قسمت سيزدهم – جان دادن پيامبر صلىاللهعليهوآله در دامن عايشه و عدم تعيين وصى
يكى از ادعاهاى عايشه اين است كه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآله در دامن من جان داد و چون به او گفتند على عليهالسلام وصى آن حضرت است او گفت كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله در دامن من جان داد پس چه زمانى به او وصيت كرد؟!
از آنجا كه اين ادعا با عقل سليم منافات دارد ناچاريم پس از بررسى روايات باب، كه تماما از عايشه نقل شده و راوى ديگرى ندارد سرى به روايات غير عايشه نيز از غير صحاح بزنيم تا مقدار صداقت عايشه را روشن كنيم.
(1) الف – مسند احمد حنبل، ج 9، ص 310، ح 24308.ب – مستدرك حاكم، ج 3، ص 130، ح 4613.
(2) شرح نهج البلاغة، ج 9، ص 310، و مشابه آن در ج 6، ص 225.
ترجمه دو قسمت عربى چنين است:
1 – «من از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم شنيدم كه مىگفت: مىبينم كه سگهاى حوأب بر يكى از همسرانم پارس مىكنند. سپس به من گفت: اى حميراء نكند تو باشى!».
2 – اين اول شهادت دروغ بود كه در اسلام واقع شد».
(40)
در تعدادى از روايات، عايشه مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله موقعى جان داد كه نوبت من بود و لذا صريحا مىگويد: «… فلما كان يومى قبضه اللّه بين سحرى ونحرى ودفن في بيتى» يا مىگويد: «إنّ من نعم اللّه علىّ أنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم توفي في بيتى وفي يومى وبين سحرى ونحرى» و مشابه آن(1).
دسته ديگرى از روايات مىگويد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىخواست كه در خانه عايشه قبض روح شود و لذا از ساير زنها اجازه گرفته شد و آنها نيز اجازه دادند كه نزد عايشه باشد و در آنجا بود تا به ملكوت اعلا پيوست(2). اين روايتها نيز از عايشه است. رواياتى نيز از عايشه نقل شد كه مىگويد: سر پيامبر هنگام جان دادن روى ران پايم بود(3). اين روايات با آنچه كه مىگويد: سر آن حضرت روى سينه عايشه بود، همخوانى ندارد. در همين زمينه روايات ديگرى از عايشه نقل شده كه وصى بودن أمير المؤمنين عليهالسلام را انكار مىكند. چون نزد او گفتند كه على عليهالسلام ، وصى (پيامبر) است گفت: كى به او وصيت كرد در حالى كه او در دامن من جان داد (و وصيتى نكرد)(4).
در روايتى ديگر عايشه مىگويد: «ما ترك رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم درهما ولا دينارا ولا شاة ولا بعيرا ولا أوصى بشىء»(5) يعنى رسول خدا صلىاللهعليهوآله نه درهم و دينارى باقى گذاشت و نه گوسفند و شترى و نه به چيزى وصيت كرد. در مقابل اين روايت، ابو داود – كه خود يكى از راويان آن است – مىنويسد كه على عليهالسلام دو رأس قوچ را ذبح مىكرد و مىفرمود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله به من وصيت كرد كه آن را ذبح كنم(6). عايشه كه منكر وصيت كردن رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد لابد در جواب اين حديث خواهد گفت كه آن حضرت اين وصيت را قبل از آن كرده بود! و حضرتش هنگام جان دادن تنها بوده و احدى نزد او نبود(7).
(1) الف – صحيح بخارى، ج 2، ص 128، باب في الجنائز، باب ما جاء في قبر النبى صلىاللهعليهوسلم وأبي بكر و…، و ج 4، ص 13 إلى 16، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى وقيصر، باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و… .ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 1893، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 84 و مشابه آن ح 85.
خلاصه آنچه كه عايشه ادعاى آن را داشت اين است كه مىگويد: رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم در روزى كه نوبت من بود و در منزل من و روى سينه من جان داد.
(2) صحيح بخارى، ج 6، ص 13 و 16، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى و قيصر باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و…، عايشه مىگويد: «لما ثقل رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم واشتد به وجعه استأذن ازواجه أن يمرض في بيتى فاذن له…» (ص 13). «… إنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم كان يسأل في مرضه الذى مات فيه يقول أين أنا غدا أين أنا غدا يريد يوم عايشه فاذن له ازواجه يكون حيث شاء فكان في بيت عايشه حتى مات عندها…» (ص 16).
(3) الف – صحيح بخارى، همان، ص 18 باب آخر ما تكلم النبى صلىاللهعليهوسلم : «فلما نزل به ورأسه على فخذى غشى عليه».
ب – صحيح مسلم، ج 4، ص 1894، كتاب فضائل الصحابة، باب 13، ح 87.
(4) الف – صحيح بخارى، ج 4، ص 3، ابتداى كتاب الوصايا، و ج 6، ص 18، باب كتاب النبى صلىاللهعليهوسلم إلى كسرى و قيصر، باب مرض النبى صلىاللهعليهوسلم ووفاته و… .
ب – صحيح مسلم، ج 3، ص 1257، كتاب الوصية، باب 5، ح 19.
