معجزه ، کرامت ، کهانت
- بهدست: Admin
- دستهبندی: نقد مکاتب بشری
- برچسبها: کرامت, کهانت, معجزه
معجزه، کرامت، کهانت
تعريف ها:
معجزه: معجزه کار و عملي است که حادثهاي را بر خلاف قوانين طبيعت، و بر اساس «اذن خاص»، ايجاد کند، مانند: «يا نار کوني برداً و سلاماً علي ابراهيم»[1] و«فالقي عصاه فاذا هي ثعبان مبين»[2]، و … معجزه «خارق طبيعت» است.
ويژگي:
معجزه پشتيبان نبوت، و دليل حقانيت پيامبر است.
معجزه منحصراً از فرد معصوم صادر ميشود.
معجزه «آيه» است. يعني علاوه بر اينکه دليل صحت ادعاي يک پيامبر است دليل وجود قدرت خداوند نيز ميباشد.
شرح اين موارد خواهد آمد.
کرامت: کرامت، کار و عملي است که حادثهاي را بر خلاف عادت، ايجاد کند. مانند: کسي از خدا بخواهد در عرض يک ساعت، يک ميليارد تومان پول به او برساند، دعايش مستجاب شود و از مجاري طبيعي و مردمي، آن پول به او برسد. که عادتاً چنين چيزي در بارهي او غير ممکن است. يا براي شفاي يک بيمار دعا کند و بيماري صعب العلاج او به طور خارق العاده از بين برود، نه به طور خارق طبيعت.
ويژگي:
1ـ کرامت هم از معصوم صادر ميشود، هم از مومن.
2ـ کرامت در خارق عادت بودن، درجات مختلف دارد، بسته به ميزان ايمان و قرب مومن به خدا است.
3ـ کرامت همان «استجابت دعا» است و هيچ کرامتي خارج از معني دعا نيست. کرامت خواسته مومن است که از جانب خدا مستجاب ميشود.
امّا معجزه گاهي خواسته و دعاي شخص معصوم است و گاهي صرفاً دستور خدا است. يعني ممکن است معصوم آن را از خدا نخواسته باشد.
كهانت: كهانت كار و عملي است كه حادثهاي را بر خلاف قوانين طبيعت، و بر اساس «اذن عام» ايجاد كند.
کهانت هم ميتواند مانند معجزه خارق قوانين طبيعت باشد و هم ميتواند مانند کرامت خارق عادت باشد. مانند: اِخبار از غيب توسط غير معصوم، اِخبار از آنچه در درون قلب ديگران است، ايجاد کينه ميان دو دوست، طي الارض، باز داشتن قطار انگليس توسط آن کاهن هندي (در حالي که قطار هيچ عيب و ايرادي نداشت)، تسخير اجنّه و مرغان وحشي و خدمت کشيدن از آن ها و … شرح اين نيز خواهد آمد.
از نظر قرآن معجزه چيز خوش آيندي نيست:
بر خلاف آنچه مردم تصور ميکنند، از نظر قرآن، پيامبران و امامان، معجزه يک چيز شيرين و خوش آيند نيست. قرآن ميفرمايد: «ما لکم ما ترجون لله وقاراً»[3]، چرا از خداوند توقع وقار نداريد، کارهايي را که اگر خودتان انجام دهيد آن را غير موقّرانه ميناميد اما از خدا ميخواهيد همان کار را انجام دهد.
اگر کسي به قوانين طبيعت بي اعتنا باشد او را ديوانه ميخوانيد زيرا عقل يعني شناخت قوانين طبيعت و رفتار مطابق آنها. ليکن از خدا ميخواهيد کار غير عاقلانه و بر خلاف عقل انجام دهد.
انبياء تا مجبور نشدهاند معجزه نياورده اند.
ده ها آيه داريم که قرآن از معجزه خواهي کفار قريش انتقاد، گله و به اصطلاح اظهار رنجش ميکند و معجزه خواهي را به شدت نکوهش ميکند و در قبال معجزه خواهي ميگويد: افلا يعقلون، افلا يتفکرون. به عنوان نمونه به آيههاي زير توجه فرماييد:
1ـ و قالوا لو لا انزل عليه ملک…[4]
عربهاي جاهلي از رسول اکرم (ص) ميخواستند که ملک و فرشتهاي از آسمان بيايد و نبوت او را تأييد کند. قرآن اين خواسته آنان را تقبيح ميکند.
2ـ و ضائقٌ به صدُرک اَن يقولوا لولا اُنزل عليه کنزٌ…[5]
3ـ و قالوا لولا اُنزل عليه آياتٌ مِن ربِّه…[6]
آنان دوست داشتند رسول خدا (ص) پشت سر هم معجزه در پي معجزه بياورد. اما قرآن اين توقعات را نکوهش ميکند و اين گونه خواسته ها را مصداق اذيت رسول و دليل جهالت آنان ميداند.
4ـ وَ قالوا لن نؤمنَ لک حتّي تُفجِرَلنا مِن الارضِ يَنبُوِعاً ـ اَو تَکونَ لَکَ جَنّةٌ مِن نخيلٍ وَ عِنبٍ فَتُفجِّرَ الاَنهارَ تَفجيرا ـ اَو تُسَقِطَ السّماءَ…[7]
اگر همه آيات اين باب نوشته شود و تشريح شود يک «رنجنامه» بزرگي ميشود که قرآن، خدا و رسول از اين گونه خواستههاي جاهلانه عرب جاهلي، ابراز ميدارند. فرهنگ «معجزه دوستي» يک بيماري جاهلانه است و نشان از عقب ماندگي جامعه است. خود طبيعت، تمام خلقت، قوانين و قدَرهاي جهان، همگي آيه، دليل، علم و دانش است. معجزه بر خلاف فرمولهاي جهان يعني بر خلاف فرمولهاي عقل و تعقل است. در حالي که عقل و تعقل مميّزه انسان از حيوان است و اولين نعمت براي بشر است.
فرقهاي ميان معجزه و کهانت:
فرق ميان معجزه و کرامت نيازمند بحث نيست. زيرا اگر فرق ميان معجزه و کهانت روشن شود آن نيز روشن ميشود. اينک فرقهاي ميان معجزه و کهانت:
1ـ معجزه «بأذن الله» است. کهانت «بأذن الله» نيست.
در اين مسئله دو نوع «اذن الله» داريم:
الف: اذن عام: هيچ حادثهاي در جهان هستي رخ نميدهد مگر با اذن خداوند، خواه حوادث مثبت باشد و خواه حوادث منفي. خواه کارهاي با اراده انسان باشد و خواه غير آن. خواه يک فعل حرام باشد و خواه يک فعل حلال و جايز.
«قتل» يک عمل ارادي منفي و حرام است اما خدا جهان را طوري آفريده که کسي بتواند با اراده خود، کس ديگر را بکشد و نيز خدا ميتواند در حين قتل از کشته شدن مقتول جلوگيري کند و برخي اوقات ميکند و برخي اوقات ديگر نميکند.
