Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the wp-useronline domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/lk84vgdi/domains/hadiskadeh.ir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114

Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the all-in-one-wp-security-and-firewall domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home/lk84vgdi/domains/hadiskadeh.ir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6114
نياكان پيغمبر صلی الله علیه و آله - حدیث کده : اثبات حقانیت مکتب اهل البیت علیه السلام

نياكان پيغمبر صلی الله علیه و آله

نياكان پيغمبر تا بيست و يك پشت شناخته شده اند. بدين گونه:

عبدالله، عبدالمطلب، هاشم، عبدمناف، قصى، كلاب، مره، كعب، لؤى، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان. از عدنان تا اسماعيل درست روشن نيست.

خود پيغمبر وقتى نسب خود را مى شمرد، چون به عدنان مى رسيد سخن را قطع مى كرد و مى فرمود: وقتى به عدنان رسيديد، بالاتر نرويد، حال چرا؟ و آيا اين نقل درست است يا نه؟ درست روشن نيست. به گفته يعقوبى; عدنان نخستين كسى است كه براى كعبه پوششى قرار داد. فرزندان عدنان از حجاز به ساير نقاط رفتند و سكونت ورزيدند، از جمله گروهى از آن ها به يمن رفتند، معد پسر عدنان شريفترين فرد اولاد اسماعيل بود، و او از منطقه حرم بيرون نرفت.(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 253)


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 49


همان طور كه گفتيم بيشتر شهرت قريش طايفه اى كه پيغمبر از ميان آن ها برخاسته بود، مربوط به مرد نامى آن ها «قصى بن كلاب» جد چهارم پيغمبر است كه در حقيقت سر سلسله قريش بود. برادر او «زهره» نيز از سران قريش به شمار مى رفت.

قصى بن كلاب

قصى بن كلاب دو فرزند داشت: عبدالدار، و عبدمناف كه جد سوم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود. عبدالدار پس از فوت پدر توليت كعبه را قبضه كرد، و عبدمناف برادر كوچكترش كه او را «ماه بطحا» مى ناميدند، هم احترام او را داشت، و هم شخصا از نجابت و خوش رفتارى خاصى با مردم، برخوردار بود.

يعقوبى مى نويسد: قريش تاريخ خود را از وفات قصى بن كلاب به واسطه بزرگواريش قرار داده بودند، تا اين كه عام الفيل به وقوع پيوست و عام الفيل مبداء تاريخ شد.(تاريخ يعقوبى ج 2 ص 4)

پس از مرگ اين دو برادر، بر سر تصدى امور كعبه و رياست قريش ميان فرزندان آن ها كار به نزاع كشيد، ولى سرانجام توليت كعبه و رياست «دارالندوه» به فرزندان عبدالدار و آب رسانى به زوار (سقايت) و پذيرائى از آن ها (رفادت) به فرزندان عبدمناف واگذار شد.


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 50


هاشم

هاشم فرزند عبدمناف و نياى دوم پيغمبر كه نامش «عمرو» بود با برادرش عبدشمس به هنگام ولادت به هم چسبيده بودند. وقتى آن ها را از هم جدا كردند، خون زيادى از آن ها به زمين ريخت، و عرب آن را به فال بد گرفت. اتفاقا اين تطيّر هم بي جا نبود و ميان فرزندان هاشم و عبدشمس «بنى اميه» نزاع و كشمكش و خون ريزى هميشه جريان داشت.

اين مخالفت ها در زمان پيغمبر ميان آن حضرت و ابوسفيان نوه اميه و بعد ميان امام على عليه السلام و معاويه پسر ابوسفيان و يزيد بن معاويه و حسين بن على عليه السلام ادامه داشت. حتى در احاديث پيش از ظهور امام زمان عليه السلام آمده است كه هنگام ظهور آن حضرت شخصى كه از نسل ابوسفيان است سفيانى با مهدى موعود به مخالفت برخاسته كه در نبرد با آن حضرت نابود مى شود.

عبدشمس پدر اميه و اميه پدر حرب و او پدر ابوسفيان معروف است كه نامش «صخر» بوده و او پدر معاويه سردودمان بنى اميه است.

عبدمناف گذشته از اين دو پسر دوقلو و توامان يعنى هاشم و عبد شمس، دو پسر ديگر نيز داشت به نام هاى مطلب و نوفل.

