم، ص ۴۲۶.
[۳۴] . وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۲۷۳.
[۳۵] . مطالبالسؤول، ص ۱۴۶.
[۳۶] . تاریخ الامم و الملوک، ج ۵ ، ص ۴۲۶.
[۳۷] . تاریخ الامم و الملوک، ج ۵ ، ص ۴۲۶.
[۳۸] . وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۲۷۳.
[۳۹] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۰۳.
[۴۰] . وفیاتالاعیان، ج ۳، ص ۲۷۳.
[۴۱] . النعیم المقیم، ص ۴۳۰.
[۴۲] . مروج الذهب، ج ۴، ص ۱۹۳.
[۴۳] . همان.
[۴۴] . تذکرهالخواص، ص ۳۲۴.
[۴۵] . نورالابصار، ص ۳۳۷.
[۴۶] . احسن القصص، ج ۴، ص ۳۰۰.
[۴۷] . الفصول المهمه، ص ۲۸۳.
[۴۸] . وسیله الخادم الى المخدوم، ص ۲۶۱.
[۴۹] . ائمه الهدى، ص ۱۳۶.
[۵۰] . تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۹۵ .
[۵۱] . معجم البلدان، ج ۳، ص ۱۷۸.
[۵۲] . همان، ص ۱۲۳.
[۵۳] . ائمه الهدى، ص ۱۳۶.
[۵۴] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۰۳ .
[۵۵] . الاتحاف بحب الاشراف، ص ۳۶۳،
[۵۶] . النعیم المقیم، ص ۴۳۱،
[۵۷] . الشجره المبارکه، ص ۷۸
[۵۸] . إعلام الورى بأعلام الهدى، ج ۲، ص ۱۲۷.
[۵۹]. الفصول المهمه، ص ۲۷۷.
[۶۰] . مروج الذهب، ج ۴، ص ۱۹۴.
[۶۱] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۸۴.
[۶۲] . همان، ص ۵۰۳ .
[۶۳] . مروجالذهب، ج ۴، ص ۱۹۳.
[۶۴] . تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۹۷ .
[۶۵] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۸۴.
[۶۶] . ائمهالهدى، ص ۱۳۶؛ احقاق الحق، ج ۱۲، ص۴۴۵.
[۶۷] . تذکرهالخواص، ص ۳۲۲.
[۶۸] . تجارب الامم، ج ۴، ص ۱۲۰.
[۶۹] . همان.
[۷۰] . تاریخ بغداد ج ۱۲، ص ۵۶ – ۵۷.
[۷۱] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۴۸۴.
[۷۲] . تذکرهالخواص، ص ۳۲۲.
[۷۳] . همان.
[۷۴] . تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۵۶ ـ۵۷.
[۷۵] . تذکره الخواص، ص ۳۲۲.
[۷۶] . تاریخ یعقوبى، ج ۲، ص ۵۰۳ .
………………………………………………………………………………………………………
امام هادى(علیه السلام) از تبعید تا شهادت
دوران امامت امام هادى(علیهالسلام) بیش از ۳۳ سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپرى کرد.
دراین مدت، گروههاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهرهگیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.۱ امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مىکردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى۲ در نامهاى به متوکل نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را مىخواهى، علىبن محمد(علیهالسلام) را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عده بسیارى نیز دعوتش را پذیرفتهاند… .»۳
عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر حرکت شیعیان برضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین ترتیب، تبعید و مراقبت نظامى را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار مىرفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.
تبعید امام هادى(علیهالسلام)
امام از مضمون نامه آگاهى یافته و در نامهاى به متوکل، وى را از دشمنىها و کینه توزى و دروغپردازى نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستى مزدورانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامهاى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان مىکرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود. همچنانکه یزداد، پزشک مسیحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنیدهام، هدف خلیفه از احضار محمد بن على(علیهالسلام) به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهرههاى سرشناس به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آنها خارج شود…».۴
متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامهاى محترمانه به ایشان نوشت.۵ اما به راستى، نوشتن نامهاى با کلماتى محترمانه از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمىکند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشتهاند. او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مىدهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» مىخواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مىدارد. وى به امام مىفهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است. او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان مىآورد، اما «یحیى بن هرثمه» را براى رکابدارى امام مىفرستد، ولى تاریخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مىدهد.۶ آن گونه که بیان خواهد شد، این رفتار به جلب خشونتآمیز و محتاط نظامى بیشتر شبیه است تا استقبالى رأفتانگیز.
واکنش مردم
وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوکل و اجراى مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونهاى که یحیى بن هرثمه مىگوید: «من تا آن روز چنین شیون و زارى اى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آنها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادى (علیهالسلام)) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فایدهاى نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولى در آنجا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم… .»۷
رخدادهاى بین راه
امام، در سال ۲۴۳ ه . ق، از مدینه به سامرا تبعید شد.۸ همان گونه که پیش بینى مىشد، یحیى بن هرثمه درابتداى این سفر از خود قاطعیت و سختگیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامتهایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقهمندى و تغییر رویه او شد. خود او مىگوید: «در بین راه دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونهاى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسیدیم که درختها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکبهایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مىتوانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از اینکه مقدارى از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقرهاى خود را جا گذاشته است. فورى باز گشتیم، ولى وقتى به آنجا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم.
کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم، ولى با کسى هم از آنچه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بى آنکه چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافتهام».۹ او کرامت دیگرى از امام مىبیند و شگفتىاش دوچندان مىشود. وى از آن لحظه تشیع را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.۱۰
گفتنى است که رفتار مهربانانه امام، سبب علاقهمندى یکى دیگر از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.۱۱ امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مىکرد که در دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مىداد و به علاقهمندان ساحت پاک اهلبیت (علیهمالسلام) مبدّل مىگردید.
تبعیدگاه نظامى
هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلى که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. «صالح بن سعید»، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! این ستمکاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى دادهاند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مىکنى که این امر سبب پایین آمدن شأن من مىشود؟» سپس براى تسکین او که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوى چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید مىگوید: «باغهایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دلنواز از آنها به مشام مىرسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مىشد که بسیار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، اینها از آن ماست. حال مىبینى که ما در خان صعالیک نیستیم.»۱۲
امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانهاى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند. «صقر بن ابى دلف» مىگوید: «هنگامى که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالى که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: براى چه آمدهاى؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسیبى نمىرسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر!»۱۳
کابوسهاى متوکل
امام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر مىگذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام مىپرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىکرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.۱۴
توطئه نافرجام
هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مىکرد، با شکست سختى روبه رو مىشد. شکستها و تلاشهاى پى در پى و بىثمر متوکل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: «واى بر شما! کار ابنالرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد… .»۱۵
ناکامى و شکست متوکل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. «ابن اورمه» مىگوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانى بود که متوکل، اباالحسن (علیهالسلام) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان اللّه! خدا با چشم دیده نمىشود. گفت: منظورم همان کسى است که شما او را امام مىخوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کندهاند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مىکنى؟ گفتم: براى آنچه مىبینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمىرسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.»۱۶
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مىدهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مىکشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند، متوکل از آنان پرسید: «چرا آنچه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟» پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوانتر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونهاى دلهاى ما را آکند که نتوانستیم آنچه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم.»۱۷
به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
قتل متوکل، پایانى کوتاه بر توطئه ها
متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزى جز بدرفتارى با شیعیان و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینهاى که به خاندان پیامبر(صلىاللهعلیهوآله) و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت. در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنّث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على (علیهالسلام) را مسخره مىکرد و مىگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مىخواهد خلیفه مسلمانان شود.» متوکل شراب مىنوشید و قهقهه سر مىداد. «منتصر»، فرزند او که به امامان شیعه علاقهمند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. [عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکل متوجه او گردید و از او علّت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را باز گفت.] در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مىکند و این مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند.»
متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقهمندى به امام على(علیهالسلام) دستور داد تا آوازهخوانان درباره او و مادرش، شعر زنندهاى بخوانند. این بىحیایى و بىشرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.۱۸ از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.۱۹
جنایت دیوانه وار عباسیان
امام هادى(علیهالسلام) پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاستهاى کلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مىگذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(علیهالسلام) براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،۲۰ مسموم شد. «ابو دعامه» مىگوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مىآمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.»۲۱
پرواز به سوى دوست
امام هادى(علیهالسلام)، در سوم رجب سال ۲۵۴ ه . ق، به شهادت رسید.۲۲ «احمد بن داود» مىگوید: «اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مىبردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامهاى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن(علیهالسلام) به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم… .»۲۳
مراسم تشییع و خاک سپارى
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستمدیده مردم را جریحهدار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست.در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.۲۴ مردم به صورتهاى خود سیلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشیدند.۲۵ بدن مطهر امام هادى(علیهالسلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسکرى(علیهالسلام) پیش از تشییع بدن مطهر امام(علیهالسلام) به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در یکى از خانههایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى(علیهالسلام) مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.۲۶ «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکان امام هادى(علیهالسلام) بود، نیز قصیدهاى در رثاى امام خود خواند.۲۷
__________________________
۱ـ ائمتنا، ج ۲، ص ۲۵۷.
۲ـ نام او در الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۵ عبداللّه بن محمد ضبط شده است.
۳ـ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰۹.
۴ـ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۶۱.
۵ـ الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۶.
۶ـ همان، ص ۱۴۲.
۷ـ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۷۳.
۸ـ الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۸.
۹ـ اثبات الوصیه، ص ۱۹۷.
۱۰ـ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۲.
۱۱ـ تذکره الخواص، ص ۳۶۰؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۷۳.
۱۲ـ الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۸.
۱۳ـ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۴.
۱۴ـ همان، ص ۲۱۱.
۱۵ـ همان، ص ۱۵۸.
۱۶ـ همان، ص ۱۹۵.
۱۷ـ همان، ص ۱۹۶.
۱۸ـ الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۵۵.
۱۹ـ تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۵۲۲.
۲۰ـ وفیات الائمه، ص ۳۸۶.
۲۱ـ بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۹.
۲۲ـ همان، ص ۶۸۰.
۲۳ـ وفیات الائمه (علیهمالسلام)، ص ۳۸۵.
۲۴ـ منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۴.
۲۵ـ وفیات الائمه، ص ۳۸۶.
۲۶ـ منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۳.
۲۷ـ همان.
…………………………………………………………………………………………………
سامره در ماتم است…
دریافت فایل | حجم: 1.50 مگابايت | نوع فايل: mp3
……………………………………………………………………………………….
مرثیه و مداحی شهادت امام هادی (علیه السلام)