پاسخ علي بن ابيطالب و عمر به سوالات شرعي و فقه مربوط به آن
- بهدست: Admin
- دستهبندی: شيعه پاسخ می دهد
- برچسبها: سوالات شرعي, علي, عمر
پرسش: امام علي(عليه السلام) در مورد سؤالات شرعي به عمر مراجعه مي کرده يا عمر از امام سؤال مي کرده است؟
پاسخ: در مورد امام علي(عليه السلام) فقط به ذکر يک حديث از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) اکتفا مي شود که فرمود: «انا مدينه العلم وعلي بابها» و نيز «انا دار الحکمه وعلي بابها.» اگر جواب سؤال اوّل مثبت باشد، بدان معنا است که گنجينه علم و حکمت رسول الله(صلي الله عليه وآله) کامل نبوده که در و دروازه آن به عمر ـ خليفه دوم ـ نياز داشته و با مراجعه به او، پاسخ مسائل فقهي خود را از عمر مي گرفته است. در اين صورت بايد نتيجه گرفت که عمر، محل رجوع خود پيغمبر نيز بوده است.!!
اما در مورد عمر، به ذکر چند واقعه بسنده مي شود، و نتيجه گيري درباره پاسخ اين سؤال به خواننده واگذار مي گردد.
1. ابن ابي الحديد آورده است: عبدالله بن مسعود از فقهاي بزرگ مدينه بود و عمر اصرار داشت که وي همواره همراه او باشد تا در مواقع لزوم، پاسخگوي سؤالات علمي و فقهي که از عمر مي پرسند، باشد.
2. اکابر علماي اهل سنت، نظير: جلال الدين سيوطي در درالمنثور، جارالله زمخشري در جلد اول تفسير کشاف، فاضل نيشابوري در جلد اول تفسير غرايب، ابن ابي الحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه، حميدي در جمع بين الصحيحين و ذهبي در تلخيص مستدرک آورده اند:
روزي عمر، براي اصحاب خطبه اي خواند و اخطار نمود هر کس زني بگيرد و مهر زنش بيشتر از چهارصد درهم باشد او را حد زده، زيادتي مهر را از او گرفته و به بيت المال مسلمين واريز مي کنم. زني از ميان جمعيت بر خاست و صدا زد: اي عمر! کلام تو اولي تر است يا کلام خدا؟ عمر در پاسخ گفت: البته کلام خدا. سپس زن گفت: مگر نه آن است که خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: (وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْج مَکانَ زَوْج وَآتَيْتُمْ
إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَإِثْماً مُبِيناً)؛ «اگر خواستيد زني را رها کنيد و زن ديگري به جاي او اختيار کنيد، و مال بسياري مهر او کرده ايد نبايد چيزي از مهر او را باز گردانيد.»[1] عمر از شنيدن پاسخ اين زن، مات و مبهوت شد و گفت: «همه شما حتي زناني که در حجله ها هستند از عمر فقيه تر و داناتريد.»[2] عمر سپس به بالاي منبر برگشت و حرف قبلي خود را لغو کرد.
3. حميدي در جمع بين الصحيحين نقل مي کند که در زمان خلافت عمر، پنج مرد را با زني گرفته بودند، و ثابت شد که مرتکب زنا شده اند. بلافاصله عمر دستور داد آن 5 نفر را سنگسار کنند. در اين هنگام، علي(عليه السلام) وارد شدو به عمر گفت: هر چند همه اين ها يک عمل را انجام داده اند اما حکم هر کدام متفاوت است و احکام يکساني ندارند. امام علي(عليه السلام)دستور داد آن پنج نفر را آوردند، و حکم آن ها را چنين صادر کرد: اولي را
گردن زدند؛ دومي را سنگسار کردند؛ سومي را 100 تازيانه؛ چهارمي را پنجاه تازيانه و بالاخره پنجمي را 25 تازيانه زدند. عمر تعجب کرد، و دليلش را پرسيد. امام گفت: اولي کافري است که در ذمه اسلام بوده و با زن مسلمان زنا نموده است؛ دومي مردي زن دار بود؛ سومي مرد مجرد؛ چهارمي غلام بود و پنجمي مردي ابله و کم عقل بود.
4. امام احمد حنبل در مسند، حميدي در جمع بين الصحيحين، بخاري در صحيح، خوارزمي و جمعي ديگر نقل مي کنند: زن حامله اي را نزد عمر آوردند و پس از بازجويي، اقرار به زنا نمود، و خليفه حکم سنگسار او را صادر کرد. امام علي(عليه السلام) گفت: حکم تو درباره اين زن قابل اجرا است؛ اما تو بر طفلي که در رحم او است تسلطي نداري. پس عمر زن رها کرد تا برود.