از عجايب اتفاقات اين است كه اين چهار برادر سرانجام هر كدام دور از هم در نقطه اى جان سپردند. هاشم در غزه، عبدشمس در مكه، نوفل در عراق، و مطلب در يمن زندگانى را بدرود گفتند، و همان جاها دفن شدند.

هاشم چهر و درخشان قريش بود. عقل و ادراك و هوش و استعداد


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 51


زايدالوصفى داشت. در مردم دارى و مهمان نوازى و دستگيرى از مستمندان نظير نداشت. به همين جهت مردم عرب و قريش به او لقب سيد دادند. يعنى آقاى عرب. لقب «سيد» در اولاد او باقى ماند، و اين سيادت از او به فرزندانش عبدالمطلب و اولاد او و بعدها به پيغمبر و على عليهماالسلام و دودمان آن ها رسيد.

از كارهاى برجسته هاشم اين است كه قريش را به كار تجارت واداشت، و جهت بازاريابى شخصا در اردن با امير غسانى كه عرب و مسيحى بود، پيمان بازرگانى بست تا تجار عرب در قلمرو او آزادانه آمد و رفت كنند، و مال التجاره آن ها از خطر مصون بماند. كار عاقلانه هاشم در انعقاد اين قرارداد بازرگانى موجب شد كه برادران ديگر او هم به وى تاسى جويند و عبدشمس با پادشاه حبشه و نوفل با پادشاه ايران، و مطلب با حكمران يمن نيز چنين پيمانى منعقد سازند.

از آن زمان مردم قريش در سوريه و يمن و عراق و حبشه به كار تجارت پرداختند. ولى بيشتر تجارت آن ها در ناحيه شمال يعنى اردن و سوريه و فلسطين و در جنوب با يمن بود. خداوند از اين سفرهاى تابستانى و زمستانى تجار قريش كه موجب تاليف و تجمع و تمدن آن ها گرديد، و از گرسنگى و سرگردانى نجات يافتند در سوره قريش ياد مى كند، چنان كه گذشت.

يعقوبى مورخ مشهور مى نويسد:

چون هاشم در غزه وفات يافت، قريش پريشان شدند كه مبادا ساير قبائل بر آن ها چيره شوند. به همين جهت عبدشمس به حبشه رفت و پيمانى را كه با نجاشى بسته بود تجديد كرد و به مكه بازگشت. نوفل برادر ديگر هم به عراق رفت و با پادشاه ايران پيمان بست و در راه بازگشت درگذشت، و به جاى آن ها مطلب بن


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 52


عبدمناف برادر چهارم رياست مكه را به عهده گرفت.(تاريخ يعقوبى ج 1 ص 281)

عبدالمطلب

عبدالمطلب پسر هاشم كه نامش «شيبه» بود، و «سرور بطحا» خوانده مى شد، جد نخست پيغمبر اسلام است.

عبدالمطلب ده پسر و شش دختر داشت. ابوطالب و عبدالله پدر پیامبر و پنج دخترش از فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود، و بقيه پسران و صفيه مادر زبير بن عوام از زنان ديگر بودند.

عبدالمطلب چاه زمزم را كه مدت ها مسدود بود، حفر كرد و شمشيرى و دو گوساله طلائى را از درون آن بيرون آورد كه وقف كعبه شد، و آب زمزم بار ديگر در اختيار مردم قرار گرفت و اين معنا بر اعتبار عبدالمطلب افزود.

يعقوبى مورخ نامى مى نويسد:

قريش عبدالمطلب را ابراهيم دوم مى ناميدند. عبدالمطلب يكصد و بيست سال در جهان زيست.

در زمان زيست عبدالمطلب بر قريش، كه نامى ترين و عاقل ترين فرد عرب حجاز به شمار مى رفت، ابرهه فرمانرواى حبشى يمن، با هفتاد هزار سپاهى آهنگ تخريب كعبه نمود. ابرهه مى خواست كعبه را ويران كند، و قبائل عرب را وادارد تا به جاى زيارت آن، كليسائى را كه او در شهر صنعا پايتخت يمن ساخته بود، زيارت كنند، بدين گونه مركز تجارت و محل اعتبار و زيارت ملت عرب را به يمن و صنعا منتقل سازد.


