مهدى از ديدگاه امام حسن عسکرى
(زعموا انهم يريدون قتلى ليقطعوا نسلى، وقد کذب الله قولهم، والحمد لله).
(پنداشته اند که مى توانند مرا بکشند ونسل مرا منقطع سازند، خدا را سپاس، که سخن آنها را دروغ درآورد).
(امام حسن عسکرى عليه السلام).(3)
در عهد امام حسن عسکرى عليه السلام محدوديتها بيشتر ودائره ها تنگتر شد، زيرا بر همه ى جاسوسان رژيم مسلم بود که کسى که در آخر الزمان ظهور کرده، کاخهاى ستمگران را بر سرشان فرو خواهد ريخت فرزند بلا فصل امام حسن عسکرى عليه السلام است، از اين رهگذر جاسوسهاى زن هر روز به حرم سراى خاندان امامت وارد مى شدند وهمسران حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام را مورد بازديد قرار مى دادند، رفت وآمدها بسيار محدود وزير نظر بود، از اين رهگذر شيعيان کمتر مى توانستند با امام حسن عسکرى عليه السلام ملاقات کنند. اين از يک سو، از سوى ديگر امام حسن عسکرى عليه السلام براى آماده ساختن افکار شيعيان به دوران غيبت، کمتر براى آنها ظاهر مى شد وغالبا از پشت پرده واحيانا به وسيله ى نامه، به پرسشهاى آنها پاسخ مى داد، تا شيعيان با غيبت امام عليه السلام انس بگيرند وهنگامى که غيبت فرا رسيد براى آنها قابل تحمل باشد. وهنگامى که خورشيد تابان وقبله ى خوبان تولد يافت، خاندان امامت دو مسئوليت بسيار مهم وخطرناک به عهده داشت: از يک طرف مى بايست خبر ولادت نوزاد را در سرتاسر جهان تشيع پخش کنند، تا بعد از رحلت امام حسن عسکرى (عليه السلام) هيچ يک از شيعيان خالص در ولادت آن حضرت دچار شک وترديد نشود، از ديگر سو مى بايست ولادت مولود مسعود را به قدرى پوشيده بدارند که حتى عموى امام ارواحنا فداه نيز از آن مطلع نباشد. وهر دو وظيفه را به بهترين وجهى انجام دادند، تا اقصى نقاط جهان نامه نوشته، خبر ميلاد مسعود را نويد دادند ودر حومه ى سامرا هر کجا شيعه ى خالصى بود که مى توانست رازدار باشد عقيقه ى مولود مسعود برايشان فرستاده شد، ولى اين همه مکاتبه ومراسله ونقل وانتقال به قدرى هشيارانه ومحتاطانه انجام يافت که هرگز هيچ کدام از جاسوسان رژيم از اين خبر سرنخى پيدا نکرد، حتى جعفر (عموى امام زمان ارواحنا فداه) نيز تا روز رحلت امام حسن عسکرى عليه السلام از تولد مولود مسعود مطلع نبود. واينک قسمتى از احاديث وارده از امام حسن عسکرى، وفرازهايى از نامه هاى آن حضرت را در اين بخش مى آوريم:
196- (ابو هاشم جعفرى مى گويد: خدمت امام حسن عسکرى عليه السلام عرض کردم: جلالت شما مانع مى شود از اينکه پرسش خود را بى پرده مطرح کنم، آيا اجازه مى فرماييد، سوالى از خدمت شما بکنم؟ فرمود: بپرس. عرض کردم: سرور من! آيا براى شما فرزندى هست؟ فرمود: آرى. گفتم: اگر براى شما حادثه اى پيش آيد کجا از وى پرس وجو کنم؟ فرمود: در مدينه).(4)
197- (احمد بن اسحاق مى گويد: به خدمت امام حسن عسکرى عليه السلام وارد شدم، در نظر داشتم که در مورد جانشين آن حضرت سوال کنم، امام عليه السلام خود ابتدءاً فرمود:
– (اى احمد بن اسحاق! خداى تبارک وتعالى، از روزى که حضرت آدم را آفريده، لحظه اى روى زمين را خالى از حجت نگذاشته، وتا روز قيام قيامت هرگز بندگان خودش را بى حجت نخواهد گذاشت. خداوند به برکت حجت خود بلاها را از اهل زمين دفع مى کند وبه سبب او باران را فرو مى فرستد وبه خاطر او برکات زمين را خارج مى کند).
پرسيدم: اى فرزند پيامبر! امام وجانشين بعد از شما کيست؟ امام (عليه السلام) از جاى برخاست وشتابزده وارد خانه شد وچون بازگشت کودک سه ساله اى بر دوش خود داشت که صورتش همچون ماه چهارده شبه مى درخشيد. آنگاه خطاب به من فرمود:
– (يا احمد بن اسحاق لو لا کرامتک على الله عز وجل وعلى حججه ما عرضت عليک ابنى هذا. انه سمى رسول الله وکنيه، الذى يملأ الأرض قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلما).
