– هدايت
يوسف، هنگام غيبت – زندان – نيز از رسالتى كه در برابر مردم بر عهده داشت، غافل نشد . هنگامى كه دو يار زندانى يوسف، خواب خود را براى او بيان كردند و تعبير آن را از او خواستند، يوسف از فرصتبه دست آمده استفاده كرد و پيش از بيان تعبير چنين گفت: يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و اباؤكم ما انزل الله بها من سلطان ان الحكم الا الله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون . (36)
اى همراهان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى پيروز؟ اين معبودهايى كه غير از خدا مىپرستيد، چيزى جز اسمهايى (بىمسما) كه شما و پدرانتان آنها را (خدا) ناميدهايد، نيست . خداوند هيچ دليلى بر آن نازل نكرده است . حكم تنها از آن خداست . او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد . اين است آيين پابرجا، ولى بيشتر مردم نمىدانند .
هر چند يوسف زهرا عليه السلام نيز در پس پردهى غيبت است، اما لحظهاى از انجام رسالتخود (هدايت مردم) غفلت نمىورزد و مردم از فيض او بهرهمند مىشوند .
اولياى الهى از كوشش براى تحقق اهداف آسمانى خود هرگز دست نمىكشند; زيرا وظيفهى حركتبه سوى خداوند و تكامل، هيچ گاه از دوش مردمان برداشته نمىشود . اگر در زمانى و جايى، وظيفهى حركتبه سوى كمال از دوش كسى برداشته شود، آن گاه به همان ميزان، رسالت هدايت نيز از عهدهى متوليان هدايتبرداشته شده است . البته هرگز چنين چيزى رخ نمىدهد; زيرا در اين صورت، آفرينش آدمى بيهوده مىشود . از اينرو، ممكن است ولى خدا ساكتباشد، اما هرگز ساكن نمىماند . همچنانكه ممكن است غايب باشد، اما هيچگاه قاعد نمىماند . امام هميشه در حال هدايت، سازندگى و پرورش است; گاه مخفيانه و گاه آشكارا . در كتابهاى روايى، نمونههاى فراوانى از هدايتهاى ويژهى حضرت مهدى (عج) آمده است . براى نمونه به يكى از آنها اشاره مىكنيم .
در عصر سفارت محمد بن عثمان، گروهى از شيعه دربارهى اين مساله اختلاف كردند كه آيا خداوند، آفرينش موجودات و روزى دادن به آنها را به ائمهى معصومين عليهم السلام واگذار كرده استيا نه؟ گروهى، آن را محال مىدانستند و گروهى ديگر بر اين باور بودند كه ائمهى معصومين عليهم السلام از جانب خداوند، موجودات را مىآفرينند و روزى مىدهند . اختلاف اين دو گروه پايان نيافت تا اينكه به محضر محمد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جويا شدند . به سفارش او، نامهاى به امام عصر (عج) نوشته شد . حضرت نيز در پاسخ چنين مرقوم فرمودند:
ان الله تعالى هو الذى خلق الاجسام . . . اما الائمة عليهم السلام فانهم يسالون الله تعالى فيخلق و يسالونه فيرزق ايجابا لمسئلتهم و اعظاما لحقهم . (37)
خداوند، آفرينندهى اجسام است . . . ولى ائمه عليهم السلام از خداوند درخواست مىكنند . او نيز مىآفريند و روزى مىدهد . اين به دليل اجابت دعاى آنان و تكريم مقام ايشان است .
14- گواه
هنگامى كه پادشاه مصر، تعبير خوابش را خواست، همبند پيشين يوسف، او را براى اين مهم معرفى كرد; زيرا در زندان، محاسن اخلاق و دانش تعبير خواب او را كه نوعى از علم غيب است، ديده بود .
