گفتار چهارم: استدلال به روايت « ما ظنّك باثنين الله ثالثهما»:
فخررازى در ادامه مىنويسد:
والوجه الخامس: من التمسك بهذه الآية ما جاء في الأخبار أن أبا بكر رضي الله عنه لما حزن قال عليه الصلاة والسلام ما ظنك باثنين الله ثالثهما ؟ ولا شك أن هذا منصب علي، ودرجة رفيعة.
دليل پنجم براي تمسك به اين آيه ، چيزهاي است كه در روايات آمده كه ابوبكر زماني كه غمگين شد، رسول خدا به او فرمود: چه خيال ميكني در باره دو نفري كه نفر سوم آنها خداوند است. ترديد نيست كه اين مقام بلند و درجه رفيعي است.
نقد و بررسي:
اصل روايت:
حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن أَنَسٍ عن أبي بَكْرٍ رضي الله عنه قال قلت لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم وأنا في الْغَارِ لو أَنَّ أَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَيْهِ لَأَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا.
از ابوبكر نقل شده است كه من به رسول خدا در آن زمان كه در غار بودم گفتم: اگر يكي از آنها زير پاهايش را نگاه كند ، ما را خواهد ديد، آن حضرت فرمود: چه خيال ميكني در باره دو نفري كه نفر سوم آنها خدا است .
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1337، ح3453، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ الْمُهَاجِرِينَ وَفَضْلِهِمْ منهم أبو بَكْرٍ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.
بررسي سند روايت:
در سند اين روايت أنس بن مالك وجود دارد كه او از دشمنان اهل بيت عليهم السلام محسوب مىشود و در موارد بسيارى عداوت و دشمنى خود را با امير مؤمنان عليه السلام آشكار كرده است؛ از جمله در قضيه يادآورى حديث غدير كه اميرمؤمنان عليه السلام از صحابهاى كه در آن جا حضور داشتند درخواست كرد آن چه را كه از زبان رسول خدا شنيدهاند شهادت دهند، عدهاى از ياران وفادار رسول خدا برخواستند و شهادت دادند؛ اما أنس بن مالك بهانه آورد كه من پير شدهام و دچار فراموشى شدهام. امير مؤمنان عليه السلام او را نفرين كرد و به مرض برص مبتلا شد.
كتمان شهادت؛ آنهم در مسألهاى كه سعادت و يا شقاوت مردم بستگى مستقيمى به آن دارد، گناهى بس بزرگ و غير قابل بخشش است. خداوند كريم در 140 سوره بقره مىفرمايد:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ.
و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مىكند؟!
كسى كه در امورد دينى كتمان شهادت مىكند، در حقيقت سه گناه بزرگ با هم انجام داده است: 1. دين الهى و دستورات خداوند را ضايع كرده؛ 2. پيروان آن دين و كسانى را كه از سخن او متابعت مىكند گمراه كرده؛ 3. خود را مستحق عذاب ابدى الهى كرده است. به همين خاطر است كه خداوند در اين آيه، كتمان كننده شهادت را ظالمترين فرد معرفى مىكند؛ بنابراين آيا مىتوان به روايت چنين شخصى اعتماد كرد ؟
و در آيه 228 همين سوره مىفرمايد:
وَلا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليم.
و شهادت را كتمان نكنيد! و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گناهكار است. و خداوند، به آنچه انجام مىدهيد، داناست.
از آن جائى كه كتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن به وسيله قلب و روح انجام مىشود، خداوند آن را يك گناه قلبى معرفى كرده است و أنس بن مالك نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام، دچار مرض قلبى «حسادت» شده بود كه در موارد ديگرى نيز آن را اظهار كرده بود.
بلاذرى در انساب الأشراف داستان كتمان شهادت انس بن مالك را اين گونه بيان مىكند:
عن أبي وائل شقيق بن سلمة؛ قال قال عليّ على المنبر: نشدت الله رجلاً سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خمّ: ” اللهّم وال من والاه وعاد من عاداه “. إلا قام فشهد، وتحت المنبر أنس بن مالك والبراء بن عازب، وجرير بن عبد الله، فأعادها فلم يجبه أحد فقال: اللهم من كتم هذه الشهادة وهو يعرفها فلا تخرجه من الدنيا حتى تجعل به آية يعرف بها.
قال: فبرص أنس، وعمي البراء، ورجع جرير أعرابياً بعد هجرته؛ فأتى لاسراة فمات في بيت أمّه بالسراة.