– (اى احمد بن اسحاق، اگر نبود اينکه تو در پيش خدا وحجتهاى او عزيز هستى، اين پسرم را بر تو عرضه نمى کردم. او همنام پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم وهم کنيه ى آن حضرت است. هم اوست که زمين را پر از عدل وداد کند، آن سان که پر از جور وستم شده باشد).
سپس فرمود:
– (اى احمد بن اسحاق! مثل او در اين امت مثل حضرت خضر (عليه السلام) وذو القرنين است، آنچنان از ديده ها غائب مى شود که کسى در آن دوران از هلاکت رهايى نمى يابد، جز کسى که خداوند بر اعتقاد به امامت او ثابت واستوار نگهدارد واو را به دعا براى تعجيل فرج او موفق گرداند).
احمد بن اسحاق مى گويد: عرض کردم: سرورم! آيا نشانه ى ديگرى نيز هست که دلم آرام بگيرد؟ آقازاده ى بزرگوار با زبان روشن وفصيح فرمود:
– (انا بقية الله فى ارضه، والمنتقم من اعدائه. فلا تطلب اثرا بعد عين، يا احمد بن اسحاق!).
– (من يکتا بازمانده از حجتهاى خدا در روى زمين هستم. من دست انتقام خدا از دشمنان او هستم. اى احمد بن اسحاق! پس از رويت ديگر نشان نپرس).(5)
198- (احمد بن اسحاق مى گويد: فرداى آن روز به خدمت امام حسن عسکرى عليه السلام شرفياب شدم وعرض کردم: اى فرزند پيامبر! از اين همه منت که بر گردن من نهادى بسيار مسرور هستم، آيا سنت جارى از خضر وذو القرنين در مورد آقا زاده ى بزرگوار چيست؟ فرمود:
– (طول الغيبة يا احمد).
– (طولانى شدن غيبت او، اى احمد).
گفتم: اى پسر پيامبر! آيا غيبت او خيلى طول مى کشد؟ فرمود:
– (اى وربى، حتى يرجع عن هذا الامر. اکثر القائلين به، ولا يبقى الا من اخذ اله عز وجل عهده لولايتنا، وکتب فى قلبه الايمان، وايده بروح منه).
– (آرى، قسم به پروردگارم، به قدرى طول مى کشد که بيشتر معتقدان به آن، از اعتقاد خود برمى گردند. وبر اعتقاد خود استوار نمى ماند به جز کسى که خداوند تبارک وتعالى از او براى ولايت ما پيمان گرفته، در دلش ايمان را نوشته، واو را با روحى از خود تأييد کرده باشد).
– (يا احمد بن اسحاق! هذا امر من امر الله، وسر من اسرار الله، وغيب من غيب الله. فخذ ما آتيتک واکتمه وکن من الشاکرين، تکن معنا غدا فى عليين).
– (اى احمد بن اسحاق! اين امرى از امرهاى خدا، وسرى از اسرار خدا، ورازى از رازهاى خداست آنچه به تو گفتم گوش فرا دار وآن را مکتوم نگهدار واز سپاسگزاران باش، تا فرداى قيامت در درجات عالى بهشت با ما باشى).(6)
199- (يعقوب بن منقوش مى گويد: به خدمت امام حسن عسکرى عليه السلام شرفياب شدم، روى سکويى در کنار دودمان امامت نشسته بود، در دست راست آن حضرت اطاقى بود که پرده اى بر آن آويخته بود. عرض کردم: اى سرور من! صاحب اين امر کيست؟ فرمود: پرده را کنار بزن. پرده را کنار زدم کودک پنج ساله اى ديدم که هشت، ده ساله مى نمود، با پيشانى باز، صورتى سپيد وزيبا، ديدگانى جاذب وگيرا، شانه هايى فراخ ورانهايى چاق، که در طرف راست صورت مبارکش خال وبر سر مبارکش گيسوهايى داشت. آمد وروى زانوى امام عليه السلام نشست. امام حسن عسکرى عليه السلام به من فرمود: (اين است صاحب شما). آنگاه به آقا زاده ى گرامى فرمود: (پسر جان، وارد خانه شو، تا روز وقت معلوم). آقا زاده ى بزرگوار جلو ديدگان من وارد خانه شد، آنگاه امام عليه السلام به من فرمود: (اى يعقوب! ببين درخانه کيست؟). وارد خانه شدم کسى را نيافتم).(7)
200- (زعموا انهم يريدون قتلى، ليقطعوا نسلى، وقد کذب الله قولهم والحمد لله).
