اولین روز امامت امام زمان(عج)
تشنه باران
عباس محمدی
امروز، خورشید مهربان تر از همیشه بیدار می شود. روز از شانه های تو آغاز می شود تا جهان، بزرگی ات را ببیند؛ چون بزرگی ابراهیم خلیل علیه السلام در برابر بتانی که فرو ریختند.
ملکوت را در دست هایت به تماشا می گذارند تا رسولان بی رسالت دنیازده، بهشت را پیچیده در قنوتت به تماشا بنشینند.
جهان، خلاصه ای از لبخند توست که امامتت را تمام آبشارها قیام می کنند و جنگل ها قامت می بندند.
بزرگی؛ چون پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله . بزرگی؛ چون وحی، چون پدرانت ردای پیامبر صلی الله علیه و آله بر دوشت آواز عدالت سر می دهد و شمشیر سرْ شکافته پدر بزرگوارت علی علیه السلام ، در دست هایت مشق عشق می کند.
چشم هایت بوی مهربانی زهرا علیهاالسلام می دهد.
امروز، روز بزرگی توست؛ بزرگی تو بزرگ تر از تمام پیامبران است. بزرگی تو سال ها خواهد بود؛ بزرگی تو از ازل آغاز شده و با ابدیت به پایان می رسد.
خدا از امروز، تو را بزرگ تر از هر کسی می خواهد.
امروز از آن توست؛ مثل تمام فرداهای نیامده، مثل تمام دیروزها، مثل تمام روزها، هفته ها، ماه ها و سال ها.
تمام فصل های سال، نامت را از بر کرده اند؛ مثل تمام درخت ها و آب ها.
امروز، روز آغاز مهربانی خداوند با دنیاست، روز مهربانی تو با جان های تشنه ما. امروز، روز آشنایی و آشتی لبخند و آینه هاست؛ روز شکوفا شدن گل های محمدی در دامنه نام شکوهمند تو. امروز، عطر گل های محمدی فراگیر می شود و باغ های عصمت، در شکوه امامتت شکوفه خواهند کرد، با نفس های معطرت.
امروز، فروردین ها از لبخند تو شکوفه خواهند داد و اردیبهشت ها با نفس هایت بهشتی می شوند.
ابدیت در تو خلاصه می شود و شادی، با لبخندت به نهایت کمال می رسد. بعد از امروز، جهان آغاز می شود؛ جهان از امروز، دوباره متولد خواهد شد.
پیش از این، نمرودها، رودهای آتش را گرداگرد زمین شعله کشیده بود؛ اما امروز با تو دنیا سربلند بیرون می آید از این همه آتش طغیان.
مانند ابراهیم خلیل، آتش ها را گلستان کرده ای. امروز، نوح، کشتی نجاتش را به دست تو می سپارد تا سینه سخت ترین توفان ها را به سمت ساحل های امن بشکافی.
ای منجی، ای یگانه منجی! از امروز، سکان هدایت بشر به دست توست. از امروز، شادی های ما آغاز خواهد شد؛ مثل غم های طولانی تو.
بر ما ببار، ای رحمت بی کران خداوند!
بر ما ببار که سال هاست کویر سینه هامان، تشنه باریدن زلال توست.
آغاز امامت نور
حمیده رضایی
خداوند، سرنوشت زمین را به تو سپرده است.
در این ثانیه های تازه، در این شکوه دیرین سال رحمت که امروز این گونه سرشار است، پای هر دریچه ستاره ای می درخشد و هیاهویی است آغاز روزی این چنین را؛ آغاز امامت نور، آغاز امامت آخرین ستاره بیدار.
شایسته ایستاده ای و چراغ های راه، در سرانگشتان اشارتت روشن شده است.
شایسته ایستاده ای و خورشید، بر پلک های آفتابی ات سجده برده است.
شایسته ایستاده ای و این آغاز روزهای انتظار است.
این روز فرو خفته را برانگیخته ای در صبحی روشن؛ آخرین وعده الهی محقق شده است.
شایسته ایستاده ای و بر شانه های استوارت، بهار بوسه داده است؛ حضور روشنت امید این روزهاست.
شایسته ایستاده ای و اشتیاق امامتت، این فرودست را به فرادست پیوند زده است.
زمین در پوست خود نمی گنجد و چراغ های هدایت، در دست های مهربانت روشن است.
تو آن سایه مهربانی که وعده حتمی خداوندی برای این روزهای مکرر و مکدر. وعده نور، جذبه فلق است و کرانه های آسمان، خلاصه شده در چشم هایت.
جذبه فلق است و اولین روزی که ردای امامت به تن کرده ای.
جذبه فلق است و روزی سرشار از آینه.
نجوای گداخته ام را به شور، در جای جای خاک رها کرده ام.
جهانی در مقابل شکوهت خم شده است. نعمت، بر ما تمام و شب چون روحی سرگردان، در بیابان های پیکر خویش فرو ریخته است و روز با برقی از دیدگان سرشارت آغاز شده است. بوی بابونه فضا را آکنده است؛ اولین روز امامتت، اولین روزی است که جهان، با شوق در جذبه نورت ته نشین شده است.
امروز اولین روزی است که خداوند سرنوشت زمین را به تو سپرده است.
تمام شد غم تاریخی بشر
خدیجه پنجی
جهان با هزار دهان تو را به ستایش نشسته است.