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 53


ولي به طورى كه خداوند در قرآن مجيد (سوره الفيل) يادآور مى شود، ابرهه و كليه افراد سپاهش با پرتاب كلوخ هائى كه پرندگانى هم چون پرستوها از جانب خداوند بر آن ها فرو ريختند به كلى نابود شدند.

هنگامى كه عبدالمطلب در بيرون مكه براى استرداد شترانش كه سربازان ابرهه تصاحب كرده بودند، به ملاقات او آمد، ابرهه گفت: من تصور مى كردم شخصى مانند شما براى شفاعت از مردم شهر و جلوگيرى از تخريب خانه كعبه به ديدار ما آمده آست؟ و عبدالمطلب گفت: من صاحب شتران خود هستم و خانه را نيز صاحبى است كه اگر بخواهد آن را حفظ مى كند. (انا رب الابل و للبيت رب ان شاء يحفظه) همين جمله كوتاه ابرهه را سخت تحت تاثير قرار داد، و پريشان ساخت، و آن را دليل بر عقل و بزرگوارى عبدالمطلب دانست.

عبدالمطلب علاقه سرشارى به «محمد» نوه عظيم الشان خود داشت، و بارها سفارش او را به فرزندانش مى نمود و مى گفت: او آينده اى درخشان دارد.(و ان له لشانا عظيما)

داستان ساختگى نذر عبدالمطلب

در تمامى تواريخ اسلامى و كتب مربوطه سنى و شيعى نوشته اند كه عبدالمطلب نذر كرده بود كه اگر خداوند ده پسر به او داد، يكى از آن ها را در راه خدا قربانى كند و چون داراى ده پسر شد و قرعه زد، به نام عبدالله


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 54


آمد، سپس او را با صد شتر به قرعه گذاشت و قرعه به نام شتران آمد، و شتران را به جاى عبدالله قربانى كرد!

در بعضى از تواريخ و روايات اهل تسنن نوشته اند كه اين راى زنى جادوگر بود كه گفت: او را با قربانى كردن شتران معاوضه كنيد. در صورتى كه اين موضوع افسانه است و اصلى ندارد. و از عقل و درايت و ديانت عبدالمطلب كاملا به دور است.

ثقة الاسلام كلينى در «كافى» رواياتي نقل كرده كه دلالت بر عظمت و جلالت و كمال ايمان و عقل و بينش روشن او دارد.

از جمله امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «عبدالمطلب روز قيامت تنها و به سيماى پيغمبران وارد صحراى محشر مى شود.» كه مى رساند نظر به شخصيت نافذ و عقيده و ايمان خاصى كه در عصر جاهليت داشته به طور شاخص محشور مى گردد.

دليل بر مجعول بودن اين داستان امورى است كه ذيلا به آن اشاره مى كنيم:

1- داستان برخورد عبدالمطلب با ابرهه فرمانده حبشى بهترين گواه بر كمال عقل و درايت عبدالمطلب است كه مى رساند چنين كار و نذر مضحكى از وى بعيد بوده است.

2- يعقوبى مورخ مشهور مى نويسد: عبدالمطلب در زمان جاهليت سنت هائى داشت كه در اسلام نيز تثبيت شد; مانند حرام دانستن شراب، و زنا و حد زدن زناكار، و بريدن دست دزد و تبعيد زنان بدنام از مكه، و جلوگيرى از زنده به گور كردن دختران و ازدواج با محارم، و سرزده وارد خانه شدن، و عريان طواف كردن، و حكم به وجوب وفاى به نذر، و احترام چهار ماه محترم (رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم) و مباهله كردن


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 55


(يعنى براى اثبات حقانيت نفرين كردن در حق يكديگر) (تاريخ يعقوبى ج 2 ص 6) بنابراين شخصى اين چنين، هرگز نذرى آن چنان نمى كند.