– (پنداشته اند که مرا مى توانند بکشند تا نسل مرا قطع کنند، ولى الحمد لله که خداوند گفتار آنها را دروغ درآورد).(8)
201- (محمد بن على بن بلال مى گويد: از امام حسن عسکرى عليه السلام دو سال پيش از وفاتش به من نامه اى رسيد که در آن از جانشين خود سخن گفته بود. يک بار ديگر، سه روز پيش از وفاتش نامه اى از آن حضرت به دستم رسيد که در آن نيز از جانشين خود گفتگو کرده بود).(9)
202- (امام حسن عسکرى عليه السلام کنيزى داشت، چون حامله شد، امام عليه السلام به او فرمود:
– (ستحملين ذکرا، اسمه محمد وهو القائم من بعدى).
– (به زودى پسرى به دنيا مى آورى که نام او (م. ح. م. د) است، واو بعد از من قائم به امر است).(10)
203- (کانى بکم وقد اختلفتم بعدى بالخلف، ما ان المقر بالأئمة بعد رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم المنکر لولدى، کمن اقر بنبوة جميع انبياء الله ورسله، وانکر نبوة رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم والمنکر لرسول الله صلى الله عليه وآله وسلم کمن انکر جميع انبياء الله، لأن الطاعة، آخرنا کطاعة اولنا، والمنکر لآخرنا کالمنکر لأولنا. اما لودى غيبة يرتاب فيها الناس، الا من عصمه الله عز وجل).
– (گويى با چشم خود مى بينم که بعد از من در مورد جانشين من دچار اختلاف شده ايد. آگاه باشيد، آن کسى که به همه ى امامان بعد از رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم معتقد باشد ولى منکر پسر من باشد، همانند کسى است که به رسالت همه ى پيامبران معتقد باشد ولى نبوت رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم را انکار کند. کسى که نبوت رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم را انکار کند، همانند کسى است که همه ى پيامبران الهى را انکار کند. زيرا اطاعت آخر ما چون اطاعت اول ماست، کسى که منکر آخر ما باشد، اول ما را نيز انکار کرده است. آگاه باشيد که براى فرزند من غيبتى هست که مردم در آن به ترديد مى افتند، به جز کسى که خداوند او را نگه دارد).(11)
204- (عثمان بن سعيد، اولين نائب امام زمان ارواحنا فداه مى گويد: در محضر امام حسن عسکرى عليه السلام بودم، از آن حضرت در مورد حديثى که از پدران بزرگوارش رسيده، سوال کردند، که فرموده اند: (زمين هرگز خالى از حجت نخواهد بود، وهر کس بميرد وامام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى از دنيا رفته است. گفته شد: امام وحجت بعد از شما کيست؟ فرمود:
– (ابنى محمد هو الامام والحجة بعدى، من مات ولم يعرفه، مات ميتة جاهلية، اما ان له غيبة يحار فيها الجاهلون، ويهلک فيها المبطلون، ويکذب فيها الوقاتون، ثم يخرج، فکأنى انظر الى الأعلام البيض تخفق فوق رأسه بنجف الکوفة).
– (پسرم (م. ح. م. د) بعد از من امام وحجت است. هر کس بميرد واو را نشناسد، به مرگ جاهلى مرده است. براى او غيبتى است که جاهلان در آن سرگردان مى شوند وباطلان در آن هلاک مى گردند ووقت تعيين کنندگان دروغگو درمى آيند. آنگاه او خارج مى شود، گويى با چشم خود مى بينم که پرچمهاى سفيد بالاى سر او در نجف کوفه به اهتزاز در آمده اند).(12)
205- (احمد بن اسحاق مى گويد از امام حسن عسکرى عليه السلام در مورد صاحب الأمر ارواحنا فداه پرسيدم، با دست خود اشاره کرد که او زنده وتندرست است).(13)
206- (ابو غانم مى گويد: از امام حسن عسکرى عليه السلام شنيدم که فرمود: در سال 260 شيعيانم پراکنده مى شوند).
– (در سال 260 حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام ديده از جهان برتافت وشيعيان دچار اختلاف شدند، برخى از آنها به جعفر گرائيدند، برخى سرگردان شدند، برخى به ترديد افتادند، برخى همچنان سرگردان ماندند، وبرخى با توفيق خداوند سبحان بر ايمان خود استوار ماندند).(14)
207- (جعفر بن محمد مکفوف، از عمرو هوازى نقل مى کند که گفت: امام حسن عسکرى عليه السلام فرزند بزرگوارش را به من نشان داد وفرمود: او صاحب شماست، بعد از من).(15)
208- (هنگامى که زبيرى کشته شد، از امام حسن عسکرى عليه السلام نامه اى صادر شد که در آن مرقوم فرموده بود:
– (هذا جزأ من اجترء على الله فى اوليائه، زعم انه يقتلنى وليس لى ولد، فکيف راى قدرة الله فيه).