اين اذن عام در باره کار کاهن و ساحر نيز هست که ميفرمايد: «فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ».[8]
ب: اذن خاص: اذن خاص يعني علاوه بر اين که آن کار حلال، جايز و روا باشد به طور معين نيز براي انجام آن مورد، از خدا اذن گرفته شود. عيسي (ع) ميگويد: من مرده را زنده ميکنم باذن الله. و از گل به شکل مرغ درست ميکنم و بر آن ميدمم مرغ زنده ميشود باذن الله.
اين «باذن الله» که در کلام عيسي (ع) است سه پيام دارد:
اولاً: اعلام ميکند که عيسي خدا نيست، کار او در حقيقت کار خداست نه کار خودش.
ثانياً: حلال است و حرام نيست.
ثالثاً: بر اساس رعايت «هماهنگي کل نظام هستي» است، مخلّ بر نظم جهان نيست.
ميدانيم هر حرکتي، هر کاري، هر رخدادي، در کل نظام هستي تأثير دارد. با قلم خودکار که در دستتان هست به روي ميز بکوبيد، اين ضربه و صداي آن در کل جهان و سازمان واحد جهاني، تأثير دارد.
کاهن بدون ملاحظه اين تأثير جهاني، عمل خلاف طبيعت را انجام ميدهد. او مانند شخصي است که گلولهاي را در تاريکي شليک ميکند و نميداند به کجا و به چه کسي برخورد خواهد کرد، و اين کارش در آهنگ واحد هستي، چه اختلالي را ايجاد ميکند.
کار او فقط «اذن الله» به معني عام را دارد. او نميتواند جواز و عدم جواز کارش را بفهمد و بر همين مبنا نميتواند شرعي و غير شرعي بودن کارش را بداند. و اگر فرضاً حکم شرعي آن را بداند، بدتر و نکوهيدهتر ميشود. کاهن هر چه بي دينتر آن قدر در کارش قويتر ميشود. زيرا خدا او را به خود وانهاده است.
2ـ معجزه خيلي نادر رخ داده است:
زيرا گفته شد که کار خلاف قوانين طبيعت، مطلوب قرآن نيست.قوانين طبيعت، سليقه خدا، گزينش و انتخاب خداست و خلاف آن خلاف سليقه خدا و خلاف حکمت است. لذا معجزه تنها در مواقعي رخ داده که زمينه حکمتي آن فراهم شده است.
اما کهانت ميتواند بسيار و فراوان صادر شود، چون محدود به هيچ حساب و کتابي نيست.
3ـ عصمت:
معجزه کار معصوم است و کسي که معصوم نيست اگر کاري بر خلاف قوانين طبيعت بکند، فاقد آن «اذن خاص» خواهد بود و در نتيجه قهراً کارش مصداق کهانت ميگردد.
در بيان ديگر: معجزه مشروط به «اذن خاص» است و هر کار خلاف قوانين طبيعت، بدون اذن خاص ، کهانت است، و چون هيچ کس غير از معصوم توان تماس با خدا را ندارد و نميتواند آن اذن خاص را به دست بياورد، پس معجزه در انحصار معصومان است.
نکته مهم: فرد مومن (غير معصوم) نميتواند معجزه کند. يعني نميتواند کاري بر خلاف قوانين طبيعت انجام دهد. زيرا از دريافت اذن خاص عاجز است. و نيز نميتواند کاري بر خلاف قوانين طبيعت به عنوان کهانت انجام دهد. زيرا او متدين است و دين دارد، از شرايط حتمي بل پايه اوليه کهانت بي ديني است که شرحش خواهد آمد.
مؤمن فقط ميتواند کرامت کند، يعني دعا کند و دعايش مستجاب شود گرچه خواسته او خلاف عادت باشد. ليکن به دليل تدّين و دين داريش از کهانت عاجز است. عجز از کهانت شرف مومن است.
آن کاهن (مرتاض) هندي که به حضور امام صادق (ع) رسيد، پس از مذاکره و مصاحبه، اسلام را پذيرفت، در نتيجه توان کهانت را از دست داد و ديگر چيزي درباره کهانت براي او ممکن نبود.[9]
بنابراين کسي که خبر از غيب بدهد يا معصوم است و يا کاهن، و نوع سوم ندارد. ممکن است کسي متدين و مومن باشد و الهاماتي نيز داشته باشد که در احاديث به آن «فراسة المومن» گفته ميشود.[10] مومن فرد بي احساس، خشک و «مقمح»و غير منعطف نيست، مومن «کيّس»، تيز بين، هوشمند و با فراست است. ليکن فراست غير از اِخبار از غيب است. اِخبار از غيب يا معجزه است يا کهانت و نوع سوم ندارد. عصمت لازمه حتمي معجزه است و بي ديني لازمه حتمي کهانت است. گرچه کاهن کهانت خود را در آموزشگاه يک دين ياد بگيرد.
4ـ معجزه پشتيبان نبوت است:
اگر فرد غير معصوم بتواند معجزه بياورد، ديگر معنائي براي اين پشتيباني نميماند.
5ـ تحدّي:
برخيها گفتند و نوشتند که فرق ميان معجزه و کرامت، تحدّي است. اگر کسي تحدّي کند کارش معجزه است و اگر تحدّي نکند کارش کرامت است.
اولاً: اينان در مقام تعريف، ميان معجزه و کرامت را خلط ميکنند. و خلاف طبيعت را با خلاف عادت، مخلوط ميکنند.
ثانياً: براين که معجزه پشتيبان نبوت است و در انحصار معصوم است توجه نميکنند.
ثالثاً: اينان هرگز سخن از کهانت به ميان نميآورند، تا روشن شود که تحدّي فرق ميان معجزه و کهانت است (نه فرق ميان معجزه و کرامت). هم پيامبر بر عمل خلاف طبيعت قادر است و هم کاهن. فرق ميان اين دو(علاوه بر اذن خاص) تحدّي است. پيامبر اعلام ميکند اگر ميتوانيد مانند اين کار من را انجام دهيد.
در اين مرحله اگر کاهن يا هر کسي بتواند او را در آن تحدّي که موردش معين است شکست بدهد، نبوت او ابطال ميشود.
کاهنان عرب جاهلي هر کاري را ميتوانستند انجام دهند، تنها در قبال تحدّيهاي پيامبر اسلام (ص) شکست خوردند از قبيل ابوبرزه، [11] زُهير عُهيله بن کعب معروف به «اسود عنسي»[12] که ادعاي نبوت هم کردند و نيز زهير بن حباب کلبي[13] که اينان جانشينان سطيح، شقّ، زرقاء يماني (کاهنان معروف عرب) بودند.
از ديدگاه منطق ارسطوئي: هر چيز بايد بر اساس «جنس» و «فصل» تعريف شود؛ تحّدي نه جنس معجزه است ونه فصل آن، و حتي از عوارض آن نيز نميباشد، و كلاً از ذات و ماهيت معجزه خارج است. پس نميتواند نقشي در تعريف داشته باشد.
اما در تعريف ما «عملي است» جنس و «خلاف قوانين طبيعت» فصل آن، و «بر اساس اذن خاص» قيدي است بر «خلاف» كه يك تعريف كاملاً منطقي، جامع و مانع است.