دنیا از هزار دریچه آمدنت را کل می کشد. آمدنت، بشارت صبح است برای شب های تاریک بشر؛ بشارت رهایی است برای پرندگان دل مرده؛ مژده باران است برای دشت های حسرت به دل. زمین در خود مچاله شده است؛ جهان از ستم خسته، چشم ها به در سپید و فریادها در گلو خفه شده است.
مبارک باد پادشاهی ات بر عالم! دنیا از امروز نفس راحتی می کشد. هستی، در سایه سار ولایت تو آرام می گیرد.
پادشاهی ات، امان نامه آسمان ها و زمین است! مژده آمدنت، بادها را این چنین عاشق و آواره کرده است.
به اشتیاق توست که درختان، ایستاده اند.
به احترام توست که کوه ها قیام کرده اند.
روز پادشاهی توست؛ روز تاج گذاری دوباره عدالت، روز بر تخت نشستن عزت، روز پایان اندوه، روز لبخندهای فراگیر، روز شادی همگانی، روز خوش بختی خاکیان، روز تحیت و سلام مدام فرشتگان، روز روزهای خوش آینده، روز لحظه های مبارک و شیرین، روز چشم انتظاری جهان.
تمام شد غم تاریخی بشر امشب | و روزگار یقین در خودش نمی گنجد |
روز توست؛ روز ولایت باشکوه تو، روز امامت تو و چشم روشنی دین، روز امامت تو و احیای قرآن، روز امامت تو و شکوفایی «معروف»، روز امامت تو و براندازی «منکر»، روز امامت تو و تحقق آرزوها.
تو حسن ختام یازده آغاز تا ابد؛ آخرین بازمانده خاندان کرامتی، آخرین باقی مانده خداوندی در زمین. ای ذخیره همیشه خدا برای روزهای مبادا، برای روزهای سخت انسان، رؤیای دیرسال عدالت در جهان. سرنوشت محتوم عالم…!
جهان در پوست خود نمی گنجد؛ از این همه شادی فراگیر. از این همه خوش بختی… .
سلام بر تو و بر سجده های افلاکی ات!
سلام، ای وعده بی دروغ الهی! وقت آن است که از پشت پرده غیبت بیرون آیی؛ که زخم فدک، دیری است لب به شکایت گشوده است.
بیا تا زمین را از خواب غفلت بیدار کنی؛
تا مرهمی باشی بر دردهای زینب علیهاالسلام .
هنوز سر بریده حسین علیه السلام ، در انتظار انتقام توست!
آتش سینه فاطمه علیهاالسلام ، خنکای ظهور تو را می طلبد!
ردای امامت
مهناز السادات حکیمیان
«افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن | مقدمش یارب مبارک باد بر سرو و سمن |
خاتم جم را بشارت ده بحسن خاتمت | کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن» |
وسعت کدامین اریکه می تواند سریر حکومت او باشد؟ بلندای عرش، گسترای زمین یا بی کران آسمان؟ جانشینی او در حدود مکان نمی گنجد و پایه های کرسی پادشاهی اش، به استواری و استحکام، در دل ذرات بودن ایستاده است.
آغازین روز خلافت، خورشید دین، در مطلع پنج سالگی می درخشد و کسی تکامل ایمان را نمی فهمد؛ مگر آنکه ابرهای تردید و شبهه را با نگاه مطمئن یقین کنار زند و نشانه های روشن طلوع را در عصمت چشمانی که پنج سال بیشتر ندارند، پیدا کند.
در روشنای روزی که آفتاب تشیع به آخرین فراز خود می رسید، تردید اقتدا به آخرین معصوم، شیعه را در صف آزمون قرار می داد؛ اما چگونه می شد چشم ها را بر کامل ترین خضوعی که بر سجاده روان می شد، فرو بست و ردای امامت را که بر شانه های حقیقت انداخته شد، نادیده گرفت؟
جویبار ملک را آب روان شمشیر توست | تو درخت عدل بنشان، بیخ بدخواهان بکن |
… اگر دعا، از آسمان اجابت بالا می رود!
اگر دلی به دوستی با خدا صمیمی است، مانند وسعت آبی اقیانوس، وقتی با نیلی
آفاق یکی می شود، همه از وساطت وجودی است که پیشوایان را غایت و امامان را نهایت است؛
چنانچه به دنیا تولد یا تحولی باقی است، به بقای حضرت مولاست که هستی ز هستی او جان دارد.
و به برکت خوشه های دعا که هر صبح در دستان او می روید، روزی موجودات در کاسه قسمت سرازیر می شود.
و به احترام حضور او، ستون های آسمان برقرار است و زمین در حرکت خود بی قرار، روند زمان را در دست دارد.
دوازدهمین بهار
فاطمه عبدالعظیمی
پنج سال سر بر خاک عبودیت گذاشتی. پنج سال غرق شدی در آیه آیه کلام وحی. پنج سال گذشت از اضطراب روح بی قرارت و تو دوازدهمین درختی شدی که از کویر زمین روییدی. دوازدهمین بهاری شدی که بشر، هیچ وقت نتوانست لطافتت را درک کند.
یازده جاده از جاده های امامت پیموده شده بود و تو آخرین جاده ای شدی که تا آسمان قد کشید و به افلاک رسید.
و خدا خواست که چشم های زمین در انتظار به سر ببرد.
خدا خواست که حسرت بکشند زمینیان دیدار تو را.
آقا!
زودتر بیا و ما را برسان به آرزوهای دست نیافته یازده مرد آسمانی.
برگرفته از : حوزه