چرا امام زمان(عج) از فرزندان امام حسين (ع) است نه امام حسن (ع)؟
پاسخ: با استفاده از روايات اسلامى، قطعى ومسلم است که امام زمان (عجل الله فرجه) از فرزندان امام حسين (عليه السلام) است. چنانکه حذيفه، از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت مى کند که فرمود: (اگر از دنيا بيش از يک روز باقى نمانده باشد، خدا آن روز را طولانى گرداند تا مردى از اولاد مرا، که همنام من است برانگيزد، سلمان عرض کرد: يا رسول الله! از کدام فرزندانت به وجود مى آيد؟ پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دست مبارکش را بر حسين زده فرمود: از اين.(8)
ونيز ابو وائل گويد: حضرت على (عليه السلام) به فرزندش حسين (عليه السلام) نگاه کرد وفرمود: اين پسرم آقا وسيد است چنانکه خدا او را آقا وسيد ناميده! واز پشت او مردى همنام پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) وشبيه آن حضرت در خلقت واخلاق بيرون آيد که در وقت غفلت مردم، وضايع شدن حق وظهور ظلم وستم، خروج کند. به خدا سوگند، اگر خروج نکند (وشمشير به دست نگيرد) گردنش را مى زنند. از خروجش ساکنان آسمان خشنود شوند وزمين را از عدل وداد پر کند چنانکه از ظلم وستم پر شده باشد).(9)
روايات اندکى نيز وجود دارد که امام زمان (عجل الله فرجه) از فرزندان امام حسن مجتبى معرفى نموده اند. مثلا در همين روايت امير المؤمنين (عليه السلام) جاى حسين، حسن آورده شده است. اما بعيد نيست که احاديث حاکى از اينکه مهدى از اولاد امام حسن (عليه السلام) است، ساختگى باشد. زيرا عوامل جعل آن به همان عوامل سياسى شباهت دارد که بنى عباس را به جعل احاديثى مبنى بر اينکه مهدى از اولاد عباس است وادار ساخته است.
يکى از عوامل اين است که فرزندان امام حسن (عليه السلام)، به منظور تشکيل حکومت به استفاده از آن متوسل شدند. واما اينکه به چه دليل حضرت مهدى (عجل الله فرجه) از فرزندان امام حسين (عليه السلام) است نه امام حسن (عليه السلام)، واصولا چرا از فرزندان امام مجتبى (عليه السلام) کسى به امامت نرسيد؟ در روايات نکات ودلايلى به چشم مى خورد که بدان اشاره مى شود. ضمن اينکه بايد توجه داشت که اين مسئله از مصالح الهى است. چنانکه امام رضا (عليه السلام) در پاسخ به اين پرسش که: چرا امامت در فرزندان حسين قرار گرفت نه در فرزندان حسن فرمود: (زيرا خداوند خواسته است که از فرزندان حسين (عليه السلام) باشد واز فرزندان حسن (عليه السلام) نباشد وخداوند هيچ گاه از آنچه انجام مى دهد مورد سؤال قرار نمى گيرد).(10)
در روايت ديگرى امام صادق (عليه السلام) به وضع موسى وهارون عليهما السلام اشاره کرده وعلت اين مسئله را بدانها تشبيه نموده است. چنانکه هشام بن سالم از آن حضرت سؤال کرد: امام حسن (عليه السلام) افضل است، يا امام حسين (عليه السلام)؟ امام صادق (عليه السلام) فرمود: حسن، عرض کرد: پس چرا امامت بعد از حسين در فرزندان او است، نه فرزندان حسن (عليه السلام)؟ فرمود: خداوند متعال دوست داشت که سنت موسى وهارون را در رابطه با حسن وحسين عليهما السلام نيز قرار دهد. آيا نمى بينى که موسى وهارون هر دو پيامبر بودند، همان طورى که حسنين (عليهما السلام) هر دو امام هستند؟ وخداوند عز وجل، نبوت را در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسى، اگر چه موسى از هارون برتر بود..)..(11) واين روايت نيز بر مصلحت وحکمت الهى دلالت دارد.
نا گفته پيداست که هيچ يک از امامان معصوم عليهم السلام، بر ديگران فضيلت وبرترى معنوى ندارد، هر چند براى امير المؤمنين (عليه السلام) در برخى از روايات، نوعى برترى مشاهده مى شود؛ ولذا مراد از برترى امام حسن از امام حسين (عليه السلام)، نمى تواند برترى معنوى باشد.
وهمچنين از روايتى که پيرامون دلالت سيد الشهداء وارده شده، يک نحوه ارتباط بين شهادت امام حسين (عليه السلام) وقرار دادن امامت در فرزندان آن حضرت ديده مى شود. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
(جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شده عرض کرد: اى محمد! خداوند تو را مژرده مى دهد به مولودى که از فاطمه (سلام الله عليها) متولد شد، واو را امت بعد از تو به قتل مى رسانند، پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اى جبرئيل سلام مرا به آفريدگارم برسان وعرض کن مرا نيازى بر چنين فرزندى نيست.
جبرئيل به آسمان عروج نموده، ديگر بار هبوط کرد وهمين را گفت، وباز همان جواب را شنيد، ديگر باره فرود آمد، عرض کرد: پروردگارت به تو سلام مى رساند وتو را مژده مى دهد که خدا در ذريه اين پسر امامت وولايت ووصايت را قرار مى دهد. پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: راضى شدم.