– (اين است سزاى کسى که بر خداوند تبارک وتعالى در مورد دوستانش جسور باشد. او مى پنداشت که مرا مى کشد وبراى من فرزندى نمى ماند. قدرت خدا را در حق خود چگونه يافت؟).!
احمد بن محمد بن عبد الله (راوى حديث) سپس مى افزايد که: براى آن حضرت پسرى به دنيا آمد که نامش را همان نام رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم قرار دادند وآن در سال 255 بود).(16)
علامه ى مجلسى در (مراة العقول) مى فرمايد: منظور از (زبيرى) در اين حديث يکى از ستمکاران آن روز است که از اولاد زبير بود وامام حسن عسکرى عليه السلام را به قتل تهديد کرده بود وخود به سزاى عمل خويش رسيد.
209- (امام حسن عسکرى عليه السلام در شب نيمه ى شعبان به عمه ى گرامى اش (حکيمه) فرمود:
– (ان الله سيظهر فى هذه الليلة الحجة، وهو حجته فى ارضه).
– (خداوند همين امشب حجت خود را پديد خواهد آورد، او حجت خدا در روى زمين است).(17)
210- (عيسى بن صبيح مى گويد: من در زندان بودم که امام حسن عسکرى عليه السلام وارد زندان شد، من از قبل آنحضرت را مى شناختم، به من فرمود: (سن تو الان 65 سال و32 روز است). من کتاب دعائى همراه داشتم که در آن تاريخ تولدم نوشته شده بود، به آن نگاه کردم وديدم درست همانطور است که آقا فرموده است. سپس فرمود: آيا فرزند دارى؟ گفتم: نه. دست بر دعا برافراشت وگفت: بار الها! به او فرزندى عطا کن، که ياور او باشد. که فرزند چه ياور خوبى است). آنگاه به اين بيت تمثل فرمود:
من کان ذاعضد يدرک ظلامته | ان الذليل الذى ليست له عضد |
-هر کس صاحب بازويى (ياورى) باشد، انتقامش گرفته مى شود.
– آدم زبون کسى است که يار وياورى (بازوئى) ندارد.
پرسيدم: آيا شما فرزندى داريد؟ فرمود:
– (اى والله، سيکون لى ولد يملأ الأرض قسطا، فاما الان فلا).
– (آرى سوگند به خدا، براى من فرزندى خواهد بود که روى زمين را پر از عدالت خواهد نمود. ولى در حال حاضر فرزندى ندارم). سپس به اين دو بيت تمثل جست:
لعلک يوما ان ترانى کانما فان تميما قبل ان يلد الحصا |
بنى حوالى حوالى الاسود اللوابد اقام زمانا وهو فى الناس واحد |
– شايد روزى مرا ببينى که فرزندانم چون شيرهاى ژيانى که يالشان روى هم ريخته است در اطراف من گرد آمده اند.
– چنانکه تميم نيز مدتها پيش از آنکه همچون ريگهاى صحرا زاد وولد کند، تنها مى زيست).(18)
211- (محمد بن عثمان عمروى (دومين نائب خاص) مى فرمايد: ما چهل نفر در منزل امام حسن عسکرى عليه السلام گرد آمده بوديم، که فرزند بزرگوارش را به ما نشان داد وفرمود:
– (هذا امامکم من بعدى وخليفتى عليکم، فاتبعوه واطيعوه، ولا تتفرقوا فتهلکوا فى اديانکم اما انکم لا ترونه بعد يومکم هذا).
– (او امام شماست بعد از من، جانشين من است در ميان شما. از او پيروى کنيد واز اوامرش اطاعت کنيد. پراکنده نشويد که در دين خود هلاک مى شويد. شما بعد از امروز ديگر او را نخواهيد ديد).
(محمد بن عثمان مى گويد: از خانه ى امام عسکرى عليه السلام بيرون آمديم، چند روزى نگذشت که امام حسن عسکرى عليه السلام ديده از جهان برتافت).(19)
212- (ابوغانم، خادم امام حسن عسکرى عليه السلام مى گويد: براى امام حسن عسکرى عليه السلام فرزندى متولد شد، او را (م. ح. م. د) نام نهادند. روز سوم تولد او را بر اصحابش نشان داد وفرمود:
– (هذا صاحبکم من بعدى، وخليفتى عليکم، وهو القائم الذى تمتد اليه الاعناق بالانتظار، واذا امتلأت الأرض جورا وظلما خرج فملأها قسطا وعدلا).