و در تعريف كهانت نيز «بر اساس اذن عام» قيد است بر «خلاف». يعني فرق ماهوي معجزه و كهانت در همين قيد ماهوي است.
تحدي يك امر خارج از ذات و ماهيت، است. و در حقيقت يك حمايتي است كه خداوند از پيامبر يا امام ميكند. متأسفانه گاهي مسالهاي به اين روشني براي برخيها پوشيده ميماند.
درست است معجزه همراه با تحدي است و كهانت بدون تحدي است (و ممكن است كاري كه يك كاهن انجام ميدهد يك كاهن ديگر عين همان يا مثل آن را بياورد) اما اين فرق يك فرق خارج از ماهيت است و فرق اساسي و منطقي نيست.
6ـ کهانت افساد است، اما معجزه اصلاح و براي اصلاح است:
کهانت اقدامي بر خلاف «قدر» و «قَدَر» است، قدر ها يعني همان قوانين طبيعت «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً»[14] و «کلّ شيئٍ عنده بمقدار»[15] و «انّا کلَّ شيئٍ خلقناه بقدرٍ».[16] کاهن کاري ميکند که فرهنگ مردم نسبت به قدرهاي خدا بياعتنا، غير مطمئن، ميشود و مردم هميشه نگران از زندگي خود ميشوند. فرهنگ کهانتي يک فرهنگ پا در هوا ميشود و مردم را خرافاتي و نا مطمئن به قوانين هستي، بار ميآورد.
توکل: کهانت قانون «علت و معلول» را در نظر مردم بي اعتبار ميکند، آنان را به «شانس» و «اتفاق» معتقد ميکند، اراده را از مردم ميگيرد، اعتماد به نفس را از بين ميبرد. انديشه و تفکر مردم را (به اصطلاح عوام) به محور «بخت و شانس و اقبال» قرار ميدهد. و سوگمندانهتر اين که گمان ميکنند اين روحيه شان روحيه «توکّل» است. ميان «رخوت و خمودي» و توکّل، به شدت اشتباه ميکنند. اشتباهي که هر جامعه دچار آن شود سقوطش حتمي است.
کهانت فرد و جامعه را از واقعيت ها دور ميکند، عاملي که زماني تحت عنوان تصوف همه ممالک اسلامي را فرا گرفت و جامعه اسلامي را سرنگون نمود و مسلمانان را نوکر و اسير غربيان کرد.
ماهيت اعمال کهانتي:
کاهن چگونه عمل ميکند، قدرت و توان او براي انجام کارهاي شگفت و خلاف قوانين طبيعت، از چه چيز ناشي ميشود؟
کهانت چند نوع است:
1ـ رياضت:
رياضت نوعي تربيت و تزکيه نفس است. همان طور که توکل دو نوع است: توکل صحيح و توکل غلط، تزکيه نفس نيز دو گونه است تزکيه مثبت وصحيح، تزکيه منفي و غلط. و اين است اصل مهمي که بايد به گوش تک تک مردم برسد. هميشه سخن از« تزکيه نفس» گفته ميشود، اما هرگز به دو گونه بودن آن اشاره نميشود، مردم و جوانان در اين بين منحرف ميشوند، فقيه نامدار و دانشمندي که سمبل تقوي و شهادت است مرحوم شهيد اول (ره) در باب مکاسب کتاب «دروس» ميگويد: «تحرم الکهانة و السّحر، بالکلام و الکتابة و الرّقية و الدّخنة بعقافير الکواکب و تصفية النّفس».
حديث: سأل الزّنديق ابا عبدالله (ع): قال: فمن اين اصل الکهانة؟ و من اين يخبر الناس بما يحدث؟ قال: انّ الکهانة کانت في الجاهلية في کل حين فترة من الرسل، کان الکاهن بمنزلة الحاکم يحتکمون اليه فيما يشتبه عليهم من الامور بينهم، فيخبرهم باشياء تحدث. و ذلک في وجوه شتّي من فراسة العين، و ذکاء القلب، و وسوسة النّفس، و فطنة الروح مع قذف في قلبه. لانّ ما يحدث في الارض من الحوادث الظاهرة، فذلک يعلم الشياطين و يؤدّيه الي الکاهن و يخبره بما يحدث في المنازل و الاطراف … و اليوم انّما تؤدّي الشّياطين الي کُهّانها اخبار الناس مما يتحدّثون به و ما يُحدثونه، و الشياطين تودّي الي الشياطين ما يحدث في البلد من الحوادث من سارق سرق، و من قاتل قتل، و من غائب غاب و هم بمنزلة الناس ايضاً صدوق و کذوب.[17]
ترجمه: زنديق از امام صادق(ع) پرسيد: اصل کهانت از کجاست؟ کاهن خبر ها را از کجا به دست ميآورد و به مردم ميگويد؟ فرمود: کهانت در هر دورة فترت که دورة جاهلي و خالي از فرهنگ پيامبران بود، پديد ميگشت. کاهن در ميان مردم به منزله قاضي ميشد مردم براي محاکمات به او مراجعه ميکردند، هر چيز که براي شان مشتبه ميشد از او ميپرسيدند، کاهن به آنان از حوادث آينده (نيز) خبر ميداد. کهانت صورتهاي گوناگون دارد از قبيل: تيزبيني، ذکاوت قلب، وسوسه نفس، حساسيت روح به همراه القاء قلب. زيرا آن چه در روي زمين رخ ميدهد شيطان ها پيشاپيش آن را ميدانند و به کاهن منتقل ميکنند که چه چيزي در منازل يا اطراف اتفاق خواهد افتاد… امروز نيز شياطين بر کاهنان شان اخبار مردم را از آن چه در بين خودشان با هم گفتگو ميکنند (قرار مدار ميگذارند) و يا کارهايي که ميکنند، ميرسانند. آن شياطين بر اين شياطين (کاهنان) هر آن چه را که در شهر رخ ميدهد از سرقتي که شده، قتلي که واقع شده، غايب و گمشدهاي که گمشده، خبر ميدهند. اما آنان (شياطين) مانند مردم گاهي خبررساني شان راست ميشود و گاهي دروغ.
نکته: نکات زيادي در اين حديث هست، مهمتر از همه عبارت «ذکاء القلب» و «فَطِنة الرّوح» است که به ما اعلام ميکند: هر تزکيه نفس و هر تصفيه نفس، هر ذکاوت دل، مثبت نيست. فريب بعضي از آنان را که چنين شعارهايي را ميدهند نخوريد. تزکيه نفس آري که پيام ده ها آيه از قرآن است و بزرگان ما هميشه در صدد تزکيه نفس بودهاند و ما نيز بايد باشيم. اما بايد ميان دو نوع تزکيهي روح و نفس، تشخيص داد. بهترين معيار همين اِخبار از غيب است. اگر تزکيه و تصفيهاي منجر به اخبار از غيب شود تزکيه و تصفيه شيطاني است نه رحماني و عين کهانت است.