3- پيغمبر در حديث معتبر افتخار مى كرد كه فرزند عبدالمطلب است و مى فرمود: «من پيغمبرم دروغ نيست، من فرزند عبدالمطلب هستم». (انا النبى لاكذب، انا ابن عبدالمطلب)

4- چطور ممكن است مردى با اين بزرگوارى نذر به چيزى كند كه در اكثر شرايع آسمانى نهى شده بود و در نزد عقل بسيار زشت و از بزرگترين جنايات به شمار مى رفته است؟

5- نذركردن و كشتن فرزندان به عنوان نذر براى معبود از سنن بت پرستان و ستاره پرستان (صابئين) بوده، و خداوند در قرآن مجيد آن را از جمله اعمال شنيع آن ها شمرده و فرموده است: بدين گونه بسيارى از مشركين خوش داشتند كه اولاد خود را بكشند.(كذلك زين لكثير من المشركين قبل اولادهم شركائهم – سوره انعام آيه 137)

اين غير از زنده به گوركردن دختران بوده كه قبيله بنى تميم معمول مى داشتند. زيرا كه «اولاد» در آيه شريفه اعم از پسر و دختر است، و نيز غير از كشتن اولاد به واسطه فقر و بيم از گرسنگى است، بلكه اين قتل اولاد كه مشركين معمول مى داشتند براى تقرب به خدا بوده است.

6- اگر بگويند شايد عبدالمطلب مانند ابرهيم مامور بوده فرزندش را در راه خدا فدا كند، مى گوئيم اين درست نيست، چون در اين روايات صريحا مى گويد عبدالمطلب نذر كرده بود، مضافا به اين كه اگر مامور


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 56


بود مى بايد آن را عملى سازد و ديگر قرعه انداختن معنا نداشت، و اصولا چرا نگفت: من مامور به اين كارم؟

7- در سلسله راويان اين داستان ساختگى و امثال آن مانند «انا ابن الذبيحين» افرادى ضعيف و مجهول و مهمل كه بعضى هم شيعه اماميه نبوده اند، قرار دارند، و به همين جهت روايات آن ضعيف و مغشوش و بيشتر از طريق عامه روايت شده و از آن ها به شيعه سرايت كرده است.

8- علامه مجلسى مى گويد:

شيعه اعتقاد دارد كه پدران پيغمبر تا آدم، خداپرست بودند، و از فخر رازى نقل مى كند كه گفته است: «شيعه عقيده دارد كه هيچ يك از پدران پيغمبر كافر نبوده اند». (نگاه كنيد به پاورقى فاضل محترم آقاى على اكبر غفارى بر، ج 3 كتاب «من لايحضره الفقيه» شيخ صدوق چاپ مكتبه صدوق ص 89)

بنابر آن چه ذكر شد ماجراى نذر عبدالمطلب از اختراعات قصه گويان عامه بوده كه خواسته اند على رغم شيعه اماميه، عبدالمطلب را مانند ديگر مشركان قلمداد كنند، و كسانى امثال زمخشرى و فخر رازى و نيشابورى از قدماي علماى عامه و بعضى از متاخرين آن ها هم چون مراغى و سيد قطب و بسيارى ديگر از مفسران آن ها اين داستان ساختگى را در تفسير آيه; «كذلك زين لكثير من المشركين قبل اولادهم شركائهم» نقل كرده و مصداق آن را عبدالملطلب دانسته اند!! تا از اين راه اعتقاد خود را در مشرك دانستن پدران پيغمبر صلى الله عليه و آله تثبيت كنند و عقيده پاك شيعه اماميه را در اين خصوص تخطئه نمايند.

شايد هم در زمان بنى اميه براى لكه دار ساختن عبدالمطلب جد اميرالمومنين امام على عليه السلام اين افسانه را رايج ساخته اند، همان طور كه


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 57


فرزندش ابوطالب را مسلمان ندانسته و سعى كرده اند او را مشرك قلمداد كنند تا از آن راه به شخصيت اميرالمومنين على عليه السلام لطمه وارد سازند، به شرحى كه در بخش «وفات ابوطالب» خواهيم گفت.

ماجراى داستان ساختگى نذر عبدالمطلب مانند برخى ديگر از مباحث اين كتاب، بحمدالله براى نخستين بار توسط نويسنده وارد بحث «تاريخ اسلام» شده است، تا در آينده رهگشاى كسانى باشد كه مى خواهند در اسلام كار كنند و بدون تقليد از پيشينيان و حسن ظن به آنان، تحقيق و بررسى نمايند، و مانند بعضى ها بدون تحقيق كافى آن را تكرار نكنند، و بعد ناگزير به «توجيه مالا يرضى صاحبه» نشوند، و آن را نشانه عظمت روح عبدالمطلب ندانند!