– (او صاحب شماست بعد از من، وجانشين من است در ميان شما. او همان قائم است که گردنها در انتظار او کشيده مى شود. چون زمين را بى عدالتى فرا گرفت، او ظاهر مى شود وروى زمين را پر از عدل وداد مى کند).(20)
213- (احمد بن اسحاق مى گويد: از امام حسن عسکرى عليه السلام شنيدم که مى فرمود:
– (الحمد لله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى ارانى الخلف من بعدى، اشبه الناس برسول الله خلقا وخلقا، يحفظه الله تبارک وتعالى فى غيبته ويظهره، فيملأ الأرض قسطا وعدلا، کما ملئت جورا وظلما).
– (سپاس وستايش خداوندى را که مرا از دنيا بيرون نبرد تا امام بعد از خودم را ديدم. شبيه ترين مردمان است به رسول اکرم (صلى الله عليه واله وسلم) از نظر خلقت واخلاق. خداى تبارک وتعالى او را در زمان غيبتش حفظ مى کند، سپس او را ظاهر مى کند وزمين را پر از عدل وداد مى کند آن چنان که پر از جور وستم شده باشد).(21)
214- (هنگامى که حضرت بقية الله ارواحنا فداه متولد شد، امام حسن عسکرى عليه السلام فرمود: کسى را به سوى (ابو عمرو) بفرستيد. هنگاميکه (عثمان بن سعيد) به خدمت آقا رسيد، فرمود:
– (اشتر عشرة الاف رطل خزا وعشرة الاف رطل لحما، وفرقه واحسبه على بنى هاشم، وعق عنه بکذا وکذا شاة).
– (10000 رطل نان بخر، و10000 رطل گوشت بخر، وآنها را در ميان بنى هاشم تقسيم کن وانعام کن، واين مقدار گوسفند تهيه کرده، عقيقه ى او قرار بده).(22)
215- (محمد بن ابراهيم کوفى مى گويد: امام حسن عسکرى عليه السلام افرادى با نام مشخص کرد وبراى هر يک از آنها گوسفند ذبح شده اى فرستاد وفرمود:
– (هذه من عقيقة ابنى محمد).
– (اين از عقيقه ى پسرم: (م. ح. م. د) مى باشد).(23)
216- (قد وضع بنو امية وبنو العباس سيوفهم لعلتين: احدهما انهم کانوا يعلمون ليس لهم فى الخلافة حق، فيخافون من ادعائنا اياها وتستقر فى مرکزها، وثانيهما انهم قد وقفوا من الأخبار المتواترة على ان زوال ملک الجبابرة والظلمة على يد القائم منا، وکانوا لا يشکون انهم من الجبارة والظلمة، فسعوا فى قتل اهل بيت رسول الله وابادة نسله طمعا منهم فى الوصول الى منع تولد القائم او قتله، فابى الله ان يکشف امره لواحد منهم الا ان يتم نوره، ولو کره المشرکون).
– (بنى اميه وبنى عباس به دو سبب شمشيرهاى خود را به جانب ما متوجه ساختند:
يکى اينکه آنها مى دانستند که در خلاف هيچ حقى ندارند، از اين رو مى ترسيدند که ما آن را ادعا کنيم وحق ما به ما برگردد وخلافت در مرکز خود استقرار پيدا کند.
ديگر اينکه آنها از روايات متواتر به دست آورده بودند که از بين رفتن سلطنت ستمگران وجنايتکاران به دست قائم ما (عليه السلام) خواهد بود، وترديدى نداشتند که خودشان ستمگر هستند. از اين رهگذر تلاش وسيعى مى کردند که اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را از دم شمشير بگذرانند، ونسل آن حضرت را از روى زمين نابود سازند، به اين اميد که ديگر قائم (ارواحنا فداه) ديده به جهان نگشايد، يا به دست آنها کشته شود. ولى خداوند اراده کرده بود که امر قائم (ارواحنا فداه) را به احدى آشکار نسازد، تا نور خود را به پايان برساند، اگرچه مشرکان نخواهد).(24)
217- (امام حسن عسکرى عليه السلام در نامه اى به احمد بن اسحاق مى نويسد:
– (ولد المولود، فليکن عندک مستورا، وعن جميع الناس مکتوما فانا لم تظهره الا للاقترب لقرابته، والموالى لولايته، احببنا اعلامک ليسرک الله، کما سرنا، والسلام).
– (مولود به دنيا آمد، اين خبر در پيش تو پوشيده باشد، واز همه ى مردم مخفى باشد، ما اين خبر را به کسى نگفتيم، مگر براى نزديکترين خويشان براى حقوق خويشاوندى، ونزديکترين دوستان براى حق ولايت، دوست داشتيم به شما نيز اطلاع دهيم، تا خداوند شما را با اين مژده خوشحال کند، چنانکه ما را خوشحال نموده است. والسلام).(25)
218- (حکيمه خاتون مى فرمايد: روز بعد به محضرامام حسن عسکرى عليه السلام رسيدم که به آن حضرت سلام گفته، از مولود مسعود پرس وجو کنم. از روى گهواره ى نوزاد پرده را کنار زدم، گهواره خالى يافتم. به امام عليه السلام عرض کردم: سيد وسرورم چه شده؟! فرمود:
– (يا عمة! استودعناه الذى استودعت ام موسى).
