معجزات حضرت بقیّة اللَّهعلیه السلام در مسجد مقدّس جمكران
كرامات و معجزات و عنایاتی كه از ائمّه اطهار علیهم السلام صادر گشته و از سوی راویان مورد اعتماد روایت شده، و در كتابهای مورد استناد ثبت گردیده، منحصر به صدر اسلام و قرون اوّلیهی اسلام نیست، بلكه هر روز در گوشه و كنار جهان، بویژه در حرم ائمّه هدی علیهم السلام معجزات و كرامات تازهای تحقّق مییابد كه دلیل حقّانیّت پیشوایان شیعه، و مایه دل گرمی شیعیان است.
هر یك از شما، یك یا چند معجزه در حرم مطهّر ثامن الحجج امام علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام دیده و یا شنیدهاید.
اكنون كه دوران فرمانروایی حضرت بقیّة اللَّه، أرواحنا فداه، است، همه روزه، دهها نفر در اقطار و اكناف جهان، با توسّل به ذیل عنایت آن حضرتعلیه السلام، از امراض صعبالعلاج و دیگر گرفتاریهای خانمانسوز، به طور معجزآسا، رهایی مییابند و برای همیشه، خود را رهین عنایت آن حضرت میدانند.
در این جا، یكی از این كرامتها را كه در شب دوازدهم جمادیالاولی 1414 هجری، در مسجد مقدّس جمكران، برای یك كودك سیزده ساله زاهدانی روی داد، برای نورانیّت قلب خوانندگان گرامی میآوریم.
این كودك، سعید چندانی، دانشآموز كلاس پنجم ابتدایی است كه در دبستان محمّد علی فائق، در زاهدان، مشغول تحصیل است.
سعید، در یك خانواده مذهبی، در زاهدان متولّد شده و بر شیوه عقاید اهل تسنّن تربیت یافته است.
مادر سعید، اگر چه از لحاظ نسب، به خاندان عصمت و طهارت منسوب است، ولی او نیز سنّی حنفی است.
سعید، یك سال و هشت ماه پیش از تاریخ یاد شده، در یك تعمیرگاه ماشین، پایش میلغزد و به چاهی كه روغن و فاضلاب تعمیرگاه در آن میریخته میافتد، و جراحتهای مختلفی بر بدناش وارد میشود. این جراحتها، بهبود مییابد، ولی غدّهای در ناحیهی شكم پدید میآید. نخست، خیال میكنند كه فتق است، ولی با گذشت چند ماه، پزشكان معالج، اظهار میكنند كه غدّه سرطانی است و باید او را برای معالجه به تهران ببرند.
او را به تهران میآورند و در ((بیمارستان هزار تختخوابی)) بستری میكنند. پس از نمونهبرداری و احراز غدّه بدخیم سرطانی، او را به ((بیمارستان الوند)) منتقل میكنند و غدّهای به وزن یك كیلو و نیم از شكم او بیرون میآورند، ولی در مدّت كوتاهی، جای غدّه، پر میشود. پزشكان، اظهار میكنند كه با این رشد سریع غدّه، دیگر كاری از ما ساخته نیست.
مادر سعید، شبی در خواب میبیند كه به او میگویند: (( سعید را به مسجد جمكران ببرید.)).
طبعاً، یك زن سنّی، نمیداند كه مسجد جمكران كجا است، ولی هنگامی كه خواباش را برای دیگران نقل میكند، او را به مسجد جمكران قم راهنمایی میكنند.
وی، سعید را با دیگر فرزندش، محمّد نعیم، به قم میآورد و بلافاصله به مسجد مقدّس جمكران مشرّف میشوند.
سعید، روز سهشنبه یازدهم جمادی الاولی 1414 هجری ساعت یك و نیم بعدازظهر، وارد مسجد جمكران میشود. خدّام مسجد، وضع او را كه به این منوال میبینند، او را در اتاق شماره هشت زایرسرای مسجد، اسكان میدهند.
مادر سعید، اَعمال مسجد را فرا میگیرد، با پسرش، محمّد نعیم، اَعمال مسجد را انجام میدهد، آن گاه عریضهای تهیّه میكند و آن را در چاه میاندازد، و با دلی سرشار از امید، به ذیل عنایت حضرت بقیّةاللَّه، أرواحنا فداه، متوسّل میشود.
شب، فرا میرسد و عاشقان حضرت بقیّةاللَّه، أرواحنا فداه، طبق رسم سنواتی كه شبهای چهارشنبه، از راههای دور و نزدیك، به مسجد مقدّس جمكران مشرّف میشوند، دسته دسته میآیند، در مسجد، به عبادت و نیایش میپردازند.
مشاهده این شور و هیجان مردم، در دل مادر سعید، طوفانی ایجاد میكند. او نیز همراه دهها هزار زایر به عبادت و دعا و تضرّع میپردازد و شفای فرزندش را از حضرت بقیّةاللَّه، أرواحنا فداه، با اصرار و الحاح مسئلت میكند.