نذر و قربانى اولاد مطابق صريح قرآن از عادات ناپسند بسيارى از مشركين بوده است، و اين عمل شنيع، با هيچ توجيه و ملاكى زيبنده مقام با عظمت عبدالمطلب نبوده و نيست.

داستان نذر عبدالمطلب در منابع و ماخذ عامه توام با خرافات زياد و حكميت زنى جادوگر و كاهن از قبيله «بنى سعد» كه عبدالمطلب با هشتصد نفر مرد براى كسب تكليف نزد وى رفته بود، آمد، و بعضى از آن هم به كتب شيعه رخنه كرده است، ولى ما همه را ديده ايم، و به طور قطع مى گوئيم به افسانه بيشتر شبيه است تا به واقعيت.

علامه مجلسى در «بحارالانوار» به تفصيل روايات آن را نقل كرده كه افسانه بودن همه آن ها در يك نتيجه گيرى، به خوبى آشكار است. ما از مجموع مطالعات خود به خصوص «تاريخ اسلام» به روشنى دريافته ايم كه يا افسانه سرايان صدر اسلام و يا مغرضان بنى اميه و مخالفان حكومت الهى على عليه السلام، اين افسانه را ساخته اند، تا مانند موارد ديگر مقام


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 58


آن ها را نزد مسلمين پايين آورند، و زمينه را براى حكومت افراد معمولى هموار سازند، براى بنى هاشم باقى نماند.

(نويسنده اين سطور چند سال پيش، روزى ضمن گفتگو با دوست فاضل آقاى على اكبر غفارى، اظهار داشتم من در مطالعات خود در تاريخ اسلام و رجال و تراجم و حديث و تفسير و غيره به بسيارى از اشتباهات قدما پى برده ام كه در مجلدات «مفاخر اسلام» و «تاريخ اسلام» و ساير آثارم برخى از آن ها را يادآور شده ام.

ايشان هم گفتند من نيز در بسيارى از موارد كه كتب حديث از قبيل كافى، معانى الاخبار، من لايحضر و غيره را تحقيق و بررسى مى نمودم، به مطالبى برخورد كرده ام كه هيچ كس متعرض آن نشده است. از جمله موضوع نذر كذائى عبدالمطلب است كه در پاورقي حديثى كه شيخ صدوق در «باب قرعه» كتاب «من لايحضره الفقيه» نقل كرده، ساختگى بودن آن را شرح داده ام.

چند سال بعد كه خواستم «تاريخ اسلام» را منتشر سازم، با مراجعه به توضيحات ايشان كه در گوشه اى از پاورقى من لايحضر بود، و كسى توجه نداشت، و در جائى ديگر بازگو نكرده بودند، براى اداى حق ايشان (برخلاف عادت ناپسند بعضى از افراد بى مروت) طى 8 مطلب كه مسطور گشت ترجمه نمودم، و براي نخستين بار به عنوان داستان ساختگى نذر عبدالمطلب وارد بحث «تاریخ اسلام» كردم، و توضيح خود را بر آن افزودم.

پس از انتشار اين كتاب، در گوشه و كنار، بعضى آن را بدون ذكر ماخذ گرفته و با شاخ و برگ طى سخنراني ها و نوشته ها به عنوان اظهار نظر شخصى مطرح ساختند كه آرى عبدالمطلب چنين نذرى نكرده، ولى بدون تحقيق پيرامون آن، و بعضى ديگر آن را تخطئه كرده و نتيجه گرفته اند كه خير عبدالمطلب چنين نذرى كرده و قبلا موحد نبوده به دليل اين كه نام پسرش عبدالعزى بوده و بعدها با ايمان و خداپرست شده است، و به دليل چند روايت و اشعار كه در كتاب ها آمده است.

در صورتى كه عبدالعزى به نقل حديثى نام ابولهب بوده و معلوم نيست توسط عبدالمطلب نامگذارى گرديده و چه بسا كه از خود ابولهب ناشى شده باشد، به علاوه اين قبيل اسامى در زمان جاهليت سابقه داشته و به منظور مماشات با قوم بوده، مانند اسامى


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 59


خلفا كه بعضى از ائمه روز اولاد خود مى نهادند!

همان طور كه در متن آمده به انضمام شواهد ديگر، به عقيده جامعه شيعه اماميه، عبدالمطلب از اول خداپرست و موحد ناب بوده است.