ما نيز در برابر مدعيان مهدويتيا مدعيان ارتباط با حضرت مهدى (عج) بايد هوشيار باشيم و بىدليل به افراد اعتماد نكنيم . ادعاى افراد را بايد تنها پس از ديدن دليل قطعى بپذيريم . سيرهى عملى حضرت مهدى (عج) و سفيران ايشان نشان مىدهد كه آنان هميشه ديگران را تشويق مىكردند تا از مدعيان، دليل بخواهند . نمونههاى فراوانى از اين حقيقت در كتابهاى حديثى به چشم مىخورد . از جمله، حسين بن على بن محمد معروف به ابن على بغدادى مىگويد: در بغداد، زنى از من پرسيد: مولاى ما كيست؟ يكى از اهالى قم پاسخ داد: ابوالقاسم بن روح، وكيل حضرت است . پس نشانى او را به زن داد . وى نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت: اى شيخ! همراه من چيست؟ شيخ فرمود: هرچه با خود دارى، در دجله بيانداز . آنگاه نزد من بيا تا به تو باز گويم . زن رفت و آنچه با خود داشت، در دجله انداخت و بازگشت . ابوالقاسم به خدمتكار خود دستور داد كه آن جعبه را بياورد . سپس به آن زن گفت: اين همان جعبهاى است كه با تو بود و تو در دجله انداختى . من به تو بگويم در آن چيستيا تو مىگويى؟ زن گفت: شما بگوييد . شيخ گفت: يك جفت دستبند طلا، يك حلقهى بزرگ گوهردار، دو حلقهى كوچك كه هر كدام يك گوهر دارد و دو انگشتر فيروزه و عقيق در اين جعبه هست . سپس جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آنها نگريست و گفت: اين همان است كه من آوردم و در دجله انداختم . آنگاه از تعجب بىهوش شد!
اينكه ابوالقاسم بن روح، پرسش زن را انكار نكرده و پاسخ گفته است، نشان مىدهد كه مردم موظف بودهاند كه سخن كسى را بىدليل نپذيرند . سفيران حضرت مهدى (عج) نيز با دادن پاسخ مثبتبه خواستهى آنان، اين روش را امضا كردهاند . هنگامى كه چنين روشى در رويارويى با مدعيان با مدعيان نيابت و وكالت، پسنديده و بلكه لازم است، به طريق اولى، در برابر مدعيان مهدويت، چنين خواهد بود .
15- قدرشناسى
خدمت عزيز مصر و همسرش به يوسف – رها كردن او از بردگى و پرورش دادن وى در دامان مهر و محبتخود – سبب شد تا كه يوسف هنگام گرفتارى و قحطى، به كمك آنان بشتابد و از او بهره برند:
و قال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا . (38)
و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر) به همسرش گفت: مقام وى را گرامىدار، شايد براى ما سودمند باشد .
به يقين، خدمتگزارى به آستان يوسف زهرا عليه السلام كه برجستهترين شكل آن، زمينهسازى براى ظهور و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمانهاى ايشان است، برخوردارى از عنايتهاى ويژهى آن عزيز را در پى خواهد داشت . آيا مىتوان پنداشت كه يوسف زهرا عليه السلام در بخشش به اندازهى يوسف يعقوب نباشد؟ هرگز!
يكى از علماى اصفهان مىگويد: در ايام جوانى براى سخنرانى به جلسهاى دعوت شدم . ميزبان به من گفت: در همسايگى ما، منزلى است كه چند خانوادهى بهايى در آن زندگى مىكنند، پس در سخنرانى، مراعات فرماييد . من بىتوجه به گفتهى او، ده شب دربارهى بطلان مرام بهاييتسخنرانى كردم . شب آخر پس از سخنرانى، هنگامى كه به سوى مدرسه به راه افتادم، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و پافشارى به منزل خود بردند . پس از بستن در، صحنه عوض شد . آنان بر من آشفتند و با تندى، به من گفتند كه چرا عليه ما سخن گفتى و مىخواستند مرا بكشند . هر چه تلاش كردم، از قصد خود چشم نپوشيدند . ناگزير اجازه خواستم تا براى آخرين بار، وضو بگيرم و نمازى بخوانم . به نماز ايستادم و قصد كردم در سجدهى آخر، هفت مرتبه ذكر المستغاث بك يا صاحب الزمان را بگويم . در اين هنگام، در خود به خود باز شد و مردى سوار بر اسب به اندرون آمد . بى آنكه آنان بتوانند كارى بكنند، آن مرد، دست مرا گرفت، از خانه بيرون برد و به مدرسه رساند . پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم كه: اين شخص كه بود؟ ولى ديگر دير شده بود . فرداى آن شب، آن گروه بهايى نزد من آمدند و شهادتين گفتند . (39)
16- دفع بلا
يوسف، سپر دفع بلاى برادران خود و اهل مصر شد . هرچند برادران يوسف در حق وى ستم كردند و شرط برادرى را به جا نياوردند، ولى يوسف از كمك و دستگيرى آنان فروگذار نكرد . يوسف زهرا عليه السلام نيز سپر دفع بلا از شيعيان هستند .