گفته شد که مومن قادر به کرامت است، اما قادر به معجزه نيست زيرا معصوم نيست. و قادر به کهانت نيست زيرا بي دين نيست.
به برخي از نکات ديگر که در اين حديث هست در مطالب بعدي اشاره خواهد شد.
انسان ميتواند به وسيلهي تصفيه نفس، به درجات بالايي از ايمان برسد. و نيز ميتواند به وسيله آن به مقام کاهني برسد و بي دين شود و در اثر همان بي ديني اِخبار از غيب کند، افعال شگفت از خود نشان دهد، از درون قلب ديگران خبر دهد.
پس يکي ديگر از مفارقات اساسي معجزه با کهانت فرق ميان دو نوع تزکيه و تصفيه است.
علامت و نشانه: علامت و نشانهي کاهني اين است: هروقت مشاهده کرديد که کسي از غيب خبر ميدهد، يا هر عمل ديگر مخالف قوانين طبيعت و مخالف قدَرهاي الهي از او صادر ميشود، بدانيد که او يا پيامبر است يا کاهن. و چون نبوت ختم شده و امامت نيز به دوازده شخصيت منحصر است، بدانيد که او کاهن است نه مومن.
نبايد هر شنيده را و هر سخن منقول در زبان ها را باور کرد. عدهاي سبک سر، افرادي غير مسئول، و نيز افرادي که از جانب استعمار ماموريت دارند، برخي از افعال و کارها را به برخي از بزرگان ما نسبت ميدهند تا اين افيون مرگ بار را در ميان ما رواج دهند و تا حدودي نيز موفق شده اند. در حالي که چيزي از اين قبيل ادعاها و اعمال از خود آن بزرگواران نشنيده و نديدهايم.
امروز فرهنگ ما را طوري جهت دادهاند که هر کار خارق عادت و خارق طبيعت را، دليل تقوي و ايمان فرد ميدانيم. گويي اصلاً و اساساً چيزي به نام کهانت در عالم نبوده و نيست.
هرگز فکر نميکنيم اگر اين قبيل کارها دليل ايمان و دليل حقانيت باشد، مرتاضان هندي و کاهنان بودائيِ قلههاي هيماليا، مومنترين افراد و راه شان و دين شان صحيحترين دين ميشود و ديگر اسلام به چه درد ميخورد.
نوستر آداموس: يهودي تباري که گويا مسيحي شده بود، در قرن 16 اکثر حوادث آينده از قبيل: ظهور ناپلئون، هيتلر، فرانکو، حتي انقلاب اسلامي ايران را تا ظهور امام زمان (عج) پيشگويي کرده است. كهانت او که امثالش در اروپا زياد بوده و هست، از اين قبيل است يعني کهانت او از نوع کهانت رياضتي بوده است.
2ـ مخدوم: نوع دوم از کهانت «به خدمت گرفتن اجنّه» است. چنين کاهني در منابع حديثي ما«مخدوم» ناميده شده است:
زني به همراه شوهرش براي رسيدگي به شکايت شان به حضور اميرالمومنين (ع) آمدند؛ هرکدام ادعا و دلايل خود را ذکر کردند، امام بر عليه زن حکم داد. زن عصباني شد و گفت: به خدا سوگند تو به جور و ستم حکم کردي خدا تو را مامور به ظلم نکرده است. امام به او گفت: اي سلفع، اي مهيع، اي قردع، قضاوت من عادلانه و بر حق است.
زن برخاست و به سرعت رفت. عمرو بن حريث (که از طرفداران خوارج بود) به دنبال زن راه افتاد و به او رسيد، گفت: علي چه چيزي به تو گفت که نتوانستي جوابش را بدهي؟
گفت: دربارهي من چيزهايي را گفت که غير از خدا کسي از آن ها اطلاع نداشت. از پيش او برخاستم تا بيش از اين از اسرار من فاش نکند.
عمرو گفت: معني سخنان علي را به من بگو.
گفت: اولاً ميل ندارم کسي از اين اسرار من با خبر شود. ثانياً: اموري هست که نبايد مردها از آن ها مطلع شوند.
عمرو گفت: به خدا سوگند قول ميدهم نه تو من را بشناسي و نه من تو را و ديگر همديگر را نخواهيم ديد.
عمرو به حدي اصرار و الحاح کرد که زن گفت: به من گفت«سلفع» راست ميگويد من مانند زنان ديگر عادت ماهانه نميشوم و عادت ماهانهي من طوري ديگري است، و اين که گفت اي «مهيع» من زنان را دوست دارم نه مردان را (همجنس گرا هستم ). و «قردع» يعني زني که به جاي آباد کننده خراب کنندهي خانهي شوهر باشد و من چنين هستم.
عمرو گفت: واي بر تو علي چگونه اين اسرار تو را دانسته است؟ آيا ساحراست؟ کاهن است؟ مخدوم است؟ که اين گونه از غيب خبر ميدهد ـ؟ اين علم بزرگي است.
زن گفت: اي بنده خدا او نه ساحر است و نه کاهن و نه مخدوم، ليکن از اهل بيت نبوت است و وصي رسول خدا (ص) است …
عمرو به مجلس اميرالمومنين برگشت، امام فرمود: عمرو چگونه روا دانستي که آن نسبت ها را به من بدهي؟ عمرو گفت: بلي به خدا سوگند آن زن دربارهي تو بهتر از من سخن گفت من به حضور خدا و حضور تو توبه ميکنم. امام توبهي او را نپذيرفت.[18]
نکته:
1ـ امام (ع) در اين ماجرا، نفرمود که نه سحر حقيقت دارد و نه کهانت و نه خدمتگيري از اجنّه، به اصل اتهام واکنش نشان داده است.
2ـ در اين ماجرا، «مخدوم» که «قسم» کهانت است به عنوان «قسيم» آمده و از نظر ادبي چنين تعبيري رايج است.
3ـ امروز همهي دانشمندان اين رشته ها، به وجود اجنّه معتقد هستند. حتي در حاکميت کمونيست ها در شوروي بخشي از دانشگاه مسکو به«علوم غريبه» از آن جمله کهانت شناسي، اختصاص داشت. امکان ارتباط با جنّ ها يک کار ساده است و افراد زيادي در کشور خودمان به اين کار مشغول هستند و خبرهايي را از آنان ميگيرند و مردم را فريب ميدهند. افراد ساده لوح گمان ميکنند اينان بندگان مقرب خدا هستند!!!
