حکایت – شیر زن کربلا
- بهدست: Admin
- دستهبندی: کتاب و مقاله, گالري
- برچسبها: حکایت - شیر زن کربلا, عبیداللّه بن زیاد
هنگامی که زینب کبری (ع) را همراه بازماندگان شهدای کربلا وارد مجلس عبیداللّه بن زیاد (استاندار یزید در کوفه) نمودند. زینب (ع) به طور ناشناس در گوشه ای نشست . ابن زیاد – این زن کیست ؟
گفته شد، زینب (ع) دختر علی (ع) است . ابن زیاد خطاب به زینب سپاس خداوندی را که شما را رسوا کرد و دروغ شما را در گفتارتان نمایاند. زینب خطاب به ابن زیاد – تنها آدم فاسق ، رسوا می شود، و بدکار دروغ می گوید، و او دیگری است ، نه ما. ابن زیاد – دیدی خدا با برادر و خاندانت چه کرد؟ زینب – ما رایت الا جمیلا…: بجز خوبی ، ندیدم ، اینها افرادی بودند که خداوند شهادت را برای آنها مقدر کرد، و آنها به نبردگاه خود شتافتند و به همین زودی خداوند میان تو و آنها، جمع کند، تا تو را به محاکمه کشند، بنگر که در آن دادگاه ، پیروزی از آن کیست ؟، مادرت به عزایت بنشیند ای پسر زن بدکاره . روایت کننده گوید: ابن زیاد با شنیدن این گفتار)کوبنده) به خشم آمد و با کمال گستاخی گفت : با کشته شدن حسین گردنکش و افرادی از بستگانت که از فرمان من سرپیچی کردند، خداوند دلم را شفا داد. زینب لعمری لقد کهلی و قطعت فرعی واجتثثت اصلی فان کان هذا
شفاک فقد شفیت . : سوگند به جانم ، که تو بزرگ فامیل مرا کشتی ، و شاخه های مرا بریدی ، و ریشه مرا کندی ، اگر شفای دل تو در این است باشد. ابن زیاد – این زن ، چه با قافیه ، سخن می گوید و بجان خودم ، پدرش علی (ع) نیز شاعری بود قافیه پرداز.
زینب – زن را با قافیه چکار؟.
داستان دوستان/محمدمحمدی اشتهاردی
بدون دیدگاه