قال ظريف ابونصر الخادم:
قال لى صاحب الزمان (عج) : ا تعرفنى قلت: نعم . قال: من انا؟ فقلت: انتسيدى و ابن سيدى . فقال ليس عن هذا سالتك . قال ظريف فقلت جعلنى الله فداك فسرلى . فقال انا خاتم الاوصياء و بى يدفع الله البلاء عن اهلى و شيعتى .
ظريف مىگويد:
به محضر امام عصر (عج) وارد شدم . ايشان فرمودند: آيا مرا مىشناسى؟ عرض كردم: آرى . فرمودند: من كه هستم؟ عرض كردم: شما آقاى من و فرزند آقاى من هستيد . فرمودند: منظورم اين نبود . عرض كردم: فدايتشوم منظورتان چيست؟ فرمودند: من آخرين اوصيا هستم و خداوند براى وجود من، بلا را از اهلم و شيعيانم، برطرف مىكند . (40)
براى نمونه، عنايتحضرت مهدى (عج) به شيعيان بحرين را از زبان محدث نورى مىشنويم:
در روزگار گذشته، فرمانروايى ناصبى بر بحرين حكومت مىكرد، كه وزيرش در دشمنى با شيعيان آنجا، گوى سبقت را از او ربوده بود . روزى وزير بر فرمانروا وارد شد و انارى را به دستحاكم داد، كه به صورت طبيعى اين واژهها بر پوست آن نقش بسته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله و ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول الله» . فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفتشد و به وزير گفت: اين، نشانهاى آشكار و دليلى نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است . نظر تو دربارهى شيعيان بحرين چيست؟ وزير پاسخ داد: به باور من، بايد آنان را حاضر كنيم و اين نشانه را به ايشان ارايه دهيم . اگر آن را پذيرفتند كه از مذهب خود دست مىكشند وگرنه آنان را ميان گزينش سه چيز مخير مىكنيم:
1- پاسخى قانع كننده بياورند .
2- جزيه بدهند .
3- يا اينكه مردانشان را مىكشيم، زنان و فرزندانشان را اسير مىكنيم . و اموالشان را به غنيمت مىبريم .
فرمانروا، راى او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند . آنگاه انار را به ايشان نشان داد و گفت: اگر براى اين پديده، دليلى روشن نياوريد، شما را مىكشم و زنان و فرزندانتان را اسير مىكنم يا اينكه بايد جزيه بدهيد . دانشمندان شيعه، سه روز از او مهلتخواستند . آنان پس از گفتوگوى فراوان به اين نتيجه رسيدند كه از ميان خود، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را برگزينند . آنگاه از ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يكى از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوى صحرا برو و به امام زمان (عج) استغاثه كن و از او، راه رهايى از اين مصيبت را بپرس; زيرا او، امام و صاحب ماست .