ابن ابي الحديد نيز داستان فوق را با تفاوتي در لفظ، در جلد 1 ص 256 شرح نهج البلاغه آورده است. اصطلاح «مخدوم» در ديگر متون نيز ذکر شده است: شهيد ثاني (ره) در شرح لمعه ميگويد: الکهانة عمل يوجب طاعة بعض الجانّ له و اتبّاعه له بحيث يأتيه بالاخبار.[19]
3ـ مخدوم مدرن: هيپنوتيسم يک نوع خدمت کشي از روح انسان زنده است. که امروزه هفت گونه از آن رواج دارد. و همين طور خدمت کشي از ارواح مردگان. خوشبختانه ارواح مردگان اخباري را که زندگي مردم را دچار تشتّت و اضطرابهاي خطرناک بکند، ابراز نميکنند، مثلا اسرار يک مرد يا زن را فاش نميکنند که نظام حقوقي جامعه برهم بريزد و امور جامعه از کنترل خارج شود. زيرا مردگان که حقيقت را دريافتهاند و معني گناه و کهانت را فهميدهاند، از آن خودداري ميکنند. اما دربارهي خدمت کشي از روح زنده ها، اختلاف است برخي از هيپنوتيست ها مدعي هستند که هر سرّي را ميتوانند افشا کنند، برخي ديگر منکر آن هستند.
اين جاست که اهميت جمله اخير حديث امام صادق (ع) روشن ميشود که «وهم بمنزلة الناس ايضاً صدوق و کذوب». پس نبايد به اين گونه کشف ها و مکاشفه ها کاربرد، ارزش، اهميت داد. هم در زندگي فردي و خانوادگي و هم در امور اجتماعي همان طوري که سازمان قضائي همه جامعه ها چنين خبرها و کشف ها را غير قانوني اعلام کرده ند.
4ـ عيافة: عيافت قسمي از نوع اول کهانت يعني «رياضت و تصفيه نفس»است. فرد کاهن با تمرين ها و رياضت ها و تصفيه نفس خود در محور خاص، ميتواند در بخشي از طبيعت سلطه پيدا کند؛ مثلا نفس خود را تنها درباره مرغان، تصفيه ميکند و آن قدر به اين کار در ارتباط با مرغان و تمرکز نفس بر روي مرغان، ادامه ميدهد و به رياضت ميپردازد که در تصميمهاي مرغان آزاد در هوا، دخالت ميکند؛ کي پرواز کند، کجا بنشيند، کي صدايش را بلند کند، به کدام سمت برود و…
عيافت در متون حديثي نيز آمده است.[20] متون لغت از آن جمله اقرب الموارد ميگويد: عاف عيافةً الطّير: زجرها، و هو اَنّ تعبّر باسمائها و مساقطها و اصواتها، فتتسعّد او تتشأّم، المتعّيف: المتکهّن.[21]
عيافت غير از «طيره» است که اکثر مردم گهگاهي به آن ميپردازند و از صدا يا پرواز و يا نشستن فلان مرغ تفأل ميکنند. طيره گرچه نکوهيده است اما حرام نيست تا چه رسد کهانت باشد که گناه کبيره است. يکي از موارد حديث پرآوازه «حديث رفع»، طيره است که اين قبيل خلجانهاي نفسي را بر مومنان مجاز و مورد عفو قرار داده است .
در عيافت نوعي امر و ماموريت نهفته است؛ کاهن با تاثير نفساني خود به فلان کلاغ که در بالاي يک جايي نشسته است از دور امر ميکند که (مثلا) اگر فلان حادثه رخ خواهد داد به سمت جنوب پرواز کند و اگر رخ نخواهد داد به سمت شمال پرواز کند. يک امر و دستور بدون لفظ، تنها با تمرکز نيروي نفساني روي آن مرغ.
معني اين سخن اين نيست که کلاغ بي چاره به وقوع و عدم وقوع آن موضوع علم دارد. کاهن کاري ميکند و دخالتي در نظام هستي ميکند که جريان امور مطابق خواسته او عملي ميشود. همين امروز از اين کاهنان در هند و چين هستند.
5ـ عرافه: عرافت يعني «صورت بيني »- چهره شناسي؛ از آثاري که درچهره هست به اموري پي بردن- و نيز« سخن بيني» از سخنان کسي به اموري پي بردن. عرافي غير از آن صورت بيني و سخن شناسي است که معمولا حاکي از دروغگويي شخصي يا مجرم بودن او است. اين گونه برداشتهاي معمولي کهانت نيست و ميتواند با شرايط خود مورد استفادهي مثلا قاضي قرار بگيرد و به عنوان «قراين» قاضي را براي حساسيت بيشتر رهنمون شود. گرچه هرگز دليل حکم نميشود.
معيار: معيار براي تشخيص اين گونه موارد، از عرافه که کهانت است، اين است: آن چه معمولا افراد هوشمند از حالات چهره و گفتار اشخاص، برداشت ميکنند، کهانت نيست. اما اگر چنين برداشتي يک برداشت استثنايي و بيش از حد معمول مذکور باشد، کهانت است.
مثلاً به برخي ها نسبت ميدهند (البته دروغ است و ما از خود آنان نشنيده ايم) که مردم را در قيافهي خوک و خرس ميبينند. برفرض اگر چنين شخصي وجود داشته باشد، مصداق کامل کاهن است.
ما به وضعيت خطرناکي دچار شدهايم هر خرافه و اِزخراف را ميپذيريم، با اين روند دقيقاً با سرنوشت شيعه و تشيع بازي ميکنيم.
ميگويند: پس آنچه که امام صادق (ع) به ابو بصير نشان داد و ابو بصير عدهاي را در صورت خوک و خرس ديد، چيست؟ اينان توجه ندارند که آن ماجرا ، کار ابوبصير نبوده، کار امام بوده و معجزه است. ابوبصير ميتواند کرامت داشته باشد اما نميتواند معجزه بکند. زيرا معصوم نيست و آن «باذن الله» که بحثش گذشت در دسترس ابوبصير نميباشد، و نيز ابوبصير نميتواند کهانت کند زيرا او متدين و مومن است نه کاهن.
کسي از ما نميپرسد: اگر چنين کارهايي (مثلاً اِخبار از غيب يا مردم را در صورت حيوان ديدن) کرامت است پس معجزه که در انحصار انبياء است چيست؟ و نيز اگر اين قبيل کارها کرامت است، پس کهانت چيست که در همه متون فقهي تان آن همه کاغذ ها را سياه کرده و گفتهايد کهانت حرام است، گناه کبيره است. اين گناه کبيره چيست؟ شما که انواع کهانت را کرامت ناميديد پس يک نمونه از کهانت نشان دهيد تا مردم بدانند اين گناه کبيره چيست.
آيا ما مسئوليت چنين پاسخي را نداريم!؟! چرا آن همه زحمات علماي متخصص در اصول دين و مسائل مربوط به آن و علماي متخصص در فقه را، اين چنين به باد عوام زدگي خودمان، ميدهيم ؟!! و ايادي استعمار نيز اين خيره سري ها را حتي در دانشگاه و حوزه، تمجيد و تشويق ميکنند. چرا بيدار نميشويم؟!!
اينک با اين معيار ها نگاهي به کتاب «تذکرة الاولياء» بکنيد، ببينيد محتواي آن که پر از اعمال خارق عادت و خارق قوانين طبيعت است و به افرادي نسبت داده شده و به خاطر همان کارها عنوان «اولياء» به آنان داده شده، چيست؟ آيا کرامت هستند يا کهانت؟ – آيا اساساً دروغ و اکاذيب عوام فريبانه هستند که نويسنده از خودش يا از زبان ديگران بافته است يا مصداق اتمّ کهانت هستند. اين گونه کتاب ها بودند که فرهنگ ايران و ايراني را منحط کردند و مردم ايران را به دم تيغ مغول دادند از جمله خود نويسنده آن کتاب پر از خرافات.