ج – سنن ابن ماجة، ج 1، ص 519، كتاب الجنائز، باب 64، ح 1626.
د – سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3623.
«ذكروا عند عايشه أنّ عليا كان وصيّا فقالت متى أوصى اليه وقد كنت مسندته إلى صدرى أو قالت: حجرى. فدعا بالطّست فلقد انخنث في حجرى فما شعرت انّه قد مات فمتى أوصى اليه».
(5) الف – صحيح مسلم، ج 3، ص 1256، كتاب الوصية، باب 5، ح 18.
ب – سنن ابن ماجة، ج 2، ص 900، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2695.
ج – سنن أبي داود، ج 3، ص 112، ابتداى كتاب الوصايا، ح 2863.
د – سنن نسائى، ج 6، ص 242، كتاب الوصايا، باب 2، ح 22 – 3620.
(6) ج 3 سنن، ص 94، كتاب الضحايا، باب الاضحية عن الميت، ح 2790.
«عن حنش قال: رأيت عليا يضحى بكبشين فقلت ما هذا؟ فقال: إنّ رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم أوصانى أن أضحى عنه فأنا أضحى عنه».
(41)
چنانچه خوانندگان محترم ملاحظه فرمودند كليه رواياتى كه در مورد جان دادن پيامبر صلىاللهعليهوآله و وصيت نكردن آن حضرت و امثال آن نقل شده، راوى آن فقط عايشه مىباشد.
در اينگونه روايات اشكالات متعددى وجود دارد كه هم عقل و هم نقل (از غير عايشه) از پذيرفتن آن ابا دارد، زيرا نمىتوان پذيرفت كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله موقع جان دادن – كه قطعا اصحاب و اهل بيت و همسران آن بزرگوار در اطرافش حلقه زدند – سرش روى پاى يكى از زنانش باشد، و اگر بگوئيم كه كسى جز عايشه در هنگام وفات آن حضرت با او نبود بايد به همه اصحاب و نيز اهل بيت بدبين شد كه چگونه حاضر شديد دور او را نگيريد. على عليهالسلام كه هرگز در شديدترين مشكلات از حضرتش جدا نمىشد كجا بود؟ دختر دلبندش چه مىكرد؟ نور چشمانش كجا بودند؟ ساير همسرانش چقدر بى وفا بودند؟ مگر لحظات آخر عمر آن حضرت ميدان جنگ احد و حنين بود كه همه فرار كردند؟! مگر هر چه عايشه نقل كرد درست است؟ روايت او را باور كنيم يا آنچه كه از انس نقل شده؟ «لما قبض رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم احدق به اصحابه فبكوا حوله واجتمعوا…»(1).
چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله وفات يافت اصحاب اطرافش جمع شدند وگريه كردند. لابد خواهيد گفت: تا قبل از فوت آن بزرگوار كسى نزدش نبود و چون وفات كرد همه اطرافش جمع شدند! حال به روايتى ديگر توجه كنيد تا معلوم شود كه چنين نبود همه آن حضرت را تنها گذاشته و فقط عايشه نزدش بوده باشد.
«عن أم سلمة قالت: والذى أحلف به إن كان علىٌّ لاقرب الناس عهدا برسول اللّه صلىاللهعليهوسلم . عدنا رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم غداة وهو يقول جاء علىٌّ جاء علىٌّ مرارا فقالت فاطمة كأنك بعثته في حاجة قالت: فجاء بعد. قالت ام سلمة فظننت أنّ له اليه حاجة فخرجنا من البيت فقعدنا عند الباب وكنت من أدناهم إلى الباب فاكب عليه رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وجعل يساره ويناجيه ثمّ قبض رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم من يومه ذلك فكان عليٌّ أقرب الناس عهدا»(2).
ام سلمة قسم مىخورد كه آخرين كسى كه با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود، على عليهالسلام بود: ما نزد آن حضرت بوديم. او پيوسته مىگفت: على آمد على آمد. فاطمه گفت: گويا تو او را براى كارى فرستادى تا آنكه على آمد ما دانستيم كه حضرتش با او كار خصوصى دارد لذا از اطاق بيرون رفتيم و كنار در نشستيم و من يكى از نزديكترين افراد به در اطاق بودم و ديدم كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله با على عليهالسلام نجوا كرده و آهسته با او سخن مىگويد و بعد از آن بود كه حضرتش وفات يافت بنابراين على عليهالسلام آخرين نفرى بود كه با رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود.
ما به عايشه حق مىدهيم كه رواياتى اينچنين نقل كند چه آنكه او دشمن سر سخت على عليهالسلام بوده و هرگز حاضر نبود بگويد سر پيامبر صلىاللهعليهوآله در دامن على عليهالسلام بود و يا به او وصيتى كرد و يا بگويد على عليهالسلام وصى رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىباشد. او – چنانچه گذشت – حاضر نبود نام آن حضرت را بر زبان جارى كند. او -چنانچه مىدانيد- فرمانده
(1) سنن نسائى، ج 6، ص 243، كتاب الوصايا، باب 2، ح 3624.
