وقايع روزها ي آخر عمر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)
حضرت رسول اكرم (ص) هنگامي كه از حجة الوداع بازگشت و دريافت كه رحلتش به سراي باقي نزديك شده است، پيوسته در ميان مردم خطبه مي خواند و آنان را از فتنه هاي بعد از خود برحذر مي نمود. آن حضرت اصحاب را وصيت مي فرمود كه دست از سنت او برندارند ؛ بدعت در دين الهي نكنند و به عترت و اهل بيت وي متمسك شوند ؛ و مكرر مي فرمود: «ايها الناس! من از نزد شما مي روم و شما در روز قيامت نزد حوض كوثر بر من وارد خواهيد شد و از شما سؤال خواهم كرد كه چه كرديد با دو وديعه گرانبها كه من در ميان شما باقي گذاشتم: كتاب خدا و عترت خود. پس دقت كنيد كه بعد از من، درباره اين دو امانت چگونه عمل خواهيد كرد» و نيز مي فرمود: «سبقت مگيريد بر اهل بيت من؛ و پراكنده نشويد از پيرامون ايشان؛ و كوتاهي نكنيد در حق آنان؛ كه دراين صورت هلاك خواهيد شد… تلاش نكنيد كه چيزي به آنان ياد دهيد كه ايشان داناتر از شمايند. مبادا شما را ديدار كنم در حالي كه از دين اسلام برگشته ايد و كافر شده ايد و شمشيرها بر روي يكديگر كشيده ايد» و وصيت مي كرد: « بدانيد كه علي بن ابي طالب، پسر عمو و وصي من است. وي در راه تأويل قرآن خواهد جنگيد همانگونه كه من در راه تنزيل قرآن جنگيدم».
سپس «اسامة بن زيد» را به عنوان فرمانده لشگر اسلام منصوب كرد و دستور داد كه اين لشگر با اكثر صحابه به سوي بلاد روم حركت كند. مقصود حضرت از اين كار، اين بود كه مدينه از اهل فتنه خالي شود و كسي با اميرالمومنين علي عليه السلام در امر خلافت منازعه نكند تا جانشيني آن حضرت مستقرگردد. لذا مردم را مرتبا تشويق به خروج از مدينه و پيوستن به لشگر اسامه مي كرد.
اندكي بعد بيماري حضرت شديد شد و سه روز نتوانست از منزل خارج شود پس از سه روز، در حالي كه دست راست خويش را بر دوش اميرالمؤمنين (ع) و دست چپ را بر دوش «فضل بن عباس» تكيه داده بود در مسجد حاضر شد و از منبر بالا رفت و گفت: « اي مردم! بين خدا و مردم، وسيله اي كه به سبب آن خيري بيابند يا شري را دور كنند وجود ندارد مگر”عمل صالح و طاعت خداوند”. اي مردم! هيچكس ادعا نكند كه من بدون عمل، رستگار مي گردم ؛ و هيچكس اميد نداشته باشد كه بي طاعت خدا به رضاي او برسد. به حق آن خدايي كه مرا به حق فرستاده است، هيچكس از عذاب الهي نجات پيدا نمي كند مگر با عمل نيكو و رحمت الهي».
پس از اداي اين خطبه، بيماري آن حضرت آنقدر شديد شد كه هنگام نماز صبح فردا نمي توانست از جاي برخيزد و خود را به مسجد رساند. در اين هنگام شنيد كه نام برخي از اصحاب به عنوان امام جماعت مطرح مي شود. لذا خود را با سختي بسيار به مسجد رساند و يكي از شيوخ اصحاب را كه در محراب ايستاده بود را كنار زد و نماز جماعت را امامت كرد. سپس، از اينكه فهميده بود تعدادي از بزرگان صحابه، از دستور وي سرپيچي نموده و به سپاه اسامه نپيوسته اند بسيار رنجيده خاطر گرديد و سه بار فرمود:« لعن الله من تخلف عن جيش اسامة – خدا لعنت كند كسي را كه در پيوستن به سپاه اسامه كندي و كاهلي كند» و آنگاه بر اثر خستگي رفتن به مسجد و اندوه سرپيچي ياران، بي هوش شد.