6ـ شقاوه: گرچه همه انواع کهانت، شقاوت است و هر کاهني هم در دنيازندگي نکبت بار داشته و هم آخرتش نکبت است و هيچ کاهني سعادت نداشته از کاهنان هند و چين، کاهنان اروپا (امثال نوسترآداموس)، کاهنان عرب جاهلي، مصري، فنيقي، انطاکي، عادي (آکدي)، ثمودي(سومري)، عرب جاهلي، ايران باستان، حتي آن کاهن دربار فتحعلي شاه که کشته شدن فرمانده روسي در جبهه قفقاز را پيشگويي کرد و هم از وقوع آن خبر داد و هم از آوردن سر او شهر به شهر از قفقاز تا قزوين و تهران ساعت به ساعت خبر ميداد، همه و همه نگون بختهايي بودهاند در بالاترين حد نگون بختي و شقاوت.
قرآن با تعبير عام ميفرمايد: «وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى»[22] و «وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ».[23]
نظر به اين که نوعي از کهانت تنها بر پايه شقاوت فرد مبتني ميشود، نه بر تصفيه نفس يا تمرينات ديگر، نام اين نوع، «کهانت شقاوتي» است. که کاهن به وسيله شقاوت کاهن ميشود. او براي رسيدن به کهانت و يافتن چنين نيرويي به خبيثترين اعمال دست ميزند که ذکر و نام بردن از آن اعمال، روا نيست.
زيرا موجب ميشود کساني با شناختن آن کارها، دچار وسوسه شده و به آن اعمال بپردازند.
کهانت شقاوتي به طور ويژه در اِخبار از غيب، کارايي زيادي دارد.
7- تنجيم: نوع ديگرکهانت تنجيم است؛يعني پيشگوييهايي که براساس حرکات
سيارات آسماني، انجام مييابند، گاهي هم کاملاً صادق و صحيح در مي آيند. اميرالمؤمنين (ع) به يک منجم فرمود: «اِنّما المنجّم کالکاهن و الکاهن کالکافر و الکافر في النّار. اما والله اِن بلغني اَنّک تعمل بالنّجوم لَاَخلَدتُک ابداً ما بقيتَ.»[24]: دقيقاً منجم مثل کاهن است و کاهن مثل کافر است و کافر در دوزخ است. اگر بشنوم که به تنجيم ميپردازي تا آخر عمرت در زندان ابد، زنداني ميکنم.[25]
در همه متون فقهي نيز تنجيم تحريم شده است و اين يک فتواي اجماعي است.
مراد از تنجيم «کيهان شناسي» علمي، نيست. قرآن آن همه بحثهاي اساسي و پايهاي در کيهان شناسي دارد. مراد غيب گويي بر اساس حرکات اجرام آسماني است.
اشتباه بزرگ:
در ميان مردم حتي در ميان فرهيختگان طوري جا انداختهاند که معيار کهانت، صدق و کذب آن است؛ لذا هر پيشگويي که صادق و درست درآيد، آن را کهانت نميدانند، گمان ميکنند کهانت آن است که دروغ در آيد، به نظر مردم، هر پيشگويي که درست درآيد و واقع شود، مقدس است.
در حالي که پيشگويياي که درست درآيد بيش از پيشگويياي که دروغ درآيد حرام، نکوهيده و مذموم است. اساساً مراد از کهانت همين هاست که واقع شود. و اگر دروغ درآيد، کهانت نيست.
در يک بيان بحث فقهي: آن پيشگويي که دروغ درآيد تحت عنوان «کذب» و «دروغ» حرام است يعني «موضوع» عبارت است از «کذب» و «حکم» نيز عبارت است از «حرام »، و اين ربطي به مبحث کهانت ندارد و به باب و مبحث «حرمت کذب» مربوط است.
کهانت يک «موضوع» مستقل ديگر است که حکمش باز «حرام» است و خود يک باب و مبحث ديگر است. و ميان کهانت و کذب نه عموم و خصوص مطلق است و نه عموم و خصوص من وجه، تا گفته شود پيشگويي کاذب، از دو جهت حرام است هم به دليل دروغ بودن و هم به دليل کهانت. اين مسئله را احکام جزائي فقه ما روشن ميکند يعني با يک نگاه به احکام قضائي ميبينيم: اگر پيشگويي کاذب، کهانت است قاضي فقط ميتواند او را به عنوان کاهن مجازات کند و نميتواند يک مجازات نيز به خاطر دروغ درآمدن پيشگويي او تعيين کند. اگر نسبت عموم و خصوص را در اين ميان بپذيريم بايد به هر دو مجازات محکوم شود. در حالي که چنين حکمي در عرصه فقه وجود ندارد. قاضي ناچار است يا او را به عنوان کاهن بشناسد يا به عنوان «کاذب ». بديهي است اگر خود مجرم اعتراف کند که کهانت کرده ليکن دروغ درآمده، دراين صورت او به مجازات کهانت محکوم ميشود. و اگر ادعا کند که کهانت نکرده صرفاً يک دروغ را سر هم کرده است، به مجازات کذب محکوم ميشود.
اما دربارهي کاهني که پيشگويي او واقع شده و صحيح درآمده، مجازات کهانت قطعي و حتمي است و جايي براي «اگر» نيست. و مجازات او اعدام است (در غير از تنجيم که حبس ابد است ). به روشني در مييابيم که کاهن در صورت کاذب در آمدن پيشگويي، ميتواند به راحتي صرفاً با يک «ادعا» از اعدام رهايي يابد اما کاهني که پيشگويي او درست درآمده قطعاً اعدام ميشود.
خطر سترگ کهانت: چرا کهانتي که صادق و درست درآيد، اين قدر منفور، ملعون، و نکوهش شده است؟ بهتر است براي پاسخ اين پرسش، سخن را از بستر منفور کهانت خارج کرده و به روش و سنت اشرف المرسلين (ص) توجه کنيم: مردم براي حل دعاوی و شکايات به آن حضرت مراجعه ميکردند. او که پيامبر و عالم به غيب بود، به مردم اعلام ميکرد: «اِنّما اَقضي بينكم بالبيّنة و الاَيمان»: فقط با بيّنه (ادلّة ظاهري قضاوت) و سوگند، ميان شما قضاوت ميکنم. يعني علم به غيب، رابطه با وحي را در محکمه دخالت نميدهم. آن گاه ميفرمود: با حکم قضايي من نه مال کسي بر کسي حلال ميشود ونه يک امر نامشروع خانوادگي و جنسي و يا نسب، حق ميگردد.