از أبىوائل نقل شده است كه على بن أبىطالب (عليه السلام) بر بالاى منبر مىفرمود: به خداوند سوگند مىدهم مردى را كه از رسول خدا در روز غدير خم شنيده است «خدايا دوست بدار هر كه او (علي) را دوست دارد و دشمن باش با هر كسى كه با او دشمن است» كه بلند شده و شهادت دهد. در اين مجلس انس بن مالك، براء بن عازب و جرير بن عبد الله حضور داشتند، حضرت از آنها درخواست شهادت كرد؛ ولى هيچيك جواب ندادند، سپس على (عليه السلام) فرمود: خدايا كسانى كه اين مسأله را مىدانستند و از دادن شهادت خوددارى كردند، از اين دنيا مبر؛ مگر اين كه علامتى براى آنها قرار بده كه با آن شناخته شوند.
پس انس دچار مرض برص و براء كور شد….
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 289، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن أبى الحديد معتزلى مىنويسد:
المشهور أن علياً عليه السلام ناشد الناس الله في الرحبة بالكوفة، فقال: أنشدكم الله رجلا سمع صلى الله عليه وأله وسلم يقول لي وهو منصرف من حجة الوداع: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه» فقام رجال فشهدوا بذلك، فقال عليه السلام لأنس بن مالك: لقد حضرتها، فما بالك فقال: يا أمير المؤمنين كبرت سني، وصار ما أنساه أكثر مما أذكره؛ فقال له: إن كنت كاذباً فضربك الله بها بيضاء لا تواريها العمامة، فما مات حتى أصابه البرص
مشهور اين است كه على عليه السلام مردم را در رحبه كوفه سوگند داد و گفت: شما را به خداوند سوگند مىدهم كه هركس در حجة الوداع از پيامبر شنيده است كه فرمود: «هر كس من مولاى او هستم، على مولاى او است، خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد» شهادت دهد. افرادى برخاسته و شهادت دادند. امام عليه السلام به أنس بن مالك گفت: تو در آن جا حاضر بود؛ پس چرا شهادت نمىدهي؟ انس گفت: اى اميرمؤمنان ! من سنم بالا رفته است و مطالبى را كه فراموش كردهام بيشتر از چيزهاى است كه به ياد دارم. على عليه السلام فرمود: اگر دروغ مىگويى خداوند تو را دچار پيسى كند كه هيچ چيز نتواند آن را بپوشاند، انس مالك نمرد؛ مگر اين كه دچار مرض پيسى شد.
إبن أبيالحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 98، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ – 1998م.
ابن قتيبه دينورى در كتاب المعارف مىنويسد:
أنس بن مالك كان بوجهه برص. وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلى الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة.
انس بن مالك، در صورت خود مرض پيسى داشت. عدهاى گفتهاند كه على عليه السلام از او در باره اين سخن رسول خدا كه فرمود: «خدايا دوست بدار هر كه او (علي) را دوست دارد و دشمن باش با هر كس كه با او دشمن است» سؤال كرد، أنس گفت: سنّم زياد شده و فراموش كردهام. على عليه السلام فرمود: اگر دروغ مىگويى خداوند تو را مبتلا به پيسى كند كه هيچ چيز نتواند آن را بپوشاند.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (276هـ)، المعارف، ج 1، ص 580، تحقيق: دكتور ثروت عكاشة، ناشر: دار المعارف – القاهرة.
متأسفانه دستهاى امانتدار اهل سنت در چاپهاى مصر جملهاى بعد از اين روايت اضافه كرده و نوشتهاند:
قال أبو محمد: ليس لهذا أصل.
أبو محمد (ابن قتيبه) گفته: اين روايت واقعيت ندارد.
در حالى كه در چاپهاى ديگر چنين مطلبى ديده نمىشود و از تحريفاتى است كه بر اين كتاب انجام شده است.
علامه امينى رضوان الله تعالى عليه بعد از نقل سخن ابن قتيبه مىنويسد:
لكن اليد الأمينة على ودائع العلماء في كتبهم في المطابع المصرية، دست في الكتاب ما ليس منه، فزادت بعد القصة ما لفظه: قال أبو محمد: ليس لهذا أصل. ذهولا عن أن سياق الكتاب يعرب عن هذه الجناية، ويأبى هذه الزيادة، إذ المؤلف يذكر فيه من مصاديق كل موضوع ما هو المسلم عنده، ولا يوجد من أول الكتاب إلى آخره حكم في موضوع بنفي شئ من مصاديقه بعد ذكره إلا هذه، فأول رجل يذكره في عد من كان عليه البرص هو أنس ثم بعد من دونه، فهل يمكن أن يذكر مؤلف في إثبات ما يرتئيه مصداقا، ثم ينكره بقوله: لا أصل له ؟ !