پس از آن نزد فاطمه (سلام الله عليها) فرستاد، به او خبر داد که خداوند مرا مژده مى دهد به مولودى که خدا به تو عطا مى فرمايد وامت من بعد از من او را به قتل مى رسانند. فاطمه خدمت پدرش فرستاده، عرض کرد: مرا نيازى به چنين مولودى نيست که امت تو بعد از تو او را بکشند.
ديگر بار حضرت کسى را نزد فاطمه (سلام الله عليها) فرستاد وپيام داد که خداوند در ذريه اين پسر امامت وولايت ووصايت را قرار مى دهد. آنگاه فاطمه پيام به رضايت خود داد).(12)
ونيز امام صادق (عليه السلام) فرموده است: (خداوند متعال امام حسين (عليه السلام) را به خاطر شهادتش پاداش داد به اينکه: امامت را در ذريه او قرار دهد، ودر تربتش شفا باشد، ودعا کنار قبرش اجابت گردد…).(13)
چگونه حضرت مهدى (عج) در پنج سالگى آمادگى کامل رهبرى را يافته است؟
پاسخ: همان طورى که در روايات اسلامى آمده است، امام مهدى (عجل الله فرجه) پس از شهادت پدر بزرگوارش، حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام)، بلا فاصله به پيشوايى وامامت مسلمانان رسيد، يعنى هنوز پنج سال از عمر شريفش سپرى نشده بود، که امام مسلمين شده وآنچه از مايه هاى روحى وفکرى که براى امامت لازم بود، فراهم داشت.
زيرا امامى که در سنين کودکى به پيشوايى روحى وفکرى مردم مسلمان رسيده ومسلمين حتى در کشاکش آن همه موج ويرانگر، باز خويشتن خويش را به دوستى وپيروى از او گماشته اند، مسلما بايد از دانش وآگاهى وگستردگى ديد، دانا بودن در فقه وتفسير وعقايد، بهره اى چشمگير وزيادى داشته باشد. چون در غير اين صورت، نمى تواند مردم را به پيروى از خويش ترغيب کند.
بارى، امامان ما در موقعيتهايى بودند که پيروانشان از کوچک وبزرگ مى توانستند با ايشان بجوشند وبه آسانى، از بازتابهاى وجودشان بهره گيرند؛ حال آيا امکان دارد که کودکى، مردم را به قبول امامتش بخواند، واين دعوت را مدام در برابر چشم وگوش همگان انجام بدهد، ومردم پنهان وآشکار به وى بگروند، وحتى در راه گرايش خويش، از بذل جان ومال هم نهراسند، اما از چگونگى حال وروز امام آگاهى نداشته باشند، ومسئله (امامت وپيشوايى در کودکى) مردم را به جستجو پيرامون کشف حقيقت وارزيابى امام کودک وپرس وجو درباره او را ندارد؟ وآيا ممکن است که سالها بر موضع گيرى پيشوايانه امام ورابطه هميشگى او با مردم بگذرد، اما باز هم پرده از چهره حقيقت کنار نرود وچگونگى انديشه ودانش امام – چه کودک وچه بزرگ – آشکار وروشن نگردد؟!
به فرض محال که مردم نتوانستند واقعيت امر را دريابند، خلافت ونيروى حاکم که آن همه دشمنى علنى با آن حضرت داشت، چرا برنخاست، وپرده از رخساره حقيقت نينداخت؟ آيا برايش امکان نداشت؟ وآيا اگر امام کودک هم مثل همه کودکان بود واز سطح تفکر وانديشه اى بزرگ برخوردار نبود، بهترين دستاويز براى بيان بى لياقتى ها وبى ارزشى هاى امام به دست خلفاى غاصب وظالم نمى افتاد تا به پيروان امامان عرضه کنند، وآن ستارگان درخشان را بکوبند؟ زيرا اگر اثبات بى لياقتى يک انسان چهل پنجاه ساله که سرمايه هاى فروان علمى وتجربى زمانش را داراست، به مردم عادى، مشکل باشد، اثبات عدم لياقت يک کودک، در رهبرى مردم مسلمان کار مشکلى نخواهد بود.
اگر امام خرسال، از دانش وسطح تفکر عالى برخوردار نبود، خلفاى معاصرش خيلى راحت مى توانستند جنجال به پا کنند ومردم را از دورادور او پراکنده نمايند، اما سکوت آنها وتاريخ گواه وشاهد است که امامت در سنين کم، پديده اى واقعى در زندگانى امامان معصوم عليهم السلام بوده است، وخلفا نيز حقيقى بودن امامت اين بزرگواران را، در مقام عمل وفکر، دريافته بودند ومى ديدند که چنانچه خردسالى امام را هم بهانه کنند، باز پيروز نخواهند شد. زيرا حتى يک مورد هم نشان نمى دهد که با وجود خردسال بودن، با پرسش ويا مشکل رو به رو شوند ودر پاسخ آن به تنگنا افتاده باشند.
خلاصه، پيشوايى در سنين کودکى، پديده اى است که دو تن از نياکان او نيز يعنى امام جواد وامام هادى عليهم السلام، در سن هفت وهشت سالگى به آن رسيده اند. اما پديده امامت در کودکى، در زمان حضرت مهدى (عجل الله فرجه) به اوج خود رسيد.