پس مسلمانان، بسيار گريستند و صداي نوحه وگريه از زنان ونزديكان حضرت بلند شد. پيامبر(ص) بر اثر گريه و شيون مردم، چشم مبارك خود را گشود و به سوي ايشان نظر كرد و فرمود: « براي من دوات و كتف گوسفندي بياوريد تا براي شما نوشته اي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد». يكي از صحابه برخاست تا كتف و دوات بياورد. يكي ديگر از معروفترين اصحاب پيامبر(ص) وي را مخاطب قرار داد و گفت: «بازگرد كه بيماري بر اين مرد غالب گرديده است و هذيان مي گويد! ما را كتاب خدا بس است!» پس بين افرادي كه گرد بستر پيامبر (ص) نشسته بودند اختلاف افتاد ؛ برخي مي گفتند اين حرف صحيح است و بعضي مي گفتند كه چگونه مي توانيد در چنين حالتي، با حرف رسول خدا مخالفت كنيد؟
پس بارديگراز حضرت پرسيدند: «آيا آنچه را خواستي بياوريم يا رسول الله؟» پيامبر پاسخ داد: « بعد از اين سخنان كه از شما شنيدم ديگر نيازي به آنچه خواسته بودم ندارم ؛ ولي وصيت مي كنم كه با اهل بيت من نيكو رفتار كنيد» سپس از آنان روي برگرداند و خواست كه از منزل خارج شوند. ايشان برخاستند و رفتند و تنها عباس، فضل و اهل بيت مخصوص او باقي ماندند. پيامبر به آنان فرمود: «شما را بعد از من ضعيف خواهند كرد و برشما غالب خواهند شد».
چند روز بعد، هنگامي كه بيماري بر حضرت رسول (ص) سنگين شد و رحلت او به رياض جنت نزديك گرديد حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) را فرمود: «يا علي! سر مرا در دامن خود گذار كه امر خداوند فرا رسيده است. چون جان من بيرون آمد، اول تو برمن نماز كن و از من جدا مشو تا مرا به قبر بسپاري» و سپس بيهوش شد. حضرت فاطمه زهرا(س) به صورت پيامبر مي نگريست و ندبه مي كرد و مي گريست. چون حضرت صداي گريه جگرگوشه خود را شنيد، چشمان خويش را گشود و اشاره كرد كه نزديك من بيا. چون فاطمه (س) نزديك او رفت، رازي در گوش او گفت كه حضرت (س) برافروخته شد و شاد گرديد. روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند: اين چه راز بود كه پيامبر با تو گفت كه اندوه تو مبدل به شادي گرديد؟ فرمود: «پدر بزرگوارم مرا خبر داد كه اول كسي كه از اهل بيت به او ملحق خواهد شد من خواهم بود و مدت زندگاني من بعد از او طولاني نخواهد بود».
گروهي از محدثان نقل كرده اند: آخرين جمله اي كه پيامبر (ص) در آخرين لحظات زندگي خود فرمود جمله «لا، مع الرفيق الاعلي» بود. گويا فرشته وحي، آن حضرت را در هنگام قبض روح، مخير ساخته بود كه بهبودي يابد و بار ديگر به اين جهان بازگردد و يا پيك الهي،روح او را قبض كند و به سراي ديگر بشتابد ؛ و پيامبر با گفتن آن جمله، لقاءالهي و سفر به سراي ديگر را برگزيد…
ديدگان خون گريه كند و دلها بسوزد براي مظلوم ترين پيامبر، كه مي رفت درحاليكه مي دانست پس از وي با دختر و جگرگوشه اش چه خواهند كرد، و چگونه اهل بيتش را به خاك و خون خواهند كشيد…
فَأُوْلَيِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَيِكَ رَفِيقًا
پي نوشت:
1. شيخ عباس قمي ؛ منتهي الآمال ؛ با كوشش و تلخيص آيةالله رضا استادي ؛ قم: دفتر نشر مصطفي، 1380.
2. جعفر سبحاني ؛ فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام ؛ تهران: نشر مشعر، 1377.
بدون دیدگاه