– (عمه جان! او را به خداوندى سپرديم که مادر موسى (عليه السلام) فرزندش را به او سپرد).
روز هفتم ولادت آن سرور به محضر امام عليه السلام رسيدم، سلام کردم ونشستم. فرمود: پسرم را بياوريد. آقازاده را آوردند، در حالى که به يک پارچه ى زرد رنگى پيچيده بودند. امام عليه السلام زبان مبارکش را در دهان آقا زاده نهاد، گويى به او شير وعسل تغذيه مى کرد، سپس فرمود: پسر جان! سخن بگوى! آقا زاده ى گرامى سخن آغاز کرد وچنين گفت:
– (اشهد ان لا اله الا الله..)..
– (به يکتايى خداوند ورسالت جد بزرگوارش وامامت پدران بزرگوارش، يکى پس از ديگرى گواهى داد تا به پدر گرامى اش رسيد. وآنگاه گفت:
– (بسم الله الرحمن الرحيم، ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الأرض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين ونمکن لهم فى الأرض ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما کانوا يحذرون).
– (به نام خداوند بخشايشگر بخشاينده، واراده کرده ايم که بر آنانکه در روى زمين به ضعف کشيده شده اند، منت نهاده، آنان را پيشوايان ووارثان قرار داده، آنان را صاحب اختيار زمين قرار دهيم، به فرعون وهامان وسپاهيان آنها آنچه را که از آن وحشت داشتند، بنمائيم).(26
219- (اسماعيل بن على نوبختى مى گويد: در آخرين روزهاى زندگى امام حسن عسکرى عليه السلام به محضر آن حضرت مشرف شدم، آقا زاده ى گرامى، پدر بزرگوارش را کمک مى کرد، تا وضو بگيرد، چون در اثر بيمارى (مسموم بودن) خود قدرت نداشت. آقا زاده ى گرامى بر سر مبارک وپاهاى شريف آقا، مسح کرد چون کار وضو به پايان رسيد، امام عليه السلام خطاب به نور ديده ى گرامى فرمود:
– (ابشر يا بنى! فانت صاحب الزمان، وانت المهدى، وانت حجة الله فى ارضه، وانت ولدى ووصيى، وانا ولدتک، وانت (م. ح. م. د) بن الحسين بن على بن محمد بن على بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب، عليهم السلام. ولدک رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم وانت خاتم الأوصياء الأئمة الطاهرين، وبشر بک رسول الله وسماک وکناک بذلک عهد الى ابى عن آبائک الطاهرين).
– (مژده باد فرزندم! که تو (صاحب الزمان) هستى، تو (مهدى) هستى، تو (حجت خدا در روى زمين) هستى، تو پسر من وجانشين من هستى، من ترا آوردم. تو (م. ح. م. د) پس حسن، پسر على، پسر محمد، پسر على، پسر موسى، پسر جعفر، پسر محمد، پسر على، پسر حسين، پسر على، پسر ابوطالب (که درود خدا بر همه شان باد) هستى. تو پسر رسول اکرم صلى الله عليه وآله وسلم هستى، تو آخرين وصى، از امامان طيب وطاهر هستى، رسول گرامى (صلى الله عليه واله وسلم) براى تو بشارت داده، هم او نام وکنيه ات را بيان فرموده، وآن را توسط يکايک پدرانت با پدرم پيمان بسته است).
(اسماعيل نوبختى مى گويد: چون سخنان امام حسن عسکرى عليه السلام پايان يافت، در همان ساعت،،جان به جان آفرين تسليم کرد).(1)
220- (ابراهيم بن مهزيار، يکى از نيکبختانى است که در غيبت صغرى به زيارت کعبه ى مقصود وقبله ى موعود، نائل آمده است. وى در اين تشرف فرازى از وصيتهاى امام حسن عسکرى عليه السلام را به حضرت بقية الله ارواحنا فداه از زبان خود آقا نقل کرده است، که با نقل متن آن، اين بخش را حسن ختام مى بخشيم:
– (اعلم يا ابا اسحاق! انه قال صلوات الله عليه: يا بنى! ان الله جل ثناءه لم يکن ليخلى اطباق ارضه، واهل الجد فى طاعته وعبادته، بلا حجة يستعلى بها وامام يوتم به، ويقتدى بسبل سنته ومنهاج قصده).