هنگامی كه به اتاق مسكونیاش در زایر سرای مسجد میآید، دو نفر از خادمان، با اخلاص، به اطاق او میآیند و در آن جا عزاداری میكنند و برای شفای سعید، به طور دسته جمعی، دست به دعا برمیدارند.
سعید میگوید: درست، ساعت سه بعد از نیمه شب بود كه در عالم رؤیا دیدم نوری از پشت دیوار ساطع شد و به طرف من به راه افتاد.
او، یك انسان بود، ولی من، از او، فقط نور خیره كنندهای میدیدم كه آهسته آهسته به من نزدیك میشد.
من، ابتدا، مضطرب شدم، ولی سعی كردم كه بر خودم مسلّط شوم. هنگامی كه نور به من رسید، به ناحیه سینه و شكم من اصابت كرد و برگشت.
من، از خواب بیدار شدم و چیزی متوجّه نشدم و باز هم خوابیدم. صبح كه از خواب برخاستم، سعی كردم كه خودم را به عصایم نزدیك كنم و عصا را بردارم، ناگاه متوجّه شدم كه بدنام سبك شده و آن حالت درد شدید، به كلّی، از من رفع شده است.
در آن وقت، متوجّه شدم كه شفا یافتهام و آن نور، وجود مقدّس حضرت صاحب الزّمان علیه السلام بوده است .)).
این معجزهی باهر و كرامت ظاهر، در شب چهارشنبه دوازدهم جمادی الأولی 1414 هجری برابر با پنجم آبان 1372 خورشیدی رخ داد.
سعید، با مادر و برادر خود، سه شب، در زائرسرای مسجد اقامت كردند. شب سوم كه شب جمعه بود، عنایت دیگری شد كه این بار، در بیداری انجام پذیرفت. اینك، متن آن واقعه را از زبان سعید بشنوید:
شب جمعه، در اتاق شمارههشت نشسته بودم و مادرم مشغول تلاوت قرآن بود. احساس كردم كه شخصی در كنار من نشست و برای من، رهنمودها و دستورالعملهایی را بیان فرمود.
چون سخناناش تمام شد، برگشتم و كسی را ندیدم. از مادرم پرسیدم كه: ((مادر! با من بودی؟)). گفت: ((من، قرآن میخواندم، با تو نیستم.)). پرسیدم: ((پس این كی بود كه با من سخن میگفت؟)). مادرم گفت: ((كسی در این جا نیست.)).
در آن موقع، پتو را بر سرم كشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم كه مطالب آن شخص را به خاطر بیاورم، چیزی به یادم نیامد. )).
روز جمعه، سعید و مادرش، به تهران باز میگردند و به بیمارستان الوند مراجعه میكنند. پس از عكسبرداری، معلوم میشود كه سعید، صحیح و سالم است و از غدّه بدخیم سرطانی، هیچ خبری نیست.
بدین گونه، این كودك سعادتمند – كه به حق، ((سعید)) نامگذاری شده – از معجزات باهر حضرت ولیّ عصر، أرواحنا فداه، بهبودی كامل خود را در مییابد.
دو هفته بعد ( شب چهارشنبه بیست و پنجم جُمادی الأُولی برابر با 19 / 8 / 72) سعید، با مادرش و برادرش محمّد نعیم، به جمكران آمده بود تا پیشانی ادب بر آستان مسجد حضرت صاحب الزّمانعلیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش تشكّر كند. خوشبختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از داستان شفا یافتن او آگاه بودم. با او به دفتر مسجد رفتم و در حضور دهها نفر از دوستان، مطالب بالا را از زبان سعید بدون واسطه شنیدم.
مادرش، از خوشحالی، در پوست خود نمیگنجید و بر حضرت بقیّةاللَّه، أرواحنا فداه، پیوسته درود میفرستاد و سخنانی میگفت كه از یك فرد سنّی مذهب بسیار جالب بود. مثلاً میگفت: (( من نمیدانم الآن امام زمان علیه السلام كجا است: آیا در دریاها، كشتیها را نجات میدهد و یا در آسمانها، هواپیماها را نجات میدهد؟ )).
سعید، در این سفر، با كولهباری از پروندههای پزشكی و عكسها و آزمایشها آمده بود، كه آنان را به مشتاقان ارائه دهد. از اسناد پزشكی او، مسئولان مسجد، فیلم برداری كردند. از خود سعید و مادرش نیز فیلمبرداری شد، و سخنانشان ضبط گردید. بیگمان، خانواده (( چندانی )) در میان خانوادههای معتقد اهل سنّت، مبلّغ صمیمی و بیقرار حضرت بقیّةاللَّه، عجّل اللَّه تعالی فرجه الشّریف، خواهند بود.
علی اکبر مهدی زاده
تنظیم: موسوی – گروه دین و اندیشه تبیان
بدون دیدگاه