دستهاى امانتدار بر يادگارهاى علما، در چاپهاى مصرى به اين كتاب دست برده و چيزى را كه در اصل كتاب نبوده بعد از نقل اين داستان افزودهاند: ابو محمد گفته است: اين روايت اصل و اساس ندارد.
دقت در سياق كتاب و مطالعه روش نويسنده، پرده از اين جنايت برداشته و چنين اضافهاى را نمىپذيرد؛ زيرا مؤلف كتاب (ابن قتيبه) در هر موضوعى چند مصداق را كه از ديدگاه او مسلّم بوده است، نقل مىكند و از اول كتاب تا آخر آن، ديده نشده است كه در باره يك مصداق اظهار نظر و حكم به نفى آن مصداق كرده باشد؛ جز همين مورد. نخستين مصداقى كه ابن قتيبه در باره افراد داراى برص ذكر مىكند، أنس بن مالك است و سپس ديگران را مىشمارد؛ پس آيا امكان دارد كه مؤلف مصداقى را براى اثبات آن چه اظهار نظر كرده است، بياورد و سپس آن را منكر شده و بگويد اين روايت واقعيت ندارد؟
الأميني، الشيخ عبد الحسين ( 1392هـ)، المناشدة والاحتجاج بحديث الغدير، ص 65، طبق برنامه المكتبة اهل البيت عليهم السلام.
برخى ديگر از دانشمندان سنى نيز قضيه كتمان شهادت أنس را نقل كردهاند؛ اما به خاطر تعصبى كه نسبت به صحابه داشتهاند، به جاى نام انس بن مالك از كلمات «بعض الناس» يا «رجل» استفاده كردهاند. ابو نعيم اصفهانى مىنويسد:
عن عميرة بن سعد قال شهدت عليا على المنبر ناشدا أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وفيهم أبو سعيد وأبو هريرة وأنس بن مالك وهم حول المنبر وعلي على المنبر وحول المنبر اثني عشر رجلا هؤلاء منهم فقال علي نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من كنت مولاه فعلي مولاه فقاموا كلهم فقالوا اللهم نعم وقعد رجل فقال ما منعك أن تقوم قال يا أمير المؤمنين كبرت ونسيت فقال اللهم إن كان كاذبا فاضربه ببلاء حسن قال فما مات حتى رأينا بين عينيه نكتة بيضاء لا تواريها العمامة.
از عميرة بن سعد نقل شده است كه من در شاهد بودم كه على (عليه السلام) بر فراز منبر يارانش را سوگند مىداد كه در ميان آنها أبوسعيد، أبوهريره و أنس بن مالك حضور داشتند و در اطراف منبر نشسته بودند و على (عليه السلام) بر فراز من بود. در كنار منبر دوزاه نفر بود كه على (عليه السلام) آنها را به خداوند سوگند داد كه آيا از رسول خدا شنيدهاند كه فرمود: «هر كس من مولاى او هستم، على مولاى او است» همگى برخواستند و گفتند: بلى شنيدهايم؛ اما يكى از آنها نشست (شهادت نداد). على (عليه السلام) از او سؤال كرد كه چرا نإيستاد و شهادت نداد؟ گفت: اى اميرمؤمنان ! سنم زياد شده و فراموش كردهام. على (عليه السلام) گفت: اگر او دروغ مىگويد خداوندا او را به بلاى نيكى گرفتار كن. راوى مىگويد: آن شخص نمرد؛ مگر اين كه ديديم در ميان دو چشم او پيسى ظاهر شد كه هيچ چيز نمىتوانست آن را بپوشاند.
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 5، ص 27، ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
و راغب اصفهانى مىنويسد:
وسأل أمير المؤمنين بعض الناس فقال: هل سمعت رسول الله يقول: علي مني كهرون من موسى، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، فقال: كبرت سني ونسيته، فقال: إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة فصار ذا برص إلى أن مات.
اميرمؤمنان (عليه السلام) از برخى از مردم سؤال كرد: آيا شنيدهاى كه رسول خدا (ص) فرمود: «على براى من همانند هارون است براى موسي، خدايا هر كه او را دوست دارد دوست بدار و هر كه دشمن او است، دشمن او باش» ؟ آن شخص گفت: من پير شده و فراموش كردهام، اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: اگر دروغ مىگويى خداوند تو را دچار پيسى كند كه هيچ چيز نتواند آن را بپوشاند، پس آن شخص دچار پيسى شد تا زمانى كه از دنيا رفت.