– (اى ابو اسحاق! بدان که پدرم صلوات الله عليه به من فرمود:
– (پسر جان!، خداى تبارک وتعالى هرگز اقطار زمين وتلاشگران در عبادت واطاعت را بدون حجتى نمى گذارد که دانش وايمان آنها را بالا ببرد، وبدون امامى که به اقتدا کنند وبدون پيشوايى که راه را به آنها نشان دهد).
– (وارجو يا بنى ان تکون احد من اعده الله لنشر الحق وطى الباطل، واعلاء الدين، واطفاء الضلال فعليک يا بنى بلزوم خوافى الارض وتتبع اقاصيها، فان لکل ولى من اولياء الله عز وجل عدوا مقارعا، وضدا منازعا، افتراضا لمجاهدة اهل يفاقه وخلافه، اولى الالحاد والعناد، فلا يوحشنک ذلک).
– (اميدوارم که فرزندم! تو از کسانى باشى که خداوند آنها را براى نشر حق وبر چيدن اساس باطل، اعلاى دين وخاموش کردن شعله هاى باطل، آماده ساخته است).
– (اى فرزند! بر تو باد جاهاى پنهان ودور دست، که همواره در جاهاى دور دست وپنهان زندگى کن، که هر يک از دوستان خدا، دشمنى خطرناک، ملحدان ومنکران است، که اين امر موجب وحشت تو نباشد).
– (واعلم ان قلوب اهل الطاعة والاخلاص، نزع اليک مثل الطير اذا امت اوکارها، وهم معشر يطلعون بمخائل الذلة والاستکانة، وهم عندالله بررة اعزاء يبرزون بأنفس مختلة محتاجة، وهم اهل القناعة والاعتصام. استنبطوا الدين فوازروه على مجاهدة الأضداد، خصهم الله باحتمال الضيم، ليشملهم باتساع العز فى دار القرار، وجبلهم على خلائق الصبر، لتکون لهم العاقبة الحسنى، وکرامة حسن العقبى).
– (پسرم! دلهاى مردم ديندار وبا اخلاص، مانند پرندگانى که شيفته ى آشيانه ى خويش باشند، مشتاق لقاى تو هستند. آنها در ميان مردم با خوارى زندگى مى کنند ولى در پيشگاه خداوند عزيز ومحبوب هستند. آنها خود را بيچاره وبى نقش نشان مى دهند ولى اهل قناعت وخويشتن دارى هستند. آنها دين خود را به وسيله ى مبارزه با ضد دين، کامل نگه مى دارند.
خداوند آنها را با پيکار در برابر بى عدالتى امتياز داده، تا در سراى جاويدان، مشمول عزت وبى کران خودسازى، خداوند آنها را در برابر ناملايمات شکيبا آفريده، تا حسن عاقبت در جهان سرمدى از آن آنها باشد).
– (فاقتبس يا بنى! نور الصبر على موارد امورک، تفز بدرک الصنع فى مصادرها، واستشعر العز فيما ينو بک تحظ بما تحمد عليه انشاء الله).
– (فرزندم! در هر کارى که بر تو پيش آيد از نور صبر ومقاومت کسب نور کن، تا به امدادهاى غيبى نائل شوى. در هر حادثه اى بر تو روى دهد عزت وشرف را پيشه ى خود ساز، تا عاقبتى نيکو وپسنديده از آن تو باشد، انشاء الله).
– (فکأنک يا بنى بتأييد نصر الله، قد ان، وتيسير الفلح وعلو الکعب قد حان، وکأنک بالرايات الصفر، والأعلام البيض، تخفق على اثناء اعطافک، ما بين الحطيم وزمزم. وکأنک بترادف البيعة وتصافى الولاء يتناظم عليک تناظم الدر فى مثانى العقود، وتصافق الأکف على جنبات الحجر الأسود).
– (فرزندم! چنان مى بينم که زمان تأييد تو با امدادهاى الهى نزديک است، پيروزى وسرفرازى تو با مددهاى غيبى فرا رسيده است. روزى را با چشم خود مى بينم که پرچمهاى زرد وسفيد، در ميان حطيم وزمزم (در کنار کعبه) بر فراز دوشهايت به اهتزاز در آمده، دستها براى بيعت با تو در پى يکديگر صف کشيده، دوستان در دوستى تو صفانشان مى دهند وکارها را آن چنان به نظم واسلوب رديف کرده اند، که همچون دانه هاى درّ گرانبها، که در رشته اى قرار مى گيرد، شمع وجودت را احاطه کرده اند ودستهايشان براى بيعت تو، در کنار حجرالأسود به هم مى خورد).
– (تلوذ بفنائک من ملأ، برأهم الله من طهارة الولاء ونفاسة التربة مقدسة قلوبهم من دنس النفاق، مهذب افئدتهم من رجس الشقاق، لينة عرائکهم للدين، خشنة ضرائبهم عن العدوان، واضحة بالقبول اوجههم، نضرة بالفضل عيدانهم، يدينون بدين الحق واهله).