در «زيارت وارث» خطاب به حضرت امام حسين سيدالشهدا عليه السلام مى خوانيم كه:

«اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخه والارحام المطهره لم تنجسك الجاهلية بانجاسها» كه مى رساند در اعتقاد شيعه پدران و مادران پيغمبر و على عليهماالسلام هيچ گونه آلودگى به شرك و اوهام و خرافات و پليدي هاى زمان جاهليت را نداشته اند، و نور حقيقت آن ها در صلب هاى شامخ پدران و رحم هاى پاك ماردان موحد و خداپرست قرار داشته است.

و از پيغمبر صلى الله عليه و آله هم روايت شده است كه فرمود: «فلم ازل خيارا بعد خيار» يعنى: من در تمام نسل ها موحد و پاك سرشت بوده ام.

جا دارد كه فضلاى محقق راجع به احاديث نذر عبدالمطلب از نظر متن و سند در متون سنى و شيعه تحقيق و بررسى نموده و آن را به صورت كتابى درآورند. آن چه نويسنده تحقيق نموده داستان همان طور كه آقاى غفارى اشاره كرده است، بى اصل و ساختگى و دون شان شخصيتى هم چون عبدالمطلب سيد بطحاء است.

عبدالله پدر پيغمبر صلی الله علیه و آله

عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب و پدر عاليقدر پيغمبر اسلام، با برادرش ابوطالب پدر اميرالمؤمنين على عليه السلام از يك مادر بودند. مادر آن ها فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومى بود. پنج بانو به نام فاطمه در ميان مادران پيغمبر بوده اند. اين نام مبارك بعدها نيز در خاندان نبوت ديده مى شود. همسر ابوطالب و مادر تمامى فرزندان او: طالب و عقيل و جعفر و على عليه السلام و ام يمن، فاطمه دختر اسد بن هاشم بوده است،


تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 60


دختر عاليقدر پيغمبر و عروس ابوطالب و همسر على عليه السلام نيز حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها است كه محترم ترين فواطم خاندان خود و بهترين زنان عالم بوده است.

عبدالله در ميان قريش از لحاظ زيبائى و اندام معتدل و حجب و حيا شهره شهر بود. عبدالله هنگامى كه 24 سال داشت در راه بازگشت از تجارت شام در مدينه بيمار شد و مدتى بعد چشم از جهان فروبست، و همان جا نيز مدفون گرديد. بنابر مشهور در آن موقع هنوز پيغمبر متولد نشده بود.

مؤلف كتاب «پيامبر» از عشق دخترى يا زنى به نام فاطمه خثعميه نسبت به عبدالله سخن گفته، و پيرامون آن قلم فرسائى ها نموده، كه بايد گفت خانه از پاى بند ويران است. نوشته ي وى خيال پردازى بيش نيست، و آن نسبت هاى واهى فرسنگ ها از حريم واقعيت فاصله دارد، و اصولا خود داستان هم ساختگى است مانند بسيارى از داستان هاى تاريخ اسلام كه شيعه اماميه آن را معتبر نمى داند.

منبع: تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت

نویسنده یا گردآورنده: علي دواني

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

تقويم شيعه
تقویم شیعه /وفات حضرت ابوطالب(علیه السلام) 26 رجب

تقویم شیعه /وفات حضرت ابوطالب(علیه السلام)  26 رجب سد بطحاء حضرت ابو طالب سه سال قبل ازهجرت و درسال 10 بعثت از دنیا رفت. نام مبارک آن حضرت عمران است و پدرشان جناب عبد المطلب و مادرشان فاطمه بنت عمرو بن عائذ است. ابو طالب با عبد الله پدر پیامبر(صلی …

تقويم شيعه
شب های قدر چه اعمال و وظایفی دارد ؟

شب های قدر اعمال و و ظایفی دارد که در اینجا به اعمال مشترکه در این شب ها اشاره می کنیم تا کسانی که طالب خوش بختی و سعادت هستند، به انجام آنها بپردازند: 1. غسل شست و شویى كن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این …

تقويم شيعه
شب قدر مختص زمان پیامبر است؟

شب قدر مخصوص زمان پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیست برخى از برادران اهل سنت(1) گمان كرده اند كه شب قدر در زمان حیات رسول اكرم (صلى الله علیه و آله) بوده و پس از آن نیست . این قول ، ضعیف است ، زیرا …