الراغب الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل (502هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج 1، ص 490، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم – بيروت – 1420هـ- 1999م.
و برخى ديگر از دانشمندان سني، مرض برص را براى أنس نقل كردهاند، بدون اين كه اشاره كنند كه انس با نفرين اميرمؤمنان عليه السلام دچار اين مرض شده است. ذهبى در سير اعلام النبلاء مىنويسد:
وروى عمرو بن دينار عن أبي جعفر قال كان أنس بن مالك أبرص وبه وضح شديد ورأيته يأكل فيلقم لقما كبارا.
عمرو بن دينار از أبى جعفر نقل كرده است كه أنس بن مالك دچار بيمارى پيسسى شده و پيسى آن شديد بود، ديدم كه در هنگام خوردن لقمههاى بزرگى برمىداشت.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 405، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و ابن جوزى مىنويسد:
تسمية البرص. أنس بن مالك كان بوجهه برص.
أنس بن مالك در صورتش پيسى داشت.
ابن الجوزي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد ( 597 هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج 1، ص 327، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم – بيروت، الطبعة: الأولى، 1997م.
حساسيت انس نسبت به علي در قضيه طير
مسأله ديگرى كه عداوت و حسادت شديد انس بن مالك را نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام ثابت مىكند، قصه طير مشوى (مرغ بريان) است. حاكم نيشابورى آن را اين گونه نقل مىكند:
عن أنس بن مالك رضي الله عنه قال كنت أخدم رسول الله صلى الله عليه وسلم فقدم لرسول الله صلى الله عليه وسلم فرخ مشوي فقال اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير قال فقلت اللهم اجعله رجلا من الأنصار فجاء علي رضي الله عنه فقلت إن رسول الله صلى الله عليه وسلم على حاجة ثم جاء فقلت إن رسول الله صلى الله عليه وسلم على حاجة ثم جاء فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم افتح فدخل فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما حبسك علي فقال إن هذه آخر ثلاث كرات يردني أنس يزعم إنك على حاجة فقال ما حملك على ما صنعت فقلت يا رسول الله سمعت دعاءك فأحببت أن يكون رجلا من قومي فقال رسول الله إن الرجل قد يحب قومه.
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفسا ثم صحت الرواية عن علي وأبي سعيد الخدري وسفينة.
از انس بن مالك روايت شده كه من خادم رسول خدا (ص) بودم. در يكى از روزها، مرغ بريان شدهاى به حضور مبارك رسول خدا (ص) اهداء شد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
بار پروردگارا! بهترين آفريدهات را بفرست تا با هم اين غذا را تناول كنيم. من هم به دنبال اين دعا گفتم: پروردگارا! يكى از انصار را براى تناول اين مرغ برسان.
انس گويد: طولى نكشيد كه على عليه السّلام آمد و در زد. ـ من از اين كه دعا به اجابت نرسيد ناراحت شدم ـ گفتم: رسول خدا (ص) سرگرم انجام كارى است (به اين بهانه از ورود على عليه السّلام به خانه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله جلوگيرى كردم) پس از اندك فاصلهاى على عليه السّلام دوباره آمد. باز هم اجازه ورود ندادم و گفتم: رسول خدا (ص) سرگرم كارى است. بار سوّم آمد، خواستم اين بار هم مانع شوم، رسول خدا (ص) فرمود: در را باز كن! بنا به دستور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در را گشودم. على عليه السّلام وارد شد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا على! علت تأخيرت چه بود؟ به عرض رسانيد: يا رسول الله! اين سومين بار بود كه اجازه ورود خواستم، انس مانع مىشد و مىگفت كه شما سرگرم كارى هستيد و به همين علت در خانه را به روى من باز نمىكرد.
رسول خدا (ص) خطاب به انس، فرمود: چرا در را به روى على عليه السّلام نگشودى؟
عرض كردم: دعاى شما را شنيدم و دوست مىداشتم كه مردى از قوم من بيايد و با شما در تناول اين مرغ شركت نمايد! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: البته طبيعى است كه انسان قوم خويش را دوست بدارد.