چرا به واقعيتهاي غيبي عمل نميکرد؟ چرا با علم غيب خودش قضاوت نميکرد؟
اولاً: براي اينکه او عبد خدا و رسول الله، بود. قضاوت به غيب، بر خلاف حکمت خدا است. حکمت خدا اقتضا کرده که انسان را انتخاب گر، مختار و گزينشگر، بيافريند و او را ميان انتخاب خوبي و بدي آزاد بگذارد. قضاوت به غيب، دقيقاً سلب اين اختيار است. اگر بنا بود چنين شود، از اول بشر را مانند فرشته ميآفريد که فرشتگان توان عمل خلاف را ندارند، از ارتکاب عمل بد عاجز هستند.
ثانياً: خداوند «ستّارالعيوب» است، پيامبرش نيز بايد در مسير «ستّاري» قرار داشته باشد.
ثالثاً: اگر خداوند هميشه افرادي را ميآفريد که علم غيب داشته باشند و در ميان مردم با علم غيب شان قضاوت کنند، معاد ومحشر بي معني ميگشت.
رابعاً: انسان ها معصوم نيستند اگر قرار باشد با عينک غيب به رفتار آنان نگريسته شود، همگي بايد مجازات شوند، آن هم نه يک بار و دوبار بلکه بارها و حتي همه روزه بايد محاکمه پس داده و مجازات شوند، مجازات ريز و درشت. در نتيجه سنگ روي سنگ قرار نميگيرد و خانواده ها متلاشي ميشود، همگان سرافکنده، ذليل و … اساساً چنين جامعهاي براي بشر امکان ندارد.
کهانت نه تنها بر عليه قوانين طبيعت و تصرف در قدَرهاي طبيعت و دخالت و فضولي در کار خداست، اساساً بر عليه وجود موجودي است به نام انسان.
اين از نقص فرهنگي ماست که دچار بينش ضد علمي و خلاف عقل ميشويم و کارهاي کهانتي را تقديس ميكنيم، در حالي كه قرآن و متون حديثي و فتاوي فقهاي ما در همه اعصار، اين مسئله را به خوبي براي ما روشن کرده اند. اينک فرهنگ ما در اين مسئله پشت به همهي آنها کرده است و از اعمال کهانتي تمجيد ميکند.
اگر کهانت، مفيد، بود يا شمهاي از «خير» در آن بود، ميبايست جامعه هند پيش رفتهترين جامعه ميگشت. هند با آن همه کاهنهاي فراوان 300 سال در زير سيطرهي انگليس به خاک مذلت نشست، علاوه بر بردگي و نوکري که در درون کشور خودشان براي انگليسي ها خدمت ذليلانه ميکردند، در ديگر کشورهاي جهان، به عنوان سرباز مزدور،براي استعمار انگليس ميجنگيدند، خودشان را فداي مقاصد شوم استعمار ميکردند.
غيب گويان جامعه ما اگر هزار نفرشان جمع شوند قدرت کهانتي شان به اندازه قدرت تنها يک کاهن هندي نميشود، کاهنان هندي با آن قدرت شان چه گلي برسر هنديان زدند که اين کاهنان ضعيف و بي چاره ما براي ما چه خيري بياورند. اما روند امروزي ميرود که اساس و پايههاي جامعه ما را بر اندازد و طوري ما را به خاک مذلت بنشاند که بدتر از سرنوشت شوم هند تحت استعمار، باشد، «اَينَ تَذهَبُون»، «انّي يؤفكون»، آفريقا تا از کاهنان تخليه نشود همچنان بدبخت خواهد ماند. امروز نسبت عقب ماندگي کشورهاي آفريقا درست مطابق نسبت حضور کاهن هاست و همين طور است آمريکاي لاتين.
چرا چنين ميکنيم ؟ چرا به بزرگان مان جفا کرده و اعمال کهانتي را به آنان نسبت ميدهيم؟ آيا اين خدمت به بزرگان است ؟! آيا دين يعني کهانت؟! مومن بودن يعني کاهن بودن؟! آيا «تذکرة الاولياء» يک کتاب ديني است يا يک کتاب کهانتي؟؟
عرب جاهلي گمان ميکرد پيامبر (ص) کاهن است: عرب جاهلي فرق بين معجزه و کهانت را نميفهميد و رسول خدا (ص) را به کهانت متهم ميکرد، معجزههاي آن حضرت را ميديدند و او را کاهن ميناميدند، قرآن می فرمايد :
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ـ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ ـ وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ»[26]
اکنون پس از 1400 سال شايسته نيست فرق ميان معجزه، کرامت و کهانت را ندانيم، و آن ها را با همديگر خلط کنيم.
فذکّر فما انت بنعمة ربّک بکاهن ولا مجنون[27]: اي پيامبر تذکر ده (مردم را بيدار کن زيرا) به لطف و نعمت پروردگارت، تو نه کاهن هستي و نه ديوانه.
عرب جاهلي در اثر عدم تمييز ميان معجزه و کهانت، پيامبر خدا (ص) را کاهن ميناميد. و چون سخنان رک و قاطع و بي تعارف و بيان صريح (غير ليبرالي) آن حضرت را ميشنيد او را «ديوانه» ميناميد. هميشه آسودگان بي درد، مردان دردمند و دلسوز را ديوانه ميناميده اند. به ويژه آنان که رک گويان را براي منافع فردي خودشان، مضرّ ميدانند.
دوستان حضرت علي (ع) کارهاي اعجازي او را «معجزه و امامت» ميدانستند، دشمنانش او را کاهن ميناميدند.[28]
کهانت و چند حديث ديگر:
1ـ عن ابي عبدالله(ع) : قال : مَن تکهّن او تُکهِّن له، فقد برئ من دين محمد(ص) …[29]: هرکس کهانت کند، يا براي او کهانت کنند (يعني کسي که به کاهن مراجعه کند و او برايش کهانت کند)، از دين محمد(ص) بريء شده است.
2ـ عن ابي عبدالله (ع): قال اربعة لا يدخلون الجنة: الکاهن، المنافق، و مدمن الخمر، والقتّات و هو النّمام.[30]
3ـ سمعت اباعبدالله (ع) يقول: المنجّم ملعون، و الکاهن ملعون، و السّاحر ملعون، و المغنّية ملعون و من آواها و اکل کسبها ملعون.[31]
4ـ في مناهي النبي(ص) انّه نهي عن اتيان العراف، و قال: من اتاه فصدّقه فقد بريء ممّا اُنزل علي محمد (ص).[32]
توضيح: عراف، صيغهي جمع است؛ مراد کاهناني هستند که به نوع «کهانت عرافه اي» ميپردازند که بحثش گذشت.
5ـ عن ابن محبوب في المشيخة، عن الهيثم بن واقد، قال: قلت لابي عبدالله(ع): ان عندنا بالجزيرة رجلاً ربما اخبر من يأتيه يسأله عن الشيئ يُسرق، اوشبه ذلک. فنسأَلُهُ؟ فقال: قال رسول الله(ص) : من مشي الي ساحر، او کاهن، او کذّاب، يصدقه بما يقول فقد کفر بما انزل الله من کتاب.