5. امام احمد حنبل، امام احمد بن عبدالله شافعي و سليمان و سليمان بلخي حنفي و بسياري ديگر نقل کرده اند: زن ديوانه اي را نزد عمر آوردند که متهم به زنا بود، و خود آن زن نيز اعتراف کرده بود. خليفه دستور داد تا او را سنگسار نمايند. اميرالمؤمنين(عليه السلام)که در
آن جا حاضر بود، خطاب به عمر گفت: از پيغمبر شنيدم که فرمود: قلم از سه گروه برداشته مي شود: «خوابيده تا بيدار شود، ديوانه تا عاقل شود و بچه تا به سن تکليف برسد.»
6. امام احمد حنبل در مسند، حميدي در جمع بين الصحيحين و بيهقي در جلد اول سنن و عده اي ديگر نقل مي کنند: در زمان خلافت عمر، مردي نزد وي آمد و گفت: من جُنُب شده ام و آب نيافته ام تا غسل کنم. حکمم چگونه است؟ عمر گفت: تا وقتي آب نيافتي نماز نخوان. هر گاه آب يافتي غسل کن و نماز بخوان. عمار ياسر که در آنجا حاضر بود به عمر گفت: يادت مي آيد که در يکي از سفرها بر حسب اتفاق به غسل احتياج پيدا کرديم، چون آب نبود تو نماز نخواندي ولي من گمان کردم که تيمم بدل از غسل، آن است که تمام بدن خود را بر زمين بمالم. لذا خود را بر زمين غلطانده و نماز خواندم. چون خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيديم حضرت تبسمي کرد و گفت: در تيمم همين قدر بس است که کف دو دست را با هم بر زمين زده و بعد هر دو کف دست را بر پيشاني بمالند. سپس کف دست چپ را بر پشت دست راست و کف دست راست را بر پشت دست چپ گذاشته و مسح نمايند. پس چگونه مي گويي نماز نخواند؟ عمر چون پاسخي نداشت گفت: اي عمار از خدا بترس!
7. نور الدين مالکي در فصول المهمه آورده است که مردي را نزد خليفه عمر آوردند و در حضور جمعي از او پرسيدند: چگونه ديشب را صبح کردي؟ او گفت: «صبح کردم در حالي که فتنه را دوست مي دارم و از حق کراهت دارم، يهود و نصاري را تصديق مي کنم، چيزي را که نديده ام به آن ايمان دارم و اقرار به چيزي دارم که خلق نشده است.» عمر دستور داد بروند علي(عليه السلام) را بياورند. چون اميرالمؤمنين(عليه السلام) آمد، قضيه را براي آن حضرت بازگو کردند. سپس امام فرمود: اين مرد درست گفته است. چود مرادش از فتنه، اموال و اولاد است؛ زيرا در قرآن مجيد آمده است: (أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ).[3] منظورش از حق همان مرگ است؛ چنانچه در سوره ق مي فرمايد: (وَجاءتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ).[4] منظورش از تصديق يهود و نصاري تکذيب هر دوي آن ها
مي باشد؛ چون در قرآن آمده است: (وَقالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصاري عَلي شَيْء وَقالَتِ النَّصاري لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلي شَيْء)؛ يهود مي گفتند: نصاري بر حق نيستند، و نصاري مي گفتند: يهود بر حق نيستند.»[5] لذا منظور مرد از اين جمله، تکذيب هر دو فرقه آن ها مي باشد. مراد از «ايمان به چيزي که نديده است» آن است که به خداي ناديدني ايمان دارد و بالاخره منظور از «اقرار به چيزي که خلق نشده» قيامت است که هنوز به وجود نيامده است. سپس عمر گفت: «به خدا پناه مي برم از هر معضلي که علي در او نباشد و اگر علي نبود عمر هلاک مي شد.»[6] همچنين در جاي ديگري گفته بود: «مباد آن روزي که مشکلي برايم پيش آيد، و علي(عليه السلام) در دسترس نباشد»[7] ، يا خطاب به ساير صحابه پيامبر خدا مي گفت: تا علي(عليه السلام) در مسجد است احدي حق ندارد زبان به فتوا بگشايد.»[8] .
و نظير اين وقايع در تاريخ زياد نقل شده است.[9] .
منابع :
كتاب شهابي در شب
بدون دیدگاه