اين حديث باشرائطى كه بخارى و مسلم در صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولى آنها نقل نكردهاند. اين حديث را گروهى از اصحاب كه متجاوز از سى تن مىباشند، نقل كردهاند و روايت صحيحش همان روايتى است كه على عليه السّلام، ابو سعيد خدرى و سفينة روايت كردهاند.
الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله ( 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 141، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م.
و علامه حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب معتبر المطالب العاليه مىنويسد:
عن أنس رضي الله عنه قال: أهدي لرسول الله صلى الله عليه وسلم حجل مشوي بخبزة وظبابة فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطعام» فقالت عائشة رضي الله عنها: اللهم اجعله أبي. وقالت حفصة رضي الله عنها: اللهم اجعله أبي. قال أنس رضي الله عنه: فقلت: اللهم اجعله سعد بن عبادة. قال: فسمعت حركة بالباب فخرجت فإذا علي رضي الله عنه، فقلت: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم على حاجة. فانصرف، ثم سمعت حركة الباب فخرجت فإذا علي رضي الله عنه كذلك فسمع رسول الله صلى الله عليه وسلم صوته فقال: «انظر من هذا ؟». فخرجت فإذا علي رضي الله عنه، فجئت رسول الله صلى الله عليه وسلم / فأخبرته فقال: « اللهم والي اللهم والي ».
از أنس نقل شده است كه: مرغ بريانى به همراه نان و يك ظرف شير به رسول خدا (ص) اهداء شد، رسول خدا فرمود: «خدايا محبوبترين فرد آفريدهات را بفرست تا بام از اين غذا تناول كند». عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده. حفصه گفت: خدايا اين شخص پدر من باشد. أنس گفت كه من گفتم: خدايا او را سعد بن عباده قرار بده. سپس حركت در را شنيدم، خارج شدم ديدم كه على (عليه السلام) است، گفتم: رسول خدا (ص) مشغول كارى است، على (عليه السلام) برگشت، دوباره صداى در را شنيدم بيرون آمدم ديدم كه دوباره على (عليه السلام) است، رسول خدا صداى او را شنيد و گفت: ببين چه كسى است؟ بيرون آمدم ديدم على (عليه السلام) است، پيش پيامبر آمدم و او را از ماجرا باخبر ساختم، رسول خدا فرمود: خدايا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص 108، ح3935، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية – 1419هـ.
آيا با اين همه حسادت انس نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام بازهم مىتوانيم به روايت او اعتماد كنيم؟
بررسي دلالت روايت:
بلي، كسى كه خداوند با او باشد، مقامى بس ارجمند در نزد پروردگار دارد؛ زيرا عنايت خاصه الهى فقط شامل پرهيزگاران و نيكوكاران خواهد شد.
چه مقامى بالاتر از اين كه پيامبر خدا به شخصى بگويد: «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛ چه گمان مىكنى در باره دو نفرى كه نفر سوم آنها خدا است؟».
اما آيا ابوبكر به اين مطلب ايمان داشت ؟ آيا ابوبكر به اين سخن پيامبر اعتماد كرد و از حزن او كاسته شد؟
در بررسى فقره «لا تحزن» به اثبات مىرسانيم كه گفتن اين جمله و يادآورى اين مطلب كه خداوند با ما است «ان الله معنا»، در كم كردن حزن ابوبكر هيچ تأثيرى نداشت و او با اعتمادى و عدم ايمان به سخن پيامبر خدا، بر حزن خود مىافزود؛ تا جائى كه از ترس كفار قريش، اشكهايش سيلآسا برگونههايش جارى شد و نزديك بود قالب تهى كند.
بنابراين، اين روايت نه تنها فضيلتى را براى ابوبكر به ارمغان نمىآورد؛ بلكه نقيصهاى بر نقايص بىشمار وى افزوده و عدم ايمان او را به خدا و رسولش ثابت مىكند.
همنشيني با اهل بيت عليهم السلام، افتخاري براي جبرائيل:
فخررازى در ادامه به نقل شيعيان مىنويسد كه آنها فضيلت همنيشينى اهل بيت عليهم السلام با جبرئيل را در قضيه كساء، از همنشينى ابوبكر با رسول خدا در غار و روايت «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا» برتر مىدانند. و سپس با استناد به سخن پدرش ادعا مىكند كه فضيلت حديث «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ…» باارزشتر از حديث كساء است.