«توفي رسول اللّه صلىاللهعليهوسلم وليس عنده أحد غيرى…».
(2) مستدرك حاكم، ج 3، ص 60، ح 4392.(3) الف – مستدرك حاكم، ج 3، ص 149، ح 4671.
ب – مسند احمد حنبل، ج 10، ص 190، ح 26627.
ج – خصائص نسائى، ذكر آخر الناس عهدا برسول اللّه صلىاللهعليهوسلم .
د – الرياض النضرة، ج 3، ص 141، ذكر اختصاصه باقربية العهد يوم مات.
(42)
لشگرى بود كه به جنگ آن حضرت برخاست و إلاّ كدام عاقل مىتواند داستانى را كه او نقل كرده بپذيرد؟ وانگهى مگر وصيت كردن يا وصى معين نمودن لازم است كه در آخرين لحظات عمر باشد؟ حضرتش در ابتداى دعوت وصى خويش را تعيين فرمود: طبرى در تاريخش مىنويسد كه وقتى آيه: «وأنذر عشيرتك الاقربين»(1) نازل شد رسول خدا صلىاللهعليهوآله به على عليهالسلام مأموريت داد كه اقوام نزديك آن حضرت را جمع كند و در آن جمع كه 40 نفر بودند فرمود: «… أيكم يوازرنى على هذا الامر على أن يكون أخى ووصيى وخليفتى فيكم». يعنى چه كسى در اين امر مرا كمك مىكند كه در آن صورت برادر و وصى من بوده و جانشين من در ميان شما خواهد بود؟ و چون در ميان آنها فقط على عليهالسلام داوطلب اين كار شد فرمود: «إن هذا أخى ووصيى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا فقام القوم يضحكون ويقولون لابى طالب قد امرك أن تسمع لابنك وتطيع». يعنى اين (على) برادر و وصى من و جانشينم در ميان شما مىباشد و شما از او حرف بشنويد و او را اطاعت كنيد. آنان برخاستند در حاليكه مىخنديدند و به ابو طالب مىگفتند كه به تو دستور داد كه حرف پسرت را گوش كرده و او را اطاعت كنى. اين حديث را عدهاى از علماى اهل سنت نوشتهاند (ر – ك الغدير، ج 2 ص 279 به بعد). عدهاى نيز آن را با تحريف نقل كردند كه از جمله آنها احمد در مسند قول رسول خدا صلىاللهعليهوآله را چنين مىنويسد: «فأيكم يبايعنى على أن يكون أخى وصاحبى؟»(2) يعنى چه كسى با من بيعت مىكند تا برادر و صاحبم باشد؟ يا همين آقاى طبرى در تفسيرش دنباله حديث را چنين تحريف مىكند: «… إنّ هذا أخى وكذا وكذا»! اين را مىگويند امانت در نقل!
ابو نعيم در حلية الاولياء (ج 1 ص 63) مىنويسد كه روزى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به انس فرمود: «… يا أنس! اول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المؤمنين وسيد المسلمين و قائد الغر المحجلين وخاتم الوصيين…». يعنى اى انس! اول كسى كه از اين در داخل مىشود امير مؤمنان و آقاى مسلمانان و پيشواى سفيد رويان و آخرين وصى (ازميان اوصياى پيامبران) مىباشد؛ كه أمير المؤمنين عليهالسلام داخل شد.
ما در اينجا در صدد بيان فضائل أمير المؤمنين عليهالسلام نيستيم. فقط مىخواهيم بگوئيم كه پذيرفتن از دشمن على عليهالسلام بر ضد آن حضرت كار عقلا نيست و اصولا شهادت هيچ دشمنى عليه دشمن ديگر صحيح نيست. آرى؛ اگر بر نفع او شهادت دهد بهتر از شهادت دوست مورد قبول واقع مىشود كه: «الفضل ما شهدت به الاعداء».
رسول گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله به أمير المؤمنين عليهالسلام فرمود: «إن الأمة ستغدر بك بعدى» يعنى امت بعد از من به تو خيانت كرده و پيمان شكنى مىكنند. و يا فرمود: «اما انك ستلقى بعدى جهدا». يعنى تو بعد از من با سختيها و رنجها مواجه خواهى شد. و آن حضرت خود فرمود: «إن مما عهد إلى النبى صلىاللهعليهوسلم أنّ الامة ستغدر بى بعده» يعنى از جمله عهدهائى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله با من نمود اينكه امت بعد از او به من خيانت مىكنند(3).
آيا آنچه كه بر سر آن حضرت آمده از دشمنيها و كينه توزيها و افروختن نائره جنگ عليه آن حضرت و جعل روايات ساختگى جهت پايين آوردن مقامش و يا انكار فضائل آن بزرگوار و غير آنها از مصاديق خيانت و غدر نيست؟
(1) آيه 214 از سوره شعراء، يعنى خويشان نزديكت را انذار كن (و آنان را از مخالفت امر خدا و عذاب او بترسان).(2) ج 1، ص 335، ح 1371.
(3) مستدرك حاكم، ج 3، ص 150 و 151 و 153، ح 4676 و 4677 و 4686.