توجه: اين حديث نيز نصّ است براين که ممکن است کاهن به راستي پيشگويي يا غيبگويي صحيح کند و آن چه گفته درست باشد. زيرا «کذّاب» با «کاهن» در اين حديث، «قسيم» همديگر قرار گرفتهاند.[33]
6ـ قال: سألت اباعبدالله (ع) عن قوله تعالي «و ما يُؤمن اکثرهم بالله الّا و هم مشرکون»، قال: کانوا يقولون: نمطر بنوء کذا و نوء کذا، و منها انّهم كانوا يأتون الکُهّان فيُصدِّقونهم بما يقولون:[34] از امام صادق (ع) پرسيدم: مراد از آيه ي« اکثرشان به خدا ايمان نميآوردند مگر (به همراه شرک يعني آنان ايمان ميآوردند) در حالي که هنوز مشرک هستند» چيست؟ فرمود: آنان کساني بودند که ميگفتند: اگر ماه در فلان منزل يا فلان موقعيت باشد براي ما باران خواهد آمد، و نيز به کاهنان مراجعه ميکردند و سخنان آنان را تصديق ميکردند.
توضيح: مراد اين نيست که کاهنان هميشه دروغ ميگويند پس نبايد سخن شان را تصديق کرد. زيرا هم قرآن ناطق است که کاهنان ميتوانند کارهاي شگفت انجام دهند و هم احاديث. همان طور که در طي اين مباحث ديديم. مراد از «تصديق» ارزش دادن و بها دادن به کار کاهنان است. و واجب است مسلمانان کاهنان را محکوم و منکوب کنند، تا فرهنگ و بينش افراد و جامعه را دچار اين آفت ضد عقلانيت و ضد علم و انديشه و ضد سليقهي خدا، و خلاف حکمت خدا، نکنند و جامعه را به منجلاب خرافات نکشانند، جهان واقعي و جريان واقعي جهان را براي مردم وارونه نکنند گرچه برخي از کارهاي شان يا پيشگويي و غيبگوييهاي شان، درست درآيد.
قرآن معجزه است
در تعريف معجزه گفته شد که معجزه کار و عملي است که حادثهاي را بر خلاف قوانين طبيعت، ايجاد کند.
آيا قرآن که معجزه است بر خلاف قوانين طبيعت است؟
پاسخ: مجموع جهان هستي (هفت آسمان و هر آنچه در آن است)، « کتاب تکوين» ـ «کتاب آفرينش» است و قرآن درست مطابق آن و «کتاب تدوين» است. اين دو کتاب کاملاً مطابق همديگرند.
جهان هستي (کائنات) پديده است، ازلي نيست. و پديد آمدن آن، خود بزرگترين معجزه است. قرآن نيز پديده است و نه ازلي است و نه قديم، که خود قرآن اعلام ميکند که من «محدَث» و پديده هستم : «ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ»[35] و «وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ»[36]. خود قرآن نيز مانند مطابق خودش يعني جهان هستي، بزرگترين معجزه است.
قوانين جهان هستي و جهان طبيعت، مال خود جهان و طبيعت است، معني ندارد که پيدايش جهان بر عليه قوانين خودش باشد.
اما از يک جهت، درست است پيدايش جهان خلاف قوانين خود جهان است (لطفاً دقّت فرماييد) بر فرض اگر روزي بشر همه قوانين جهان را بشناسد و به آن ها علم پيدا کند، باز نميتواند جهاني مثل آن بيافريند. زيرا قوانين جهان، قوانين «خلق و خلقت» است. اما پيدايش جهان بر اساس «خلق» نيست بر اساس «ايجاد» است، براساس «کن فيکون» است. خداوند دو نوع کار دارد «امر» و «خلق». ـ «له الخلق و الامر».[37]
خلق يعني پديد آوردن چيزي از چيز ديگر. امر يعني پديد آوردن چيزي به طور ابدائي و ابداعي، نه از چيز ديگر. قرآن از «امر» و «خلق»، «دودست خدا» تعبير ميکند: «بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ»[38] و «بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ»[39] و «ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ».[40]
پيدايش جهان يک کار «امر»ي خداست. پيدايش قرآن نيز «امر»ي است خلقي نيست. لذا در غوغائي که تحت عنوان «آيا قرآن مخلوق است يا قديم»، نظر اهلبيت(ع) اين بوده که قرآن نه مخلوق است و نه قديم بل مُحدَث است.
هم جهان محدث است و هم قرآن. يعني هر دو با «امر» ـ «کن فيکون» به وجود آمدهاند. و هر معجزه يک حادثه امري است «يا نار کوني برداً و سلاماً علي ابراهيم». پس قرآن هم معجزه است و هم ام المعجزات.
پيدايش حيات و «روح» نيز يک حادثه خلقي نيست «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي».[41] و لذا علم يعني همان قوانين طبيعت، پيدايش حيات را «محال» ميداند اما محالي که پيدايش يافته.
اين مطلب اخير نيازمند شرح زياد است. چون در آثار ديگرم[42] شرح داده ام در اين جا تکرار نميکنم.
[1]. قرآن، سوره انبياء، آيه 29.
[2]. قرآن، سوره شعراء، آيه 32.
[3]. نوح / 13.
[4]. انعام، 8..
[5]. هود، 12.
[6]. عنکبوت، 5
[7]. اسراء، 90، 91، 92.
[8]. بقره، 102.
[9]. احتجاج طبرسي، بخش احتجاجات امام صادق (ع).
[10]. «اتقوا من فراسة المومن فانّه ينظر بنور الله».
[11]. بحار، ج 9 ص 74.
[12]. همان، ج 21 ص 411.
[13]. همان، ج 40 ص 98.
[14]. سوره طلاق، 3.
[15]. سوره رعد ، 8.
[16]. سوره قمر، 94.
[17]. بحار، ج 57 ص 76- 77- احتجاج طبرسي، باب احتجاجات امام صادق (ع).
[18]. بحار، ج 41 ص 191-193.
[19]. شرح لمعه کتاب المتاجر.
[20]. بحار، ج 55 ص 265.
[21]. اقرب الموارد، ذيل عاف، جلد استدراک.
[22]. طه، 69.
[23]. يونس، 77.
[24]. بحار، ج55، ص 265، به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابي حديد.
[25]. در اين عبارت، لفظ« دقيقاً» ترجمه «انما» است.
[26]. الحاقه، 40، 41، 42.
[27]. طور، 52
[28]. از جمله، رجوع کنيد : بحار، ج41 ص 292 و 342.
[29]. بحار، ج81 ص210
[30]. همان.
[31]. همان، ص212.
[32]. همان.
[33]. همان، ص212 و 213.
[34]. همان، ص 213.
[35]. انبيا، 21.
[36]. شعراء، 26.
[37]. اعراف، 56.
[38]. مائده، 64.
[39]. اعراف، 57- فرقان، 48- نحل، 63.
[40]. ص، 75.
[41]. انبيا، 69.
[42]. علاقه مندان می توانندجهت مطالعه ديگر آثار استاد به سايت بينش نو binesheno.comمراجعه نموده و هرگونه پيشنهاد يا انتقاد خود را از طريق پست الکترونيکی info@binesheno.com باما در ميان بگذارند.
منبع : سايت بينش نو binesheno.com
بدون دیدگاه