واعلم أن الروافض في الدين كانوا إذا حلفوا قالوا: وحق خمسة سادسهم جبريل، وأرادوا به أن الرسول (ص)، وعلياً، وفاطمة، والحسن والحسين، كانوا قد احتجبوا تحت عباءة يوم المباهلة، فجاء جبريل وجعل نفسه سادساً لهم. فذكروا للشيخ الإمام الوالد رحمه الله تعالى أن القوم هكذا يقولون، فقال رحمه الله: لكم ما هو خير منه بقوله: (ما ظنك باثنين الله ثالثهما) ومن المعلوم بالضرورة أن هذا أفضل وأكمل.
بدان كه خارج شدگان از دين، هرگاه كه دورهم جمع مىشوند، مىگويند: «خدايا به حق پنجتنى كه جبرئيل نفر ششم در ميان آنها بود» منظور آنها اين است كه رسول خدا (ص) علي، فاطمه، حسين و حسين (عليهم السلام) را در زير عبا در روز مباهله جمع كرد و جبرئيل آمد و خود را نفر ششم در ميان آنها قرار داد. من اين مطلب را به پدرم گفتم كه آنها اين چنين مىگويند، پدرم گفت: شما چيز بهترى نسبت به آنها داريد و آن اين گفته رسول خدا است كه « چه گمان مىكنى در باره دو نفرى كه نفر سوم آنها خدا است؟» بديهى و روشن است كه اين قصه، برتر و كاملتر از آن (قصه كساء) است.
اولاً: اين كه كداميك از شيعيان، چنين مطلبى را گفته باشد، براى ما مشخص نيست و چه بهتر بود كه فخررازى گوينده آن را مشخص مىكرد تا خواننده با مراجعه به اصل سخن او، با استدلالش آشنا شده و بهتر قضاوت مىكرد. همچنين بهتر بود كه دلائل پدرش را براى كاملتر و برتر بودن فضيلت ابوبكر بيان مىكرد تا ديگران با آشنا شدن با آنها، سخن پدر فخررازى را تصديق مىكردند. فخررازى حتى در نقل داستان نيز رعايت امانت دارى را نكرده است؛ زيرا شيعه و سنى زمان «داستان كساء» را در زمان نزول آيه تطهير مىدانند نه در زمان مباهله؛
ثانياً: همنشينى با جبرئيل، امين وحى و ملك مقرب درگاه الهي، فضيلتى است بس ارزشمند؛ اما شيعيان، اين مطلب را فضيلتى براى اهل بيت عليهم السلام نمىدانند؛ بلكه اين جبرئيل است كه همنشينى با آنها را براى خود افتخارى بىبديل دانسته و از پيامبر خدا اجازه مىگيرد كه او نيز تنها كسى باشد كه در زير كساء همراه با پاكترين مخلوقات خدا نشسته است؛
ثالثاً: آيا فخررازى مىتواند ادعا كند كه خداوند در غار به همراه پيامبر و ابوبكر بوده؛ اما در زير كساء به همراه پيامبر و اهل بيتش نبوده است؟
مگر خداوند نفرموده است كه:
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُون. النحل/128.
خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كردهاند، و كسانى كه نيكوكارند.
اگر خداوند در هر دو مكان و با هر دو گروه بوده، چه دليلى وجود دارد كه فضيلت بودن در غار را برتر از فضيلت بودن در زير كساء بدانيم؟
در قضيه كساء، علاوه بر خدا و رسول او، جبرئيل نيز بوده است؛ پس داستان كساء قطعا افضل و اكمل از داستان غار است؛
همچنين طبق بعضی روايات اهل سنت ميکائيل نيز بوده است :
عن عَمَّارٍ الدُّهْنِيُّ عن عَمْرَةَ بِنْتِ أَفْعَى عن أُمِّ سَلَمَةَ قالت نَزَلَتْ هذه الآيَةُ في بَيْتِي إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا يَعْنِي في سَبْعَةٍ جَبْرَائِيلُ وَمِيكَائِيلَ وَرَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم وَعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهم السلام .
از ام سلمه نقل شده است كه آيه «انما يريد الله …» در خانه من و در باره هفت نفر نازل شد، جبرئيل، ميكائل، رسول خدا (ص) علي ، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام .
الطحاوي الحنفي ، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج 2 ، ص 239 ، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ – 1987م.
رابعاً: آنچه در آيه تطهير براى اهل بيت عليهم السلام فضيلت محسوب مىشود، اراده تكوينى خداوند بر طهارت آن بزرگواران از تمام پليدىهاى باطنى و ظاهرى است كه اين مقام آنها را نه تنها از جبرئيل و ديگر ملائك؛ بلكه از تمام خلائق، متمايز مىسازد.