– (قومى به آستانه ات گرد آيند که خداوند آنها را از سرشتى پاک وريشه اى پاکيزه وگرانبها آفريده است، دلهايشان از آلودگى نفاق وپليدى شقاق پاکيزه است. به فرمانهاى دينى خاضع ومنقاد هستند، دلهايشان از کينه وعداوت پيراسته است، رخسارشان براى پذيرش حق آماده، سيمايشان با نور فضل وکمال آراسته است. آيين حق را مى پرستند واز اهل حق پيروى مى کنند).
– (فاذا اشتدت ارکانهم وتقومت اعمادهم، قدت بمکاثفتهم طبقات الامم، اذ تبعتک فى ضلال شجرة دوحة بسقت افنان غصونها، على حافات بحيرة الطبرية، فعندها يتلأ لأصبح الحق، وينجلى ظلام الباطل، ويقصم الله بک الطغيان، ويعيد الايمان، ويظهر بک اسقام الآفاق وسلام الرقان، يود الطفل فى المهد لو استطاع اليک نهوضا، ونواسط الوحوش لو تجد نحوک مجازا).
– (هنگامى که پايه هاى آنها محکم شد وستون فقرات آنها نيرومند گرديد، با حملات پياپى آنها اجتماعات ملتهاى جهان در هم مى شکند، وآن هنگامى است، که زير درخت پر شاخ وبرگى در کنار درياچه (طبريه) (در فلسطين) با تو بيعت کنند، آنگاه صبح حق مى دمد وتيرگى باطل رخت برمى بندد. وخداى تبارک وتعالى به دست تو کمر طاغوتها را بشکند وراه ورسم ايمان را بازگرداند، وبيماريهاى ديگران وسلامتى دوستان به دست تو آشکار گردد. کودکانى که در آغوش گهواره آرميده اند، آرزو مى کنند که اى کاش مى توانستند برخيزند وبه سويت بشتابند. درندگان دشت وصحرا آرزو مى کنند که اى کاش راهى به کويت باز مى يافتند).
– (تهتز بک اطراف الدنيا بهجة، وتهز بک اغصان العز نضرة، وتستقر بوانى العز فى قرارها، وتوب شوارد الدين الى اوکارها، يتها طل عليک سحائب الظفر، فتخنق کل عدو، وتنصر کل ولى، فلا يبقى على وجه الأرض جبار قاسط، ولا جاحد غامط، ولا شانى مبغض، ولا معاند کاشح، ومن يتوکل على الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره، قد جعل الله لکل شى قدرا).
– (به وسيله ى تو اقطار واکناف جهان از کران تا کران نزهت گيرد، وهر شاخه ى شکسته وخشکيده اى سرسبز گردد، معيارهاى عزت وشرف در جاى اصلى خود قرار گيرد، آنانکه از شاهراه هدايت روى برتافته اند، به آئين آرام بخش خود باز گردند، از ابرهاى پيروزى وسرفرازى، بارانهاى نصرت ورحمت فرو بارد، ودشمنان را در دره هاى هلاکت غرق سازد، ودوستان را به پيروزى وسرافرازى برساند. ديگر در روى زمين از ستمگر تجاوزگر، منکر عنادگر، دشمن حيله گر، ومخالف بدسير، اثر ونشانى باقى نباشد. که (هر کس به خداوند توکل کند، خداوند او را بس است. خداوند امر خود را به انجام رساننده است).
آنگاه فرمود: اى ابا اسحاق! اين نشست ما در پيش تو مکتوم بماند، مگر از اهل صدق وبرادران دينى با صدق وصفا. هنگامى که نشانه هاى ظهور آشکار شود خودت وبرادران ايمانى ات بى درنگ به سوى ما بيائيد وهمراه با ديگر کسانى که به سوى مشعل يقين مى شتابند به سوى انوار درخشان مشعلهاى دين بشتابند، تا به حقيقت نائل گرديد، انشاء الله).(2)
از خداوند منان مسئلت داريم که ما را نيز توفيق دهد تا آن روز مسعود را ببينيم وهمراه ديگر نيکبختان به سوى مشعل فروزان هدايت بشتابيم، ودر محضر آخرين خورشيد تابان امامت، با نيروهاى اهريمنى به نبردى سخت پرداخته، در تأسيس جامعه اى ايده آل، بر اساس عدالت وآزادى واقعى بکوشيم، وبر ويرانه هاى کاخهاى ستمگران، جهانى آباد وآزاد بنياد نهاده، عرصه ى گيتى را از پليدهاى ستم وستمگران پاکيزه نموده، پرچم توحيد را در سراسر جهان به اهتزاز در آوريم. به اميد آن روز.