آن مرد چنين كرد، ولى پاسخى از حضرت نديد . شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند . او نيز پاسخى دريافت نكرد . شب آخر، نفر سوم را كه مردى پرهيزگار بود، به بيابان فرستادند . او به صحرا رفت و با گريه و زارى از حضرت، درخواست كمك كرد . چون آخر شب شد، شنيد مردى خطاب به او مىگويد: اى محمد بن عيسى! چرا تو را به اين حال مىبينم و چرا به سوى بيابان بيرون آمدهاى؟ محمد بن عيسى از او مىخواهد كه او را رها كند و به حال خود واگذارد . آن مرد مىفرمايد: اى محمد بن عيسى! منم صاحب الزمان . حاجتخود را بازگو . محمدبن عيسى گفت: اگر تو صاحب الزمانى، داستان مرا مىدانى و به گفتن من نياز نيست . آن مرد فرمود: راست مىگويى . تو به دليل آن مصيبتى كه بر شما وارد شده است، به اينجا آمدهاى . عرض كرد: آرى، شما مىدانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد . پس آن حضرت فرمود: اى محمدبن عيسى! در خانهى آن وزير – لعنة الله عليه – درخت انارى است . هنگامى كه درخت تازه انار آورده بود، او از گل قالبى به شكل انار ساخت . آن را نصف كرد و در ميان آن، اين جمله را نوشت . سپس قالب را بر روى انار كه كوچك بود، گذاشت و آن را بست . چون انار در ميان آن قالب بزرگ شد، آن واژهها بر روى آن نقش بست . فردا نزد فرمانروا مىروى و به او مىگويى كه من پاسخ تو را در خانهى وزير مىدهم . چون به خانهى وزير رفتيد، پيش از وزير به فلان جا برو . كيسهى سفيدى خواهى يافت كه قالب گل در آن است . آن را به فرمانروا نشان ده . نشانهى ديگر اينكه به فرمانروا بگو: كه معجزهى ديگر ما اين است كه چون انار را دو نيم كنيد، جز دود و خاكستر چيزى در آن نيست .
محمدبن عيسى از اين سخنان بسيار شادمان گشت و به نزد شيعيان بازگشت . روز ديگر، آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آنچه امام زمان (عج) فرموده بود، آشكار گشت .
فرمانرواى يمن با ديدن اين معجزه به تشيع گرويد و دستور داد وزير حيلهگر را به قتل رساندند . (41)
17- مجازات
برادران يوسف كسانى بودند كه با تكبر، قدرت بازوى خود را به رخ پدر مىكشيدند و مىگفتند:
و نحن عصبة . (42)
ما گروه نيرومندى هستيم .
با اين حال، چون در حق يوسف، ستم كردند به جايى رسيدند كه ذليلانه، كاسهى گدايى به دست گرفتند . آنگاه باگردنهايى فرو افتاده، سر بر آستان يوسف ساييدند و به وى، اظهار عجز و نياز كردند: يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين . (43)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فرا گرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى) با خود آوردهايم . پيمانهى ما را كامل كن و بر ما تصدق و بخشش فرما; زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش مىدهد .
بشر امروزى را مصيبتها و دردهاى كشندهاى مانند فقر فاحش، فاصلهى طبقاتى، جنگهاى خانمانسوز، خونريزىهاى بىپايان، احساس پوچى، بىهويتى و سردرگمى و . . . فراگرفته است . دليل پيدايش اينها چيزى نيست جز ستم آدميان به ولى خدا، يوسف زهرا عليه السلام، كه در راس همهى اين ستمها، فراموشى ياد او و آماده نكردن شرايط ظهور اوست .
به اميد آنكه روزى انسان، كاسهى گدايى به بارگاه كسى برد و بر آستان كسى سر بسايد كه او، منجى واقعى است
(36) – يوسف، 39- 40 .
(37) – غيبت طوسى، ص 293 .
(38) – يوسف، 21 .
(39) – شيفتگان حضرت مهدى، ج 1، ص 256 .
(40) – غيبت طوسى، ص 246 .
(41) – ترجمهى نجم الثاقب، ص 556 .
(42) – يوسف، 14 .
(43) – يوسف، 88 .
بدون دیدگاه